اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

اشعار صاحب بن عباد در مدح اهل بیت(ع)

متن فارسی

صاحب، با دوستان و آشنایان و خصوصا چکامه سرایانى که او را ثنا گفته‌اند با نظم و نثر، نامه نگارى داشته که برخى از آن رسائل و منشآت در کتابهاى ادبى و فرهنگ رجال ثبت است، و اشعار او چنان که گفته شد، در دیوانى گرد آمده، و ما از میان جواهر منظومش، آنچه بسان مروارید، در رشته مذهب به نظم آمده عرضه می‌کنیم.

– ثعالبى در «یتیمة الدهر» ج 3 ص 247 از اشعار مذهبى صاحب این دو بیت را می‌نگارد.

حب علــى بن ابى طالب                هو الذى یهدى الى الجنة
ان کان تفضیلى له بدعة                 فلعنة اللّه على الســــنة

– دوستى على بن ابى طالب است که راهبر همگان به سوى بهشت است.
– اگر ترجیح او بر صحابه، بدعت به شمار است، پس نفرین خداى بر سنت باد.

و در همان کتاب «یتیمة الدهر» این دو بیت دیگر هم یاد شده:

– بد کیشى گفت: معاویه خالوى تو است: آن بهترین عموها و این هم بهترین خالوها.

– در واقع او خالوى همه مؤمنین است، گفتم: آرى خالو است ولى خالوى خالى از خیر.

فقیه حجاز، گنجى شافعى، در گذشته سال 658 در کتاب «کفایة الطالب» ص 81 و هم خوارزمى در کتاب «مناقب» ص 69 این چند بیت او را یاد کرده‌اند.

– اى امیر مؤمنان على مرتضى! من دل در گرو تو دارم.
– هر گاه زبان به ستایشت گشودم، دشمن بدکیشت گفت: خلفاى اسبق را از یاد بردى.
– کدام یک مانند سرور من على، زاهد و وارسته بود که براستى دنیا را با سه طلاق رها کرد.
– چه کسى براى تناول مرغ بریان دعوت گشت؟ براى صدق دعوى ما همین بس است.
– به عقیده شما وصى محمد مصطفى کیست؟ وصى مصطفى هم باید مصطفى و برگزیده باشد.

باز فقیه گنجى در «کفایه» خود ص 192 و سبط ابن جوزى در «تذکره خواص امت» ص 88 و خوارزمى در «مناقب» ص 61 چنین یاد کرده‌اند «1»:

– دوستى رسول و خاندانش تکیه گاه من است پس چرا مشکلات زندگى به سعادت و نیکبختى ما بدبین است.
– اى پسر عم رسول، اى برترین کسى که رهبر جهانیان و سرور هاشمیان بودى.
– اى نادره دین، اى یگانه دهر! منت گزار و ثناى این بنده‌ات را گوش کن که دین و آئینش تفضیل و برترى شما بر تمام جهانیان است.
– آیا شمشیرى چون شمشیر تو در اسلام به کار افتاده است؟- اگر حقشناسى کنند- و این خود فضیلت تابناکى است که به تنهائى گواه مدعاست.
– آیا چون علم تو، علمى در اسلام وجود داشته؟ آن هنگام که دیگران لغزیدند و تو خود به اسرار دین راهبر شدى و راهبر ما گشتى؟
– آیا کسى چون تو می‌شناسیم که قرآن مجید را با لفظ و معنى و هم تأویل و تنزیل، گرد آورده و نگهبان باشد؟
– و چون رسول خدا به درگاه حق دعا کرد و تنها تو براى تناول مرغ بریان حاضر شدى، کسى همپایه تو بود؟
– یا کسى در صدق و اخلاص همطراز تو بود که «مسکین و یتیم و اسیر» را بر خود ایثار کردى و سوره هل أتى در این باره نازل گشت.
– آیا کسى در حد تو پایدار و شکیبا بود، آن هنگام که خیانت کردند و مرتکب رسواترین نیرنگها شدند، و بالاخره در روز صفین، گذشت آنچه گذشت؟
– و یا چون تو کسى مشکل گشائى کرد، تا آنجا که از شوق فریادشان بآسمان برخاست: «اگر على نبود، در اثر ندانم کارى نابود می‌شدیم».
– بار پروردگارا! توفیق زیارتشان را نصیب فرما، چه مرغ دلم به سوى تربتشان پر می‌کشد.
– بارخدایا! زندگى مرا در دوستى و محبت آنان خلاصه کن و روز حشر مرا با آنان برانگیز. آمین. آمین.

ابن شهر آشوب، از این قصیده، انتخاب دیگرى دارد، و بعد از آوردن دو بیت اول، چنین یاد می‌کند:

– تو پیشوائى و چشم همگان به سوى تو است. هر که این سخن را مردود شمارد براهین متقن را زیر پا نهاده.
– آیا کسى در شب «فراش» چون تو فداکارى نمود که جانت را، برخى خاتم- انبیا کردى؟
– آیا چونان فاطمه زهرا سالار زنان که همسر تو گشت، زنى همتاى او بود تا زیور دگران شود؟ اى زیور خاندان فاطمه!
– و یا چون تو کسى یافت شد که در حال رکوع انفاق کند، آنهم انگشترى خاتم؟

– موقعى که رسول خدا فرمود: اى مردم ثقیف! سخن کوتاه کنید و گرنه شیر مردى را که همتاى من است، به سویتان گسیل دارم که جنگاورانتان را درو کند، و زنان و فرزندانتان را به اسیرى آورد! پرسیدند: و او که باشد؟ فرمود: آنکه نعلین مرا وصله می‌زند؟ آن پاره دوز تو بودى، نه دیگران. البته اگر بی‌خردانه بر این سخن نگذرند و مقام برترت را منکر نشوند.
– آیا مانند دو شیر بچه‌ات، در عظمت و بزرگوارى یافت می‌شود که از نسل بزرگواران به عمل آمده‌اند؟

در «مناقب» خوارزمى ص 105 و «کفایة الطالب» گنجى شافعى ص 243 و تذکره خواص امت ص 31 و مناقب ابن شهر آشوب و سایر معاجم، قصیده از صاحب یاد شده که شمار ابیات آن اختلاف دارد، ما این قصیده را با توجه به تمام روایات، می‌آوریم، و ابیاتى که رجال عامه روایت کرده‌اند، با حرف «ع» مشخص می‌سازیم:

– به وسیله سرورانم آل «طه»، جانم به آرزو رسید.
– هر آنکه بر درجات بالا پاى نهاده، به برکت رسول خدا بوده.
– و برکت فاطمه دخترش که در فضیلت و شرف مانند پدرش مصطفى است.
ع- موقعى که، آتش جنگ شعله می‌زد، چه کسى چون على به میدان می‌تاخت؟
ع- چه کسى شیران را شکار می‌کرد، موقعى که شمشیر تیز را از نیام برمی‌کشید؟
– روزى که شمشیر راند و باز هم شمشیر راند تا آنجا که جوهر آنرا ستود.
ع- چه کسى هر روز کشتار تازه‌اى می‌کرد که تاریخ به یاد ندارد؟
ع- چقدر، و باز هم چقدر با شمشیر نازکش، بر دهان غول جنگ کوبید؟
ع- روز «بدر» را به خاطر آورید. از جنگهاى دیگر سخن نمی‌کنم.
ع- یا جنگ احد را که خورشید رخشان آن على است.
ع- و یا نبرد با «هوازن» در «حنین» که ماه تابان آن على است.
ع- و پیش از روز «حنین» روز «احزاب» که شیر بیشه آن على است.
ع- به خاطر آورید، خون «عمرو» را که ریخت؟
ع- سوره «براءت» را بخوانید و به من بگوئید: چه کسى آنرا بر مشرکین تلاوت کرد؟
ع- یا بگوئید: با زهراء که- تربتش پاک باد-. چه کسى همسر گشت «1»؟
ع- از مرغ بریان یاد کنید که فضیلت آن جهانگیر شد.
ع- یا بگوئید: بر قله‌هاى علم و دانش که صعود کرد؟
ع- داستان او، داستان هارون است و موسى، هر دو را خوب درک کنید.
ع- آیا در محبت على مرا با سفاهت نکوهش می‌کنند؟
ع- خویشى او را با پیامبر نادیده گرفتند و مقتضاى مودت را زیر پا نهادند.
ع- اول نمازگزارى که با تقوى زینت بست.
ع- خورشید، بعد از آنکه پرتوش ناپدید شد، بر او بازگشت.
ع- او بر خلق جهان حجت خدا است، هر که او را دشمن گیرد، شقى و بدبخت خواهد بود.
– آرى من با دوستى حسن به آرزوهایم رسیدم که والاترین مقام را حائز گشته.
– و با دوستى حسین، آن پسندیده‌اى که در میدان مکارم همه افتخارات را صاحب گشت.
– در این خاندان هر چه بنگرى، جز ستاره رخشان به چشم نمی‌خورد که بالا رفته و بر طاق فلک نشسته.
– خاندانى ویژه، که جهانى در حمایت آنان قرار گرفته.
– گروه متجاوز، با ارتکاب آنهمه عناد و لجاجت. چه افتخارى می‌جست؟
– سبط اکبر را با زهر به خاک کردند و این بس نبود؟
– با تعرض در جستجوى حسین بر آمده با او به پیکار برآمدند و او هم پیکار کرد.
– او را از نوشیدن شربتى آب مانع شدند، با آنکه پرندگان سیراب بودند.
– او جان خود را بر سر این پیکار گذاشت، کاش جان من برخى او گشته بود.
– دخترش فریاد می‌زد: اى پدر! و خواهرش در سوگ برادر می‌نالید.
– اگر احمد مختار می‌دید، به روزگار او و خاندانش چه رسید؟
– شکایت به سوى خدا می‌برد، و البته شکایت برده است «1».

در مناقب ابن شهر آشوب و مناقب خوارزمى ص 233 قصیده از صاحب یاد شده که در شمار ابیات اختلاف دارد، و ما هر دو روایت را به هم پیوست می‌دهیم:

ما لعلى العلى اشباه                   لا و الذى لا اله الا هو

– على عالى قدر شبیه ندارد، نه به آن خدائى که جز او خدائى نیست.
– سیره او همان سیره رسول است که تو هم می‌شناسى و پسرانش -اگر پاى فخر در میان باشد- پسران رسول‏اند.
– على بر پایه از شرف بر شده که وهم و پندار بدان نخواهد رسید.
– اى صبح، به یاد بود حدیث کساء، در شرح مفاخر على سستى مگیر که روز مباهله صبحگاهان على در زیر «کساء» قرار گرفت.
– و اى ظهر، به یاد بود مرغ بریان از شرف على پرده برگیر، آن شرفى که بر والاترین مراتب آن دست یافت.
– و اى سوره براءت، اعلام کن: چه کسى از ابلاغ تو معزول گشت و چه کسى کارگزار آن بود؟
– اى مرحب! اى امید کافران، از دم شمشیر چه کس شربت مرگ چشیدى؟ «2»
– و اى عمرو عبدود، کى بود که شرنگ مرگ در کامت ریخت؟
– اگر خواهد، بر ثریا بر شود و از «فرقدین» موزه سازد.
– مگر پایگاه بلند او را نشناخته‌اید و جایگاه والایش را درک ننموده‌اید؟
– ندیده‌اید که چگونه محمد بدو مشفق و مهربان بود و به تربیت او همت گماشت؟
– از کودکى در دامن مهر و محبتش پروریده مخصوص خود دانست و از کمال صفا و اخلاص به برادرى برگزید.
– دخترش فاطمه را که پاره تنش بود به او کابین بست، چه او را بهترین شوهر و پرهیزکارتر از همگان یافت.
– پدرم فداى حسین سرور آزادگان باد که روز عاشورا، در راه اعلاء دین جهاد کرد.
– پدرم فداى خاندانش که در اطراف او به خون غلطیدند و چشم از او برنداشتند.
– خدا رسول کند امتى را که سرور خود را تنها گذاشتند و در رضایت خاطرش نکوشیدند.
– و نفرین خدا بر آن گندیده مردار نجس باد که از کین، چوب بر دندان او کوبید!

و به همین ترتیب، قصیده به قافیه دال دارد که خوارزمى در «مناقب» ص 223 و ابن شهر آشوب در مناقب مجتمعا روایت کرده‌اند:

– او در جنگ بدر چون ماه (بدر) درخشید و دیگران را از شنیدن نام شمشیر لرزه بر اندام بود.
– براى على در حدیث «مرغ بریان» فضیلتى است که آوازه‌اش در اکناف جهان پیچیده و حتى دشمنانش گواه و معترف‏اند.
– براى على در سوره «هل أتى» اخلاص و صفائى است که خود ناچار، آنرا تلاوت کردید و بینى خود را به خاک کشیدید، باز هم از یارى او دامن بکشید!
– و چه سخنها که در جنگ خیبر روایت کردید: او را محبوب خدا و رسول، کرار غیر فرار، شناختید، ولى چون شتر مرغ شانه از زیر بار تهى کرده فرارى شدید.
– و یا در روز «احد» که همگان پشت داده فرار نمودند و شمشیر او روى کفر را سیاه نمود.
– و در روز «حنین» که برخى از شما راه خیانت گرفت. و او با شمشیر تیز،یکنواخت بر سر دشمن کوبید.
– امور مردم را در دست کفایت گرفت و به مال آنان طمع نبست، گاهى می‌شود که امانت والیان مورد تردید است.
– در داورى به دانش دیگران نیاز نداشت، آنجا که دیگران نیازمند شده چون خر به گل ماندند.
– راه خانه‌اش که به بهترین مساجد (مسجد رسول) باز می‌شد، مسدود نگشت در صورتیکه راه دگران یکسره مسدود شد.
– و همسرش زهرا، بهترین دخترى بود که به خانه بهترین شوهر رفت، مقام زهرا قابل انکار نیست «1».
– در سایه حسن و حسین بود که مجد و بزرگوارى، رواق عظمت برکشید، اگر آن دو نبودند، مجد و بزرگوارى در کجا مشهود می‌گشت.
– پرتو نور، از آن دو وجود مبارک بر زمین تابید، براى خدا پرتوهاست که تجدید می‌شود.
– آنان حجت‏هاى تابناک خدایند که روشن گشته‌اند و مشعلهاى افروخته که خاموشى ندارند.
– اى خاندان محمد. من پیوسته دوستدار شما خواهم بود، این شمائید که براى علم و آئین ستاره رخشانید.
– آنکه از دوستى شما پاکشد، به هیچش نخرم که بی‌آبروست و مادرش ننگین.

حمویئى صاحب «فرائد السمطین» در سمط دوم باب اول، این دو بیت را از صاحب آورده است.

– الطاف الهى از حدود آرزو و تمنایم در گذشته و با دست و زبان، شکر آن نتوانم گزاشت.
– از بهترین الطاف و کامل‏ترین نعمت‏ها، همین دوستى امیر المؤمنین علىاست که بدان چنگ زده‌ام.

علامه مجلسى در «بحار» ج 10 ص 264 قصیده‌اى طولانى به نام صاحب ثبت کرده که از برخى کتب قدیمى نقل فرموده «1»:
– فرزندان على، برادر مصطفى را به خون کشیدند، و شایسته است که بر این سوگ اشکهاى ما بریزد و سیلاب کشد.
– و لعنت و نفرین، پیوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها که در گذشته‌اند و چه آنها که از دنبال آیند.
– ابتدا بر سر پسرانش ریختند، سپس بر سر دخترانش و مصیبتى عظیم به بار آوردند: اینک سخنى از شهادت او بشنو!
– حسین را در کربلا، از نوشیدن آب مانع شدند، بی‌پروا، فریاد نوحه و زارى برکش!
– آب گواراى فرات را بر او بستند، از این‏رو به رستاخیز، ناگوارترین آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست.
– رواست که سر پسر پیامبر را جدا کنند، و در جهان اسلام کسى زنده باشد و در رکابش شهید نشود؟
– زنازادگان درباره آنها که شعارشان «حى على الفلاح» «2» بود، هر چه خواستند کردند و فرصت از کف ننهادند.
– زنازاده پسر زنازاده با چوب خیزران لب و دندان کسى را به بازى گرفت که بهترین بوسه گاه بهترین پیامبران بود «3».
– پسران هند جگر خوار، با شمشیرهاى هندى خود رگهاى گردن پیامبر را می‌برند و سرفرازى می‌کنند.
– فرشتگان به خاطر شهادتشان زارى کرده گریستند، آرى آنانرا از ناوک تیر و نیزه شربت شهادت دادند.
– من گریه و زارى را گر چه پیوسته و بر دوام باشد روا می‌دانم، و بعد از مصیبت طف (کربلا) خنده را بر احدى روا نخواهم شمرد.
– چقدر این سخن را بر زبان راندم و گفتم: اى اندوه! بر دوام باش و اى غم در قلب من خانه گیر و کوچ مکن.

اینها نمونه از اشعار صاحب است که درباره ائمه اطهار سروده، و در مناقب ابن شهر آشوب، قسمت دیگرى در ابواب کتاب به تناسب پراکنده شده که همه را سید «امین» در کتاب «اعیان الشیعه» گرد آورده، و چون هر دو کتاب در دسترس همگان است از نقل آن اشعار، خوددارى و تنها به ذکر قسمتى پرداختیم که در سایر معاجم یاد شده بود.

سید علیخان مدنى، در کتاب «الدرجات الرفیعه» می‌نویسد: صاحب -که خدایش رحمت کناد- قصیده بدون الف پرداخته، با اینکه الف، در نثر و نظم از هر حرفى دیگر بیشتر وارد می‌شود، مطلع قصیده این است:

قد ظل یجرى صدرى            من لیس یعدوه فکری‌

این قصیده که در مدح اهل بیت سروده شده، هفتاد بیت است، و لذا مورد اعجاب و شگفت همگان واقع شده دست بدست می‌گشت. چون طلوع خورشید، به هر شهرى سرکشید و چون وزش باد، به بر و بحر تاخت.
صاحب، بر این طریقه و روش به کار خود ادامه داد، و قصائدى ساخت که هر کدام، از یک حرف خالى بود، و تنها سرودن قصیده‌اى که از حرف واو، خالى باشد بر او مشکل افتاد.
دامادش ابو الحسین على، در صدد آن بر آمده قصیده‌اى سرود که از واو خالى و همه در ثناى صاحب بود، مطلع قصیده این است:

برق ذکرت به الحبائب                 لما بدى فالدمع ساکب‏«1»

صاحب، دو خاتم داشت که بر یکى این کلمات نقش بود:
على اللّه توکّلت و بالخمس توسلت‏ / بر خدا توکل کرده‌ام و به پنجتن آل عبا توسل جسته‌ام.

و بر خاتم دومى چنین:
شفیع اسماعیل فى الاخره محمد و العترة الطاهره‌

شیخ آن را در کتاب مجالس آورده و شیخ صدوق در اول «عیون اخبار الرضا» بدان اشارت کرده است.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 84

متن عربی

شعره فی المذهب:

و للصاحب مراجعات و مراسلات مع مادحیه تجدها فی الکتب و المعاجم، و شعره کما سمعت کثیرٌ مدوّنٌ، و نحن نقتصر من نظمه الذهبیِّ بما عقد سمط جمانه فی المذهب، ذکر له الثعالبی فی یتیمة الدهر «2») (3/247):

حبُّ علیّ بن أبی طالبٍ             هو الذی یهدی إلى الجنّه‏

إن کان تفضیلی له بدعةً             فلعنةُ اللَّهِ على السنّه‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 84

و ذکر له فی الکتاب:

ناصبٌ قال لی معاویةٌ خا             لکَ خیرُ الأعمامِ و الأخوال‏

فهو خالٌ للمؤمنین جمیعاً             قلت خالٌ لکن من الخیرِ خالی‏

و ذکر له فقیه الحرمین الکنجی الشافعی المتوفّى سنة (658) فی کفایة الطالب «1») (ص 81)، و الخوارزمی فی المناقب «2» (ص 69):

یا أمیرَ المؤمنین المرتضى             إنّ قلبی عندکم قد وقفا

کلّما جدّدتُ مدحی فیکمُ             قال ذو النصب نسیتَ السلَفا «3»

من کمولای علیٍّ زاهدٌ             طلّق الدنیا ثلاثاً و وفى‏

من دُعی للطیرِ أن یأکلَهُ             و لنا فی بعض هذا مکتفى‏

من وصیُّ المصطفى عندکمُ             و وصیّ المصطفى من یُصطفى‏

 

و ذکر الفقیه الکنجی فی الکتاب «4» (ص 192)، و سبط ابن الجوزی فی تذکرة خواصّ الأمّة «5» (ص 88)، و الخوارزمی فی المناقب «6» (ص 61):

حبُّ النبیِّ و أهل البیت معتمدی «7»             إنّ الخطوب أساءت رأیها فینا

أیا ابن عمِّ رسولِ اللَّهِ أفضلَ من             ساسَ الأنامَ و سادَ الهاشمیّینا

یا نُدرةَ الدینِ یا فردَ الزمانِ أصخْ             لمدحِ مولىً یرى تفضیلَکمْ دینا

هل مثلُ سیفِک فی الإسلامِ لو عرفوا             و هذه الخصلةُ الغرّاءُ تکفینا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 85

هل مثلُ علمِک إذ زالوا و إذ وهنوا             و قد هدیتَ کما أصبحتَ تهدینا

هل مثلُ جمعِک للقرآنِ نعرفُهُ             لفظاً و معنىً و تأویلًا و تبیینا

هل مثلُ حالِک عند الطیرِ تحضرُهُ             بدعوةٍ نلتَها دون المصلّینا

هل مثلُ بَذْلِکَ للعانی الأسیرِ و لل             طفلِ الصغیر و قد أعطیتَ مسکینا

هل مثلُ صبرِک إذ خانوا و إذ ختروا             حتى جرى ما جرى فی یوم صفِّینا

هل مثلُ فتواک إذ قالوا مجاهرةً             لولا علیٌّ هلکنا فی فتاوینا

یاربِّ سهِّل زیاراتی مشاهدَهمْ             فإنّ روحیَ تهوى ذلک الطینا

یاربِّ صیِّر حیاتی فی محبّتهمْ             و محشری معهم آمین آمینا

 و ذکر ابن شهرآشوب «1» من هذه القصیدة بعد البیت الثانی من أوّلها:

أنتَ الإمامُ و منظورُ الأنامِ فمن             یردُّ ما قلتُه یُقْمَعْ براهینا

هل مثلُ فعلِکَ فی لیلِ الفراشِ و قد             فدیتَ بالروحِ ختّامَ النبیّینا

هل مثلُ فاطمةَ الزهراءِ سیّدةٌ             زُوِّجتها یا جمالَ الفاطمیّینا

هل مثلُ برِّک فی حالِ الرکوعِ و ما             برٌّ کبرِّکَ برّا للمزکّینا

هل مثلُ فعلِکَ عند النعلِ تخصفُها             لو لم یکن جاحدو التفضیل لاهینا

هل مثلُ نجلیَکَ فی مجدٍ و فی کرمٍ             إذ کُوّنا من سلالِ المجدِ تکوینا

 

و له فی مناقب الخطیب الخوارزمی «2» (ص 105)، و کفایة الطالب للکنجی الشافعی «3» (ص 243)، و تذکرة خواصّ الأمّة «4» (ص 31)، و مناقب ابن شهرآشوب «5» و غیرها قصیدةٌ، و لوقوع الاختلاف فیها نجمع بین روایاتها و نشیر إلى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 86

ما روته رجال العامّة ب (ع):

بلغتْ نفسی مُناها             بالموالی آلِ طه‏

برسولِ اللَّه من حا             زَ المعالی و حواها

و ببنت المصطفى من             أشبهتْ فضلًا أباها

(ع) من کمولای علیٍّ             و الوغى تحمی لظاها

(ع) من یصیدُ الصیدَ فیها             بالظبا حتى «1» انتضاها

یوم أمضاها علیهمْ             ثمّ أمضاها علیهم فارتضاها «2»

(ع) من له فی کلِّ یومٍ             وقعاتٌ لا تُضاهى‏

(ع) کم و کم حربٍ ضروسٍ             سدَّ بالمرهفِ فاها

(ع) أذکروا أفعال بدرٍ             لستُ أبغی ما سواها

(ع) أذکروا غزوةَ أُحدٍ             إنّه شمسُ ضُحاها

(ع) أذکروا حربَ حنینٍ             إنّه بدرُ دُجاها

(ع) أذکروا الأحزابَ قِدماً             إنّه لیثُ شراها

(ع) أذکروا مهجةَ عمروٍ             کیف أفناها شجاها

(ع) أذکروا أمر براءه             و أخبرونی من تلاها

(ع) أذکروا من زُوِّج الزه            – راءَ قد طاب ثراها «3»

(ع) أذکروا بکرةَ طیرٍ             فلقد طارَ ثناها

(ع) أذکروا لی قُلَلَ العل            – مِ و من حلَّ ذُراها

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 87

(ع) حالهُ حالةُ هارو             نَ لموسى فافهماها

(ع) أعلى حبِّ علیٍّ             لامنی القومُ سفاها

(ع) أهملوا قرباه جهلًا             و تخطَّوا مُقتضاها

(ع) أوّلُ الناس صلاةً             جعل التقوى حُلاها

(ع) رُدّتِ الشمسُ علیه             بعدما غابَ سناها

(ع) حجّةُ اللَّهِ على الخل            – قِ شقى من قد قلاها

و بحبّی «1» الحسنَ البا             لغَ فی العَلیا مداها

و الحسینَ المرتضى یو             مَ المساعی إذ حواها

لیس فیهم غیرُ نجمٍ             قد تعالى و تناهى‏

عترةٌ أصبحتِ الدن            – یا جمیعاً فی حماها

ما تحدّت عُصَب البغ            – ی بأنواعِ عماها

أَردَتِ الأکبرَ بالس            – مِّ و ما کان کفاها

و انبرتْ تبغی حسیناً             و عرَته و عراها

منعتْهُ شربةً و الط            – یرُ قد أروتْ صداها

فأفاتتْ نفسه یا             لیت روحی قد فداها

بنتُهُ تدعو أباها             أُخته تبکی أخاها

لو رأى أحمدُ ما کا             ن دهاه و دهاها

لشکا الحالَ إلى اللَّهِ             و قد کان شکاها «2»

و له فی مناقبی ابن شهرآشوب «3» و الخطیب و الخوارزمی «4» (ص 233) قصیدة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 88

نجمع بینهما لاختلافهما فی عدد الأبیات، ألا و هی:

ما لعلیِّ العُلى أشباهُ             لا و الذی لا إله إلّا هو

مبناه مبنى النبیِّ تعرفُهُ             و ابناه عند التفاخر إبناهُ‏

إنّ علیّا علا إلى شرفٍ             لو رامَهُ الوهمُ ذلَّ «1» مرقاهُ‏

أیا غداةَ الکساءِ لا تهِنی             عن شرح علیاه إذ تکسّاهُ «2»

یا ضحوةَ الطیرِ تنبَّئی «3» شرفاً             فاز به لا یُنال أقصاهُ‏

براءةُ استعملی بلاغَکِ مَن             أقعد عنه و من تولّاهُ‏

یا مرحبَ الکفرِ قد أذاقَکَ مَن             من حدِّ ما قد کرهتَ ملقاهُ‏

یا عمرو من ذا الذی أنالَک من             حارة «4» الحتف حین تلقاهُ‏

لو طلبَ النجمَ ذاتُ أخمُصِهِ             علاه و الفرقدانِ نعلاهُ‏

أما عرفتمْ سموّ منزلهِ             أما عرفتم علوَّ مثواهُ‏

أما رأیتمْ محمداً حدِباً             علیه قد حاطه و ربّاهُ‏

و اختصّه یافعاً و آثرَهُ             و اعتامه مخلصاً و آخاهُ «5»

زوّجه بَضعْةَ النبوّة إذ             رآه خیر امرئٍ و أتْقاهُ‏

یا بأبی السیّدَ الحسینَ و قد             جاهد فی الدینِ یومَ بلواهُ‏

یا بأبی أهلَه و قد قُتِلوا             من حولِهِ و العیونُ ترعاهُ‏

یا قبّح اللَّهُ أمّةً خذلتْ             سیّدَها لا تریدُ مرضاهُ‏

یا لعنَ اللَّهُ جیفةً نجساً             یقرعُ من بغضِهِ ثنایاهُ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 89

و له دالیّة ذکرها الخوارزمی فی المناقب «1» (ص 223)، و ابن شهرآشوب فی مناقبه «2»، و نجمع بین الروایتین و هی:

هو البدرُ فی هیجاءِ بدرٍ و غیرُهُ             فرائصُهُ من ذکرِه السیفَ ترعدُ

علیٌّ له فی الطیرِ ما طارَ ذکرُهُ             و قامت به أعداؤه و هی تشهدُ

علیٌّ له فی هل أتى ما تلوتمُ             على الرغمِ من آنافِکمْ فتفرّدوا

و کم خبرٍ فی خیبرٍ قد رویتمُ             و لکنّکم مثلُ النعام تشرّدوا

و فی أُحُدٍ ولّى رجالٌ و سیفُهُ             یسوِّد وجهَ الکفرِ و هو مسوّدُ

و یومَ حنینٍ حنَّ للغلِّ بعضُکمْ             و صارمُهُ عضبُ الغرارِ مهنّدُ

تولّى أمورَ الناسِ لم یستغلّهمْ             ألا ربّما یرتابُ من یتقلّدُ

و لم یکُ محتاجاً إلى علمِ غیرهِ             إذا احتاجَ قومٌ فی قضایا تبلّدوا

و لا سدَّ عن خیرِ المساجدِ بابَهُ             و أبوابُهمْ إذ ذاک عنه تُسدَّدُ

و زوجتُه الزهراءُ خیرُ کریمةٍ             لخیرِ کریمٍ فضلُها لیس یُجحدُ «3»

و بالحسنینِ المجدُ مدَّ رواقَه             و لولاهما لم یبقَ للمجدِ مشهدُ

تفرّعتِ الأنوارُ للأرضِ منهما             فللّه أنوارٌ بدت تتجدّدُ

هم الحُجَجُ الغُرُّ التی قد توضّحتْ             و هم سُرُجُ اللَّهِ التی لیس تخمدُ

أُوالیکمُ یا آلَ بیتِ محمدٍ             فکلُّکمُ للعلمِ و الدین فرقدُ

و أترکُ من ناواکمُ و هو هتکُهُ             یُنادى علیه مولدٌ لیس یُحمَدُ

 

و ذکر له الحمّوئی صاحب فرائد السمطین «4»، فی السمط الثانی فی الباب الأوّل:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 90

منائحُ اللَّهِ عندی جاوزتْ أملی             فلیس یدرکُها شکری و لا عملی‏

لکنّ أفضلَها عندی و أکملَها             محبّتی لأمیر المؤمنین علی‏

 

و ذکر العلّامة المجلسی فی البحار «1» (10/264) نقلًا عن بعض الکتب القدیمة «2» من قصیدةٍ طویلةٍ له:

أجرَوا دماءَ أخی النبیِّ محمدٍ             فلتَجْرِ غزرُ دموعِنا و لتهملِ‏

و لتصدرِ اللّعناتُ غیرَ مزالةٍ             لعداهُ من ماضٍ و من مُستقبلِ‏

و تجرّدوا لبنیهِ ثمّ بناتِهِ             بعظائمٍ فاسمعْ حدیثَ المقتلِ‏

منعوا الحسینَ الماءَ و هو مجاهدٌ             فی کربلاءَ فنُحْ کنوحِ المُعوِلِ‏

منعوهُ أعذبَ منهلٍ و همُ غداً             یَرِدون فی النیرانِ أوخمَ منهلِ‏

أَ یُحَزُّ رأسُ ابنِ النبیِّ و فی الورى             حیٌّ أمامَ رکابِهِ لم یُقتَلِ‏

 

و بنو السِّفاحِ تحکّموا فی أهل حیّ على الفلاحِ بفرصةٍ و تعجّلِ‏

نکتَ الدعیُّ ابن البغیِّ ضواحکاً             هی للنبیّ الخیرِ خیرُ مُقبَّلِ «3»

تُمضی بنو هندٍ سیوفَ الهندِ فی             أوداجِ أولادِ النبیِّ و تعتلی‏

ناحتْ ملائکةُ السماءِ لقتلهمْ             و بکوا فقد أُسقوا «4» کؤوس الذُبَّلِ‏

فأرى البکاءَ على «5» الزمانِ محلّلًا             و الضحکَ بعد الطفِّ غیرَ محلَّلِ‏

کم قلتُ للأحزانِ دومی هکذا             و تنزّلی فی القلب لا تترحّلی‏

 

هذه نبذة من شعره فی الأئمّة علیهم السلام، و فی مناقب ابن شهرآشوب منه نبذ منثورة على أبواب الکتاب جمعها السیّد فی أعیان الشیعة، و لمثول الکتابین للطبع

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 91

و انتشارهما، ضربنا عن ذکر جمیعها صفحاً، و لم نذکر هاهنا إلّا الخارج عن الکتابین و لو فی الجملة.

قال السیّد فی الدرجات الرفیعة «1»: إنّ الصاحب قال قصیدةً معرّاة من الألف- التی هی أکثر الحروف دخولًا فی المنثور و المنظوم- و أوّلها:

قد ظلَّ یجرح صدری             من لیس یعدوه فکری‏

 

و هی فی مدح أهل البیت علیهم السلام فی سبعین بیتاً، فتعجّب الناس [منها] «2»، و تداولتها الرواة فسارت مسیر الشمس فی کلّ بلدة، و هبّت هبوب الریح فی البرّ و البحر، فاستمرَّ الصاحب على تلک الطریقة، و عمل قصائد کلُّ واحدة منها خالیةٌ من حرفٍ واحدٍ من حروف الهجاء، و بقیت علیه واحدة تکون خالیة من الواو، فانبرى صهره أبو الحسین علیّ لعملها و قال قصیدة لیس فیها واوٌ، و مدح الصاحب بها، و أوّلها:

برقٌ ذکرتُ به الحبائب             لمّا بدا فالدمعُ ساکب‏

 

کان للصاحب خاتمان، نقش أحدهما هذه الکلمات:

على اللَّه توکّلتُ             و بالخَمسِ توسّلتُ‏

 

و نقش الآخر:

شفیعُ إسماعیلَ فی الآخره             محمدٌ و العترةُ الطاهره‏

 

ذکره الشیخ فی المجالس «3»، و أشار إلیه شیخنا الصدوق فی أوّل عیون

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 92

الأخبار «1».