اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۶ آبان ۱۴۰۳

انکار حدیث منزلت توسط ابن تیمیه

متن فارسی

ابن تیمیه گوید: رافضی (علامه حلی) گوید از عمرو بن میمون روایت شده که گفت: برای علی بن ابی طالب ده فضیلت انحصاری است:

7- و پیامبر (ص) مردم را برای جنگ تبوک از مدینه بیرون آورده بود، علی او را گفت: اجازه می دهید من هم با شما بیرون آیم؟ پیامبر (ص) او را فرمود: نه، علی را گریه آمد، پیغمبر او را گفت: آیا نمی پسندی نسبت تو به من همچون نسبت هرون به موسی باشد جز اینکه تو پیامبر نیستی؟! این شایسته نیست که من بروم جز اینکه در نبودنم تو جانشینم باشی؟!

آنگاه پاسخ می  دهد که فشرده سخنانش این است:
اگر حدیث عمرو بن میمون ثابت گردد، روایتش مرسل خواهد بود نه مسند، و در آن الفاظی دیده می  شود که دروغ به پیغمبر (ص) بسته ‏اند مانند این جمله:
لا ینبغی ان اذهب الّا و انت خلیفتی: (شایسته نیست من بروم جز اینکه در نبودنم تو جانشین من باشی) زیرا بارها پیغمبر (ص) رفت که جانشینش دیگری جز علی بود، آنگاه عده ای از حکام منصوب از قبل پیغمبر در مدینه را نام برده، گوید! جانشینی پیغمبر در سال جنگ تبوک بر کسی جز زنان، کودکان ذوی اعذار و آن سه کس که تخلف کردند و متّهمان به نفاق، نبود.
و شهر مدینه در امنیت کامل بسر می برد، جای ترس بر اهل مدینه نبود و جانشینی جنبه جهاد نداشت.

سپس در تعقیب سخن به ذکر خرافات و یاوه هائی درباره عدم اختصاص این مناقب به علی (ع) دست زده است.

پاسخ- چه خوب بود که این مرد مطالعه کتابش را بر دانشمندان و اهل تحقیق تحریم می‌کرد و طرف سخنش را به جاهلان کهنه پرستی که تشخیص خوب و بد نتوانند داد، محدود می‌کرد، زیرا وقتی این کتاب به دست دانشمند بیفتد، سوء نیت‏ها و بی‌دانشی‌هایش بر ملا می‌گردد و همه می‌فهمند نویسنده آن از راستی و امانت بدور بوده و کاری جز دروغ و تزویر و روپوشی حقایق آشکار انجام نداده است.

قویا بنظر میرسد، وقتی او عنوان شیخ الاسلام را برای خود دست و پا کرده، در بلند پروازی خود را گم کرده پنداشته است ملت اسلام سخنانش را هرچه باشد، بدون ایراد و محاسبه تلقی به قبول می‌کند، ناگاه متوجه می‌گردد پندارش به خطا رفته و تیر امیدش به سنگ خورده است. حال با من بیائید تا درباره یاوه‌هایش در باره این حدیث و جار و جنجالی که بر سر آن راه انداخته است، فرو رفته، امعان نظر کنیم. اولین نسبت ناروایش این است که، حدیث مرسل است نه مسند.

گویا دیدگانش از مراجعه به امام مذهبش، احمد بن حنبل هم کور است او در 1/331 کتاب خود از یحیی بن حمّاد، از ابی عوانه، از ابی بلج، از عمرو بن میمون از ابن عباس حدیث را نقل میکند «1». رجال سند این حدیث غیر از ابی بلج همه رجال صحیح و او موثق است و ما شرح حالش را در 1/127 این کتاب آوردیم.
همین حدیث را به سندی که همه رجالش صحیح و مورد وثوقند حافظ نسائی در خصائص 7، و حاکم در مستدرک 3/132 نقل کرده‌اند. و حاکم و ذهبی صحت آنرا، تأیید کرده‌اند. و نیز طبرانی چنانکه در مجمع الزوائد است و هیثمی با تأیید صحت حدیث، آن را نقل کرده، ابو یعلی به نقل البدایة و النهایه، و ابن عساکر در اربعین الطوال، و ابن حجر در الاصابه 2/509 و گروه دیگری که در جلد اول 1/97 همین کتاب نام آنها را بردیم، ناقلان حدیث‏اند.

بدین ترتیب او چه حق دارد، حدیث را بدروغ مرسل خواند و سند متّصلش را که صحیح و ثابت هم هست، منکر گردد؟ آیا با امانتهای نبوت اینطور باید رفتار کرد؟ آیا این دست امانت است که با سنت پیغمبر و علم و دین اینچنین بازی می‌کند؟!

شگفت‏تر از این نسبت نادرست، اظهار نظر او در جمله‌های حدیث برای تباه کردن معنی و مفاد آن است به این پندار که سخن منسوب به پیغمبر (ص): «لا ینبغی ان اذهب الّا و انت خلیفتی / شایسته نیست من بروم مگر در نبودم تو خلیفه من باشی» به این دلیل دروغ است که پیغمبر چند بار دیگر از مدینه خارج شد و جانشینش در هر نوبت کسانی غیر از علی بودند.

هرکس حقیقت امر را، در اوضاع و احوال جاری در حدیث بنگرد می‌فهمد این موضوع، یک واقعه شخصی است که از خود داستان تجاوز نمی‌کند، زیرا پیغمبر می‌دانست در این سفر، جنگی بر پا نمی‌شود، و مدینه از این نظر که مسلمانان از ناحیه عظمت پادشاه روم (هرقل) و پیشدستی سپاه جرارش دچار اضطراب بود، نیاز شدید به جانشینی فردی چون امیر المؤمنین داشت، اینان گمان می‌کردند رسول خدا (ص) و صحابه ملازمش قدرت مقاومت در برابر آنها ندارند و از این رو گروهی از منافقان تخلف ورزیدند. و نزدیکترین احتمال در مدینه بعد از غیبت پیغمبر این بود که منافقان برای تضعیف قدرت و تقرب به حاکم بلاد روم که در آن وقت عازم مدینه بود، دست به یک شورش انقلابی بزنند.

در این وضع حساس میباید جانشین پیغمبر (ص) در مدینه کسی چون امیر المؤمنین (ع) باشد تا در دیدگان مردم پر هیبت و در نزد شورشیان با عظمت تلقی گردد و این تنها امیر المؤمنین (ع) است که با شدت عمل، دلیری در اقدام، و قاطعیت خود چنین خطری را میتواند پیشگیری کند. و گرنه در هیچ مقامی امیر المؤمنین (ع) از پیغمبر (ص) غیر از این واقعه فاصله نگرفته است «1» این امر مورد اتفاق سیره نویسان است و سبط ابن جوزی در تذکره ص 12 بدان اعتراف کرده است. شخص محقق می‌تواند بیان ما را از گفتار پیغمبر (ص) به علی (ع) که فرمود: «کذبوا و لکن خلفّتک لما ورائی / دروغ میگویند ولی من تو را برای پشت سرم (مدینه) بجای گذاردم»، استنتاج کند: در آنجا که ابن اسحاق به سندهای خودش از سعد بن ابی وقاص روایت نمود که وقتی پیغمبر به محل «جرف» رسید عده‌ای از منافقان نسبت به امارت علی در مدینه ایراد گرفته گفتند پیغمبر او را برای بی حالی و سنگینی‌اش از جهاد در مدینه بجای گذارد، علی سلاح بر گرفت و بیرون شد، و در محل جرف خدمت پیغمبر آمد، گفت: «در هیچ جنگی از شما جدا نمانده‌ام در این جنگ منافقان پندارند مرا از روی سنگینی‌ام بجای گذارده‌اید»، پیغمبر (ص) فرمود: کذبوا و لکن خلفتک لما ورائی … تا آخر حدیث. «1»

و در روایت صحیح از پیغمبر (ص) است که وقتی می‌خواست برای نبرد (تبوک) حرکت کند فرمود: «لا بدّ ان اقیم، او تقیم / چاره‌ای نیست که باید یا من خود بمانم و یا تو بمانی، آنگاه علی را بجای خود نهاد «2».

با توجه به این مطالب، باید دانست این سخن آن حضرت (ص) «لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی» مفهومی جز برای خصوص این واقعه ندارد و در این تعبیر هیچگونه عمومی که شامل هر نوبتی که پیغمبر از مدینه خارج شده باشد، دیده نمی‌شود، از این رو درست نیست ما آن را به مواردی که پیغمبر در وقایع دیگر، اشخاص دیگری را خلیفه خود گذارده است، نقض کنیم. زیرا در آن موارد و وقایع، خطر شورش انقلابی که اشاره کردیم، موجود نبود. و در صحنه نبرد نیاز بیشتری بوجود امیر المؤمنین (ع) احساس میشد، چون جز او کسی نمی‌توانست حملات قهرمانان دلیر عرب و صفوف متشکلشان را بشکند از اینرو پیامبر (ص) در بردن امیر المؤمنین همراه خود به جنگها، یا جانشینی او در غیابش در مدینه، از مصلحت قوی‌تر، پیروی می‌فرمود.

موضوع دیگر، اینکه، آن مرد کوشیده است، عنوان جانشینی حضرت علی (ع) را کوچک جلوه داده، گوید: جانشینی پیغمبر در سال جنگ تبوک… در صورتی که با نظر تحقیق عنوان این خلافت از جنبه های مختلف، که در زیر اشاره میکنیم بزرگ جلوه می کند:

۱- این جمله پیغمبر (ص) که فرمود: «اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی؟ / آیا راضی نیستی که نسبت با من ماندن نسبت هارون به موسی باشد؟» این جمله نشان می دهد هر آنچه برای پیغمبر بود از هر درجه، مقام، نهضت، حکم، امارت و سیادت، برای امیر المومنین ثابت است مگرآنچه استثنا شده یعنی نبود چنانکه برای هارون نسبت به موسی چنین بود. این مقام خلافت پیامبر (ص) است و علی (ع) را جای خود نشاندن، نه او را به کاری گماردن چنانکه پنداشته اند. پیغمبر (ص) قبل از این واقعه، مردمی را بر بلاد، امارت بخشیده و در خود مدینه افرادی را گمارده بود، و جنگهای کوچک که خود مستقیما شرکت نمی کرد، فرماندهانی نصب کرد، که نسبت به هیچکدامشان، جمله ای را که در این واقعه گفت، ایراد نفرمود. از این رو باید گفت این منقبت، تنها از خصوصیات شخص امیرالمومنین (ع) است.

۲- سخن پیامبر (ص) که از سعد بن ابی وقاص نقل شد که فرمود: “دروغ می گویند ولی من تو را بر ای پشت سر خود بجای گذاردم” در وقتی که عده ای از رجال منافقان نسبت به فرمانداری علی (ع) انتقاد می کردند، اشاره پیغمبر (ص) به همان چیزی است که ما قبلا بیان داشتیم و آن ترس از حمله و شورش منافقان در غیاب پیغمبر (ص) به مدینه است و نگهداشتن امیر المومنین(ع) در مدینه، برای حفظ بیضه اسلام از ویرانی، و پیشگیری از گسترش اخلال منافقان در کار مسلمانان.اگر نبود آنکس که شدتشان را، با دلیری قاطع و تیز بینی مخصوص درم شکند، خطر منافقان تنها مرکز اصیل اسلامی را تهدیدمیکرد، باین ترتیب پیغمبر (ص) علی را برای یک قیام مجدانه در مقابل منافقان که از دیگر کسان ساخته نبود، به جای خود درمدینه نهاد.

۳- در حدیث براء بن عازب و زید بن ارقم است که وقتی رسول خدا (ص) خواست به جنگ رود به علی گفت: چاره ای نیست کهدر مدینه باید یا من بمانم یا تو، و آنگاه علی را بجای خود نهاد، نشان میدهد ماندن امیر المومنین (ع) درحفظ بیضه اسلام و زدودن فساد تبهکاران در حد ماندن پیامبر (ص) موثر است و این کار مهم بدست هر یک از آن دو برزگمرد یکنواخت ساخته است. و این عالیترین پایه و مقامی است که میتوان تصور کرد.

۴- از سعد بن ابی وقاص به صحت پیوسته که گفت: بخدا سوگند اگر یکی از سه فضیلت علی برای من بود، من آن را بر تر از هرچه آفتاب بر آن تابد می دانستم، اگر آنچه پیغمبر (ص) در باز گرداندن او از تبوک او را گفت:اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی: “آیا راضی نیستی مقامات نسبت به من، مقام هارون نسبت به موسی باشد. “مرا گفته بود، این جمله مرا محبوبتر بود از هر چه آفتاب بر آن تابد… تا آخر.مسعودی در مروج الذهب ۲ر ۶۱ بعد از بیان حدیث گوید: من در صورت دیگر روایات از علی بن محمد بن سلیمان نوفلی درگزارش حال عایشه و دیگران یافتم که وقتی سعد این جمله را به معاویه گفت و مردم از مجلس آماده برخاستن شدند، معاویه برای سعد تیزی رها کرد و او را گفت بنشین تا پاسخ مرا از گفتارت بشنوی تو هیچگاه نزد من بیش از امروز مورد توبیخ و ملامت نبوده ای، پس چرا او را یاری نکردی؟ و چرا از بیعتش، تقاعدی کردی؟اگر من آنچه را تو از پیغمبر (ص) شنیدی، شنیده بودم تا آخر عمر خدمتگذار علی می شدم.سعد گفت: بخدا سوگند، من به جای تو، از تو شایسته ترم، معاویه گفت:ولی بنو عذره زیر بارت نمی روند. و چنانکه گفته اند سعد منسوب به یکی از مردان بنی عذره بود… تا آخر.و در نزد حفاظ، پایدارنده اسناد، به صحت پیوسته است که معاویه، سعد را گفت:ما منعک ان تسب ابا تراب:”چه باعث شده تو از ناسزا گوئی به ابو تراب، سر باز می زنی.”گفت: تا سه سخن از پیامبر خدا (ص) بیاد دارم نه تنها او را ناسزا نتوانم گفت، بلکه اگر یکی از آن سخنان برای من بود از اشتران سرخ موی آن را برتر می دانستم، شنیدم رسول خدا (ص) در حالیکه او را در واقعه تبوک بجای خود در مدینه می گمارد و علی به او گفت یا رسول الله” مرا با زنان و کودکان بجای میگذرای “؟ پیامبر (ص) او را گفت:اما ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.و در حدیثی نقل شده شده که وقتی سعد بر معاویه وارد شد، معاویه گفت: چرا همراه ما نجنگیدی؟ پاسخ داد بادی غلیظ و تیره برمن گذشت، من اشترم را گفتم اخ، اخ تا بنشیند و چون باد تیره بر طرف شد من راه را شناختم و براه افتادم. معاویه گفت”: درکتاب خدا اخ، اخ نیست ولی این کلام خدای بزرگ است که:و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امر الله:”هر گاه دو گروه از مومنان با هم به جنگ پردازند در آغاز باید بین آنها صلح بر قرار کنید و هر گاه یکی بر دیگری تجاوز کرد،با متجاوز باید بجنگید تا به حکم خدا باز گردد،” بخدا سوگند تو نه با گروه متجاوز در مقابل گروه دادگر، و نه با گروه داد گردر مقابل گروه متجاوز بودی، سعد گفت من نمی خواستم با مردی بجنگم که پیامبر خدا (ص) درباره او گفته است:انت منی بمنزله هارون من موسی غیر انه لانبی بعدی.معاویه گفت: کی این مقالت را با تو شنیده است؟ سعد گفت فلان و فلان و فلان تا رسیدم به ام سلمه.معاویه گفت: ولی اگر من از. پیغمبر (ص) شنیده بودم با علی نمی جنگیدم. مراجعه کنید تاریخ ابن کثیر ۸ ر ۷۷امری را که سعد در ردیف حدیث رایت، و ازدواج با صدیقه طاهره به وحی خدای عزیز که آن هر دو از بزرگترین فضائل است،می داند. و اگر معاویه آن را شنیده بود دیگر به جنگ علی اقدام نمی کردو تا زنده بود خادم آستان علی می بود، باید تا آن حدمهم باشد که سعد بخود اجازه دهد آن را بیشتر از هر چیزی که خورشید بر آن تابد، دوست بدارد، یا برای او از اشتران سرخ موی محبوبتر باشد، و نیز آنقدر ارزش داشته باشد که معاویه اگر شنیده بود، عمرانه خدمتگذاری علی را اختیار می کرد، بدیهی است اینامر مهم غیر از جانشین ساختن فردی است بر خانواده خود تا در رفع نیازمندیهای زندگی آنان قیام کند، چنانکه کار مستخدمان است. یا اینکه دیدبان و جاسوس منافقان باشد تا تجسس در احوا ل آنان کند چنانکه وظیفه طبقه پست مستخدمان دولت ها است.

۵- سخن سعید بن مسیب: وقتی حدیث را از ابراهیم یا از عامر دو فرزند سعد بن ابی وقاص شنید گفت: بخود رضایت نمیدهم تا دراین باره شخصا با سعد مواجه شوم، نزد او آمده گفتم: حدیثی که فرزند تو عامر بر من فرو خواند چیست؟ او انگشتانش را درگوشهایش کرد و گفت از رسول خدا شنیدم و گرنه گوشهایم کر باد آیا چه چیز این حدیث را سعید بزرگ می پنداشت تا جائیکه می کوشید خبر مربوط به آن را پس از آنکه از فرزند سعد شنیده، از خود سعد بشنود.آنگاه سعد با تاکیدی که ذکر شد، از حدیث یاد کرد، ما نمی توانیم او چه فهمیده، مسلما او چیزی جز همان معنی با عظمتی را که ما متذکر شدیم به خاطر نیاورده است.

۶-  گفتار امام ابی البسطام شعبه بن حجاج درباره حدیث، که گوید: هارون افضل امت موسی (ع) بود پس باید علی (ع) نیز افضل امت محمد (ص) باشد تا این نص صریح که روایتش هم صحیح است محفوظ ماند، چنانکه موسی به برادرش هارون گفت:اخلفنی فی قومی و اصلح:”تو درمیان قوم جانشین من باش و با صلاح آنان بکوش”

۷- طیبی گوید: حرف” من ” در انت منی بمنزله هارون، خبر مبتدا است و من. اتصالیه است و متعلق خبر خاص میباشد و با در”بمنزله” زائد است ماندن آیه: فان آمنوا بمثل ما آمنتم به: “اگر ایمان آورند، ایمانی مانند ایمان شما، ” و معنی حدیث این می شود: تو متصلی با من. و جایگزینی از جانب من، مقامی را که هارون نسبت به موسی جایگزین بود، در اینجا تشبیهی به نظر می آید که وجه شبه مبهم است و جمله بعدی از آن پرده بر می دارد: الا انه لا نبی بعدی از این رو معلوم می شود رابطه و اتصال نامبرده از ناحیه نبوت نیست، بلکه پائین تر از نبوت و آن خلافت است..

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 277

23- قال: قال الرافضیُّ- یعنی العلّامة الحلّی-: و عن عمرو بن میمون، قال: لعلیِّ بن أبی طالب عشر فضائل لیست لغیره: 

و خرج رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم بالناس فی غزاة تبوک، فقال له علیٌّ: «أخرج معک؟ فقال: لا». فبکى علیٌّ. فقال له: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلّا أنَّک لستَ بنبیّ؟ لا ینبغی أن أذهب إلّا و أنت خلی فتی». و قال رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم: «أنت ولیّی فی «1» کلِّ مؤمن بعدی».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 278

قال: و سدَّ أبواب المسجد إلّا باب علیّ. قال: و کان یدخل المسجد جنباً و هو طریقه لیس له طریق غیره. و قال له: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه» (3/8).

ثمّ قال ما ملخّصه:

الجواب: إنّ هذا لیس مسنداً بل هو مرسلٌ لو ثبت عن عمرو بن میمون. و فیه ألفاظ هی کذبٌ على رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم

کقوله: «لا ینبغی أن أذهب إلّا و أنت خلیفتی».

فإنّ النبیّ صلى الله علیه و سلم ذهب غیر مرّة و خلیفته على المدینة غیر علیٍّ- ثمّ ذکر عدّة من ولاته على المدینة- فقال: و عام تبوک ما کان الاستخلاف إلّا على النساء و الصبیان، و من عذر اللَّه، و على الثلاثة الذین خُلّفوا، أو متَّهم بالنفاق، و کانت المدینة آمنةً لا یخاف على أهلها، و لا یحتاج المستخلف إلى جهاد.

ثمّ أردفه بخرافات و تافهات فی بیان عدم اختصاص علیٍّ بهذه المناقب.

الجواب: کان الأحرى بالرجل أن یحرِّج على العلماء النظر فی کتابه، فیختصّ خطابه بالرعرة الدهماء ممّن لا یعقل أیّ طرفیه أطول؛ لأنَّ نظر العلماء فیه یکشف عن سوأته، و یوضّح للملإ إعوازه فی العلم و انحیازه عن الصدق و الأمانة، و یظهر تدجیله و تزویره و تمویهه على الحقائق، و من المحتمل جدّا أنَّه قد غالى فی عظمة نفسه یوم خوطب بشیخ الإسلام، فحسب أنَّ الأمّة تأخذ ما یقوله کأصول مسلّمة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 279

لا تناقشه فیه الحساب، و إذ أخفق ظنّه و أکدى «1» أمله، فهلمَّ معی نمعن النظرة فی هملجته حول هذا الحدیث، و ما له فیه من جلبة و سخب «2».

فأوّل ما یتقوّل فیه: إنّه مرسل و لیس بمسند.

فکأنَّ عینیه فی غشاوة عن مراجعة المسند لإمام مذهبه أحمد بن حنبل، فإنَّه أخرجه «3» فی (1/331) عن یحیى بن حمّاد، عن أبی عوانة، عن أبی بلج، عن عمرو ابن میمون، عن ابن عبّاس «4». و رجال هذا السند رجال الصحیح غیر أبی بلج، و هو ثقة عند الحفّاظ، کما مرّت فی ترجمته (1/71).

و أخرجه «5» بسند صحیح رجاله کلّهم ثقات الحافظ النسائی فی الخصائص (ص 7)، و الحاکم فی المستدرک (3/132) و صحّحه هو و الذهبی، و الطبرانی کما فی المجمع للحافظ الهیثمی و صحّحه، و أبو یعلى کما فی البدایة و النهایة، و ابن عساکر فی الأربعین الطوال، و ذکره ابن حجر فی الإصابة (2/509)، و جمعٌ آخرون أسلفناهم فی الجزء الأوّل (ص 51).

فما عذر الرجل فی نسبة الإرسال إلى مثل هذا الحدیث و إنکار سنده المتّصل الصحیح الثابت؟ أ هکذا یُفعل بودائع النبوّة؟ أ هکذا تلعب ید الأمانة بالسنّة و العلم و الدین؟

و الأعجب أنَّه عطف بعد ذلک على فقرات من الحدیث و هو یحاول تفنیدها

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 280

و یحسبها من الأکاذیب، منها:

قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «لا ینبغی أن أذهب إلّا و أنت خلیفتی».

فارتآه کذباً، مستدلّا بأنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم ذهب غیر مرّة و خلیفته على المدینة غیر علیّ.

و من استشفَّ الحقیقة من هذا الموقف علم أنّها قضیّة شخصیّة لا تعدو قصّة تبوک، لِما کان صلى الله علیه و آله و سلم یعلمه من عدم وقوع الحرب فیها، و کانت حاجة المدینة إلى خلافة مثل أمیر المؤمنین علیها مسیسة، لِما تداخل القوم من عظمة ملک الروم- هرقل- و تقدّم جحفله الجرّار، و کانوا یحسبون أنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و حشده الملتفَّ به لا قِبل لهم به، و من هنا تخلّف المتخلّفون من المنافقین، فکان أقرب الحالات فی المدینة بعد غَیبة النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أن یرجف بها المنافقون للفتِّ فی عضد صاحب الرسالة، و التزلّف إلى عامل بلاد الروم الزاحف، فکان من واجب الحالة عندئذٍ أن یخلف علیها أمیر المؤمنین علیه السلام المهیب فی أعین القوم، و العظیم فی النفوس الجامحة، و قد عرفوه بالبأس الشدید، و البطش الصارم، اتّقاء بادرة ذلک الشرِّ المترقَّب. و إلّا فأمیر المؤمنین علیه السلام لم یتخلّف عن مشهدٍ حضره رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إلّا تبوک «1»، و على هذا اتّفق علماء السیر کما قال سبط ابن الجوزی فی التذکرة «2» (ص 12).

و فی وسع الباحث أن یستنتج ما بینّاه من

قوله صلى الله علیه و آله و سلم لعلیّ: «کذبوا و لکن خلّفتک لما ورائی». فیما أخرجه ابن إسحاق، بإسناده عن سعد بن أبی وقّاص قال:

لمّا نزل رسول اللَّه الجرف طعن رجال من المنافقین فی إمرة علیٍّ، و قالوا: إنّما خلّفه استثقالًا، فخرج علیٌّ فحمل سلاحه حتى أتى النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم بالجرف، فقال: «یا رسول اللَّه ما تخلّفت عنک فی غزاة قطُّ قبل هذه، قد زعم المنافقون أنَّک خلّفتنی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 281

استثقالًا. فقال: کذبوا و لکن خلّفتک لما ورائی». الحدیث «3».

و ممّا صحَّ عنه صلى الله علیه و آله و سلم حین أراد أن یغزو أنّه قال: «و لا بدَّ من أن أقیم أو تقیم». فخلّفه «4».

إذا عرفت ذلک کلّه فلا یذهب علیک أنَّ

قوله صلى الله علیه و آله و سلم: «لا ینبغی أن أذهب إلّا و أنت خلیفتی».

لیس له مغزى إلّا خصوص هذه الواقعة، و لیس فی لفظه عموم یستوعب کلّ ما غاب صلى الله علیه و آله و سلم عن المدینة، فمن الباطل نقض الرجل باستخلاف غیره على المدینة فی غیر هذه الواقعة، حیث لم تکن فیه ما أوعزنا إلیه من الإرجاف، و کانت حاجة الحرب أمسّ إلى وجود أمیر المؤمنین علیه السلام حیث لم یکن غیره کمثله یکسر صولة الأبطال، و یغیر فی وجوه الکتائب. فکان صلى الله علیه و آله و سلم فی أخذ أمیر المؤمنین معه إلى الحروب و استخلافه فی مغیبه یتبع أقوى المصلحتین.

ثمّ إنّ الرجل حاول تصغیراً لصورة هذه الخلافة، فقال: و عام تبوک ما کان الاستخلاف … إلخ. غیر أنَّ نظّارة التنقیب لا تزال مکبِّرة لها من شتّى النواحی:

الأولى:

قوله: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟».

و هو یعطی إثبات کلِّ ما للنبیِّ صلى الله علیه و آله و سلم من رتبة، و عمل، و مقام، و نهضة، و حکم، و إمارة، و سیادة لأمیر المؤمنین عدا ما أخرجه الاستثناء من النبوّة، کما کان هارون من موسى کذلک. فهو خلافة عنه صلى الله علیه و آله و سلم، و إنزال لعلیٍّ علیه السلام منزلة نفسه لا محض استعمال کما یظنّه الظانّون، فقد استعمل صلى الله علیه و آله و سلم قبل هذه على البلاد أناساً، و على المدینة آخرین، و أمّر على السرایا رجالًا لم یقل فی أحد منهم ما قاله فی هذا الموقف، فهی منقبةٌ تخصّ أمیر المؤمنین فحسب.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 282

الثانیة:

قوله صلى الله علیه و آله و سلم فیما مرّ عن سعد بن أبی وقّاص: «کذبوا و لکن خلّفتک لِما ورائی».

لمّا طعن رجال من المنافقین فی إمرة علیٍّ علیه السلام، و لا یوعز صلى الله علیه و آله و سلم به إلّا إلى ما أشرنا إلیه من خشیة الإرجاف بالمدینة عند مغیبه، و أنَّ إبقاءه کان لإبقاء بیضة الدین عن أن تنتهک، و حذارَ أن یتّسع خرقها بهملجة المنافقین، لو لا هناک من یطأ فورتهم بأخمص بأسه و حجاه، فکان قد خلّفه لمهمّة لا ینوء بها غیره.

الثالثة:

قوله صلى الله علیه و آله و سلم لعلیّ علیه السلام فی حدیث البراء بن عازب و زید بن أرقم، قالا: قال حین أراد صلى الله علیه و آله و سلم أن یغزو: «إنّه لا بدَّ من أن أقیم أو تقیم» فخلّفه «1».

و هو یدلّ على أنَّ بقاء أمیر المؤمنین علیه السلام على حدٍّ بقاء رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی کلاءة بیضة الدین و إرحاض معرّة المفسدین، فهو أمر واحد یقام بکلّ منهما على حدٍّ سواء، و ناهیک به من منزلة و مقام.

الرابعة: ما

صحَّ عن سعد بن أبی وقّاص من قوله: و اللَّه لَأن یکون لی واحدة من خلاله الثلاث أحبُّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس، لَأن یکون قال لی ما قال له حین ردّه من تبوک: «أما ترضى أن تکون منّی بم نزلة هارون من موسى؟ إلّا أنَّه لا نبیَّ بعدی». أحبّ إلیَّ من أن یکون لی ما طلعت علیه الشمس «2».

و قال المسعودی فی المروج (2/61) بعد ذکر الحدیث: و وجدت فی وجه آخر من الروایات، و ذلک فی کتاب علیِّ بن محمد بن سلیمان النوفلی فی الأخبار عن ابن عائشة و غیره: أنَّ سعداً لمّا قال هذه المقالة لمعاویة و نهض لیقوم ضرط له معاویة!! و قال له: اقعد حتى تسمع جواب ما قلت، ما کنتَ عندی قطُّ ألأم منک الآن، فهلّا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 283

نصرته؟ و لِمَ قعدتَ عن بیعته؟ فإنّی لو سمعت من النبیِّ صلى الله علیه و سلم مثل الذی سمعت فیه، لکنت خادماً لعلیٍّ ما عشت! فقال سعد: و اللَّه إنّی لأحقّ بموضعک منک. فقال معاویة: یأبى علیک [ذلک‏] «1» بنو عذرة، و کان سعد فیما یقال لرجل من بنی عذرة.

و صحَّ عند الحفّاظ الأثبات أنَّ معاویة أمر سعداً فقال: ما منعک أن تسبَّ أبا تراب؟ قال: أمّا ما ذکرت ثلاثاً قالهنَّ رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم فلن أسبّه، لَأن تکون لی واحدة منهنَّ أحبُّ إلیَّ من حمر النعم، سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم یقول لعلیّ و خلفه فی تبوک، فقال له علیٌّ: «یا رسول اللَّه تخلفنی مع النساء و الصبیان؟ فقال له رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم: أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى؟ إلّا أنّه لا نبیَّ بعدی» «2».

و ورد فی حدیث أنَّ سعداً دخل على معاویة فقال له: مالک لم تقاتل معنا؟ فقال: إنّی مرّت بی ریح مظلمة فقلت: أخ أخ. فأنخت راحلتی حتى انجلت عنّی، ثمَّ عرفت الطریق فسرت. فقال معاویة: لیس فی کتاب اللَّه أخ أخ، و لکن قال اللَّه تعالى: (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ‏) «3». فو اللَّه ما کنت مع الباغیة على العادلة، و لا مع العادلة على الباغیة. فقال سعد: ما کنت لأقاتل رجلًا قال له رسول اللَّه صلى الله علیه و سلم: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى غیر أنَّه لا نبیَّ بعدی».

فقال معاویة: من سمع هذا معک؟ فقال: فلان و فلان و أمّ سلمة. فقال معاویة:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 284

أما إنّی لو سمعته منه صلى الله علیه و سلم لما قاتلت علیّا. تاریخ ابن کثیر «1» (8/77).

فإنَّ هذا الذی کان یستعظمه سعدٌ فی عداد حدیث الرایة و التزویج بالصدّیقة الطاهرة بوحی من اللَّه العزیز اللذین هما من أربى الفضائل، و یراه معاویة: لو کان سمعه فیه لما قاتل علیّا، و لکان یخدم علیّا ما عاش، لا بدَّ و أن یکون على حدِّ ما وصفناه حتى یتسنّى لسعد تفضیله على ما طلعت علیه الشمس، أو حُمر النعم، و لمعاویة إیجاب الخدمة له، دون الاستخلاف على العائلة لینهض بشؤون حیاتها کما هو شأن الخدم، أو یُنصب عیناً على المنافقین فحسب لیتجسّس أخبارهم، کما هو وظیفة الطبقة الواطئة من مستخدمی الحکومات.

الخامسة: قول سعید بن المسیّب، بعد ما سمع الحدیث عن إبراهیم أو عامر ابنی سعد بن أبی وقّاص: فلم أرض فأحببت أن أشافه بذلک سعداً، فأتیته فقلت: ما حدیث حدّثنی به ابنک عامر؟ فأدخل إصبعیه فی أذنیه و قال: سمعت من رسول اللَّه و إلّا فاستکّتا «2». فما ذا کان سعید یستعظمه من الحدیث حتى طفق یستحفی خبره من نفس سعد بعد ما سمعه من ابنه، فأکّد له سعد ذلک التأکید، غیر أنَّه فهم من مؤدّاه ما ذکرناه من العظمة؟

السادسة: قول الإمام أبی بسطام شعبة بن الحجّاج فی الحدیث: کان هارون أفضل أمّة موسى علیه السلام فوجب أن یکون علیٌّ علیه السلام أفضل من کلِّ أمّة محمد صلى الله علیه و سلم صیانةً لهذا النصّ الصحیح الصریح، کما قال موسى لأخیه هارون: (اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ‏) «3» «4».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏3، ص: 285

السابعة: قال الطیبی: (منّی) خبر المبتدأ، و (من) اتِّصالیّة، و متعلّق الخبر خاصّ و الباء زائدة، کما فی قوله تعالى: (فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ‏) «1»، أی فإن آمنوا إیماناً مثل إیمانکم، یعنی أنت متّصل و نازل منّی بمنزلة هارون من موسى، و فیه تشبیه، و وجه الشَبَه مبهم بیّنه

بقوله: «إلّا أنَّه لا نبیَّ بعدی».

فعرف أنَّ الاتّصال المذکور بینهما لیس من جهة النبوّة بل من جهة ما دونها و هی الخلافة «2».