وجه هفتم- (از اشکالات ابن تیمیه) حارث بن نعمان در میان صحابه معروف نیست، چه ارباب حدیث از قبیل ابن عبد البر در “استیعاب” و ابن منده و ابو نعیم اصفهانی و ابو موسی در تالیفات خود در ضمن نامهای صحابه نامی از او به میان نیاورده اند، و بنابراین وجود چنین کسی پیش ما تحقق نیافته است.
جواب علامه – کتب مشتمل بر نام و شرح حال صحابه متکفل ذکر تمام صحابه نیست، بلکه هر یک از مولفین این موضوع آنچه از صحابه که در حیطه اطلاع و در حدود بررسی او بوده به ذکر آن پرداخته و سپس مولف دیگر آمده و آنچه را که توانسته است از زوایای کتب و آثار از نام و نشان افرادی از صحابه به دست بیاورد که سلف او بر آنها وقوف یافته بر گفته مولف اولی اضافه کرده، و جامع ترین کتابی که در این زمینه یافتیم کتاب ” الاصابه بتمییز الصحابه ” ابن حجر عسقلانی است و مع الوصف نامبرده در آغاز کتاب خود مینگارد:
همانا از جمله شریف ترین علوم دینی علوم حدیث نبوی صلی الله علیه و آله است و از جمله مهمترین موضوعات درخور، شناسائی و تشخیص اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و تمییز آنها از کسانی است که بعد از آنها آمده اند و گروهی از حفاظ آنچه را که از افراد نامبرده (از صحابه و تابعین) توانسته و اطلاع بر آن یافته در تالیفات خود گرد آورده اند و نخستین کسی که شناخته ام از آنها که در این موضوع کتاب تصنیف نموده است ابو عبد الله بخاری است که در این باره تصنیف جداگانه ای به کار بسته و ابو القاسم بغوی و غیر او از نامبرده نقل کرده اند و جمعی از طبقه مشایخ نامبرده نام صحابه را به انضمام طبقه بعدی گرد آورده مانند، خلیفه بن خیاط و محمد بن سعد و همچنین افرادی نیز همردیف او مانند یعقوب بن سفیان و ابی بکر بن ابی خیثمه و در این زمینه گروه دیگری نیز بعد از آنها تصنیفاتی کرده اند مانند ابوالقاسم بغوی و ابی بکر بن ابی داود و عبدان و آنها که کمی قبل از آنها بوده اند مانند طین، و سپس مانند ابی علی بن سکن و ابی حفص بن شاهین و ابی منصور ماوردی و ابی حاتم بن حبان و مانند طبرانی در ضمن کتابش “معجم الکبیر ” و سپس مانند ابی عبد الله بن منده و ابی نعیم، سپس مانند ابی عمر بن عبد البر که نامبرده کتاب خود را “استیعاب” نامیده به اعتبار اینکه گمان برده تمام آنچه را که در کتب قبل از او بوده در آن جمع آوری کرده. مع الوصف مقدار زیادی از او فوت شده که نام نبرده و ابوبکر بن فتحون در تکمیل کتاب او تالیف جامعی نموده و گروهی هم در دنباله کتاب او تتمه های لطیف تالیف نموده اند و ابو موسی مدینی بر تالیف ابن منده تذییل بزرگی نوشته و در عصر اینان مردمانی بوده اند که تعدادشان مشکل و همه را در این زمینه تصنیف نموده اند تا اینکه دور به قرن هفتم رسیده و در این هنگام عز الدین ابن اثیر کتاب جامعی تالیف نموده و آن را “اسد الغابه” نامیده و در آن بسیاری از تصانیف قبل از خود را جمع نموده ولی او هم به پیروی از پیشینیان خود غیر صحابی را به اصحاب مخلوط کرده و از توجه و تنبیه بر بسیاری از اوهام که در کتب آنان وجود دارد غفلت ورزیده، سپس، حافظ ابو عبد الله ذهبی در کتاب خود نامهائی را که در کتاب او (ابن اثیر) ذکر شده جدا کرده و بر آنها افزوده و کسانی را که وی به غلط از آنها ذکری به میان آورده و یا آنهائی را که صحابی بودن آنها به صحت نپیوسته نام برده ولی در عین حال این اقدام او شامل همه نشده و به مقصود نزدیک نیامده و با تتبع و کاوشی که نمودم (دنباله سخنان ابن حجر است) به نامهائی برخوردم که نه در کتاب او (ذهبی) و نه در اصل آن کتاب (اسد الغابه) با وجود مطابقت با شرایط آن دو نیست. در نتیجه کتاب بزرگی گرد آوردم و در آن صحابه را از غیر صحابه جدا نمودم و با همه این کوششها حتی بر یک دهم از اسامی صحابه نسبت به انچه که از ابی زرعه رازی نقل شده وقوف حاصل نگشت، ابو زرعه گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله وفات یافت درحالی که، کسانی که او را دیدند و سخن او را شنیدند بیش از یکصد هزار تن بوده اند از مرد و زن که همه آنها با وصف دیدار و یا استماع سخنان آن جناب از او روایت کرده اند. ابن فتحون پس از ذکر این مطلب در ذیل ” استیعاب ” گوید: ابو زرعه این داستان را در جواب پرسش کسی که در خصوص راویان از او سئوال نمود، بیان داشته، تا چه رسد به غیر آنها و مع الوصف تمام آنها که در ” استیعاب ” مذکور است یعنی آنها که به نام یا کنیه ذکر شده اند سه هزار و پانصد نفرند، و ابن فتحون ذکر نموده که آنچه را که مطابق شرط او (صاحب استیعاب) استدارک به ان نموده قریب به این تعداد است. و من به خط حافظ ذهبی خواندم که در پشت کتاب تجرید خود نوشته بود: شاید همگی هشت هزار نفر باشند، اگر بیش از این تعداد نباشند کمتر از این نیستند، سپس به خط او دیدم که: تمام آنها که در ” اسد الغابه” مذکورند هفت هزار و پانصد و پنجاه و چهار نفرند، و از جمله چیزهائی که گفتار ابی زرعه را تایید میکند مندرجات در صحیحین است از قول کعب بن مالک در داستان تبوک که گوید: مردم بسیاری حضور داشتند که در دفتری آنها را نمیتوان به شمار درآورد و در آنچه که خطیب به سند صحیح از ثوری نقل و ثبت نموده چنین است: آنها که علی علیه السلام را بر عثمان مقدم بدارند در واقع به دوازده هزار نفر نسبت ناروا داده اند که همگی از اشخاصی بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام وفات خود از آنها راضی بود، نووی گوید: این سخن مربوط به دوازده سال بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله است یعنی پس از آنکه در عهد خلافت ابی بکر درقضیه رده و فتوحات مسلمین بسیار از کسانی که نامهای آنان ضبط نشده است از میان رفته بوده اند و سپس در دوره خلافت عمر در ضمن فتح ها و در طاعون عمومی و عمواس و غیر آن کسانی که از شماره بیرون هستند مرده بوده اند و سبب پنهان ماندن نام های آنان این است که اکثر آنها در حجه الوداع حضور داشته اند: و خدا داناتر است.
و چنانکه قبلا در ج 1 ص 30 اشعار شد: عده حاضر در حجه الوداع که با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند یکصد هزار تن یا بیشتر بوده اند در این صورت چگونه برای این کتب ممکن بوده که نام تمام این گروه عظیم را ثبت و ضبط نمایند؟ اصولا از مجرای طبیعی خارج است که به نام و شرح حال این جمعیت به طور کامل احاطه و تسلط یافت، چه بیشتر این گروه در صحراها و کوهسارها و مناطق متفرقه پراکنده بودند و در مجامع و شهرها مراوده و آمد و رفتی نداشتند مگر برای مقاصد خاص که احیانا در مواقع اتفاقی برای به دست آوردن حوائجی در آن مجامع حاضر میشدند و صحبت و روایتی را درک می نمودند و در آنگونه مواقع دیوان محاسبه و دفاتری نبود که نام هر که وارد و خارج میشود ثبت و ضبط گردد و احوال آنان بررسی شود. در این صورت برای اهل تحقیق میسر نخواهد بود که به احوال و شئون امتی احاطه پیدا کنند که وضع آنها چنین است، ناچار مصنفین به ثبت و ضبط نام کسانی مبادرت نموده اند که در روایات بیشتر نامشان برده شده و یا وجود آنها در حوادثی که رخ داده واجد اهمیت خاصی بوده است، با این کیفیت که بیان شد اگر نام شخصی در چنین کتب ذکر نشد انکار وجود او از حیطه انصاف خارج است، و با اصول و مقررات بحث و استدلال سازش ندارد، وانگهی، ممکن است مولفین کتب مشتمل بر شرح حال صحابه به علت رده و کفری که در سرانجام زندگی از این شخص مشهود گشت از ذکر نام او صرف نظر نموده باشند.
و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر (سوره لقمان)
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج1، ص: 498