ما، بعد از اینکه از تاریخ تمام خصوصیات زندگى عمرو را دریابیم یقین میکنیم که اصلا متدین بدین اسلام نشده و تنها امریکه باعث شده که او تظاهر به اسلام کند، جریانى است که در حبشه پیش آمد. او به همراهى عمارة بن ولید براى دستگیرى جعفر بن ابیطالب و یاران او که فرستادگان پیامبر بودند به حبشه رفت در آنجا اخبارى به او رسید که مبین پیشروى اسلام و گرویدن مردم به حضرت رسول (ص) بود و از طرفى برخوردى که با نجاشى (پادشاه حبشه) داشت، طورى شد که افکار او را دگرگون ساخت!
نجاشى به او گفت: آیا مقصود تو این است که من فرستاده مردى را که چون موسى است و ناموس اکبر (جبرئیل) بر او نازل میشود، به تو تسلیم نمایم تا او را به قتل برسانى؟!
عمرو از روى اعجاب گفت: اى پادشاه! آیا او چنین است؟ نجاشى گفت:
واى بر تو اى عمرو؛ از من بپذیر و از آن پیامبر پیروى نما؛ زیرا به خدا قسم او بر حق است و بطور حتم بر مخالفین خود غلبه خواهد نمود چنانکه موسى بر فرعونیان و سپاهیان او غلبه کرد. «1»
این جریان عمرو را واداشت که به صاحب رسالت نزدیک شود و در برابر او تسلیم گردد و از حبشه به حجاز باز نگشت مگر به طمع اینکه به مقامى برسد یا از منافع اسلام بهرهمند گردد و یا میترسید که از غلبه مسلمین به او گزندى برسد.
حاصل آنکه در خلال مدت و زمانی که این شخص با مسلمین بود و تظاهر به اسلام میکرد و بخاطر حفظ خود و گذران امر زندگیش با آنها سازش مینمود. ما او را بر همان روحیه و عقیده روزگارى میشناسیم که رسول خدا را در ضمن هفتاد شعر هجو و نکوهش نمود و رسولخدا هم به تعداد اشعار همان قصیده او را لعن فرمود و او کسى است که أمیر مؤمنان دربارهاش فرموده:
در چه زمانى عمرو دستیار فاسقین و دشمن مسلمین نبوده است آیا ممکن است که مانند مادرش نباشد؟! «1»
آرى. این شخص مصداق کلام مولا است. حضرت میفرماید:
به آن پروردگارى که دانه را در زیر خاک میشکافد و میرویاند و خلائق را آفریده؛ اینان اسلام نیاوردهاند بلکه تظاهر به اسلام نمودهاند و کفرشان را پنهان داشتند تا آنگاه که به یاران خود پیوستند و به همان اصل کفر و کینه توزى اولى که با ما داشتند بازگشت نمودند!!
ابن ابى الحدید در ج 1 ص 137 «شرح نهج البلاغه» اش گوید:
استاد ما، ابو القاسم بلخى -خدایش بیامرزد- گفت و شنود بین معاویه و عمرو بن عاص را بدین شرح نقل نموده:
معاویه به عمرو گفت: اى ابا عبد اللّه! من اکراه دارم که مردم درباره تو و اسلام آوردنت میگویند که براى اغراض دنیوى بوده است.
عمرو گفت: ما را واگذار!
استاد گوید: این جمله کنایه و بلکه تصریح به الحاد و کفر عمرو است و معنى آن این است که: این سخنها را واگذار که اصل و اساسى ندارد و اعتقاد به آخرت و اینکه نباید با غرض دنیوى معاوضه شود از خرافات است.
عمرو بن عاص از ابتداء ملحد بود و هیچگاه از الحاد و زندقهاش منصرف نشد و معاویه نیز مانند او است.
و در ج 2 ص 113 گوید: من از کتب متفرقه، سخنان حکیمانهاى نقل نمودهام که نسبت به عمرو بن عاص داده شده و من آنها را پسندیده و نیکو یافتم و نقل نمودم چه، من فضیلت هیچکس را انکار نمیکنم هر چند که از لحاظ دینى پسندیده نباشد!.
و در ص 114 از استاد خود ابو عبد اللّه نقل کرده که:
اولین کسى که قائل به إرجاء محض شد معاویه و عمرو بن عاص است، این دو چنین پنداشتند که با وجود ایمان هیچ گناهى زیان نمیرساند، و بر این اساس هنگامیکه به او گفته شد: خودت میدانى با چه کسى محاربه نمودى و آگاهى چه گناهى مرتکب میشوى، در جواب گفت: اطمینان و وثوق به قول: خداى تعالى یافتم که میفرماید. «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً / خداوند همه گناهان را میبخشاید.»
و در ج 2 ص 179 گوید: امّا معاویه فاسقى بود مشهور به قلّت دین و انحراف از اسلام و همچنین کسانیکه او را پشتیبانى کردند از جمله عمرو بن عاص و ستمکاران اهل شام، و افراد بى بند و بار و نادان صحرا نشین و وحشى که امر آنان بر هیچ کسى پوشیده نیست و اشخاصى بودهاند در خور محاربه و جنگ و ستیز با آنها.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 189