در سال 643 ه خلیفه «مستعصم ابو احمد عبد اللّه» براى تقسیمبندى چهار منطقه اقدام به فرستادن کبوترهائى به سوى آن چهار جهت نمود که عبارتند از: مشهد «حذیفة ابن الیمان» در مدائن، مشهد امام حسن عسکرى در «سر من راى» و مشهد «غنى» در کوفه و «قادسیه».
و با هر دسته از کبوترها، دو عادل و یک وکیل نیز روانه کرد و بعد از انجام کارها در این مورد چیزى نوشته شد و افراد عادلى پیش قاضى شهادت دادند که چنین امرى پیش آنها به ثبوت رسیده است و این مناطق چهارگانه به «یمانیات» و «عسکریات» و «غنویات» و «قادسیات» نام گذارى شدند.
نقیب «قطب الدین الحسین ابن الاقساسى» در این باره اشعارى سروده تقدیم خلیفه نمود که ترجمه ابتداى آن چنین است: «خلیفه خدا! اى کسى که شمشیر تصمیم و ثباتش عهدهدار حفاظت گذشت زمان و امنیت اجتماعى است» آنگاه میافزاید:
«کبوترانى که به عنوان تقسیم مناطق فرستادى، بر کبوتران دیگر که از پیش میشناختیم شرافت دارند، کبوتران «قادسیات» پرندگان مقدسى هستند چون شما اى مالک دنیا آنها را فرستادى، بعد از آنها کبوتران «غنویات» هستند که به وسیله آنها بینیازى زندگى و آنچه را که گسیل دارنده آنها میخواهد حاصل میشود.
و کبوتران «عسکریات» پرندگان با ارزشى هستند که جز تو دیگرى به آنها ارزش نداده است. و سپس کبوتران «یمانیات» هستند که قرار داده نشدند مگر شمشیرهاى تیز نسبت به دشمنان.
هماره تو اى خلیفه در پناه خدا و در خوشى و نعمت باشى تا مردم در پرتو عظمتت راه به سوى پیروزى و سعادت بیابند».
آنگاه جناب آقاى «قطب الدین اقساسى» از خلیفه درخواست نمود که: بعضى از آن کبوتران را به او بدهد.
خلیفه نیز خواستهاش را برآورد، او را در مجلسش حاضر کرد و کبوترى را به او داد.
وقتى که به خانهاش برگشت، اشعارى سرود که ترجمه آن ذیلا آورده میشود:
«پیشواى هدایت، نعمتهائى از تو دریافت کردم که زندگى دوباره به من بخشید، و مرا به محضر مقدست راه دادى، در حالى که به بهترین مخلوق خدا از لحاظ جسم و روح مینگریستم، کبوترى که با دست مبارک و نورانیت به من عطا کردى بدین وسیله مرتبهام را بالا بردى و نامم را مشهور و مقامم را رفیع ساختى، در نتیجه عزت و بزرگى بر دیگر مردم پیدا کردم. کبوترانى که اگر ناگهان بمیرند از آنها یاد خواهم کرد و از این راه همیشه زندهشان خواهم داشت».
و در آخر این اشعار میگوید: «قضاى خدا ایجاب میکند که او هماره پیشواى بزرگوار ملت باشد. اى امیر المؤمنین جاودانه بر ملک و سلطنت پیروز و سرفراز باشید».
در محرم سال 630 ه «مجد الدین ابو القاسم هبة الدین ابن المنصورى» خطیب مقام نقابت نقیبان عباسى و نماز و خطابه را از ناحیه خلیفه به عهده گرفت و خلیفه به او جامه اطلس طلاباف و جبه ابریشمى موج دار سیاه و عمامه ابریشمى موج دار سیاه طلاباف بدون تحت الحنک، و طیلسان زبرجد نشان سرمهاى و شمشیر و زین طلا نشان خلعت داد و استوار نامهاش در وزارت خانه قرائت شد و به او تسلیم گردید، آنگاه سواره با جمعى به سوى خانهاى که در کنار دار الخلافه قرار داشت و از ناحیه خلیفه به او عنایت شده بود حرکت کرد و پانصد دینار نیز به او بخشید.
و حال آنکه از بزرگان عدول مدینة السلام و از فضلاى متکلمین بوده و با فقرا، مصاحبت داشته و خود را با سیاحت و روزه همیشگى و سختگیرى در بهرمندى از مظاهر زندگى و بى علاقگى به دنیا ریاضت میداده است.
و «موفق عبد الغافر ابن الفوطى» که از شاگردان او بوده بعد از این تغییر حالت، اشعارى در انتقاد از او سروده است وقتى که اشعار او به دار الحکومة رسید مورد استنکار جناب استاد قرار گرفت و دستور بازداشتش صادر شد و تا زمانى که هبة الدین از او شفاعت نکرده بود آزادش نکردند.
ترجمه ابتداى اشعار «ابن الفوطى» چنین است:
«شیخم را از شدت بیچارگى ندا کردم در حالى که او در حریر و طلا بود. او در جایش با «بسم اللّه» نشسته بود، و افرادى با کمال ادب در برابرش ایستاده بودند!
نحوه سواریش را که من از او سراغ دارم، دیگران در هر مرتبهاى که باشند طعنه میزند!
گویا دیگران پیش او مستوجب غضب الهى هستند!
آن کس که تو را براى این کار دعوت کرد، رأى صائبى داشت، ولى تو هنگامى که اجابت کردى کار درستى انجام ندادى.
نخستین صدائى که روى سوء نیت، ترا دعوت به این کار نمود، تو با آغوش باز لبیک گفتى.
و اضافه میکند:
تو اگر شتاب به سوى آن مقام و مرتبه نمیکردى، همان بودى که گمان میرفت.
استادم کجا است، آنکه بما زهد و وارستگى تعلیم میداد و آن را از عوامل قرب به خدا به حساب میآورد؟
کجا است آنکه همیشه ما را از قبول هر شغلى باز میداشت؟
کجا است آنکه همیشه فضیلت آراسته به گرسنگى و رنج را به ما تعلیم میداد؟
کجا است آنکه همیشه ما را ترغیب به پوشیدن لباس پشمى و خشن میکرد؟
کجا است آنکه ما را با حرفهاى مزخرفش فریفت هنگامى که میپنداشتیم او زاهد عرب است؟!
کجا است آنکه به ما وارستگى تعلیم میداد و غیر خود را در کوشش زیانکار میدانست؟
و کجا است آنکه همیشه براى ما از دنیا بدگوئى میکرد و گفتار حیلهگران و دروغ را مذمت میکرد؟
و کجا است کسى که همیشه با گریههایش ما را میفریفت و گریه بر چوب خشک میکرد؟
و کجا است آنکه در موعظههایش، هر کار زشتى را مورد انتقاد شدید قرار میداد؟
و او به خاطر انقلاب روحى گفتارش را ناتمام قطع میکرد!
و او از روى جهالت قسم میخورد که از لحاظ مهارت همانند ندارد.
او چنان بود که اگر تمام زمین طلا میبود، از آن همانند آدم بینیازى اعراض میکرد.
اما این روزگار آدم ظاهرساز را از دنیاطلب جدا ساخت و حقیقت هر دو را آشکار نمود.
در حالى که این نالههاى جگر خراش بینوایان و بیچارگان ما را میلرزاند او در ناز و تنعم است!!
استادم بعد از مذمت آشکار از آنچه که از آن امتناع میکردى به سوى آن شتافتى!!
آنچه را که از روى پرهیزکارى در مورد چیزهائى که به طور معمول به دست میآوردم، میگفتى فراموش کردى!!
واى بر او اگر در این حال بمیرد، در آنصورت او کافر مرده است و این شگفتآور نیست!!
مال سلطان براى مسلمان سالم مایه هلاکت است و نباید در صورت امکان از آن استفاده نماید «1».
نقیب «قطب الدین حسین ابن الاقساسى» اشعارى براى مجد الدین نامبرده که مورد حمله ابن الفوطى قرار گرفته بود نوشت و در آن از وى دلجوئى به عمل آورد و تسلیتش داد و عذرش را مشروع دانست که ترجمه ابتداى اشعارش چنین است:
«همه یاران پیامبر جز على و آل نجیبش، بعد از زهد و بى علاقگى به دنیا، به سوى ملک و مال رو آوردند و بعد از رسول خدا داراى مقامات ادارى و اجتماعى شدند، در صورتى که همه آنها، زاهد و پرهیزگار بودند و در سخنرانیهایشان مردم را به زهد و پرهیزگارى تشجیع مینمودند.»
پس از این مکاتبه آن قسمت از اشعارش که مربوط به «صحابه و تابعین» پیغمبر بوده مورد انتقاد سخت انتقاد کنندگان قرار گرفت و اشعارى در رد او سرودند، تا جائى که گروهى به این جهت که او توهین به یاران پیغمبر نموده و آنها را به بیمبالاتى در دین نسبت داده است، از فقهاء زمان، علیه او در خواست فتوى کردند و آنان نیز طبق خواسته بدخواهان علیه او فتوى دادند!
«ابن ابى الحدید» در شرح «نهج البلاغه» جلد 2 صفحه 45 میگوید: از بعضى از عقلاى شیوخ اهل کوفه که مورد اعتمادم هستند، درباره مطلبى که خطیب ابو بکر در تاریخش (جلد 1 صفحه 138) نوشته مبنى بر اینکه بعضى میگویند: «این قبرى که در ناحیه «غرى» مورد زیارت شیعه است همان قبر «مغیرة ابن شعبه» است» سؤال کردم و او جواب داد: آنان اشتباه میکنند، زیرا قبر مغیره و زیاد در «ثویة» واقع در اطراف کوفه است و ما از دیرباز، وسیله پدران و نیاکانمان آن قبرها را میشناختیم و مدفن آنها را میدانستیم، آنگاه شعرى را که در سوگ زیاد سروده شده و «ابو تمام» آن را در حماسهاش آورده، برایم خواند و ترجمه قسمتى از آن اشعار این است:
«درود خدا و طهارتش بر قبرى که در «ثویه» قرار دارد و باد خاک را روى آن میریزد، قریش جنازه بزرگش را در آن دفن کرد که اکنون حلم وجود در آن مدفون است، آیا تنها با مرگ مغیره دنیا به ناله در آمده است؟ هر که دنیا فریبش دهد او فریب خورده است.»
ابن ابى الحدید میگوید: از قطب الدین نقیب آل ابى طالب ابى عبد اللّه الحسین اقساسى خداى رحمتش کند نیز از این موضوع سؤال کردم او در جواب گفت:
کسى که جریان را به شما گفته راست گفته است، ما و همه مردم کوفه میدانیم که محل قبور طائفه ثقیف در «ثویه» است و تاکنون نیز معروف است و قبر مغیره نیز در آنجا است اما در اثر گرد و خاک و فرورفتگى محو شده و با دیگر قبور در آمیخته و ناشناخته مانده است.
آنگاه قطب الدین اضافه نمود که: اگر میخواهى بدانى که قبر مغیرة در میان قبور طائفه ثقیف است، کتاب «اغانى ابى الفرج على ابن الحسین» را مطالعه کن و ببین آنچه را که او درباره مغیرة نوشته و متذکر شده است که او در مقابر ثقیف مدفون است. و گفتار ابى الفرج برایت کافى است، زیرا که او نقد کننده بینا و طبیب آگاه است.
آنگاه ابن ابى الحدید میافزاید که: من آن کتاب را ورق زدم در شرح حال مغیرة مطلب را همانطور یافتم که نقیب قطب الدین اقساسى گفته بود.
شرح حال «قطب الدین اقساسى» در تاریخ ابن کثیر جلد 13 صفحه 173 نیز آمده است، او از وى تجلیل میکند و میگوید: «ابن السباعى» اشعار زیادى از او نقل کرده است که خدایش رحمت کناد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج5، ص: 23