او ابو اسماعیل محمّد بن على بن عبد اللّه بن عباس بن عبید اللّه بن عباس بن الامام امیر المؤمنین على بن ابیطالب صلوات اللّه علیهم اجمعین، میباشد.
شاعر ما یکى از شاخسارهاى درخت پر برکت خلافت و از مفاخر خاندان پیغمبر (ص) است. او در جامههاى بلند بالاى افتخار و تجلیل بخود میبالد و خود را مالامال از شرافت خاندان و بزرگوارى نسب میبیند، او میان شخصیتى منزه و نسبى عالى میدرخشد. فضائل احمدى و مناقب علوى و شهامت عباسى و بسیارى از فضائل دیگر را که زبان از بیانش عاجز است، در وجود خویش بهم در آمیخته است.
مرزبانى گوید: او شاعرى است که به پدرانش (رضوان اللّه علیهم) زیاد میبالد در ایام متوکل و مدتى دراز پس از او میزیسته و از اشعار اوست:
– من بزرگى از بزرگان ساداتم، آنها که دست احسانشان بعطایاى فراوان میبارد.
– آنها بهترین و برترین کسى هستند که با پاى برهنه یا با کفش راه پیموده و عالیترین سخاوتمندان از اولاد غالب (غالب بن فهر، جد پیامبر اکرم) میباشند.
– اینان براى دوستانشان چون منّ و سلوى و در کام دشمن بداندیش سمّ مهلکند.
و هم از اشعار اوست:
– من با نگاه مهر آمیز او را (محبوبه) درود فرستادم ولى او با نگاهى خشم آلود بیمهرى آغاز کرد.
– دیدم که جانم بر لب پرتگاه است. ناچار به صبر و شکیبائى پناه بردم و همان صبر دواى درد من بود.
امّا اینکه ابو اسماعیل به پدرانش افتخار میکند، حق دارد، آخر شما بگوئید بدانم چه کسى را مییابید بزرگان آل هاشم او را زاده باشند، و او شایسته آن نباشد که پاى بر عرش اعلى ساید؟ کدام شریفى است در سایه خاندان قمر بنى هاشم ابا الفضل باشد و او را نزیبد تا اوج فلک در برابر مجد و عظمتش سر تعظیم فرود آرد؟ اگر شاعر ما به خاندانش میبالد، بجا است زیرا آنان در حقیقت ستارگان زمین، پرچمهاى هدایت و نمونههاى شاخص ایمانند:
– از اینان بهر کس بر خورد کنى از پیر و جوان او را علم هدایت، یا دریاى خیر و عطا خواهى یافت
این جدّ او ابا الفضل العباس ثانى است که خطیب درباره او چنین گوید
دانشمندى شاعر و فصیح از شخصیتهاى بنى هاشم است که زبان و بیانش معروف میباشد تا جائیکه غالب علویان ذوق شعر او را برتر از همه فرزندان ابو طالب میشناسند وى از حاشیه نشینان مجلس هرون بود در یکى از اشعارش برادرى ابو طالب با عبد اللّه را که با هم برادر تنى بودند آورده گوید:
– ما و رسول خدا را یک پدر، یک مادر و یک جدّ بیعیب متّحد میسازد.
– کسى که ما را به خاندان پیمبر وارد ساخت بانوئى بود از نسل عمران بن مخزوم که در میان فامیلش میدرخشید.
او روزى به دربار مأمون آمد، حاجب نگاهى به او کرد و سرش را بزیر افکند عباس گفت: اگر اجازه دهند وارد میشویم، اگر عذرمان را بخواهند میپذیریم اگر بگویند بازگرد باز میگردیم، امّا یک نگاه پس آنگاه یک بیتوجهى، چیزى است که با آن آشنا نیستم سپس این شعر را خواند:
-من رضا نمیدادم الاغ مرکوب سواریم باشد ولى پیاده، بالاخره بهر مرکوبى رضایت میدهد
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج3، ص: 11 – 13