و ابن مردویه آورده است که پسر عباس گفت: پیامبر خدا (ص) در خانه اش بود و علی پسر ابوطالب – خدا رویش را گرامی دارد- آغاز بامداد به نزد او شد تا کسی در رفتن به نزد او بر وی پیشی نگیرد. پس چون به درون آمد پیامبر (ص) را دید در میان خانه، و سر او در دامن دحیه پسر خلیفه کلبی است پس گفت درود بر تو باد، پیامبر خدا چگونه است؟ گفت: ای برادر پیامبر خدا، نیکوست. علی گفت: خداوند – از سوی ما خانواده- تو را پاداش نیکو دهد. دحیه گفت: راستی که من تو را دوست می دارم و در نزد من ستایشی از تو است که شتابان برایت آورده ام: تو فرمانروای مؤمنان و رهبر چهره های درخشان و تابناک و … تا پایان
و در این گزارش می خوانیم: پس او سر پیامبر را گرفت و در دامن علی نهاد پس پیامبر (ص) گفت: این گفتگوهای آهسته چیست، پس علی آن چه را در میانه گذشته بود بازگو کرد و او گفت: علی او دحیه نبود… جبرائیل بود و تو را به نامی خواند که خداوند به آن خوانده بود.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 8، ص: 130