از ” ابو سلیمان مکتب ” نقل شده که گفته است: با ” کرز بن و بره ” در سفر مکه همراه بودم. وقتی که جایی پیاده می شد، لباسش را در می آورد و در پالان می گذاشت و آنگاه از ما دور می شد و نماز می خواند. و هرگاه بانگ شتر بر می خاست، بلند می شد و می آمد. یک روز به هنگام حرکت تاخیر کرد و نیامد، اصحاب در جستجوی او شدند و من نیز با آنها بودم. آنگاه او را دیدم که در ساعت حرارت آفتاب، در زمین پستی نماز می خواند و ناگاه دیدم که ابری بالای سر او سایه افکنده است. مرا دید، پیش من آمد و گفت: ای ابو سلیمان، من حاجتی بر تو دارم. گفتم: ای ابو عبدالله، حاجتت چیست؟ گفت: دوست دارم آنچه را دیدی پنهان داری. گفتم: این حاجت تو بر آورده می شود. گفت: به من اطمینان بده. من سوگند یاد کردم که بر کسی این را نگویم تا بمیرد “. ” حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم 80:5، ” الاصابه “321:3.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 154)