اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

اجتهاد خلیفه دوم درباره زنای مغیره

متن فارسی

رای خلیفه دوم در شلاق زدن به مغیره از عبد الرحمن بن ابی بکر نقل شده : که ابابکرة و زیاد و نافع و شبل بن معبد در غرفه ای بودند . و مغیره در پائین خانه بود پس باد وزیده و در باز شد و پرده بالا رفت پس ناگاه دیدند مغیره میان دو پای آن زن نشسته پس بعضی از ایشان به برخی دیگر گفت ما گرفتار شدیم . گوید: پس ابوبکرة و نافع و شبل شهادت دادند ولی زیاد گفت : نمی دانم دخول کرد یا نه ! پس عمر آن ها را تازیانه زد مگر زیاد بن ابیه را پس ابوبکرة گفت : آیا ما را شلاق نزدی(حد افتراء) ؟ گفت : چرا گفت : و من به خدا شهادت می دهم که مغیره دخول کرد. پس عمر خواست بار دیگر او را بزند پس علی علیه السلام فرمود : اگر شهادت ابوبکرة شهادت دو مرد است پس رفیقت مغیره را سنگسار کن و اگر نیست پس او را شلاق زدید . یعنی دو مرتبه به اعاده کردن تهمت و قذف حد و شلاق نمی خورد . و درعبارت دیگر: پس عمر تصمیم گرفت که حد را بر او تکرار کند علی علیه السلام او را نهی کرد و گفت : اگر می خواهی او راشلاقبزنی پس رفیقت مغیره را سنگسار کن . پس او را رها کرد و تازیانه نزد . و در تعبیر سوم : پس عازم شد عمر به زدن ابوبکر پسعلی علیه السلام فرمود : هر آینه اگر بخواهی این را بزنی پس مغیره را سنگسار کن .

صورت تفصیل قضیه :

از انس بن مالک نقل شده که : مغیره بن شعبه وسط روز از دار الاماره و فرمانداری بیرون می رفت و ابوبکرة -نفیع ثقفی- او رادید پس به او گفت امیر کجا می رود ؟ گفت : کاری دارم، پس به او گفت حاجتت چیست ؟ به درستی که امیر را باید زیارت کنند نهاینکه او به زیارت کسی برود ! گوید : و زنی بود به نام ام جمیل دختر افقم که مغیره به سراغ او می اید همسایه ابی بکره بود، گوید:پس همینطور که ابوبکره در غرفه منزلش با اصحاب و برادرانش نافع و زیاد و مرد دیگری که او را شبل ابن معبد می گفتند نشسته بود و غرفه و بالا خانه ی ام جمیل هم برابر و روبروی بالا خانه ابوبکرة بود. پس باد وزید و خورد به درب غرفه زن و آن را بازکرد. پس ایشان دیدند که مغیره با ام جمیل مشغول آمیزش و جماع است- پس ابوبکرة گفت : این مصیبتی است که ما به آن مبتلا شدیمپس خوب نگاه کنید پس نگاه کردند تا آن که یقین کردند. پس ابوبکرة پائین آمد تا مغیره از خانه زن بر او بیرون آمد پس به او گفت :کار تو آن بود که دانستم پس از ما دور شو. گوید و رفت تا با مردم نماز ظهر بخواند، پس ابوبکرة نگذارد و او را منع کرد و گفت بهاو به خدا نباید به ما نماز گذاری و حال آنکه کردی آنچه که کردی . پس مردم گفتند : بگذارید نماز گذارد که او فرماندار است وبنویسید این قضیه را به عمر پس نوشتند برای او. پاسخ آمد که همه شهود و مغیره بیایند نزد او.مصعب بن سعد گوید: عمر بن خطاب… نشست و مغیره و شهود را خواست پس ابوبکرة رفت جلو . عمر گفت آیا دیدی او را میاندورانش ؟ گفت : آری به خدا قسم مثل اینکه من نگاه می کردم جای آبله ران او را .پس مغیره گفت به او : هر آینه خوب با دقت نگاه کردی پس به او گفت:  آیا نبود که ثابت شده چیزی که خدا تو را رسوا وخوار کند به ان پس عمر به او گفت: نه به خدا قسم او را حد نمی زنم تا شهادت ندهی به اینکه دیدی او را که مانند میل که داخل درسرمه دان می شود. گفت : آری شهادت می دهم بر این . پس عمر گفت به او : مغیره برو که یک چهارم تو رفت سپس نافع را طلبیدپس به او گفت بر چه شهادت می دهی ؟ گفت : همانند شهادت ابوبکره گفت: نه حتی شهادت دهی که او دخول می کرد در او داخلشدن میل در سرمه دان ؟ گفت: بلی تا آنکه رسید تا آخرش پس گفت: مغیره برو که نصف رفت آن گاه سومی را خواست. پس گفتبه چه شهادت می دهی ؟ گفت : همچنان که دو رفیقم شهادت دادند پس گفت به او : مغیره برو که سه چهارمت رفت سپس عمر بهزیاد نوشت پس وارد بر عمر شد پس چون او را دید برای او در مسجد نشست و سران مهاجر و انصار دور او جمع شدند. پس مغیرهگفت: و مرا سخنی است که آن را رسانیدم به صابرترین مردم . گوید : پس چون عمر او را دید روبرو می اید. گفت: من مردی رامی بینم که هرگز خدا خوار نکند بر زبان او مردی از مهاجرین را پس گفت : ای امیر مومنین! اما به درستی که حق همان است کهآنها تحقیق کردند پس پیش من این نیست و لکن من دیدم مجلس زشتی را و شنیدم صدای ناله و نفس زدن را و دیدم او را که رویشکم ام جمیل است پس گفت : آیا دیدی که مانند میل در سرمه دان دخول می کند ؟ گفت : نه.و در عبارت دیگر، گفت : دیدم او را که پاهای ام جمیل را بلند کرده و دیدم دو بیضه او میان ران او رفت و آمد می کند و دیدمحرکت سختی را و شنیدم نفس زدن بلندی را.و در تعبیر طبری گوید : دیدم نشسته میان دو پای زنی پس دیدم پاهای خضاب شده را که به هم می خورد و دو تا ما تحت و مقعدنمایان شده را و شنیدم نفس زدن شدیدی را.پس به او گفت : آیا دیدی او را که دخول می کند و بیرون می اید مثل میل در سرمه دان ؟ گفت : نه عمر گفت : الله اکبر ! برخیز وایشان را بزن پس بلند شد به طرف ابو بکره و او را هشتاد تازیانه زد و باقی را هم زد و گفته زیاد او را خوشحال نمود و سنگسارکردن مغیره را ترک نمود. پس ابوبکره بعد از آنکه شلاق خورد، گفت: من شهادت می دهم به درستی که مغیره چنین و چنان کردپس عمر خواست او را باز بزند پس علی علیه السلام به او فرمود: اگر زدی او را رجم کردی رفیقت را و او را از این عمل نهیکرد .

امینی گوید: اگر برای خلیفه عدالتی بود از حکم این قضیه هرآینه عازم نمی شد به شلاق زدن ابوبکرة دو مرتبه و مخفی نمی ماند ازاو حکم سنگسار کردن مغیره اگر شلاق می زد.واگر تعجب می کنی پس تعجب کن اشاره خلیفه را به زیاد وقتی که آمد شهادت بدهد به کتمان شهادت به قولش : به درستی که من میبینم مردی را که هرگز خدا بر زبانش مردی را مهاجرین از خوار نمی کند ! یا به گفته او : اما من می بینم صورت مردی را که امیددارم که سنگسار نشود مردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را بر دست او و خوار نشود به شهادت او! یا من می بینمجوان زیرکی را که نمی گوید مگر حق را و نباشد که کتمان کند چیزی را! یا به گفته او که من می بینم جوان زیرکی را که هرگزشهادت نمی دهد اگر خدا بخواهد مگر به حق و او اشاره می کرد به اینکه کسانی ار که مقدم داشتند آن را مغرور هائی هستند کهشهادت به باطل می دهند . و بنا بر هر تقدیر پس زیاد فهمید میل خلیفه را به سقوط حد از مغیره پس یک تصریح حقیقت وقتی کهمنتهی به او شد و چگونه صدق میکند در این . و حال آنکه دیده مقعد و ما تحت هر دو نمایان و دو بیضه مغیره میان رانهای ام جمیل رفت و آمد می کند و قدمهای رنگین او بالا است و شنید خوش و بش زیادی و نفس زدن بلندی را و دیده زیاد را که روی شکم امجمیل است و آیا می باید در این اندازه راه فراری که میل در خارج سرمه دان (و آلت بیرون فرج او باشد ) یا اینکه آلت مغیرهسرکشی می کند از فرج ام جمیل و داخل نمی شود.بلی- در این قضیه تاویل و اجتهادی است که منجر شده به اهمیت سقوط حد در مورد خاص هر چند که خلیفه خودش قاطع بود بهراست بودن موجب رسوائی و بدبختی چنانچه آگاهی می دهد از آن قول او به مغیره : به خدا قسم گمان نمی کنم که ابو بکره دروغبر تو بسته باشد و ندیدم تو را مگر آنکه ترسیدم از آسمان بر من سنگ باران شود. این حرف وقتی به او زد که ام جمیل در موسمحج با عمر برخورد کرد و مغیره هم آنجا بود پس عمر پرسید از او از ام جمیل ؟ مغیره گفت : این ام کلثوم دختر علی است، پسعمر به او گفت: آیا تجاهل می کنی و خود را به نفهمی می زنی ؟ قسم به خدا گمان نمی کنم که ابوبکره به تو دروغ بسته باشد.ای کاش می دانستم برای چی عمر می ترسید که از آسمان سنگسار شود آیا برای ساقط کردن حدی که حق بوده و حاشا اینکه اقامهکننده حق سنگباران شود ؟ یا برای تعطیل او حکم خدا را ؟ یا برای شلاق زدن او مثل ابوبکره ای را که از نیکان صحابه شمرده انداو را و از عبادت مثل چوب تیر بود ؟ من نمی دانم ؟امیر المومنین(ع) بود که دست بر دست عمر می زد بنا بر آنچه گمان کرده یا قطع به آن نموده پس ترسیده که سنگ بر او بارد وظاهر می شود از این قول علی علیه السلام: که اگر مغیره دست بر ندارد هر آینه او را سنگسار کنم.یا قول او: اگر هر آینه مغیره را بگیرم او را سنگسار کنم .و حسان بن ثابت او را در این قصیده هجو کرده به قولش :

لو ان اللوم ینسب کان عبدا                                             قبیح الوجه اعور من ثقیف

اگر نسبت ملامت و سرزنشی داده شود آن بنده زشت چهره لوچ چشم بنی ثقیف است              

ترکت الدین و الاسلام لما                                             بدت لک غدوه ذات النصیف

دین و اسلام را واگذاردی وقتی که ظاهرشد بر تو آمدنی در نیم روزی .

و راجعت الصبا و ذکرت لهوا                                        من القیناه فی العمر اللطیف

و به میگساری گرائیدی و یاد کردی سرگرمی و غفلت یا رقاصه ها و فواحش را در عمر باریک و کوتاهت.و ابن ابی الحدید معتزلی شکی ندارد در این که مغیره با ام جمیل زنا کرد وگوید : خبر زنا کردن او شایع و مشهور میان مردماست مگر آنکه عمربن خطاب در ساقط کردن حد را از اوخطا نکرده و دفاع می کند از او به قولش: هر آینه برای امام و رهبرمستحب و جایز است که اسقاط حد کند و اگر هر چند که بر گمانش غلبه کند که حد برای او واجب است.بر ابن ابی الحدید مخفی مانده که « سقوط الحد بشبهات » اختصاص به مغیره تنها ندارد بلکه برای امام است که رعایت حال شهودهم نیز بکند و حد را از ایشان هم ساقط کند . پس کجا برای امام است که اسقاط حد کند از کسی که گفته می شود درباره او که زانیترین مردم در جاهلیت بوده ؟ پس چون داخل اسلام شد اسلام او را مقید نمود و باقی ماند نزد او آن زنا بقیه ای که در روزهایحکومتش در بصره ظاهر شد و کجا برای او جایز است که رفع ید کند و دست بردارد از مثل این مردی که غالب شده بر گمانشوجوب حد بر او ؟ و کجا بر اوست حکم کند به حد زدن بر سه نفر مبراء از تقصیر و شک نکند در حد بر ایشان در حالی که درمیان ایشان است کسی که از عباد صحابه محسوب می شود ؟ وکجا ممکن است احتیاط کردن در سقوط حد از یک نفری مثل مغیره به

نسبت دروغ دادن و تهمت زدن به سه نفر و بد نام کردن آنان در بین مسلمین و مجتمع دینی خوار کردن آنان به جاری کردن حد برایشان آن گاه آیا سخنان چهار شهود بنابر آنچه که زیاد شهادت داد از معاصی و گناهان مغیره غیر از دخول کردن میل در سرمه دانجمع نشد و توافق در گناه مغیره نداشت ؟ پس برای چه مغیره را تعزیر نکرد بر آنچه که مرتکب شده بود از گناه ؟ یا آنکه گناهان اوگناهانی نبوده که مستوجب تعزیر باشد ؟ یا از خلیفه نبوده شلاق زدن روزه داری که دست گیر شده بود بر شرابخوری چنانچه درنادره- 72 – خواهد آمد ؟یا از رای و اجتهاد او نبوده پنجاه شلاق زدن بر کسی که یافت شده با زنی در یک لحافی بر رختخواب آن زن ؟یا مقرر نبوده حکم عبد الله بن مسعود در مردی که با زنی یافت شده در یک لحاف پس عبد الله هر یک از آنها را چهل ضربه شلاقزده و آنها را در برابر مردم نگاه داشته پس کسان زن و فامیل مرد رفتند پیش عمر و شکایت این حد را به عمر کردند، پس عمر بهابن مسعود گفت : این مردم چه می گویند ؟ گفت : بلی من آنها را زدم گفت : آیا این را دیدی ؟ گفت : بلی، پس گفت ؟ چه خوب استآنچه دیدی و مقرر کردی، پس گفتند : ما آمدیم پیش او تا از او اجازه بگیریم پس ناگاه دیدیم که عمر از ابن مسعود سئوال می کند.بلی: برای خواننده است که فرق بگذارد بین آنچه که ما در آن هستیم و بین این مواردی که در آن حکم به تغریر شده است به این کهحکم در اینجا دائر مدار لحاف است ولی بر مغیره و ام جمیل در گناهشان لحافی نبوده و قول به مثل این از ننگین ، موهون تر و

پست تراز این سخن شماست که در دفاع از خلیفه یافت می شود در اطراف این قضیه و نزد آن .این است مغیره و این است فساد و شرارتهای او با امثال ام جمیل و به این عمل شنیع و فعل قبیح در اسلامش و قبل از آن شناخته شدهاست، و آمد مغیره خدمت امیر المومنین علیه السلام در موقعی که متولی امر خلافت بود که به خیال باطل خودش اظهار نصیحت وخیرخواهی کند برای آن حضرت به برقراری معاویه در ولایتش بر شام مدتی را سپس آنچه می خواهد انجام دهد و چون امیرالمومنین علیه السلام از کسانی نیست که مداهنه و مجامله کند با دشمنان خدا در امر دین و سیاست را ترجیح نمی دهد بر حکمشریعت و می بیند که مفاسد باقی گذاردن معاویه بر حکومت شام جبران نمی کند مصلحت غفلت او را از مقاومت زیرا که اوصلاحیت برای تصدی امارت مسلمین را ندارد پس یک روز او برابر یکسال اوست و یک ساعت او مثل یک عمر اوست در فساد وتباهی، ترک کرد این رای مغیره را و نبود از افرادی که گمراهان را کمک و بازوی خود بگیرد . پس این مغیره نا امید برخاست وپشت کرد به آن حضرت در حالی که می سرود :

نصحت علیا فی ابن هند نصیحه                                                    فردت فلم اسمع لها الدهر ثانیه

من علی را نصیحت کردم درباره پسر هند نصیحت کردنی پس صلاح دید مرا رد کرد پس نشنید روزگار دومی برای او

و قلت له: او جز علیه بعهده                                                       و بالامر حتی یستقر معاویه

و به او گفتم که تنجیز و تنفیذ کن بر او پیمان و حکومت او را تا آنکه معاویه برقرار باشد.

و تعلم اهل الشام ان قد ملکنه                                                      و ان اذنه صارت لامرک واعیه

و مردم شام بدانند که تو او را فرمان داده ای و گوش او به فرمان تو است.

فتحکم فیه ما ترید فانه                                                              لداهیة فارفق به ای داهیه

پس هر چه را می خواهی درباره او حکم فرما که او سیاست مداری است پس مدارا کن با او سیاستی باشد.

فلم یقبل النصح الذی قد نصحت                                                  و کانتله تلک النصیحه کافیه

پس نصیحتی که او را نمودم نپذیرفت و برای او این نصیحت و مصلحت بینی کافی بود .

و علامه اردوبادی پاسخ او را به قول خودش داده که می گوید :

اتیت امام المسلمین بغدره                                                       فلم تلف نفسا منه للغدر صاغیه

آمدی خدمت امام مسلمین با نقشه و خدعه ای پس اعتنا نکرد به کسی که او برای مکر و خدعه ریخته شده و شنوانیدی پاره ای ازسخنان را که در او اثر نکرد وقتی که دید خیانت از آن نمایان است . ترغیب کردی او را در امارت پسر هند که امتناع کند دین را ونبینی از او مگر دوری از دین آیا ستمگاری مورد اطمینان است بر امارت رهنمونی که دو مرتبه دشمنی خود را بردین ابراز کرده ؟آیا گرگ گله گوسفند را شبانی می کند در حالیکه گرگ شکننده و دشمن گوسفند است و ایمنی از او در بیانها معمولی است ؟ و آیاگوشهایت شنید ؟ بگو مرا در وقت کوتاهی به طوفانی که وزید پس برنگشت گرد و غبارش و آیا ایمنی است از افعی گزنده یک لحظهای و حال آنکه از نیش او زهرکشنده جاری است پس یک روز پسر هند نیست مگر یک عمر او و دست های او از هر خیری خالیاست و برای بدیها و شرور او و گناه توله سگ او و پدرش که پیر گناهکاران بود زبانه آتش است خدا نشناس بنی امیه کجا و تقواکجا ؟ و برای گناه و خطا از ایشان هر مرد زناکار و زن زانیه است و برای دروغگوئی و فحشاء ایشان زبانه های ازآتش است وبرای ستمکاری ایشان هر بدبختی و مصیبت سختی است ایشانند که به جان هم انداختند فتنه جاهلیت را وقتی که فرصتی به دستآوردند برای جنگ کردن و جور را مساعد دیدن، پس چیست برای حلیف و هم پیمان با تقوا که نمی بیند سرکشی را در امر خلافتشدخالت دهد و چه اندازه در اسلام این و آن از هم دورند پس دین(علی) علیه السلام غیر دین معاویه است آیا تلافی می کنی از او ؟ بهدرستی که شریعت احمد ” ص ” قطع می کند دست متجاوز پسرسفیان را و خیال می کنی که فوت شده رای و عقیده در نزد او مثلاین که تو دیده ای چیزی را که از او پنهان شده و اگر تقوا نبود می دیدی برادر و داماد محمد “ص ” را که برای زمامداریبزرگترین سیاست مداران است ما شناخته ایم تو را ای زناکارترین و مکارترین ثقیف بر توباد دو روز ننگین و بد نام تو و به درستیکه تو در اسلام مثل پیش از اسلامی و ام جمیل هم برای بد نامی تو داستان گوست.مغیره در مقدم و جلوی مردمی بود که از امیر المومنین(ع) انتقاد کرده و جسارت می کردند. ابن جوزی گوید : خطباء آمدند در کوفه پیش مغیره پس صعصعة بن صوحان برخاست و سخن گفت : پس مغیره گفت : او را ببرید و روی سنگی یا نیم کتی نگهدارید تا علیعلیه السلام را لعن کند پس صعصعه فریاد زد “: لعن الله من لعن الله و لعن ابن ابی طالب ” خدا لعنت کند کسی را که خدا را لعنتکند و علی بن ابی طالب را لعنت نماید، پس او را خبر دادند به این مطلب ، پس گفت : قسم می خورم به خدا که او را البته مقید کنند،پس بیرون آمد و گفت که مغیره نمی پذیرد مگر علی بن ابیطالب را پس او را لعن کنید خدا او را لعنت کند، پس مغیره گفت : او رابیرون کنید خدا جانش را بگیرد .و احمد بن حنبل در مسندش ج 4 ص 369 نقل کرده از قطبة بن مالک گفت : مغیره بن شعبه لعنه الله جسارت و بدگوئی کرد ازعلی علیه السلام، پس زید بن ارقم گفت : مسلما می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نهی کرد از فحش دادن به مرده گانپس برای چه سب می کنی و فحش می دهی علی علیه السلام را و حال آنکه مرده است ؟و نیز در ج 1 ص 188 نقل کرده احادیث بدگوئی او از امیر المومنین علیه السلام در خطبه اش و اعتراض سعید بن زید به او .

(الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 196

 

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 196

41- رأی الخلیفة فی جلد المغیرة

عن عبد الرحمن بن أبی بکرة: أنّ أبا بکرة و زیاداً و نافعاً و شبل بن معبد کانوا فی غرفة و المغیرة فی أسفل الدار فهبّت ریح ففتحت الباب و رفعت الستر فإذا المغیرة بین رجلیها، فقال بعضهم لبعض: قد ابتلینا. قال: فشهد أبو بکرة و نافع و شبل، و قال زیاد: لا أدری نکحها أم لا، فجلدهم عمر رضی الله عنه إلّا زیاداً، فقال أبو بکرة رضی الله عنه: ألیس قد جلدتمونی؟ قال: بلی. قال: فأنا أشهد باللَّه لقد فعل. فأراد عمر أن یجلده أیضاً، فقال علیّ: «إن کانت شهادة أبی بکرة شهادة رجلین فارجم صاحبک، و إلّا فقد جلدتموه»، یعنی لا یجلد ثانیاً بإعادة القذف.

و فی لفظ آخر: فهمّ عمر أن یعید علیه الحدّ فنهاه علیّ رضی الله عنه و قال: «إن جلدته فارجم صاحبک»، فترکه و لم یجلده.

و فی لفظ ثالث: فهمّ عمر بضربه، فقال علیّ: «لئن ضربت هذا فارجم ذاک» «1».

صورة مفصّلة:

عن أنس بن مالک: أنّ المغیرة بن شعبة کان یخرج من دار الإمارة وسط النهار، و کان أبو بکرة- نفیع الثقفی- یلقاه فیقول له: أین یذهب الأمیر؟ فیقول: إلی حاجة، فیقول له: حاجة ما؟ إنّ الأمیر یُزار و لا یزور، قال: و کانت المرأة- أُمّ جمیل بنت الأفقم- التی یأتیها جارة لأبی بکرة، قال: فبینا أبو بکرة فی غرفة له مع أصحابه و أخویه نافع و زیاد و رجل آخر یقال له شبل بن معبد، و کانت غرفة تلک المرأة بحذاء

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 197

غرفة أبی بکرة، فضربت الریح باب غرفة المرأة ففتحته. فنظر القوم فإذا هم بالمغیرة ینکحها، فقال أبو بکرة: هذه بلیّة ابتلیتم بها فانظروا. فنظروا حتی أثبتوا، فنزل أبو بکرة حتی خرج علیه المغیرة من بیت المرأة، فقال له: إنّه قد کان من أمرک ما قد علمت فاعتزلنا، قال: و ذهب لیصلّی بالناس الظهر فمنعه أبو بکرة و قال له: و اللَّه لا تصلّی بنا و قد فعلت ما فعلت. فقال الناس: دعوه فلیصلّ فإنّه الأمیر و اکتبوا بذلک إلی عمر. فکتبوا إلیه، فورد کتابه أن یقدموا علیه جمیعاً المغیرة و الشهود.

قال مصعب بن سعد: إنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه جلس و دعا بالمغیرة و الشهود، فتقدّم أبو بکرة فقال له: أ رأیته بین فخذیها؟ قال: نعم و اللَّه لکأنّی أنظر تشریم جدری بفخذیها، فقال له المغیرة: لقد ألطفت النظر، فقال له: أ لم أک قد أثبتّ ما یخزیک اللَّه به؟ فقال له عمر: لا و اللَّه حتی تشهد لقد رأیته یلج فیه کما یلج المرود فی المکحلة. فقال: نعم أشهد علی ذلک، فقال له: اذهب مغیرة ذهب ربعک، ثمّ دعا نافعاً فقال له: علام تشهد؟ قال: علی مثل شهادة أبی بکرة. قال: لا حتی تشهد أنه یلج فیه ولوج المرود فی المکحلة، فقال: نعم حتی بلغ قذذه «1». فقال: اذهب مغیرة ذهب نصفک، ثمّ دعا الثالث فقال: علام تشهد؟ فقال: علی مثل شهادة صاحبیّ. فقال له: اذهب مغیرة ذهب ثلاثة أرباعک، ثمّ کتب- عمر- إلی زیاد فقدم علی عمر، فلمّا رآه جلس له فی المسجد و اجتمع له رءوس المهاجرین و الأنصار، فقال المغیرة: و معی کلمة قد رفعتها لأحلم القوم، قال: فلمّا رآه عمر مقبلًا قال: إنّی لأری رجلًا لن یخزی اللَّه علی لسانه رجلًا من المهاجرین. فقال: یا أمیر المؤمنین أما إن أحقّ ما حقّ القوم فلیس ذلک عندی، و لکنّی رأیت مجلساً قبیحاً و سمعت أمراً حثیثاً و انبهاراً، و رأیته متبطّنها، فقال له: أ رأیته یدخله کالمیل فی المکحلة؟ فقال: لا.

و فی لفظ قال: رأیته رافعاً برجلیها، و رأیت خصیتیه تتردّدان بین فخذیها،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 198

و رأیت حفزاً شدیداً، و سمعت نفساً عالیاً.

و فی لفظ الطبری قال: رأیته جالساً بین رجلی امرأة، فرأیت قدمین مخضوبتین تخفقان، و استین مکشوفتین، و سمعت حفزاناً شدیداً.

فقال له: أ رأیته یدخله و یخرجه کالمیل فی المکحلة؟ فقال: لا، فقال عمر: اللَّه أکبر قم إلیهم فاضربهم، فقام إلی أبی بکرة فضربه ثمانین و ضرب الباقین و أعجبه قول زیاد و درأ عن المغیرة الرجم، فقال أبو بکرة بعد أن ضُرب: فإنّی أشهد أنّ المغیرة فعل کذا و کذا. فهمّ عمر بضربه،

فقال له علیّ علیه السلام: «إن ضربته رجمت صاحبک و نهاه عن ذلک» «1».

قال الأمینی: لو کان للخلیفة قسط من حکم هذه القضیّة لما همّ بجلد أبی بکرة ثانیاً، و لا عزب عنه حکم رجم المغیرة إن جُلد.

و إن تعجب فعجب إیعاز الخلیفة إلی زیاد لمّا جاء یشهد بکتمان الشهادة بقوله: إنّی لأری رجلًا لن یخزی اللَّه علی لسانه رجلًا من المهاجرین «2» أو بقوله: أما إنّی أری وجه رجل أرجو أن لا یُرجم رجل من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم علی یده و لا یخزی بشهادته «3».

أو بقوله: إنّی لأری غلاماً کیّساً لا یقول إلّا حقّا و لم یکن لیکتمنی شیئاً «4».

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 199

أو بقوله: إنّی أری غلاماً کیّساً لن یشهد إن شاء اللَّه إلّا بحقّ «1» و هو یوعز إلی أنّ الذین تقدّموه أغرار شهدوا بالباطل، و علی أیٍّ فقد استشعر زیاد میل الخلیفة إلی درء الحدّ عن المغیرة فأتی بجمل لا تقصر عن الشهادة، لکنّه تلجلج عن صراح الحقیقة لمّا انتهی إلیه، و کیف یصدّق فی ذلک، و قد رأی أستاهاً مکشوفة، و خصیتین متردّدتین بین فخذی أُمّ جمیل، و قدمین مخضوبتین مرفوعتین، و سمع حفزاناً شدیداً و نفساً عالیاً، و رآه متبطّناً لها، و هل تجد فی هذا الحدّ مساغاً لأن یکون المیل فی خارج المکحلة؟ أو أن یکون قضیب المغیرة جامحاً عن فرج أُمّ جمیل؟

نعم؛ کان فی القضیّة تأوّل و اجتهاد أدّی إلی أهمیّة درء الحدّ فی المورد خاصّة، و إن کان الخلیفة نفسه جازماً بصدق الخزایة کما یعرب عنه قوله للمغیرة: و اللَّه ما أظنّ أبا بکرة کذب علیک، و ما رأیتک إلّا خفت أن أُرمی بالحجارة من السماء. قاله لمّا وافقت أُمّ جمیل عمر بالموسم و المغیرة هناک فسأله عنها فقال: هذه أُمّ کلثوم بنت علیّ، فقال عمر: أتتجاهل علیّ؟ و اللَّه ما أظنّ… إلخ «2».

و لیت شعری لما ذا کان عمر یخاف أن یُرمی بالحجارة من السماء؟ أ لردّه الحدّ حقّا؟ و حاشا اللَّه أن یرمی مقیم الحقّ، أو لتعطیله الحکم؟ أو لجلده مثل أبی بکرة الذی عدّوه من خیار الصحابة و کان من العبادة کالنصل؟ أنا لا أدری.

و کان علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام یصافق عمر علی ما ظنّ أو جزم به فخاف أن یرمی بالحجارة، و ینمّ عن ذلک

قوله علیه السلام: «لئن لم ینته المغیرة لأتبعنّه أحجاره». أو قوله: «لئن أخذت المغیرة لأتبعنّه أحجاره» «3».

و قد هجاه حسّان بن ثابت فی هذه القصّة بقوله:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 200

         لو انّ اللؤمَ یُنسَبُ کان عبداً             قبیحَ الوجهِ أعورَ من ثقیفِ

             ترکتَ الدینَ و الإسلامَ لمّا             بدتْ لک غدوةً ذاتُ النصیفِ

             و راجعت الصبا و ذکرت لهواً             من القیناتِ فی العمرِ اللطیفِ «1»

 

و لا یشکّ ابن أبی الحدید المعتزلی فی أنّ المغیرة زنی بأُمّ جمیل و قال: إنّ الخبر بزناه کان شائعاً مشهوراً مستفیضاً بین الناس «2»، غیر أنّه لم یخطئ عمر بن الخطّاب فی درء الحدّ عنه، و یدافع عنه بقوله: لأنّ الإمام یستحبّ له درء الحدّ و إن غلب علی ظنّه أنّه قد وجب الحدّ علیه.

عزب عن ابن أبی الحدید أنّ درء الحدّ بالشبهات لا یخصّ بالمغیرة فحسب بل للإمام رعایة حال الشهود أیضاً و درء الحدّ عنهم، فأنّی لإمام درأ الحدّ عمّن یقال: إنّه کان أزنی الناس فی الجاهلیّة، فلمّا دخل فی الإسلام قیّده الإسلام و بقیت عنده منه بقیّة ظهرت فی أیّام ولایته بالبصرة «3»؟ أنّی له رفع الید عن مثل الرجل و قد غلب علی ظنّه وجوب الحدّ علیه، و حکمه بالحدّ علی أبریاء ثلاثة یشکّ فی الحدّ علیهم و فیهم من یعدّ من عبّاد الصحابة؟ و أنّی یتأتّی الاحتیاط فی درء الحد عن واحد مثل المغیرة برمی ثلاثة بالکذب و القذف و تشویه سمعتهم فی المجتمع الدینیّ و تخذیلهم بإجراء الحدّ علیهم؟

ثمّ هلّا اجتمعت کلمة الشهود الأربعة علی ما شهد به زیاد من معاصی المغیرة دون إیلاج المرود فی المکحلة؟ فلما ذا لم یعزّره علی ما اقترفه من الفاحشة؟ أولم تکن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 201

المعاصی تستوجب تعزیراً؟ أولم یکن من رأی الخلیفة جلد صائمٍ أُخِذ علی شراب کما یأتی فی نادرة (72)؟

أولم یکن من رأیه ضرب خمسین علی من وجد مع امرأة فی لحافها علی فراشها «1»؟

أولم یکن مقرّراً حکم عبد اللَّه بن مسعود فی رجل وجد مع امرأة فی لحاف، فضرب عبد اللَّه کلّ واحد منهما أربعین سوطاً و أقامهما للناس، فذهب أهل المرأة و أهل الرجل فشکوا ذلک إلی عمر بن الخطّاب، فقال عمر لابن مسعود: ما یقول هؤلاء؟ قال: قد فعلت ذلک. قال: أ و رأیت ذلک؟ قال: نعم. فقال: نعمَ ما رأیت. فقالوا: أتیناه نستأذنه فإذا هو یسأله «2».

نعم؛ للقارئ أن یفرّق بین ما نحن فیه و بین تلکم المواقف التی حکم فیها بالتعزیر بأنّ الحکم هناک قد دار مدار اللحاف و لم یکن لحاف علی المغیرة و أُمّ جمیل فی فحشائهما، و القول بمثل هذه الخزایة أهون من تلکم الکلم التی توجد فی الدفاع عن الخلیفة حول هذه القضیّة ولدتها.

هذا مغیرة و هذه إلی أمثالها بوائقه، و کان یُعرف بها فی إسلامه و قبله، و قد أتی أمیر المؤمنین علیه السلام عندما تولّی الخلافة یظهر بزعمه النصح له بإقرار معاویة فی ولایته علی الشام ردحاً ثمّ یفعل به ما أراد، و بما أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام لم یکن ممّن یداهن و یجامل أعداء اللَّه فی أمر الدین و لا یؤثر الدهاء علی حکم الشریعة، و کان یری أنّ مفاسد إبقاء معاویة علی الأمر لا تکافئ مصلحة إغفاله عن المقاومة، فإنّه غیر صالح لتولّی أمر المسلمین فیومه لدة سنته، و ساعته کمثل عمره فی الفساد، رفض

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 202

ذلک الرأی المغیریّ، و لم یکن بالذی یتّخذ المضلّین عضداً، فبهض ذلک المغیرة فولّی عنه منشداً:

          نصحت علیّا فی ابن هندٍ نصیحةً             فرُدّتْ فلم أُسمع لها الدهرَ ثانیه

             و قلت له: أوجز علیه بعهدِهِ             و بالأمر حتی یستقرَّ معاویه

             و تعلمَ أهلُ الشامِ أن قد ملکتَهُ             و أنّ اذنه صارت لأمرِک واعیه

             فتحکمُ فیه ما تریدُ فإنّه             لداهیةٌ فارقْ به أیّ داهیه

             فلم یقبل النصح الذی قد نصحته             و کانت له تلک النصیحةُ کافیه «1»

 

و أجاب عنها العلّامة الأوردبادی بقوله:

          أتیتَ إمام المسلمین بغدرةٍ             فلم تلفِ نفساً منه للغدرِ صاغیه

             و أسمعته إدّا من القول لم یُصِخْ             له إذ رأی منه الخیانةَ بادیه

             رغبتَ إلیه فی ابن هندٍ ولایةً             أبی الدینُ إلّا أن تری عنه نائیه

             أ یؤتمنُ الغاوی علی إمرةِ الهدی             تعاد علی الدینِ المعرّة ثانیه

             و یرعی القطیعَ الذئبُ و الذئبُ کاسرٌ             و یأمن منه فی الأویقةِ عادیه

             و هل سمعت أُذناک قل لی هنیهةً             بزوبعةٍ هبّت فلم تعدُ سافیه

             و هل یأمنُ الأفعی السلیمُ سویعةً             و من شدقِها قتّالةُ السمِّ جاریه

             فیومُ ابنِ هندٍ لیس إلّا کدهرِه             فصفقتُه کانت من الخیرِ خالیه

             و لَلشرُّ منه و المزنّمُ جروُه «2»             و والده شیخ الفجور زبانیه

             متی کان للتقوی علوجُ أُمیّةٍ             و للغیّ منهم کلُّ باغٍ و باغیه

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 203

         و للزورِ و الفحشاءِ منهم زبائنٌ             و للجور منهم کلّ دهیاءَ داهیه

             همُ أرهجوها فتنةً جاهلیّة             إذا انتهزوا للشرّ أجواءَ صافیه

             فما ذا علی حلفِ التقی و هو لا یُری             یُراوغُ فی أمرِ الخلافة طاغیه

             و شتّانَ فی الإسلامِ هذا و هذه             فدینُ علیٍّ غیرُ دنیا معاویه

             أ تنقمُ منه أنّ شرعةَ أحمدٍ             تجذّ یمیناً لابن سفیانَ عادیه

             و تحسبُ أن قد فاته الرأیُ عندَه             کأنّک قد أبصرتَ ما عنه خافیه

             و لولا التقی ألفیتَ صنو محمدٍ             لتدبیرِ أمرِ الملکِ أکبرَ داهیه

             عرفناک یا أزنی ثقیفٍ و وغدَها             علیک بیومیکَ الشنارُ سواسیه

             و إنّک فی الإسلامِ مثلُکَ قبلَهُ             و أُمُّ جمیلٍ للخزایة راویه

 

و کان المغیرة فی مقدّم أُناس کانوا ینالون من أمیر المؤمنین علیه السلام. قال ابن الجوزی: قدمت الخطباء إلی المغیرة بن شعبة بالکوفة، فقام صعصعة بن صوحان فتکلّم، فقال المغیرة: أخرجوه فأقیموه علی المصطبة فلیلعن علیّا. فقال: لعن اللَّه من لعن اللَّه و لعن علیّ بن أبی طالب، فأخبره بذلک فقال: أقسم باللَّه لتقیدنّه. فخرج فقال: إنّ هذا یأبی إلّا علیّ بن أبی طالب؛ فالعنوه لعنه اللَّه. فقال المغیرة: أخرجوه أخرج اللَّه نفسه.

رسائل الجاحظ «1» (ص 92)، الأذکیاء (ص 98) «2».

و أخرج أحمد فی مسنده «3» (4/369) عن قطبة بن مالک قال: نال المغیرة بن شعبة من علیّ، فقال زید بن أرقم: قد علمت أنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کان ینهی عن سبّ الموتی، فلم تسبّ علیّا و قد مات؟

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 204

و أخرج فی المسند «1» أیضاً (1/188) أحادیث نیله من أمیر المؤمنین علیه السلام فی خطبته و اعتراض سعید بن زید علیه.