اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

اشعار افوه حمانی

متن فارسی

ابو الفرج در مقاتل الطالبیین ص 420 این شعر حمّانی که در آن یحیی را رثا گفته است نقل میکند:
اگر یحیی به مرگ طبیعی از دنیا رفت او جز با بزرگواری و شخصیت بدرود زندگی نگفته است.
او از دنیا نرفت مگر وقتیکه قابضان روحش گفتند گوارایش باد که او سخت با اخلاص بود
جوانمردی که خود را با سختی و اضطراب مأنوس ساخت و همه را با خوشروئی پذیرفت … تا آخر اشعار

مسعودی و ابو الفرج در رثای یحیی، این ابیات را نیز به او نسبت داده‌اند:
از خاک او بوی مشگی برخاست این بوی مشگ چیزی جز عطر اعضای قطعه قطعه شده او نبود.
اقوام بزرگوار و عزیز هر یک آرامگاهی دارند و از آن میان این آرامگاه نصیب یحیای نیک نفس گردید.

و نیز مسعودی در مروج الذّهب رثائیه زیر را از حمّانی نقل کرده است:
ای باز مانده گذشتگان صالح و ای دریای پر برکت
ما در این روزگار عده‌ای کشته و عده مجروحیم
ایکاش چهره زمین در آرزویش ناکام میشد، تا چند چهره‌های زیبا در آن پنهان شده است.
آه از روز مصیبت تو چقدر دل سوخته را میگذارد

و در مروج الذهب مسعودی و ربیع الابرار زمخشری این شعر را به او نسبت داده‌اند:
من و قومم که از بزرگان قوم شمایند مانند مسجد خیف در بحران تاخت و تاز در دامنه‌های کوهساریم.
هر کس از ما از ده سالگی به بالا شمشیر حمایل کند همّتش از شمشیر برنده‌تر است

و از حمّانی در رثای یحیی، مروج الذهب نقل کرده:
به جانم سوگند که اگر قریش از کشتنش خوشحال شدند، او در روز وقوف عمومی، توقفی نخواهد داشت.
اگر میان انبوه نیزه کشته شد، او از گروهی است که مرگ در بستر را نمی‌پسندند.
شما از مصیبت او دلشاد مباشید که در بین این قوم پیوسته هستند کسانی که جانشین گذشته خود باشند.
برای آنها مقامهای بین صفا تا عرفات است و شما حق دارید که بینی خود را خورد کنید.
میراثهای مصحف و وصایای آدم تا محمّد صلّی اللّه علیه و آله که برای جن و انس آورده‌اند نزد آنها است.
و نیز این شعر از حمّانی درباره یحیی بن محمّد است!
«او در بحبوحه جوانی‌اش از گذشتگانش برتر بود، موهائی برنگ شفق در سیاهی فرو رفته داشت
او همچون ماهی در افق آسمان، به گردی دائره ماه کامل، سخن می‌گفت:
ای فرزند پدرانی که فضائلشان از افلاک بلند برتر و انتساب بدانها گردن بندی از زیبائی و آرایش است
از دودمانی که آثار نورانیت جبینشان بر جهانیان هویدا است
قضای الهی مرعوب عظمت آنان است پنداری که آنان بر قضا مسلّطاند.
از اینرو مرگ نمیتواند آسمان بلند فضیلت و پایگاه شرفشان را، آماج تیر خود قرار دهد.»

در رثای برادرش اسماعیل علوی اشعار بسیاری به او نسبت داده‌اند که یکی از آنها اینست:
این فرزند مادر من و همتای روح پیکر من بود که روزگار قلبم را در مصیبتش تا جگر پاره کرد
امروز دیگر چیزی که خود را بدان تسلّی بخشم باقی نمانده است، مگر اینکه اعضایم از حزن و اندوه خورد شود
فقط همین باقی مانده که مثل باران بر اندوه او اشک بیفشانم، و یا بیتی در عزای او بگویم که تا ابد باقی بماند.
پنداری با سرشگم، وقتی دیگران خفته و من بیدار و از کار وا مانده‌ام، با تو راز میگویم
کیست برای من مانند تو؟ ای نور زندگانی‌ام، وای دست راستم که بازویش قطع شده است.
کیست برای من مانند تو؟ تا شکوه آن گونه مصائبی را، که نتوانم برای دیگران باز گو کنم، برایش فرا خوانم
انواع مصیبتها را چشیدم هیچ مصیبتی که بر دلها وارد شود از مصیبت تو بر دلم و از جنایتی که بر تو روا داشتند بر جگرم سنگین‏تر نیامد
به نابودی بگو هیچکس را باقی نگذارد و بمرگ بگو تا هر کس را دوست داری قصد کن.
زمانه بعد از فراق او دگرگونه شده، و کار زندگی بجدائی و سختی کشیده شده است.

در مورد نسب علی بن جهم سامی- یکی از شعرای منحرف از علی امیر المؤمنین (ع) که اظهار دشمنی میکرد و دیگران در نسب او طعن زده و عده‌ای او را از دودمان سامة بن لوی بن غالب دانسته‌اند، گوید:
سامة خودش از ما است ولی وضع فرزندانش نزد ما روشن نیست
کسانی که نسبت‏های خود را برخ ما میکشند در بستر خواب رؤیاهای خرافی می‌بینند
من به آنها، مانند سخن پیامبر را که همه سخنانش محکم است گفتم:
اگر چیزی از تو سؤال کردند که آنرا نمی‌دانی بگو خدای آگاهتر است

و نیز درباره او گوید:
اگر در پناه نضر یا معدّ باشی و یا خانه خدا را بطور کامل مهد پرورش خود قرار دهی
و زمزم را مشروب دائم خود و اخشبین «1» را توقفگاه و مبدء خود بداری
با اینهمه چیزی از قریش جز فاصله پیدا نمی‌کنی و جز سخندانی نادان نخواهی بود
ثعالبی در ثمار القلوب 223 ابیات زیر را از او نقل کرده:
روزی که چشمم به او در کمال نعمت و رفاهیت روشن گردد
گفته‌های شیرینش مرا از زندگی با دیگران پشیمان ساخته، مودبانه دستهایمرا به طرب آورد
اگر از جنایت شبها نمی‌ترسیدم به هر دو دست جوانمردی را محکم میگرفتم.

درباره طاهریان در روزگاری که خانه‌هاشان خراب و فروغ و بهجتشان مبدل به ویرانی شده بود، در حالیکه بر ویرانه‌های آنان عبور کرده، گوید:
به خانه‌های طاهریان که مراکز خوشی و مسرت بود عبور کردم
دگرگونی روزگارشان را در سرعت به قوس قزح (رنگین کمان) تشبیه کردم
که نورش مدتی کوتاه در آسمان تافت و دیری نپائیده محو و نابود گردید.

بیهقی در «المحاسن و المساوی» جلد اول 75 اشعار زیر را به او نسبت داده:
هوای نفسم را مخالفت کردم و از زنها کناره‌گیری نمودم در نتیجه دارو بودم، درد شدم.
تا مرگ هست هیچ چیز قابل انس و علاقه نیست، صدای آهوان، که در معرض شکارند پاسخ ردّ آنانست
مرا با صبری که بر مشکلات دارم رها کنید که من با نیروی شکیب به آسمان و زمین دست یافتم
اگر روزگار سر خود را برگرداند، از من نیز روزگار پیچ و تابها دیده است.
موقعیکه پای شراب بمیان آید ما بر روی اسبان به نوشیدن خون دشمنان باشیم.
ما با نسب شریفمان به آسمان بلند رسیده‌ایم و اگر آسمان نبود از آن هم عبور میکردیم.
از بزرگی ما ترا این بس که با نیکو برگزاری شدائد. سختی‌ها را میشکافیم-
ثنای جمیل از آن پدران ما است و یاد علی (ع) زینت بخش هر مدح و ثنا است
وقتی سخن از مردم بمیان آید ما در بین مردم پادشاهانیم و آنان بردگان و کنیزکان
گروهی مرا هجا گفتند و من هجاشان نگفتم زیرا که خدا برای من هجا گوئی را نپسندیده است.

نسابه عمری در المجدی این اشعار را به او نسبت داده:
گیرم که بجوانی میل کنم و پیریم را با رنگ خضاب بپوشانم
و با نیرنگ و صرف مال توجه خوانندگان زن، را بخود، جلب کنم
کی میتواند پیری را با ذلت خضاب چاره‌جوئی کند
من وقتی جوانی را از دست دادم در اصل زندگی بیشتر دقت کردم
دیدم در حقیقت مصیبت از دست دادن جوانی یعنی مصیبت از دست دادن زندگی.

یکی دیگر از اشعار او که زمخشری در باب 34 ربیع الابرار آورده اینست:
بجانت سوگند که بر پیری‌ام بیش از جوانی از دست رفته‌ام، تأسف میخورم
دورانی کوتاه با جوانی بسر بردم و به پیری کشیده شدم، روزی که پیری را بیازمایم دیگر مرده‌ام

حموی در معجم البلدان 7 ر 266 این شعر او را نقل کرده:
تأسف بر نجف معلی و تپه‌های نورانی و درخشنده آن
و افسوس بر گلهای خورنقی که از شاخسارهای گسترده، آویخته
و افسوس فراوان بر شکارچیانیکه انبان بدوش، رفت و آمد می‌کنند.

و شاید دو بیتی را که ابن شهر آشوب از او نقل کرده، دنباله همین قصیده باشد:
آنگاه که خانه‌ام علی رغم مخالفین، خانه مقابل ضراح «1» باشد
و پدرم همان است که در وقتی که خواننده بگوید: حی علی الفلاح باو اشاره میکند.

نمونه دیگر شعر او در عمدة الطالب 269 آمده است:
نصیب ما از هاشم رگبار عزتی است کشیده به برجهای آسمانی
فرشتگان هر روز بر ما طواف میکنند و ما در دامن پیغمبر نگهداری میشویم
مقام ابراهیم از شور و شعف ما به هیجان میآید و صفای آن به صفای ما پیوسته است.

ابن شهر آشوب در مناقب 4 ر 39 چاپ هند شعر زیر را از او نقل کرده:
ای فرزند کسی که بین او و اسلام مانند نسبت بین مقام و دو منبر است
برای تو بهترین دو خانه از دو مسجد جدت و دو جایگاه و دو مسکن خواهد بود
و مساعی جدت اسماعیل تا جائیکه شما را در دو ریسمان بهم می‌پیوندد
روزی که با پرهای جبرئیل بر دو شهایت تعویذها آویختند

از جمله در مناقب ابن شهر آشوب، در فضل حسنین این اشعار را به او نسبت میدهد:
«شما دو آقای جوانان بهشتید، روزیکه دو پیروزی و دو ترس در پیش است»
«ای همپایه قرآن در میان خلق و ای آنکه یکی از دو وزنه گرانبهائید (ثقلین)»
«مثل شما و قرآن از روز نخست مثل آسمان و دو ستاره فرقدان است»
«پس آن دو (کتاب و عترت) بجای مستخلف خود در روی زمین بحق خلافت الهی دارند»
«و این بیان راست گفتار است که تا نزد حوض کوثر که بر او وارد شوند هیچگاه از هم جدا نشوند»

در این اشعار به حدیثی اشارت رفته که به اتفاق پیشوایان مذاهب اسلام از پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و آله در خطبه او به ما رسیده که فرمود:
«انّی تارک فیکم الثّقلین او الخلیفتین: کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض / من در میان شما دو چیز گرانقدر یا دو جانشین بجای می‌گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم، همانا این دو هیچگاه از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بمن باز گردند.»

در موضوع حدیث ثقلین شعر دیگری نیز در مناقب 5 ر 18 از او نقل شده.
«ای آل حامیم که بدوستی شان کتاب آسمانی، نازل گردیده است!»
«مدح و ثناگویی زیور پادشاهان است ولی شما خود زیور مدح و ثنا از لحاظ درخشندگی و صفایید».
خاندانی که وقتی امتیازات اهلش را بشمارند پیغمبر را اول و جبرئیل را دوم نام میبرند.
«گروهی که چون در صف آرائی شمشیر حمایل سازند بدو قسمت خلیفه و و پیغمبر تقسیم میشوند».
«آنان که بتربیت آیات قرآن بزرگ شدند و تا زمانی که سالمند شدند از آن دست نکشیدند».
«دو وزنه گرانبهائی که از هم جدا نمیشوند تا از سوز تشنگی به حوض کوثر برسند».
«و این هردو جانشینان بر مردمند باستشهاد سخن کسی که از هر گوینده‌ای راست گوتر است».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 93

متن عربی

و ذکر أبو الفرج فی المقاتل «5» (ص 420) للحِمّانی قوله یرثی به یحیى الشهید:

فإن یکُ یحیى أدرکَ الحتفَ یومهُ             فما ماتَ حتى ماتَ و هو کریمُ‏

و ما مات حتى قال طلّابُ نفسِه             سقى اللَّهُ یحیى إنّه لصمیمُ‏

فتىً آنستْ بالبأسِ و الروعِ نفسه             و لیس کما لاقاه و هو سؤومُ‏

 

إلى آخر الأبیات.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 94

و ذکر له المسعودی «1» و أبو الفرج فی رثاء یحیى أیضاً قوله:

تضوّعَ مِسکاً جانبُ النهر إذ ثوى             و ما کان إلّا شِلوُهُ یتضوّعُ‏

مصارع أقوامٍ کرامٍ أعزّةٍ             أُبیح لیحیى الخیرِ فی القومِ مصرعُ‏

 

و ذکر المسعودی فی مروج الذهب قوله فی یحیى بن عمر أیضاً:

یا بقایا السلَفِ الصا             لحِ و البحرِ الربیحِ‏

نحن للأیّامِ من بین             قتیلٍ و جریحِ‏

خابَ وجه الأرض کمْ             غَیّبَ من وجهٍ صبیحِ‏

آهِ من یومِک ما أو             راه «2» للقلب القریحِ‏

 

و فی المروج للمسعودی «3»، و ربیع الأبرار للزمخشری «4»، قوله:

إنّی و قومیَ من أَحساب قومِکمُ             کمسجد الخیفِ من بُحبوحة الخیفِ‏

ما علّق السیف منّا بابن عاشرةٍ             إلّا و همّته أمضى من السیفِ‏

 

و له فی رثاء یحیى قوله کما فی مروج الذهب:

لعمری لئن سُرّت قُریشٌ بِهُلکِهِ             لما کانَ وقّافاً غداةَ التوقّفِ‏

فإن ماتَ تلقاءَ الرماحِ فإنّه             لَمن معشرٍ یشنونَ «5» موت التترُّفِ‏

فلا تَشمتُوا فالقومُ من یبق منهمُ             على سننٍ منهم مقام المخلفِ‏

             لهم معکم إمّا جدعتم أنوفَکمْ             مقاماتُ ما بین الصفا و المعَرّفِ «6»

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 95

تراثٌ لهم من آدمٍ و محمدٍ             إلى الثقَلَینِ من وصایا و مصحفِ‏

 

و له فی یحیى بن عمر أیضاً قوله:

قد کان حین علا الشباب به             یَققَ السوالفِ «1» حالکَ الشعرِ

و کأنّه قمرٌ تمنطقَ فی             أُفْقِ السماءِ بدارةِ البدرِ

یا ابن الذی جُعِلتْ فضائلُهُ             فَلَکَ العلا و قلائدَ السوَرِ

من أسرةٍ جُعِلتْ مخایلُهمْ             للعالمین مخایلَ النظرِ

تتهیّبُ الأقدارُ قدرَهمُ             فکأنّهم قدرٌ على قدَرِ

و الموتُ لا تُشوی «2» رَمیّتُهُ             فَلَکَ العُلا و مواضعَ الغررِ

 

و له فی رثاء أخیه لأمّه إسماعیل العلویّ شعرٌ کثیرٌ، و منه قوله:

هذا ابن أمّی عدیل الروح فی جسدی             شقَّ الزمانُ به قلبی إلى کبدی‏

فالیوم لم یبقَ شی‏ءٌ أستریحُ به             إلّا تفتُّتُ أعضائی من الکَمَدِ

أو مقلةٌ بحیاءِ الهمّ باکیةٌ             أو بیتُ مرثیّةٍ تبقى على الأبدِ

تُرى أناجیک فیها بالدموعِ و قد             نامَ الخلیُّ و لم أهجع و لم أکَدِ

من لی بمثلک یا نورَ الحیاة و یا             یُمنى یَدَیَّ التی شُلّتْ من العضُدِ

من لی بمثلکَ أدعوهُ لحادثةٍ             تُشکى إلیه و لا أشکو إلى أحَدِ

قد ذُقتُ أنواعَ ثُکْلٍ کُنْتَ أبلغَها             على القلوبِ و أجناها على کبدی‏

قل للردى لا تُغادر بعدهُ أحداً             و للمنیّةِ من أحببتِ فاعتمدی‏

إنّ الزمانَ تَقَضّى بعدَ فُرقَتِه             و العیشَ آذنَ بالتفریقِ و النکدِ

 

و قال فی نسب علیّ بن الجهم السامی أحد الشعراء المنحرفین عن علیّ أمیر المؤمنین علیه السلام، و کان ممّن یظهر عداءه، و قد طعن على نسبه من طعن، و قال أناس: من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 96

عقب سامة بن لؤی بن غالب:

و سامةُ منّا فأمّا بنوهُ             فأمرهمُ عندنا مظلمُ‏

أناسٌ أتَونا بأنسابهم             خرافةُ مضطجعٍ یحلُمُ‏

و قلتُ لهم مثلَ قولِ النبیّ             و کلُّ أقاویله محکمُ‏

إذا ما سُئلتَ و لم تدرِ ما             تقولُ فقل ربُّنا أعلمُ‏

 

و قال فیه أیضاً:

لو اکتنفتَ النضرَ أو معدّا             أو اتّخذتَ البیتَ کفّا مهدا

و زمزماً شریعةً و وِردا             و الأخشَبَینِ «1» مَحضراً و مبدا

ما ازددتَ إلّا فی قریش بُعدا             أو کنت إلّا مصقلیّا و غدا «2»

 

و ذکر له الثعالبی فی ثمار القلوب «3» (ص 223) قوله:

و یومٍ قد ظللتُ قریرَ عینٍ             بهِ فی مثل نعمةِ ذو رعینِ «4»

تُفکِّهُنی أحادیثُ الندامى             و تطربُنی مثقّفةُ الیدینِ‏

فلو لا خوفُ ما تجنی اللیالی             قبضتُ على الفتوّة بالیدینِ‏

 

و ذکر له قوله فی بنی طاهر لمّا مرّ على دورهم و قد سلبها الدهر البهجة، و نزل بها من غدره رجّة:

مررتُ بدورِ بنی طاهرٍ             بدورِ السرور و دور الفرحْ‏

فشبّهتُ سرعةَ أیّامِهمْ             بسرعةِ قوسٍ یُسمّى قُزَحْ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 97

تألّقَ معترضاً فی السماءِ             قلیلًا و ما دامَ حتى مصحْ «1»

 

و ذکر البیهقی فی المحاسن و المساوئ «2» (1/75) قوله:

عَصَیتُ الهوى و هجرتُ النساء             و کنت دواءً فأصبحتُ داءَ

و ما أنسَ لا أنسَ حتى المماتِ             نزیبَ «3» الظباءِ تُجیبُ الظباءَ

دعینی و صبری على النائباتِ             فبالصبرِ نلتُ الثرى و الثواءَ

و إن یکُ دهری لوى رأسَهُ             فقد لقیَ الدهرُ منّی التواءَ

و نحن إذا کان شُرب المدام             شَرِبنا على الصافنات الدماءَ

بلغنا السماءَ بأنسابِنا             و لولا السماءُ لجزنا السماءَ

فحسبُکَ من سؤددٍ أنَّنا             بحُسنِ البلاءِ کَشفْنا البلاءَ

یطیبُ الثناءُ لآبائنا             و ذکرُ علیٍّ یَزینُ الثناءَ

إذا ذُکِرَ الناسُ کنّا مُلوکاً             و کانوا عبیداً و کانوا إماءَ

هجانیَ قومٌ و لم أهجُهُمْ             أبى اللَّهُ لی أن أقولَ الهجاءَ

 

و ذکر له النسّابة العمری فی المجدی «4» قوله:

هبنی حننتُ إلى الشبابِ             فطمستُ شَیْبی باختضابی‏

و نفقتُ عند الغانیاتِ             بحیلتی و جهلت ما بی‏

من لی بما وقف المشیبُ             علیه من ذُلِّ الخِضابِ‏

و لقد تأمّلتُ الحیاةَ             بُعیدَ فقدانِ التصابی‏

فإذا المصیبةُ بالحیاةِ             هی المصیبةُ بالشبابِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 98

و من شعره ما ذکره الزمخشری فی ربیع الأبرار «1» فی الباب (34) و هو:

لَعمرُکَ لَلْمشیبُ علیَّ ممّا             فقدْتُ من الشبابِ أشدُّ فوتا

تملّیتُ «2» الشبابَ فصارَ شیباً             و أبلَیتُ المشیبَ فصار موتا

 

و ذکر له الحموی فی معجم البلدان «3» (7/266) قوله:

فیا أسفی على النجفِ المعرّى             و أودیةٍ منوَّرةِ الأقاحی‏

و ما بسطَ الخورنقُ من ریاضٍ             مفجّرةٍ بأفنیةٍ فساحِ‏

و وا أسفاً على القنّاص تغدو             خرائطُها على مجرى الوشاحِ‏

 

و لعلّ من هذه القصیدة ما ذکره ابن شهرآشوب «4» له:

و إذ بیتی على رغم المُلاحی             هو البیتُ المقابلُ للضراحِ‏

و والدیَ المُشارُ به إذا ما             دعا الداعی بحیَّ على الفلاحِ‏

 

و من شعره فی عمدة الطالب «5» (ص 269) قوله:

لنا من هاشمٍ هَضَباتُ عِزٍّ             مطنّبةٌ بأبراجِ السماءِ

تطوف بنا الملائکُ کلَّ یومٍ             و نُکفَلُ فی حُجورِ الأنبیاءِ

و یهتزُّ المقامُ لنا ارتیاحاً             و یلقانا صَفاهُ بالصفاءِ

 

و ذکر له ابن شهرآشوب فی المناقب «6» (4/39) طبعة الهند قوله:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 99

یا ابن من بیته من الدین و الإس            – لام بین المقام و المنبرینِ‏

لک خیر البیتینِ من مسجدَی جدّ             ک و المَنشأین و المسکنینِ‏

و المساعی من لدن جدّک اسما             عیل حتى أُدرِجْتَ فی الریطتینِ‏

یوم نیطت بک التمائمُ ذاتُ ال             ریشِ من جبرئیلَ فی المنکبینِ‏

 

و منها:

أنتما سیّدا شباب الجنا             ن یوم الفوزین و الروعتینِ‏

یا عدیل القرآن من بین ذا الخل            – ق و یا واحداً من الثقلینِ‏

أنتما و القرآن فی الأرض مذ أ             زلٍ مثلُ السماء و الفرقدینِ‏

فهما من خلافةِ اللَّه فی الأر             ضِ بحقّ مقامِ مستخلفینِ‏

قاله الصادقُ الحدیثِ و لن             یفترقا دون حوضهِ واردینِ‏

 

أشار إلى ما صحّ عند أئمّة فرق الإسلام من

قول النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فی خطبة له: «إنّی تارکٌ- أو مخلّفٌ- فیکم الثقلین- أو الخلیفتین- کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی، و إنّهما لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض».

و له فی حدیث الثقلین کما فی المناقب «1» (5/18) قوله:

یا آل حامیمَ الذین بحبّهم             حُکمُ الکتاب منزّلٌ تنزیلا

کان المدیحُ حُلى الملوکِ و کنتُمُ             حُللَ المدائح غُرّةً و حجولا

بیتٌ إذا عدّ المآثرَ أهلُه             عدّوا النبیَّ و ثانیاً جبریلا

قومٌ إذا اعتدلوا الحمائل أصبحوا             متقسّمین خلیفةً و رسولا

نشأوا بآیات الکتاب فما انثنوا             حتى صدرنَ کهولةً و کهولا

ثقلانِ لن یتفرّقا أو یُطفیا             بالحوضِ من ظمأ الصدور غلیلا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 100

و خلیفتان على الأنامِ بقولهِ             الحقّ أصدقُ من تکلّم قیلا

فأتوا أکفّ الآیسین فأصبحوا             ما یعدلون سوى الکتاب عدیلا