1- طبرانى از طریق موسى بن طلحه این روایت را ثبت کرده است: «به عائشه خبر رسید که پسر عمر میگوید: مرگ ناگهانى خشمى است که گریبانگر مؤمنان میشود. گفت: خدا از سر تقصیر پسر عمر درگذرد. حقیقت این است که رسول خدا (ص) فرمود: مرگ ناگهانى تخفیفى است براى مؤمنان و خشمى که گریبانگیر کافران میشود «1».
2- بخارى این سخن را از پسر عمر ثبت کرده است: «پیامبر (ص) در برابر کشتگان بدر ایستاده فرمود: آیا دیدید و عدهاى را که پروردگارتان به شما داد راست درآمد؟ و افزود: اینها اکنون آنچه را میگویم میشنوند. این را براى عائشه گفتند، گفت: پیامبر خدا (ص) فرمود: اینها اکنون میدانند آنچه برایشان میگویم راست است.»
احمد حنبل به این عبارت آورده است: «پیامبر خدا (ص) در برابر کشتگان جنگ بدر ایستاده فرمود: آى فلان! آى بهمان! آیا دیدید و عدهاى را که پروردگارتان به شما داده راست درآمد؟ بخدا اینها اکنون سخنم را میشنوند.
یحیى میگوید: عائشه گفت: خدا از سر تقصیر پسر عمر درگذرد، زیرا او اشتباه فهمیده است. در حقیقت پیامبر خدا فرمود: بخدا اینها اکنون میدانند آنچه را برایشان میگفتم راست درآمده است. و میدانیم خداى متعال میفرماید: تو مردگان را نمیشنوانى، و تو نمیتوانى کسانى را که در گورند بشنوانى «2»
3- حکیم ترمذى در «نوادر الاصول» این روایت را از پسر عمر ثبت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: عرش از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد. ابو عبد اللّه میگوید: عدهاى این حدیث را تأویل کرده و گفتهاند: عرش تختى است که او را به رویش حمل کردهاند، و به حدیثى استناد نمودهاند که از پسر عمر نقل شده و آن را تأویل کرده است. جارود نیز همین گونه براى ما روایت کرده میگوید: جریر از عطاء بن سائب از مجاهد از قول پسر عمر چنین میگوید: روزى حدیث سعد را که «عرش از عشقى که خدا به دیدار سعد دارد به لرزه در میآید» براى او خواندند پسر عمر گفت: عرش به خاطر مرگ هیچ کس به لرزه در نمیآید، بلکه تختى است که او را برویش حمل کردهاند. میگوید: این است مقدار دانش پسر عمر- خدا بیامرز- در باره آنچه دریافته و شنیده، و برتر از هر دانشمندى دانائى هست.
این را حاکم نیشابورى در «مستدرک» به این عبارت ثبت کرده: پسر عمر گفت: به خاطر عشقى که به دیدار خدا دارد عرش لرزیده است یعنى تخته تابوتش. «1»
با ملاحظه روایاتى که بخارى و حاکم- در «مستدرک»- از طریق جابر بن عبد اللّه انصارى ثبت کردهاند خواهید دانست تأویل و توجیه پسر عمر در آن باره تا چه اندازه سخیف و نامربوط است. جابر بن عبد اللّه- رضى اللّه عنهما- میگوید: شنیدم که پیامبر خدا میفرمود: عرش خداى رحمان «2» از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد. یکى به جابر گفت: براء میگوید: تخت لرزیده است. گفت:
از آن جهت است که میان این دو قبیله- اوس و خزرج- کینههائى هست. من از خود پیامبر خدا شنیدم که فرمود: عرش خداى رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد. «3» «مسلم» آن را به عبارت: «عرش خداى رحمان به لرزه درآمد» آورده است. «4»
ابن حجر در «فتح البارى» مینویسد: «حدیث لرزیدن عرش به خاطر سعد بن معاذ از طریق ده تن از اصحاب یا بیشتر آمده و در دو «صحیح» مسلم و بخارى ثبت گشته است و انکار آن بیمعنى است. «1»
4- شاه صاحب در کتاب «انصاف» مینویسد: «پسر عمر از پیامبر (ص) روایت کرده که مرده از گریستن خویشانش بر وى معذب میشود. عایشه روایتش را رد کرده و گفته او حدیث را درست نفهمیده است. در حقیقت، پیامبر خدا (ص) از کنار نعش زن یهودییى گذشت که خویشانش بر او میگریستند، فرمود: اینها بر او میگریند و او در گورش معذب میباشد. آن وقت پسر عمر پنداشته معذب بودن او معلول گریستن است و این حکم، کلى و شامل همه مردگان است.»
احمد حنبل روایتى از عائشه ثبت کرده است که چون شنید پسر عمر از قول پدرش روایت میکند که پیامبر خدا (ص) فرمود: «مرده از گریستن خویشانش بر وى معذب میشود» گفت: خدا عمر و پسرش را بیامرزد. بخدا آنها نه دروغگویند و نه دروغساز و نه چیزى از خود افزودهاند در حقیقت، پیامبر خدا (ص) این سخن را در مورد مردى یهودى فرمود که از کنار خویشانش میگذشت و دید بر او میگریند، فرمود: اینها بر او میگریند و خداى عز و جل او را در گورش عذاب میکند. «2»
احمد حنبل در «مسند» همین مطلب را به عبارت دیگرى نیز روایت کرده که در چند صفحه بعد خواهد آمد. در جلد ششم در باره این روایت که از چندین «صحیح» و «مسند» نقل نمودیم بحث کرده و حقیقت را به طور قطعى روشن ساختیم.
5- بخارى در «صحیح» خویش، فصل اذان «3» روایتى از قول پسر عمر ثبت کرده به این مضمون: «رسول خدا (ص) فرمود: بلال در شب اذان میگوید: پس بخورید و بیاشامید تا آنگاه که ابن ام مکتوم ندا در دهد.» این از احادیثى است که در موردش عائشه بر پسر عمر ایراد گرفته و گفته: پسر عمر اشتباه کرده و صحیح این است: ابن ام مکتوم در شب ندا در میدهد پس بخورید و بیاشامید تا آنگاه که بلال اذان بگوید. ولید این طور یقین دارد و ابن خزیمه و ابن منذر و ابن حبان از چندین طریق از شعبه به همین صورت روایت و ثبت کردهاند.
و نیز طحاوى و طبرانى از طریق منصور بن زاذان از خبیب بن عبد الرحمن به همین صورت ثبت کردهاند.
بیهقى در «سنن» مطلب را چنین نوشته است: عائشه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: ابن مکتوم مرد نابینائى است، بنابر این هر گاه اذان گفت شما بخورید و بیاشامید تا آنگاه که بلال اذان بگوید. عائشه میافزاید که بلال طلوع فجر را میدید. و عائشه میگفت: پسر عمر اشتباه کرده است. «1»
ابن حجر مینویسد: «ابن عبد البر و عدهاى از علماى حدیث اظهار داشتهاند که آن روایت به هم ریخته است و درست آن گونه است که بخارى نوشته. من متمایل به همین عقیده بودم تا آنکه این حدیث را در صحیح ابن خزیمه از دو طریق دیگر از قول عائشه دیدم، و بعضى از صورتهاى لفظى آن طورى است که بعید مینماید اشتباه شده باشد، این صورت که میگوید: هر گاه عمرو که نابینا است اذان گفت فریب نخورید و هر گاه بلال اذان گفت هیچ کس نباید احتمال خلاف بدهد. این را احمد ثبت کرده است. «2» و نیز از عائشه نقل شده که وى حدیث پسر عمر را رد میکرده و میگفته: او اشتباه کرده است. این را بیهقى از طریق دراوردى از هشام از پدرش از عائشه ثبت کرده است و افزوده: عائشه گفت: بلال طلوع فجر را میدید و گفته: عائشه گفت: پسر عمر اشتباه کرده است.» «3»
6- احمد حنبل روایتى از طریق یحیى بن عبد الرحمن بن حاطب ثبت کرده است که پسر عمر گفت: رسول خدا (ص) فرمود ماه بیست و نه روز است. و دستهایش را دو بار بهم زد و بار سوم یک انگشتش را خماند. عائشه گفت: خدا از سر تقصیر پسر عمر درگذرد چون او اشتباه کرده است. در حقیقت، رسول خدا (ص) یکماهه از همسرانش دورى جست و بعد از بیست و نه روز باز آمد. عرض کردند:
اى رسول خدا! پس از بیست و نه روز باز آمدى! فرمود: ماه بیست و نه روز میشود. «1» احمد حنبل در جاى دیگر مینویسد: گفتند: … فرمود: ماه گاهى بیست و نه روز میشود. «2» و این را ابو منصور بغدادى روایت کرده به این عبارت:
به عائشه- رضى اللّه عنها- اطلاع دادند که پسر عمر- رضى اللّه عنه- میگوید: «ماه بیست و نه روز است.» آنرا رد کرده و گفت: خدا از پسر عمر درگذرد، رسول خدا چنین نگفت، بلکه فرمود: ماه گاهى بیست و نه روز میشود. «3»
پسر عمر به این تصور خطاى خویش عمل میکرد و ماه را بیست و نه روز میدانست و میگفت: پیامبر خدا فرموده: ماه بیست و نه روز است. و چون شب بیست و نهم بود و در آسمان ابرى یا مهى روزه میگرفت «4» (به اعتبار اول رمضان).
7- بخارى و مسلم از قول «نافع» این روایت را ثبت کردهاند که به پسر عمر گفتهاند: ابو هریره میگوید: از پیامبر خدا (ص) شنیدم که هر کس از پى جنازهاى برود یک قیراط پاداش خواهد داشت. پسر عمر میگوید: ابو هریره بسیار گفته است. و کسى را نزد عائشه میفرستد و در باره آن میپرسد. عائشه روایت ابو هریره را تصدیق مینماید. پسر عمر میگوید: پس بسیار پاداشها از دست دادهایم.
«مسلم» از قول عامر بن سعد بن ابى وقاص روایتى ثبت کرده که نزد پسر عمر نشسته بودم که خباب در رسید و به عبد اللّه بن عمر گفت: نمیشنوى ابو هریره چه میگوید؟ او از پیامبر خدا (ص) شنیده که هر کس جنازهاى را از خانه تشییع نماید و بر آن نماز بگزارد و سپس تشییع نماید تا به خاک سپرده شود دو قیراط پاداش خواهد برد هر قیراطش چون کوه احد، و هر کس بر جنازهاى نماز بگزارد و بر گردد پاداشى چون کوه احد خواهد داشت. پسر عمر، خباب را نزد عائشه فرستاد تا در باره روایت ابو هریره بپرسد و برگشته به او اطلاع دهد. و خود چنگى
از ریگهاى مسجد برگرفته در دست میگرداند تا خباب برگشت و خبر آورد که عائشه میگوید: ابو هریره راست میگوید. در این هنگام پسر عمر مشت ریگى را که در دست داشت بر زمین زده به حسرت گفت: قیراطهاى فراوان از دست دادهایم! «1»
شاید خواننده محقق پس از اطلاع بر این گونه روایات پى برده باشد که روایت پسر عمر در بدى دست کمى از فقه و دینشناسى او نداشته است، و کسى که در فقه و حدیث چنین باشد قابل اعتبار و اعتنا نیست نه خودش و نه نظریهاش و نه به حدیثش میتوان اعتماد کرد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 63