کلاله (برادر و خواهر تنی یا پدری)
باز می بینیم که خلیفه در نشناختن واژه کلاله که در آیه تابستانی «1» انجام سوره نساء فرود آمده با دوستش همرنگ است: از تو درباره کلاله پرسش می کنند بگو خداوند چنین فرمان می دهد که اگر کسی بمرد و فرزند نداشت ولی وی را خواهری بود پس نیمی از آن چه بر جای نهاده از آن او است تا پایان آیه.
پیشوایان حدیث با زنجیره هائی درست که میانجیان آن مردانی شایسته پشت گرمی اند از شعبی گزارش کرده اند که گفت: ابوبکر- خدا از وی خشنود باد- را از کلاله بپرسیدند و او گفت: من با اندیشه خود در این زمینه سخن می رانم اگر درست باشد از خدا است و گرنه از من است و از اهریمن، و خداوند و برانگیخته او از آن بیزارند، چنان می بینم که کلاله بستگان بیرون از میان فرزندان و پدر باشند، و پس از آن چون عمر- خدا از وی خشنود باد- به جانشینی پیامبر نشست گفت: من از خدا شرم دارم که ابوبکر چیزی بگوید و نپذیرم.
این گزارش را سعد پسر منصور آورده است. و هم عبد الرزاق و ابن ابی شیبة و دارمی در «سنن» خویش ج 2 ص 365 و ابن جریر طبری در «تفسیر» خود ج 6 ص 30 و ابن منذر و بیهقی در «السنن الکبری» ج 6 ص 323 و سیوطی نیز در «الجامع الکبیر» آن را از زبان ایشان گزارش کرده چنانچه از «ترتیب تدوین یافته» نگاشته او- ج 6 ص 20- نیز بر می آید، و باز ابن کثیر در «تفسیر» خود ج 1 ص 260 آن را آورده و خازن در «تفسیر» خود ج 1 ص 367 و ابن قیم در «اعلام الموقعین» ص 29
امینی گوید: این برداشت دوم او است ولی نخست بر آن بوده که کلاله تنها بستگانی هستند که فرزند نباشند و در این نگرش نیز عمر پسر خطاب با وی همداستان بود سپس هر دو به برداشتی که پیشتر شنیدی گرویدند «1» آنگاه هر کدام راه جداگانه ای رفتند، پسر عباس گفت من باز پسین کسی بودم که با عمر پسر خطاب به سخن پرداختم و او گفت من و ابوبکر درباره کلاله برداشتی ناساز با هم داشتیم و سخن همان است که من گفته ام «2» و در گزارش درست بیهقی و حاکم و ذهبی و ابن کثیر «3» از زبان پسر عباس آمده که گفت: من بازپسین کسی بودم که بابه سخن پرداختم و شنیدم می گفت، سخن همان بود که من گفتم پرسیدم چه گفتی؟ پاسخ داد: کلاله از آن کسی است که او را فرزندانی نباشند.
این سخن را عمر پس از زخم خوردن به زبان رانده و گرنه با نشستنش به جای بوبکر گفت من شرم دارم با او در این باره ناسازگاری نمایم- که گذشت- و پس از آن نیز یک بار گفت: روزگاری بر من آمد که نمی دانستم کلاله چیست تا پی بردم کلاله آن است که کسی نه فرزند داشته باشد و نه پدر «1» و پس از همه این ها با بینائی بر آنچه می گفت، گفت آنچه گفت.
من نمی دانم آن احتیاط کاری که خلیفه بر خویشتن بایسته شناخته بود- آن هم با سختی و تندی ای که از گفتن معنی اب باز ایستاد- اکنون کجا گریخته؟ و کدام آسمان سایه بر سرش افکند و کدام زمین او را در برگرفت و کجا رفت و چه کرد که در اینجا در زمینه کیش خداوند سخنی گفت که درستی آن را از گمراه کننده بودنش باز نمی شناخت و نمی دانست آیا از خداست یا از خودش و از اهریمن؟ و چگونه آیه تابستانی بر او پوشیده ماند؟ با آنکه- بر بنیاد آنچه درج 6 ص 127 از چاپ دوم گذشت- پیامبر- درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش- همان فراز را برای شناختن کلاله بس می شمرد و باز چگونه این سخن- از خدای برتر از پندار- از دیده وی پنهان ماند که: اگر نمی دانستید از کسانی که نامه یادآور خدا را می شناسند بپرسید «2»؟ و چرا نپرسید و نیاموخت و روی به کسانی نیاورد که نامه یادآور خدا را می شناختند با آنکه خواه ناخواه می دانست آنان کیانند، روش وی چنان می نماید که فرمان های آئین، مرزبندی شده و در بسته نیست و گویا بستگی دارد به دریافت ها و بهره ها، و هر کس می تواند به برداشت خود پشتگرم باشد، که اگر این پندارها را درست انگاریم هر کس را می رسد که چون در زمینه نامه خدا و برنامه پیامبر سخنی از او
بپرسند پاسخی از سرنگرش خود بدهد و بگوید اگر درست باشد از خداوند است و گرنه از من و از اهریمن
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 141