شعرهای غیبی
تاریخ، اشعار غیبیه ای را ثبت نموده است که سرایندگان، نامعلوم و غیر مرئی بوده اند. این اشعار از گویندگانی نامرئی به اشخاصی خطاب شده و سبب هدایتشان گردیده است، و این خود یکی از معجزات پیغمبر اکرم (ص) شمرده شده است و بهترین نشان دهنده اهمیت شعر و شاعری است در راه استدلال بر راه حق که چگونه شعر بیش از نثر، قلوب را تسخیر میکند.
پس سزاوار چنین است که در راه ساختن اجتماعی صالح، و دعوت مردمان براه حق و جهانی روحانی از شعر بهره برداری شود.
ما اکنون به ذکر پاره ای از این سنخ اشعار می پردازیم:
1- آمنه دختر وهب- مادر گرامی رسول خدا (ص) هنگام ولادت پیغمبر اکرم اشعاری از گوینده غیر پیدائی شنید که :
درود خدا و هر بنده صالحی که هست بر چراغ فروزان پهندشت هستی باد.
او محمّد مصطفی بهترین خلق است؛ نور آرای جهانیست که هاله ای از پاکی احاطه اش نموده در افق انسانها زینت بخش و گزیده آنها، راستگوست و نیکوکار.او پارسائی است که پرچم هدایت بدست نیرومندش، در میانه امواج ظلمتها راه می نماید. تا نسیم مشرق زمین بر چهره گل بوسه میزند و کبوتران نغمه عشق بگوش هم می سرایند، بر او رحمت خدا باد، و درود.
2- در شب ولادت حضرت رسول اکرم (ص)، از جانب یک بت گوینده ای نامرئی اشعاری خواند، و بتها همه فرو ریختند. ترجمه آن شعر:
با تولّد مولودی جدید همه نقاط شرق و غرب عالم از نورش روشنی یافت.
بتها به خواری بر زمین ریختند و پادشاهان جهان همه بلرزه افتادند.
آتشکده های فارسیان خاموش شد و پادشاهشان شب را با غم و اندوه به روز آورد.
کاهنان که احوال افلاک باز شناسند، وامانده شدند. و از اخبار راست و دروغشان دست بر داشتند.
ای بزرگان قبیله قصیّ، از گمراهی ها دست شوئید و بسوی اسلام: آن صحنه باز گیتی، روی آرید.
3- شخصی بنام ورقه گوید: در شب تولد رسول خدا، در نزد بتی که متعلق به قبیله ما بود بیدار نشسته بودم، ناگاه از درون بتی این ندا شنیدم:
ولد النّبیّ فذلّت الأملاک و نأی الضلال و أدبر الاشراک
پیغمبر متولد شد و دیگر پادشاهان بخواری افتادند.
و همچنین گمراهی و بت پرستی و شرک از ساحت بشریت زدوده گشت.
و پس از این، بت با سر بزمین افتاد
4- عوّام بن جهیل همدانی کلیددار بت خانه مشهوری بنام یغوث گوید:
شبی را در بتخانه گذراندم و از آن بت شنیدم که میگوید: ای پسر جهیل! هنگام نابودی بتها شده، تو دیگر با بت یغوث وداع کن! چه نوری از افق زمین مکه طالع گشت و دیگر ظلمته ا راه عدم بایست گرفتن.
عوّام آنچه شنیده بود برای قوم خود تعریف کرد و باز گوینده ای نامرئی چنین گفت:
ای عوّام آیا سخن حق را بگوش قوم خود میرسانی یا بخل ورزیده و لب فرو میبندی.
بدان، تیرگیها نابود گشتند و مردم بسوی اسلام گرائیدند
عوّام در جواب گوید:
ای که به عوّام خطاب می نمائی بدان که عوّام از سخن حق باز نمی ایستد.
سنت اسلامی را بر ما بر خوان.
عوام گوید: بخدا سوگند که قبل از شنیدن این سخن، من اسلامی نمی شناختم باز دوباره پاسخ گفت:
بنام خدا و توفیق او عزم راه کن و در رفتن از سستی و بی میلی بگریز.
راهت بگروهی باشد که بهترین گروه هایند، به سوی پیغمبر راستگوئی که تصدیق شده است.
عوام گوید: چون این بشنیدم، بت را بگوشه ای انداخته و خارج شدم و به گروهی تازه وارد از قبیله همدان برخوردم که بر گرد حضرت رسول (ص) جمعند، بر پیغمبر وارد شده و احوال خود بگفتم، پیغمبر مسرور شد و فرمود: این داستان را به مسلمانان بگو و سپس امر فرمود که بتها را بشکنم. و بعد از آن به یمن برگشتم در حالیکه قلبم به نور اسلام روشن شده بود و در این باره چنین سرودم:
کیست که به بدفرجامان قوم ما.
آنانکه در گوشه منازل خود غنوده اند و یا ظاهرند.
ندای ما را برساند، و خبر دهد که خداوند ما را به راه حق هدایت فرمود
بعد از آنکه عده ای از ما یهودی و نصرانی شده بودند.
ما اکنون از یغوث و یعوق و سائر بتها روی بر گرفته ایم و از پیروان توئیم.
ای بهترین خلائق
5- ابو نعیم در (دلائل النبوة) ج 1 ص 34 از عباس بن مرداس سلمی روایت کند که:
روزی وارد بتخانه شده و به نزدیک بت ضمار رفتم، اطرافش را پاکیزه نموده ببوسیدمش، ناگهان صدائی بلند شد و مرا مخاطب ساخت که:
به تمام قبائل سلیم بگو: بت پرستی که بدان انس گرفته بودید، نابود گردید و اهل مسجد رستگار شدند.
ضمار که قبل از آمدن محمّد و نزول قرآن مورد پرستش بود، هلاک باد.
آنکه بعد از عیسی وارث منصب نبوت است محمّد بزرگ مرد قریش میباشد که ره راست پیموده و به حقیقت گرائیده است.
پس از این واقعه عباس بن مرداس با سیصد تن از قبیله خود به خدمت پیغمبر اکرم (ص) آمد، تا چشمان حضرت به صورت عباس افتاد فرمود: تو چگونه اسلام آوردی؟ عباس داستان خود را به عرض رساند، حضرت فرمود: درست است و از اسلام آوردن او و یارانش شاد شد
6- ابو نعیم در (دلائل) خود ج 1 ص 33 از مردی خثعمی روایت کند: که گروهی از طائفه خثعم گرد بتی جمع بودند.
ناگاه صدائی شنیدند که چنین می سراید:
ای مردم جسیم و تنومندی که داوری پیش بتها برید.
شما، جز در پی تخیلات بیهوده و پوچ نیستید.
این، محمّد، پیغمبر شما و بهترین آدمیان است که به هنگام داوری عادل ترین مردمست. او نور روشنگر دلهاست: اسلام را نوید میدهد و مردم را از کارهای ناشایستی که در شهر محترم مکه انجام میدهند باز میدارد.
و باز ابو نعیم از عمر نقل کند که از سراینده ای نامرئی شنیده شد:
ای مردم تنومند، همه از پیر و جوان که داوری پیش بتها برید و سرگردان و غافلید چون شتر مرغان احمق، آیا نور را در دیدگاه خود نمی نگرید تا راه را دریابید و از تیرگی ها در امان باشید؟ این محمّد، آورنده اسلام است و زدودنده هر چه کفر و ناپاکیست.
و سفارش دهنده به نیکی وصله رحم.
و خرائطی بنا به نقل ابن کثیر در تاریخش ج 2 ص 343 همین داستان را با اختلاقی در ابیات آورده که ضرورتی در تکرارش نیست.
7- ابو نعیم از یعقوب بن یزید بن طلحه تیمی از مردی نقل کند که: ما در سرزمین خشکی بودیم-
ناگاه گوینده ای نامرئی از پشت سر ما چنین سرود:
ستاره ای بدرخشید و با امواج نورانی خود تیرگی ها را از ساحت زندگی راند.
آن ستاره رسول خداست، هر که پیرو او گردد رستگار میشود؛ چه، خداوند او را برتری بخشید
8- بیهقی و ابن عساکر از ابن عباس نقل کنند که: شخصی خدمت رسول اکرم (ص) رسید و عرض نمود:
ای رسول خدا، در ایام جاهلیت، شترم گم شد و من به جستجویش پرداختم بامداد روز بود که گوینده ای نامرئی چنین بانگ بر آورد:
ای که در شب ظلمانی در خوابی! بدان که خداوند در مکه پیغمبری بر انگیخته که از خاندان هاشم است.
با وفا و بزرگوار و همواست که تاریکی های خطرناک شرک و کفر را با انوار هدایت بخش خود می زداید.
آن شتر گم کرده گوید: هر چه اطراف خود را نگریستم کسی را نیافتم و سپس بانک بر آوردم و چنین سرودم:
ای سراینده ناپیدا! که میان تاریکیها پنهانی!
گرد غم و درد به دامنت مباد.
خدا ترا هدایت کند، به من برگو آن پیغمبر چه میگوید؟
ناگاه این سخن شنید:
ظهر النّور و بطل الزّور و بعث اللّه محمّدا بالخیور.
نور تابان ظاهر شد و ظلم و ستم و هر چه تحمیل است رخت بر بست و خدا محمّد را بآنچه خیر و نیکیست برانگیخت.
و سپس این اشعار را سرود:
ستایش خدایراست که خلق را به عبث نیافرید. حضرت محمّد را به سوی ما فرستاد که بهترین پیامبران مبعوث شده است، خدا بر او درود فرستد مادامی که کاروان های حج به سوی او روانند
9- ابو سعد در (شرف المصطفی) از جعد بن قیس مرادی نقل کند که: در زمان جاهلیت ما چهار نفر بودیم که به قصد حج به راه افتادیم، در یکی از دره های یمن شنیدیم کسی چنین می سراید:
ای کاروانی که برای استراحت منزل نموده اید. هنگامی که به حطیم و زمزم رسیدید، محمّد پیغمبر مبعوث را از جانب ما تحیت و سلام گوئید.
به او بگوئید که ما پیرو دین تو هستیم زیرا حضرت عیسی ما را به این امر سفارش فرموده است.
10- در (مستدرک حاکم): ج 3 ص 253 از عیش بن جبر آمده که: شب هنگام قریشیان از کوه ابو قبیس این صدا شنیدند:
فان یسلم السعدان یصبح محمّد بمکّة لا یخشی خلاف مخالف
اگر آن دو که نامشان سعد است اسلام بیاورند، دیگر محمّد از مخالفت هیچ مخالفی در مکه نخواهد ترسید.
قریش پنداشتند که مراد از دو سعد، سعد قبیله تمیم و سعد قبیله هذیم است ولی در دومین شب باز شنیدند که چنین خطاب میشود.
ای سعد قبیله اوس و ای سعد قبیله بزرگوار خزرج!
سخن کسی که شما را به هدایت می خواند بشنوید و در مقابل، از خدا بهشت فردوس را طلب کنید؛ چه، پاداش کسانی که جوینده راه هدایتند بهشت است با همه آنچه در اوست.
چون بامداد شد ابو سفیان گفت:
به خدا سوگند که مراد آن گوینده از دو سعد، سعد بن معاذ و سعد بن عبادة است.
11- ابن سعد در (طبقات الکبری) ج 1 ص 215- 219 روایتی نقل کند که خلاصه اش این است:
چون رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود، با شخصی که همراه بود گذرشان به خیمه امّ معبد خزاعی افتاد، که ام معبد در جلوی خیمه نشسته بود از آن زن قدری خرما یا گوشت خواستند که بخرند، نداشت، چه خشکسالی، قبیله او را دچار فقر نموده بود، ام معبد گفت: به خدا سوگند که اگر چیزی می داشتیم نثار قدمت می کردیم. ناگاه چشمان حضرت به گوسفندی در گوشه خیمه افتاد سؤال فرمود:
این گوسفند چرا تنها اینجا مانده؟ ام معبد گفت ضعف و ناتوانی او را از گله بازداشت.
حضرت فرمود: شیر می دهد؟
عرض کرد: ناتوانیش آنقدر است که شیر در پستانش جمع نمی شود، حضرت گوسفند را طلبیدند و دست مبارک به پستانش مالیده و نام خدا بر زبان جاری نمودند که: خدایا پستان این گوسفند را برکت ده! بلافاصله شیر در پستان جاری شد.
پیغمبر ظرفی طلبید و شیر دوشید تا ظرف پر شد، ابتدا به آن زن داد و نوشید و سیر شد و سپس یاران خود را، هر یک نوشیدند تا سیر شدند و بعد از همه خود نوشید و فرمود:
ساقی القوم آخرهم.
(آنکه ساقی گروهی میشود باید خود آخر نوشد) و دوباره ظرف را پر از شیر فرمود و پیش زن گذاشت و حرکت فرمود:
چون بامداد شد مردم مکه از بین زمین و آسمان بانگی شنیدند که میگوید:
خدا بهترین پاداش خود را به آن دو رفیق همراه دهد که به خیمه امّ معبد فرود آمدند.
و سپس از آنجا کوچ کردند و چه خوشبخت بود رفیق محمّد که همراه رسول گرامی بود.
ای قبیله قصیّ بدانید که خداوند سروری را از شما دور نکرده است!
از خواهر خود، امّ معبد داستان ورود پیغمبر را باز پرسید و اگر هم قانع نشدید از خود گوسفند بپرسید که گواهی میدهد، پیغمبر گوسفند را به نزدیک خود خواند و از پستان بی شیرش شیر دوشید، پیغمبر رفت ولی به این کرامت، آن گوسفند پیوسته بآن زن شیر میداد.
12- ابن اثیر در (اسد الغابة) ج 5 ص 188 از ابی ذؤیب هذلی شاعر نقل کند که: در شب وفات پیغمبر از گوینده نامرئی شنید:
حادثه عظیمی در سرزمین حجاز به وقوع پیوست، محمد پیامبر خدا (ص) درگذشت و در مرگ او چشمهای ما همچون چشمه جوشان اشگ میریزد.
تا اینجا اشعاری نقل شد که گویندگانی نامرئی در شأن رسول گرامی گفته بودند و ما در مصادر اسلامی به یک چنین گویندگانی برمی خوریم که در شأن ائمه اطهار اشعاری گفته اند، از آن جمله:
13- حافظ گنجی در (کفایه) خود ص 81 نقل کند که: چون علی (ع) در کعبه متولد گشت، ابو طالب پدر حضرت وارد کعبه شد و می سرود:
یا ربّ هذا الغسق الدّجیّ و القمر المنبلج المضیّ
بیّن لنا من امرک الخفیّ ماذا تری فی اسم ذا الصّبیّ
ترجمه: ای پروردگار این شب تیره و تار و آن ماه روشنی بخش درخشان
از صندوقچه اسرارت نام این کودک را روشن نما.
بعد از این سخن شنید که گوینده ای نامرئی گوید:
یا اهل بیت المصطفی النّبیّ خصّصتم بالولد الزّکیّ
انّ اسمه من شامخ علیّ علیّ اشتقّ من العلیّ
ای دودمان رسول اکرم! این نوزاد پاک ویژه خانواده شماست.
نام او از جانب ساحت قدس الهی علیّ تعیین شده.
چه، علی نامی است که از صفت الهی جدا شده است.
حافظ گنجی بعد از نقل این حدیث گوید که: این حدیث را مسلم بن خالد- استاد شافعی- به تنهائی نقل نموده است.
14- شبلنجی در کتاب (نور الابصار) ص 47 گوید: حضرت علی (أمیر المؤمنین) هر روز، به زیارت قبر فاطمه می رفت. در یکی از روزها که به زیارت رفته بود خود را به روی قبر انداخته و گریست و این شعر را سرود:
چه جانگداز است، هنگامیکه بر قبر حبیبم عبور میکنم و سلام میدهم و جوابی نمی شنوم.
ای قبر! چه شده که جواب مرا نمی دهی!
آیا بعد از من دیگر دوستی با کسان، ملالت آمیز شده؟
سپس گوینده ای که فقط صدایش شنیده می شد به وی پاسخ داد:
و آن حبیب گفت: کسی که در گرو خاک و سنگ است، چگونه می تواند جوابت گوید.
من از نزدیکان، و همسران خود، جدا ماندم و خاک زیبائی های مرا خورد.
و در آن هنگام که رشته های محبت از هم می گسلد، درود من بر شما باد.
15- ابن عساکر در ج 4 ص 341 تاریخ خود، و گنجی در (کفایه) از ام سلمه روایت کنند که: به هنگامیکه حسین (ع) کشته شد از گوینده ناپیدایی شنیدم که چنین می سرود:
ای کشندگان حسین! شما را به عذابی دردناک و انتقام بشارت باد.
آسمانیان، از انبیاء و هر دسته و گروه بر شما نفرین میفرستند.
و هر آینه به زبان فرزند داود (سلیمان) و موسی و عیسی لعنت شده اید.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص: 27