ربیب، ابو المعالی، سالم بن علی بن سلمان بن علی، معروف به ابن عودی متخلص به «عودی» تغلبی، نیلی، منسوب به نیل فرات که در همانجا بسال 478 دیده بر جهان گشود.
مبسوطترین شرح حالی که برای ابو المعالی تحریر شده، شرحی است که مجله «غری» نجف در شماره 22 و 23 سال هفتم، بقلم دکتر مصطفی جواد بغدادی، بحاثه نقاد، منتشر ساخته است، اینک متن آن از نظر خوانندگان میگذرد:
ابو المعالی از سرایندگانی است که سرودههایش مشهور، اما شرح زندگی او بحد کافی در اختیار تاریخ باقی نمانده است، اختری است از اختران آسمان ادب، که تابش و پرتو آن مشهود است، و حقیقت آن برای ما مجهول.
در روزگاری میزیست که عماد الدین اصفهانی شرح حال شعراء معاصر را جمع آوری میکرد، لذا در ذیل نام او گوید: جوانی است که هوش و ذکاوتش بسان شعله آتش، سرودههایش چون شراب ناب، با مزاجی از زلال آب حیات، هر گاه دهان به شعر و غزل گشاید، از فصاحت و بلاغت در و گهر بیزد، همگان را از نشئه شراب گیرای ادب، مست و مدهوش سازد.
بسال 550، وارد شهر «واسط» گشتم، گفتند: ابو المعالی در این شهر مهمان است بدین امید که از فرماندار شهر، عنایتی بیند، روزی برای خواندن قصیده بحضور «فاتنا» «1» که از جانب خلیفه ناظر بود، حاضر شده، اما دیگری بر او سبقت گرفته و بر کرسی قرائت بالا رفته است، ابو المعالی از قرائت قصیده منصرف و از جائزه وصله چشم میپوشد و عزم رحیل کرده به شهر نیل، وطن مألوف خود باز میگردد.
در سال 554 در همامیه با او ملاقات کردم و …
کلام عماد کاتب که او را بعنوان جوانی چنین و چنان میستاید، اشاره باین است که ابو المعالی نه چون سایر جوانان است، بل نادرهای است در سنین جوانی. و با اینکه قصیده خود را تحریر کرده تا در حضور «فاتنا» بخواند و صلهای دریافت کند، در اثر مناعت طبع و اعتماد به نفس، از حضور مجدد، خودداری نموده است، و یک چنین شاعری قهرا محروم و نامراد خواهد ماند.
از سرودههای او که قطب الدین ابو یعلی، محمد بن علی بن حمزه علوی اقساسی، یاد کرده، غزلی است که در وصف معشوقهای میان سال گفته:
– بیعشق «ام فضل» دلم آرام و قرار نگیرد، گر چه اینک عهد جوانی را پشت سر نهاده.
– طره خاکسترینش در چشم من، بر ملاحت و ظرافت افزوده، گر چه دشمنان و سخنچینان را خوش نیاید.
– با آنکه روزگار از خرمی و طراوتش کاسته. شعله عشقش در درون سینه پا برجاست.
– گذشت روزگار از لطف او نکاست، جز اینکه کمالش برفزود، بدان حد که زبان شعر از وصف و ستایش او عاجز نمود.
– با زلف سیاه و چشمان جادو اسیرم کرد، نگاهی پر از مهر و تمنا.
– دندان چون در رخشان، در این میان «ثنایا» چون مروارید غلتان، شهد لبانش شفای دردمندان.
– پس از هجران و جدائی، زیارتش کردم، سلام راندم، التفاتی مهرآمیز دیدم.
– جمال و کمالش بر قرار دیدم، نشاط و شوری بر سر آوردم.
و قاضی عبد المنعم واسطی، این قطعه را از ابو المعالی یاد میکند:
– مرا در سوز عشق نشاندند و خود برخاستند، خواب ناز از چشمانم ربودند و خود آرمیدند.
– هدف تیر ملامتم ساختند و رفتند، اینک زبان نکوهشگران باز و دراز است.
– اگر در عشق و شیدائی ره انصاف میگرفتند، از سوز درون سهم وافری داشتند.
– از آن پس که پیوند عشق شکوفا شد، بکرامت راه و فاترک نگفتم، بلئامت راه دغا گرفتند.
– و چون بانگ رحیل برکشیدند و از سنگلاخ «ابرق» خیمه و خرگاه برکندند.
– با حسرت و ملالت سویشان نگریستم، آتش اشتیاق در دل شعلهور بود.
– باز گشتم و عشق خود نهان کردم، تار و پودم در سوز و گداز بود.
– شور اشتیاق است، هرگاه برآشوبد، پندارم هزاران تیر جانشکافم بر دل میرود.
– ناصحم در مهر و وفا بملامت گرفت، گفتمش: بس کن. شور عشق، با پند و نصیحت فراموشی نگیرد.
– اینک که در آستانه پیریم، چسان رمز عشق را از خاطر برم، با آنکه از جوانیم همدم و همراز است.
– در ریگزار «عنیزه» صبر و قرار از کف بنهادم، قمری بر سر شاخ، همناله و همنوا آمد.
– از سوز درون برآشفتم و گفتم: نوای قمری جز نوای مرگ و ماتم نباشد.
– با درد فراق خو کن وگرنه عشق و شیدائی را فراموش کن، دگرت از جانب لیلی التفاتی نیست.
– از عشق بخیلان طرفی نبندی. بر «ثریا» دست یابی، بر وصال او دست نیابی.
– نازک بدن، باریک اندام، رخساره صبح روشن، گیسو شب تار.
– کاش بحلالی، کام و آرزو دریافتمی، ورنه بحرامی، هر چه بادا باد.
این مضامین بکر و شیرین و معانی نمکین که «ابو المعالی» از خود بیادگار نهاده، قصیدهای است که در میان شعرا آشنا و معروف است، اسلوب آن عربی خالص، تار و پودش از دیبای رومی برتر است، صفدی چند بیت این قصیده را همراه برخی قطعات، ذیل نام «ابن العودی» ثبت کرده و گوید: «شعر او در حد وسط است».
در این قضاوت و داوری از حیث معانی و مضامین، آثار کینه و زورگوئی وجود ندارد، اما باید گفت از حیث تعبیر عبارات و تألیف مبانی شعرش در حد اعلای سخن است، زیرا نظر ادیبان عرب قبل از معانی و مضامین، بسوی مبنای استوار و عبارات متین معطوف است، چرا که لغت عرب آوای خاصی دارد، و در موسیقی و آهنگ، حسن تعبیر و انسجام عبارت را سهمی بسزا است.
البته نمیگویم، در لغت عرب، هر گونه شعری که داری حسن تألیف و انسجام است، در حد اعلای ادب قرار دارد، زیرا استواری معنی و ارج مضامین پایه و اساس سخن است، ولی میتوانم بگویم: شعر ابن عودی اگر از حیث ظرافت معانی در حد وسط باشد، حسن تألیف، شعر او را بسر حد اعلای سخن ارتقا میدهد.
ابن عودی، در زمینه شعر مذهبی که سید حمیری، ابن حماد، عونی، ناشی صغیر، ابن علویه اصفهانی «1»، وراق قمی، سرودههای فراوانی از خود بیادگار نهادهاند، سرودههائی داشته که اینک در دست نیست.
موقعی که ابن شهرآشوب (اواسط قرن ششم) وارد عراق شد، سرودههای مذهبی ابن عودی را آویزه گوش علاقمندان یافت که هر جا با شور و نوا انشاد میشد، برای استماع آن مجتمع بودند، از این رو در کتابش «مناقب آل ابی طالب» قسمتی از سرودههای او را درج نموده است.
بعد از اینکه، ابن شهرآشوب، عراق را به سوی شام ترک میگوید. در بغداد فتنههای مذهبی فراوان رخ میدهد، و حنبلیها، طبق سیره و روشی که در برابر دشمنان داشتند، شورشی بپا کرده کتابخانهها را با هر چه کتاب و دیوان مذهبی یافتهاند، به آتش میکشند، در نتیجه ادبیات شیعی، سره و ناسره، هر چه بود و نبود، طعمه حریق میشود، از جمله سرودههای ابن عودی.
و گویا، اشعار مذهبی ابن عودی است که محب الدین محمد، معروف به ابن نجار بغدادی را بر آن داشته که در شرح حال او بگوید: رافضی خبیثی بوده که صحابه رسول را هجو میگفته است.
از سرودههای ابن عودی قطعه ذیل است که در واسط سروده است:
– چندی است که در واسط مقام دارم و شبانگاهم اندوه فراق و جدائی، خواب ناز از سر میرباید.
– ای شوریدگان خدا را. کسی هست بر این عاشق دلباخته رحمت آرد، که جام فراق را مالامال سرکشیده.
– ای دوستان! شود که دوران وصل باز آید؟ شود که بعد از فراق و جدائی روی نگارم باز بینم؟
– گر چه بظاهر، شکیب و آرام گرفتم، اما شور و اشتیاقم در دل نهان است.
– الا. ای قمریان وادی «سالم» بسلامت مانید، خدایتان از شر هجران و جدائی نگهبان باد.
– بیائید همنوا و همناله گردیم، و هر یک بر درد خود بگرییم، نهان کردن سوز دل در توان ما نیست.
– با آنکه سوز و گداز عشقم با تو یکسان نباشد، اشک من بر رخسار میرود اشک تو پیدا نیست.
– نپنداشتمی که بعد از دوران وصلم، با روزگار فراقی چنین پرملال روبرو خواهم گشت.
– اینک با ناله جانسوزت داغ دلم تازه کردی، پرده از راز درونم برکشیدی.
– با نوای زاری، خواب از چشمم ربودی، پندارم ساقی هجران جامی چند بکارت کرد.
– من از عشق و شیدائی دست نشستم، چسان از عشق و دلباختگی دست شویم که اینک یار و همنوا دارم.
– از آن، سوز دل پنهان کردم که حال زارم بر شماتتگران بر ملا نگردد.
شریف، قطب الدین، ابو یعلی، محمد بن علی بن حمزه گوید: ربیب، ابو المعالی، سالم ابن العودی در کلبه من، اول صفر سال 550 چنین سرود:
– نه از سر هجران و جدائی از نامهای دریغ کردم. ابدا. و نه از جفا و سهلانگاری.
– روزگار است که بر سر آدمی میچمد و دوست وفاکیش را از یاد میبرد.
– آئین وفاست، گذشت روز کار بر آن پرده کشیده. ای روزگار. این چه بیانصافی است.
این ابیات، بسیار حکیمانه است و از صمیم قلبی پاک و انسان دوست تراویده است.
حسن بن هبة اللّه تغلبی، معروف به ابن مصری دمشقی گوید: ابو المعالی سالم بن علی عودی از اشعار خودش قطعه ذیل را برایم سرود:
– نعمت دنیا را ارزانی بخیلان دان، هر آنکه با دنیا سر وصل دارد، راه آشتی با او مجوی.
– بر گذشت ایام، اعتماد مکن، که هیچ بزرگی، بروزگار نماند.
– فریب خوردگان دنیا فراواناند، چه امتها که بر باد فنا نرفت.
– روزگارت گر چه طولانی شود، جز اندکی بهرهمند و کامیاب نخواهی بود.
– وای بر زاده آدم، از روز رستاخیز که عزیزان، خوار و ذلیل گردند.
و همو گوید: ابو المعالی از اشعار خودش، قطعه ذیل را هم چنین انشاد کرد:
– ای جان برادر. خواهی نخواهی باستقبال مرگ میشتابی، آرزوی دور و دراز واته.
– بزندگی دل مبند که عزت و دولت رو بزوال است.
– سفر نزدیک شد، مبادا زاد و توشهات فراموش گردد.
– بخواب غفلت غنودهای و ندانی غول مرگ، سالهای عمرت خوشه خوشه بر سر آتش مینهد.
– آری. هر گیاه که حد کمال سپارد، باداس دهقان از پا در آید.
و همو سروده است:
– از آن دست نیاز دراز کردم که یادآور خاطرت گردم، نه بر جود و سخایت برگمارم.
– ابر آسمان که از ریزش باران امساک ورزد، دست دعا بسویش برکشند که باران بارد.
و همو سروده است:
– ای سرو نازم! یکره جانب وصال گیر که از هجرت گداختم.
– با عاشق زارت مدارا کن، دوای دردش تو باشی.
– اگر از ره احسان خواهان وصلی، اینک حاضرم.
– اگر با هجرانت خواهان هلاکم باشی، بنگر که در حال احتضارم.
و همو سروده است:
– از چه بر اسیر عشقت نکوهش آری، بعد از هجران و عذاب، نکوهش و سرزنش جفا باشد.
– اگر دل بمهر دیگری بستی از اینرو از ما گسستی، تا روز واپسین پیوند مهرت نگسلیم.
و از سرودههای شاعر است:
– گویندم: دل را مداوا کن باشد که از مهر «لیلی» و «رعنا» خاطرت بیارامد.
– هیهات. کشته چشمان جادو و مروارید دندان، از دعا و افسون، کی شفا یابد.
تاریخ وفات ابن عودی، معلومم نگشت، البته سال ولادتش 478 هجری است، عماد الدین اصفهانی هم در سال 554 نزدیک واسط (همامیه) او را ملاقات کرده است، با در دست داشتن این دو تاریخ، نمیتوان تصور کرد که بعد از تاریخ 554 فراوان زیست کرده، و یا عمرش از سال 558 تجاوز کرده باشد، زیرا با این احتمال، سالیان عمرش به هشتاد میرسد، و این جزء نوادر است، خصوصا در این شهر و دیاری که شاعر ما ابو المعالی میزیسته. (نشریه مجله نجف پایان پذیرفت).
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 505