Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_4kia6sm5uqlde229ttidms4m95, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 ابن عودی نیلی – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۹ شهریور ۱۴۰۳

ابن عودی نیلی

متن فارسی

ربیب، ابو المعالی، سالم بن علی بن سلمان بن علی، معروف به ابن عودی متخلص به «عودی» تغلبی، نیلی، منسوب به نیل فرات که در همانجا بسال 478 دیده بر جهان گشود.

مبسوطترین شرح حالی که برای ابو المعالی تحریر شده، شرحی است که مجله «غری» نجف در شماره 22 و 23 سال هفتم، بقلم دکتر مصطفی جواد بغدادی، بحاثه نقاد، منتشر ساخته است، اینک متن آن از نظر خوانندگان می‌گذرد:

ابو المعالی از سرایندگانی است که سروده‌هایش مشهور، اما شرح زندگی او بحد کافی در اختیار تاریخ باقی نمانده است، اختری است از اختران آسمان ادب، که تابش و پرتو آن مشهود است، و حقیقت آن برای ما مجهول.
در روزگاری می‌زیست که عماد الدین اصفهانی شرح حال شعراء معاصر را جمع ‏آوری می‌کرد، لذا در ذیل نام او گوید: جوانی است که هوش و ذکاوتش بسان شعله آتش، سروده‌هایش چون شراب ناب، با مزاجی از زلال آب حیات، هر گاه دهان به شعر و غزل گشاید، از فصاحت و بلاغت در و گهر بیزد، همگان را از نشئه شراب گیرای ادب، مست و مدهوش سازد.

بسال 550، وارد شهر «واسط» گشتم، گفتند: ابو المعالی در این شهر مهمان است بدین امید که از فرماندار شهر، عنایتی بیند، روزی برای خواندن قصیده بحضور «فاتنا» «1» که از جانب خلیفه ناظر بود، حاضر شده، اما دیگری بر او سبقت گرفته و بر کرسی قرائت بالا رفته است، ابو المعالی از قرائت قصیده منصرف و از جائزه وصله چشم می‌پوشد و عزم رحیل کرده به شهر نیل، وطن مألوف خود باز می‌گردد.
در سال 554 در همامیه با او ملاقات کردم و …

کلام عماد کاتب که او را بعنوان جوانی چنین و چنان می‌ستاید، اشاره باین است که ابو المعالی نه چون سایر جوانان است، بل نادره‌ای است در سنین جوانی. و با اینکه قصیده خود را تحریر کرده تا در حضور «فاتنا» بخواند و صله‌ای دریافت کند، در اثر مناعت طبع و اعتماد به نفس، از حضور مجدد، خودداری نموده است، و یک چنین شاعری قهرا محروم و نامراد خواهد ماند.

از سروده‌های او که قطب الدین ابو یعلی، محمد بن علی بن حمزه علوی اقساسی، یاد کرده، غزلی است که در وصف معشوقه‌ای میان سال گفته:

– بی‌عشق «ام فضل» دلم آرام و قرار نگیرد، گر چه اینک عهد جوانی را پشت سر نهاده.
– طره خاکسترینش در چشم من، بر ملاحت و ظرافت افزوده، گر چه دشمنان و سخن‏چینان را خوش نیاید.
– با آنکه روزگار از خرمی و طراوتش کاسته. شعله عشقش در درون سینه پا برجاست.
– گذشت روزگار از لطف او نکاست، جز اینکه کمالش برفزود، بدان حد که زبان شعر از وصف و ستایش او عاجز نمود.

– با زلف سیاه و چشمان جادو اسیرم کرد، نگاهی پر از مهر و تمنا.
– دندان چون در رخشان، در این میان «ثنایا» چون مروارید غلتان، شهد لبانش شفای دردمندان.
– پس از هجران و جدائی، زیارتش کردم، سلام راندم، التفاتی مهرآمیز دیدم.
– جمال و کمالش بر قرار دیدم، نشاط و شوری بر سر آوردم.

و قاضی عبد المنعم واسطی، این قطعه را از ابو المعالی یاد می‌کند:

– مرا در سوز عشق نشاندند و خود برخاستند، خواب ناز از چشمانم ربودند و خود آرمیدند.
– هدف تیر ملامتم ساختند و رفتند، اینک زبان نکوهشگران باز و دراز است.
– اگر در عشق و شیدائی ره انصاف می‌گرفتند، از سوز درون سهم وافری داشتند.

– از آن پس که پیوند عشق شکوفا شد، بکرامت راه و فاترک نگفتم، بلئامت راه دغا گرفتند.
– و چون بانگ رحیل برکشیدند و از سنگلاخ «ابرق» خیمه و خرگاه برکندند.
– با حسرت و ملالت سویشان نگریستم، آتش اشتیاق در دل شعله‌ور بود.
– باز گشتم و عشق خود نهان کردم، تار و پودم در سوز و گداز بود.
– شور اشتیاق است، هرگاه برآشوبد، پندارم هزاران تیر جانشکافم بر دل می‌رود.

– ناصحم در مهر و وفا بملامت گرفت، گفتمش: بس کن. شور عشق، با پند و نصیحت فراموشی نگیرد.
– اینک که در آستانه پیریم، چسان رمز عشق را از خاطر برم، با آنکه از جوانیم همدم و همراز است.
– در ریگزار «عنیزه» صبر و قرار از کف بنهادم، قمری بر سر شاخ، همناله و همنوا آمد.
– از سوز درون برآشفتم و گفتم: نوای قمری جز نوای مرگ و ماتم نباشد.

– با درد فراق خو کن وگرنه عشق و شیدائی را فراموش کن، دگرت از جانب لیلی التفاتی نیست.
– از عشق بخیلان طرفی نبندی. بر «ثریا» دست یابی، بر وصال او دست نیابی.
– نازک بدن، باریک اندام، رخساره صبح روشن، گیسو شب تار.
– کاش بحلالی، کام و آرزو دریافتمی، ورنه بحرامی، هر چه بادا باد.

این مضامین بکر و شیرین و معانی نمکین که «ابو المعالی» از خود بیادگار نهاده، قصیده‌ای است که در میان شعرا آشنا و معروف است، اسلوب آن عربی خالص، تار و پودش از دیبای رومی برتر است، صفدی چند بیت این قصیده را همراه برخی قطعات، ذیل نام «ابن العودی» ثبت کرده و گوید: «شعر او در حد وسط است».

در این قضاوت و داوری از حیث معانی و مضامین، آثار کینه و زورگوئی وجود ندارد، اما باید گفت از حیث تعبیر عبارات و تألیف مبانی شعرش در حد اعلای سخن است، زیرا نظر ادیبان عرب قبل از معانی و مضامین، بسوی مبنای استوار و عبارات متین معطوف است، چرا که لغت عرب آوای خاصی دارد، و در موسیقی و آهنگ، حسن تعبیر و انسجام عبارت را سهمی بسزا است.
البته نمی‌گویم، در لغت عرب، هر گونه شعری که داری حسن تألیف و انسجام است، در حد اعلای ادب قرار دارد، زیرا استواری معنی و ارج مضامین پایه و اساس سخن است، ولی می‌توانم بگویم: شعر ابن عودی اگر از حیث ظرافت معانی در حد وسط باشد، حسن تألیف، شعر او را بسر حد اعلای سخن ارتقا می‌دهد.

ابن عودی، در زمینه شعر مذهبی که سید حمیری، ابن حماد، عونی، ناشی صغیر، ابن علویه اصفهانی «1»، وراق قمی، سروده‌های فراوانی از خود بیادگار نهاده‌اند، سروده‌هائی داشته که اینک در دست نیست.

موقعی که ابن شهرآشوب (اواسط قرن ششم) وارد عراق شد، سروده‌های مذهبی ابن عودی را آویزه گوش علاقمندان یافت که هر جا با شور و نوا انشاد می‌شد، برای استماع آن مجتمع بودند، از این رو در کتابش «مناقب آل ابی طالب» قسمتی از سروده‌های او را درج نموده است.
بعد از اینکه، ابن شهرآشوب، عراق را به سوی شام ترک می‌گوید. در بغداد فتنه‌های مذهبی فراوان رخ می‌دهد، و حنبلی‌ها، طبق سیره و روشی که در برابر دشمنان داشتند، شورشی بپا کرده کتابخانه‌ها را با هر چه کتاب و دیوان مذهبی یافته‌اند، به آتش می‌کشند، در نتیجه ادبیات شیعی، سره و ناسره، هر چه بود و نبود، طعمه حریق می‌شود، از جمله سروده‌های ابن عودی.

و گویا، اشعار مذهبی ابن عودی است که محب الدین محمد، معروف به ابن نجار بغدادی را بر آن داشته که در شرح حال او بگوید: رافضی خبیثی بوده که صحابه رسول را هجو می‌گفته است.
از سروده‌های ابن عودی قطعه ذیل است که در واسط سروده است:

– چندی است که در واسط مقام دارم و شبانگاهم اندوه فراق و جدائی، خواب ناز از سر می‌رباید.
– ای شوریدگان خدا را. کسی هست بر این عاشق دلباخته رحمت آرد، که جام فراق را مالامال سرکشیده.
– ای دوستان! شود که دوران وصل باز آید؟ شود که بعد از فراق و جدائی روی نگارم باز بینم؟
– گر چه بظاهر، شکیب و آرام گرفتم، اما شور و اشتیاقم در دل نهان است.

– الا. ای قمریان وادی «سالم» بسلامت مانید، خدایتان از شر هجران و جدائی نگهبان باد.
– بیائید همنوا و همناله گردیم، و هر یک بر درد خود بگرییم، نهان کردن سوز دل در توان ما نیست.
– با آنکه سوز و گداز عشقم با تو یکسان نباشد، اشک من بر رخسار می‌رود اشک تو پیدا نیست.
– نپنداشتمی که بعد از دوران وصلم، با روزگار فراقی چنین پرملال روبرو خواهم گشت.
– اینک با ناله جانسوزت داغ دلم تازه کردی، پرده از راز درونم برکشیدی.
– با نوای زاری، خواب از چشمم ربودی، پندارم ساقی هجران جامی چند بکارت کرد.
– من از عشق و شیدائی دست نشستم، چسان از عشق و دلباختگی دست شویم که اینک یار و همنوا دارم.
– از آن، سوز دل پنهان کردم که حال زارم بر شماتتگران بر ملا نگردد.

شریف، قطب الدین، ابو یعلی، محمد بن علی بن حمزه گوید: ربیب، ابو المعالی، سالم ابن العودی در کلبه من، اول صفر سال 550 چنین سرود:

– نه از سر هجران و جدائی از نامه‌ای دریغ کردم. ابدا. و نه از جفا و سهل‏انگاری.
– روزگار است که بر سر آدمی می‌چمد و دوست وفاکیش را از یاد می‌برد.
– آئین وفاست، گذشت روز کار بر آن پرده کشیده. ای روزگار. این چه بی‌انصافی است.

این ابیات، بسیار حکیمانه است و از صمیم قلبی پاک و انسان دوست تراویده است.
حسن بن هبة اللّه تغلبی، معروف به ابن مصری دمشقی گوید: ابو المعالی سالم بن علی عودی از اشعار خودش قطعه ذیل را برایم سرود:

– نعمت دنیا را ارزانی بخیلان دان، هر آنکه با دنیا سر وصل دارد، راه آشتی با او مجوی.
– بر گذشت ایام، اعتماد مکن، که هیچ بزرگی، بروزگار نماند.
– فریب خوردگان دنیا فراوان‏اند، چه امتها که بر باد فنا نرفت.
– روزگارت گر چه طولانی شود، جز اندکی بهره‌مند و کامیاب نخواهی بود.
– وای بر زاده آدم، از روز رستاخیز که عزیزان، خوار و ذلیل گردند.

و همو گوید: ابو المعالی از اشعار خودش، قطعه ذیل را هم چنین انشاد کرد:

– ای جان برادر. خواهی نخواهی باستقبال مرگ می‌شتابی، آرزوی دور و دراز واته.
– بزندگی دل مبند که عزت و دولت رو بزوال است.
– سفر نزدیک شد، مبادا زاد و توشه‌ات فراموش گردد.
– بخواب غفلت غنوده‌ای و ندانی غول مرگ، سالهای عمرت خوشه خوشه بر سر آتش می‌نهد.
– آری. هر گیاه که حد کمال سپارد، باداس دهقان از پا در آید.

و همو سروده است:

– از آن دست نیاز دراز کردم که یادآور خاطرت گردم، نه بر جود و سخایت برگمارم.
– ابر آسمان که از ریزش باران امساک ورزد، دست دعا بسویش برکشند که باران بارد.

و همو سروده است:

– ای سرو نازم! یکره جانب وصال گیر که از هجرت گداختم.
– با عاشق زارت مدارا کن، دوای دردش تو باشی.
– اگر از ره احسان خواهان وصلی، اینک حاضرم.
– اگر با هجرانت خواهان هلاکم باشی، بنگر که در حال احتضارم.

و همو سروده است:

– از چه بر اسیر عشقت نکوهش آری، بعد از هجران و عذاب، نکوهش و سرزنش جفا باشد.
– اگر دل بمهر دیگری بستی از اینرو از ما گسستی، تا روز واپسین پیوند مهرت نگسلیم.

و از سروده‌های شاعر است:

– گویندم: دل را مداوا کن باشد که از مهر «لیلی» و «رعنا» خاطرت بیارامد.
– هیهات. کشته چشمان جادو و مروارید دندان، از دعا و افسون، کی شفا یابد.

تاریخ وفات ابن عودی، معلومم نگشت، البته سال ولادتش 478 هجری است، عماد الدین اصفهانی هم در سال 554 نزدیک واسط (همامیه) او را ملاقات کرده است، با در دست داشتن این دو تاریخ، نمیتوان تصور کرد که بعد از تاریخ 554 فراوان زیست کرده، و یا عمرش از سال 558 تجاوز کرده باشد، زیرا با این احتمال، سالیان عمرش به هشتاد میرسد، و این جزء نوادر است، خصوصا در این شهر و دیاری که شاعر ما ابو المعالی می‌زیسته. (نشریه مجله نجف پایان پذیرفت).

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 505

متن عربی

الشاعر

الربیب أبو المعالی سالم بن علیّ بن سلمان بن علیّ المعروف بابن العودی- العودی ( «1»)- التغلبی النیلی، نسبة إلى بلدة النیل على نهر النیل المستمدّ من الفرات الممتدّ نحو الشرق الجنوبی، و کانت ولادته بها سنة (478).

لم أقف على ترجمة أبی المعالی أبسط مما نشرته مجلّة الغری النجفیّة الغرّاء فی العدد ال (22 و 23) من السنة السابعة بقلم الدکتور مصطفى جواد البغدادی، ذلک البحّاثة المنقِّب، و إلیک نصّه، قال:

کان أبو المعالی من الشعراء الذین اشتهر شعرهم و قلّت أخبار سیرهم، فهو کوکب من کواکب الأدب، و مشاهد نوره مجهولة حقیقته أو حقائق أوصافه، و کان فی الأیّام التی جمع فیها عماد الدین الأصفهانی أخبار الشعراء؛ و لذلک قال فی نعته: شابٌّ شبّت له نار الذکاء، و شاب لنظمه صرف الصهباء بصافی الماء، و درّ من فیه شؤبوب الفصاحة، یسقی من ینشده شعره راح الراحة، وردتُ واسطاً سنة خمسین- یعنی خمسین و خمسمائة- فذکر لی أنّه کان بها للاسترفاد، و قام فی بعض الأیّام ینشد خادم الخلیفة- فاتناً ( «2»)- فسبقه غیره إلى الإنشاد، فقعد و لم یعد إلیه و سلّم على رفده

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 506

و علیه، و صمّم عزم الرحیل إلى وطنه بالنیل، و لقیته بعد ذلک فی سنة أربع و خمسین بالهمامیّة. انتهى.

و إشارة العماد إلى أنّه کان شابّا من فلتات الشباب.

و یلوح لنا من أثناء هذا الخبر أنّ ابن العودی کان- مع تحریره إنشاده لاسترفاده- أبیّ النفس، معتدّا بشعره، و الشاعر الأبیُّ المسترفد لا یورثه إباؤه إلّا الحرمان و إساءة الزمان.

و من شعره الذی نقله قطب الدین أبو یعلى محمد بن علیّ بن حمزة العلوی الأقساسی، تغزّله بامرأة نصف- أی متوسطة العمر-:

أبى القلب إلّا أمَّ فضلٍ و إن غدتْ             تُعَدُّ من النصف الأخیرِ لداتُها

لقد زادها عندی المشیبُ ملاحةً             و إن زعم الواشی و ساءَ عداتُها

فإن غیّرت منها اللیالی ففی الحشا             لها حُرَقٌ ما تنطفی زفراتُها

فما نال منها الدهرُ حتى تکاملت             کمالًا و أعیى الواصفین صفاتُها

سبتنی بفرعٍ فاحمٍ و بمقلةٍ             لها لحظاتٌ ما تُفَکُّ عناتُها

و ثغرٌ زهتْ فیه ثنایا کأنّها             حصى بَرَدٍ تشفی الصدارَ ( «1») شفاتُها

و لمّا التقینا بعد بُعدٍ من النوى             و قد حان نحوی بالسلام التفاتُها

رأیتُ علیها للجمال بقیّةً             فعاد لنفسی فی الهوى نشواتُها

 

و أنشد القاضی عبد المنعم بن مقبل الواسطی له:

هم أقعدونی فی الهوى و أقاموا             و أبلوا جفونی بالسهادِ و ناموا

و همْ ترکونی للعتاب دریئةً             أؤنَّب فی حبّیهمُ و أُلامُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 507

و لو انصفوا فی الحبّ قسمة بیننا ( «1»)             لهاموا کما بی صبوةٌ و هیامُ‏

و لکنّهم لمّا استدرّ لنا الهوى             کرمْتُ بحفظی للوداد و لاموا

و لمّا تنادوا للرحیلِ و قُوِّضتْ             لِبَیْنِهمُ بالأبرقین خیامُ‏

رمیتُ بطرفی نحوهمْ متأمِّلًا             و فی القلبِ منّی لوعةٌ و ضرامُ‏

وعدتُ و بی ممّا أجنّ صبابةٌ             لها بین أثناءِ الضلوعِ کِلامُ‏

إذا هاج بی وجدٌ و شوقٌ کأنّما             تضمّر أعشارَ الفؤادِ سهامُ‏

و لائمةٍ فی الحبِّ قلت لها اقصری             فمثلیَ لا یُسلی هواه ملامُ‏

أ أسلو الهوى بعد المشیبِ و لم یزلْ             یصاحبُنی مذ کنتُ و هو غلامُ‏

و لمّا جزعنا الرملَ رملَ عنیزةٍ             و ناحتْ بأعلى الدوحتینِ حَمامُ‏

صبوت اشتیاقاً ثمَّ قلتُ لصاحبی             ألا إنّما نَوحُ الحَمام حِمامُ‏

تجهّز لبینٍ أو تسلَّ عن الهوى             فما لک من لیلی الغداةَ لمامُ‏

و کیف یُرجّى النولُ عند بخیلةٍ             ترومُ الثریّا و هی لیس تُرامُ‏

مهفهفةُ الأعطافِ أمّا جبینُها             فصبحٌ و أمّا فرعُها فظلامُ‏

فیا لیت لی منها بلوغاً إلى المنى             حلالًا فإن لم یُقضَ لی فحرامُ‏

 

و هذه المعانی التی أودعها ابن العودی قصیدة مألوفة متعالمة بین الشعراء، إلّا أنّ نسج شعره عربیٌّ بحتٌ یضفی على تلک المعانی ما لا یستطیعه النسج السابری؛ و قد نقل الصفدی أبیاتاً من هذه القصیدة ( «2») و من غیرها من شعر ابن العودی و ذکر: أنّ شعره متوسّط. و لا نرى فی هذا الحکم حنقاً فإنّه متوسطٌ حقّا من حیث المعانی، و لکنّه فی حبکه و تألیفه من الطبقة الأولى؛ فإنّ العرب تنظر إلى المبانی قبل المعانی، بحکم ما فی لغتها من موسیقى و جرس و رنین، و هذا لا یعنی أنّها تقرّ من النظم ما لا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 508

معنى له؛ لأنّ شرط صحّة المبانی احتواؤها على صحّة المعانی کائنةً ما کانت.

و قد نظم ابن العودی فی الشعر المذهبیّ الذی أکثر منه: السیّد الحمیری، و ابن حمّاد، و العونی، و الناشئ الأصغر، و ابن عَلّویه الأصفهانی ( «1»)، و الورّاق القمّی. و لما دخل ابن شهرآشوب العراق فی أواسط القرن السادس ألفى شعر ابن العودی فی المذهب تستهدیه الآذان أفواه الشداة و المنشدین، فضمّن کتابه مناقب آل أبی طالب شیئاً منه ( «2») و کثیراً من شعر الناظمین فی المذهب. و بعد ترک ابن شهرآشوب العراق إلى الشام حدثت ببغداد فتن مذهبیّه و وثب الحنابلة کعادتهم بأعدائهم فی المذهب، فأحرقوا کتبهم و فیها دواوین شعرائهم و اضطهدوهم اضطهاداً فظیعاً، فضاع کلُّ ذلک الأدب غثّه و سمینه و صار طعمةً للنار، و الظاهر أنّ ذلک الضرب من النظم فی شعر ابن العودی هو الذی حمل محبّ الدین محمداً المعروف بابن النجّار البغدادی على أن یقول فی ترجمة ابن العودی: کان رافضیّا خبیثاً یهجو الصحابة.

و من شعر ابن العودی فی إقامته مدّة بواسط:

یؤرّقنی فی واسطٍ کلَّ لیلةٍ             و ساوسُ همٍّ من نوىً و فراقِ‏

فیا للهوى هل راحمٌ لمتیّمٍ             یعلُّ بکأسٍ للفراقِ دهاقِ‏

خلیلیَّ هل ما فاتَ یُرجى و هل لنا             على النأیِ من بعد الفراقِ تلاقی‏

فإن کنت أُبدی سلوةً عن هواکمُ             فإنّ صباباتی بکم لبواقی‏

ألا یا حماماتٍ على نهرِ سالمٍ             سلمتِ و وقّاکِ التفرُّقَ واقی‏

تعالینَ نُبدِ النوحَ کلٌّ بشجوِهِ             فإنّ اکتتامَ الوجدِ غیرُ مطاقِ‏

على أنّ وجدی غیرُ وجدِکَ فی الهوى             فدمعیَ مهراقٌ و دمعُک راقی‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 509

و ما کنت أدری بعد ما کان بینَنا             من الوصلِ أنّی للفراقِ مُلاقی‏

فها أنتِ قد هیّجتِ لی حُرَقَ الجوى             و أبدیتِ مکنونَ الهوى لوفاقی‏

و أسهرتِنی بالنوحِ حتى کأنّما             سقاکِ بکاساتِ التفرُّق ساقی‏

فلا تحسبی أنّی نزعتُ عن الهوى             و کیف نزوعی عنه بعد وفاقی‏

و لکنّنی أخفیتُ ما بی من الجوى             لکی لا یرى الواشون ما أنا لاقِ‏

 

قال الشریف قطب الدین أبو یعلى محمد بن علیّ بن حمزة: أنشدنی الربیب أبو المعالی سالم بن العودی فی منزلی مستهلّ صفر سنة خمسین و خمسمائة:

ما حبستُ الکتابَ عنک لهجرٍ             لا و لا کان ذاکمُ عن تجافی‏

غیر أنّ الزمانَ یُحدِث للمر             ء أموراً تنسیه کلّ مصافی‏

شِیَمٌ مرّت اللیالی علیها             و اللیالی قلیلةُ الإنصافِ‏

 

و هذه أبیات حکمیّة کریمة منتزعة معانیها من صمیم الحقیقة الحیویّة.

و قال الحسن بن هبة اللَّه التغلبی المعروف بابن مصری الدمشقی: أنشدنی أبو المعالی سالم بن علیّ العودی لنفسه:

دعِ الدنیا لمن أمسى بخیلا             و قاطعْ من تراه لها وَصولا

و لا ترکنْ إلى الأیّام و اعلم             بأنّ الدهرَ لا یُبقی جلیلا

فکم قد غرّتِ الدنیا أُناساً             و کم قد أقنتِ الدنیا قبیلا

و ما هذی الحیاةُ و إن تراخت             بممتعةٍ بها إلّا قلیلا

فویلٌ لابن آدمَ من مقامٍ             یکون به العزیزُ غداً ذلیلا

 

قال: و أنشدنی أبو المعالی لنفسه:

أ أُخیَّ إنّک میّتٌ             فدعِ التعلّلَ بالتمادی‏

لا ترکننّ إلى الحیا             ة فإنّ عزّک فی نفادِ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 510

أزف الرحیلُ فلا تکن             ممّن یسیرُ بغیر زادِ

یا غافلًا و الموت یق            – دحُ فی سنیه بلا زنادِ

لا بدّ یوماً للنبا             تِ إذا تکاملَ من حصادِ

 

و أنشدنی لنفسه:

لا أقتضیکَ على السماحِ فإنّه             لک عادةٌ لکنّنی أنا مذکرُ

إنّ السحابَ إذا تمسّکَ بالندى             رغبوا إلیه بالدعاءِ فیُمطرُ

 

و أنشدنی لنفسه:

سیّدی عُدْ إلى الوصا             ل فقد شفّنی الضنا

و ترفّق بعاشقٍ             ما له عنک من غنى‏

إن تکن تطلب الصوا             بَ بوصلٍ فها أنا

 

أو ترد بالنوى دنوّ حِمامی فقد دنا و أنشد:

یا عاتبین على عانٍ یحبّکمُ             لا تجمعوا بین عتب فی الهوى و عنا

إن کان صدُّکمُ عنّی حدوثَ غنى             فما لنا عنکمُ حتى الممات غنى‏

 

و من شعره قوله:

یقولون لو داویتَ قلبَکَ لارعوى             بسلوانِهِ عن حبِّ لیلى و عن جُمْلِ‏

و هیهاتَ یبرأُ بالتمائمِ و الرُّقى             سلیمُ الثنایا الغرِّ و الحَدَقِ النُّجْلِ‏

 

و لم أقف على سنة وفاة ابن العودی، إلّا أنّ سنة ولادته- أعنی سنة (478)- و رؤیة عماد الدین الأصفهانی له سنة (554) بالهمامیّة قرب واسط، لا تترکان للظنّ أن یُغالى فی بقائه طویلًا بعد سنة (554) المذکورة، بل لا أراه قد جاوز سنة (558) فإنّها تجعل عمره ثمانین سنة، و ذلک من نوادر الأعمار فی هذه الدیار. انتهى.