شاعر ما: ابو الحسن على بن عباس بن جریج «1» مولى «2» عبد اللّه بن عیسى بن جعفر بغدادى مشهور به ابن رومى، یکى از مفاخر عالم تشیع و مردى فوق العاده و داراى ویژگیهاى ممتاز در امت اسلامى است. زیبائى و ظرافت اشعار طلائیاش که بسیار فراوان هم میباشد، رونق بخش بلاغت عربى است. این اشعار از شمشهاى طلاى ناب برتر، و از ستارگان آسمان فزونتر و نورانیتر است، از میان فنون مختلف شعر ابن رومى در مدح، هجا؛ توصیف و تغزل، ممتاز شناخته شده است، بطوریکه دیگران از رسیدن بپایگاهش ناتوان مانده، چشمها به ادب و کمال او خیره شده است و او برتر از شبیه و نظیر است چنانکه فضائل و کمالاتش از حساب بیرون میباشد.
او را در دوستى خاندان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هدفهاى بلندى منظور است. اصولا ویژگى او بدان خاندان، و مدیحه سرائیاش براى آنان، و دفاع از آنان در برابر حملات مخالفان، از حقایق آشکار زندگى اوست.
ابن صبّاغ مالکى متوفى 855 «1» و شبلنجى «2» او را از شعراى امام حسن عسکرى علیه السلام شمردهاند.
همه اشعارش به ترتیب حروف تهجّى مرتب نبوده «مسیبى» على بن عبد اللّه بن مسیب، و «مثقال» غلام ابن رومى آنها را در صد برگ روایت کردند. احمد بن ابى قسر کاتب و همچنین «خالد» کاتب هر کدام، صد برگ از شعرش را نوشتهاند. و آنگاه «صولى» در دویست برگ بر حسب حروف آنرا مرتب ساخته است. «ابو الطیب وراق بن عبدوس» اشعار ابن رومى را از نسخههاى موجود جمع آورى کرد، در حدود هزار بیت شد و این رقم بیش از هر نسخه دیگرى است. چه آنها که بر طبق حروف تهجى مرتب شده بود یا آنها که نامرتب بوده است.
«ابو بکر محمّد خالدى» و «ابو عثمان سعید خالدى» کتابى در اخبار شعر ابن رومى نگاشتهاند. «1»
ابن سینا دیوان او را برگزیده و مشکلات اشعارش را شرح کرده است «2»
و گویند ابن سینا گفته از تکالیف درسى استاد ادبیاتم یکى حفظ اشعار ابن رومى بود و من آن اشعار را با چند کتاب دیگر ظرف شش روز و نیم حفظ کردم.
«ابو الحسین على بن جعفر حمدانى»، و «اسماعیل بن على خزاعى» و «ابو الحسن جحظه» که ابن رومى او را مدح گفته و در صفحه 168 دیوانش دیده میشود، هر کدام پارهاى از اشعار او را نقل کردهاند.
نام ابن رومى و تجلیل و احترام او را در: فهرست ابن ندیم، «3» تاریخ بغداد «4»، معجم الشعراء «5»، امالى سید مرتضى «6»، مروج الذهب «7»، عمده ابن رشیق «8»، معالم العلماء ابن شهر آشوب، وفیات الاعیان «9»، مرآة الجنان یافعى «10»، شذرات الذهب «11»، معاهد التنصیص «12» کشف الظنون «13»، روضات الجنات «14»، نسمة السحر فی من تشیع و شعر، دائرة المعارف بستانى «15»، دائرة المعارف اسلامیه «16»، الاعلام زرکلى «17»، الشیعة و فنون الاسلام «18» و هم در مجله الهدى عراقى «19» میتوان یافت.
بسیارى از کسان که عنایت خود را به جمع آورى آثار ابن رومى و نوشتن اخبار و داستانهایش مبذول کردهاند از این جملهاند:
1- ابو العباس احمد بن محمّد بن عبد اللّه بن عمّار متوفى 319 ابن مسیب گوید:
وقتى ابن رومى از دنیا رفت ابو العباس کتابى «1» در فضائل و اشعار ممتاز او ترتیب داده مینشست و آن را بر مردم املاء میکرد تا بنویسند «2».
2- «ابو عثمان ناجم» کتابى مخصوص در شرح حال ابن رومى دارد.
3- «ابو الحسن على بن عباس نوبختى» متوفى 327 اخبار زندگى ابن رومى را در کتابى مستقل جمع آورى کرده است «3».
4- از نویسندگان متأخر، استاد عباس محمود عقاد، کتابى در شرح حال ابن رومى در 392 صفحه نوشته که ما قسمتهاى مهمّ آن را عینا در اینجا خلاصه میکنیم:
«ابن رومى در زندگیاش هشت نفر از خلفا را درک کرده و آنها عبارتند از:
«واثق»، «متوکل»، «منتصر»، «مستعین»، «معتز»، «مهتدى»، «معتمد» و «معتضد» که بعد از ابن رومى از دنیا رفت.
«عمیدى» صاحب «ابانه» و «ابن رشیق» صاحب «العمده» او را ستودهاند.
ابن رشیق گوید از میان شعراى مولّدین «4» کسى که از همه اختراع و نو آورى بیشتر دارد طبق نظر اهل خبره ابو تمام و ابن رومى میباشند.
«ابن سعید مغربى» متوفى 673 در کتابش «عنوان المرقصات و المطربات» از ابن رومى احترام و تجلیل بعمل آورده.و ظاهرا «ابو عثمان سعید بن هاشم خالدى» از ادباى قرن چهارم که در شرح حال ابن رومى بسط کلام داده این شرح مفصل را یا در کتاب «حماسة المحدثین» و یا در کتابى مخصوص او آورده است. ولى هرچه بوده یادداشتهاى او در این باره همه از میان رفته و چیزى جز پراکندههائى از آن، در کتابهاى مختلف که براى شرح حال او کافى و حتى شبه کافى هم نیست، باقى نمانده است. ما آن مقطعات را به همان صورت، اینجا نقل میکنیم:
ابن رومى روز چهارشنبه بعد از طلوع فجر، دوم ماه رجب سال 221 در بغداد در محل معروف به «عقیقه» «1» و «درب الختلیة» در خانهاى مقابل کاخ «عیسى بن جعفر منصور» «2» بدنیا آمد ابن رومى غلام آزاده شده «عبد اللّه بن عیسى» بود. جاى تردید نیست که او رومى الاصل میباشد و این مطلب را او خود یاد کرده و در چند جاى دیوانش روى آن تأکید میکند. نام جدّش جریج یا جرجیس، بیشک اسمى یونانى است. پس به سخن کسى که گفته است به این دلیل او را ابن رومى گویند که در کودکى زیبا روى بود، نباید وقعى نهاد.
پدر ابن رومى با عدهاى از دانشمندان و ادبا رابطه دوستى داشت، یکى از آنها: «محمّد بن حبیب راویه» را باید نام برد که در لغت و علم انساب عرب، دستى داشت، شاعر ما به همین مناسبت با او رفت و آمد پیدا کرد. محمّد بن حبیب بر اثر تیز هوشى و قریحهاش او را مورد توجه خاص خود قرار داد، شاعر از این محمّد بن حبیب یاد کرده گوید: وقتى او به چیزى میگذشت که او را شگفت میآمد و آن را میپسندید به من میگفت: اى ابا الحسن آن را به ذهنت بسپار.
ما میدانیم که مادر ابن رومى ایرانى بوده است چه خود اظهار کرده ایرانیها دائیها و رومیها عموهاى مناند، ولى بعد از آنکه نسبش را از طرف پدر به یونان رسانده گفته است، پس مرا پدر سیاست، «ساسان» نزاده است، شاید مادرش از اصل ایرانى بوده و میخواسته بگوید از طرف پدر و مادر هیچکدام ایرانى خالص نیستم و این سخن بیشتر مورد قبول است زیرا با اینکه زبان فارسى میدانست ولى مثل کسى نبود که در دامن مادرى که فقط به زبان فارسى حرف میزند و غیر فارسى نداند، بزرگ شده باشد. وقتى مادرش از دنیا میرفت او از جوانى به کهولت یا در شرف کهولت رسیده بود که در شعرش گوید:
به من گویند آیا از بیشیرى گریه میکنى با فاصلهاى که بین شیرخوارى تا کهولت است؟ میگویم:
او مادر است اى مردم از فراقش میسوزم و کسى که بر مادر مویه کند نه ملامت شده و نه خواهد شد.
امینى گوید: مادرش «حسنة» دختر عبد اللّه سجزى است «1» و سجز یکى از شهرهاى ایران در خراسان است پس او فارسى خالص میباشد.
برادر تنیاش «محمد ابو جعفر» از ابن رومى بزگتر بوده و قبل از او فوت کرد، ابن رومى بیاد او اظهار درد و مصیبت میکرد. وقتى برادر ابن رومى از دنیا رفت که او در خدمت عبید اللّه بن طاهر یکى از بزرگان طاهریان بسر میبرد. و از دیوان ابن رومى بدست میآید که وى نیز مردى ادیب و نویسنده بوده است.
بعد از مرگ برادر، ابن رومى کسى را نداشت که عائله او و برادرش را تعهّد کند مگر عدهاى از دوستدارانش از بنى هاشم و بنى عباس که گاهى به او میرسیدند و گاهى هم او را فراموش میکردند. و چنانکه از این پس آشکار خواهد شد در عهد هاشمیان آل ابیطالب بیش از عهد هاشمیان آل عباس به او رسیدگى میشد.
امّا پسر عم او که در این شعرش بدو اشاره کرده:
«من پسر عموئى دارم که از قدیم با کوشش فراوان براى من شرّ بپا میساخت ولى او خود به آتش آن نمیسوخت».
«او جنایت میکند تا من بجنایتش بسوزم آنگاه مرا بییاور میگذارد و هر جا او چوب آتش (کبریت) شد من گیرایه آنم».
ما نمیدانیم آیا او پسر عموى بلا فصل او بوده یا عموزاده کلاله (برادرزادگان پدر از برادر مادرى یا پدرى) بوده است. و در هر صورت میزان پیوند دوستى فیما بین، از دو بیت بالا بخوبى معلوم میشود.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 52