اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۷ خرداد ۱۴۰۲

اهتمام سید حمیری در بیان فضائل اهل بیت(ع)

متن فارسی

سید مردى بلند همّت و حریص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب کوشش و اجتهادى که در نشر دعوت به مبدأ استوار خویش داشت و سخن پردازیهائى که در ستایش خاندان پاک نهاد پیغمبر کرد، بر بسیارى از شعراء فزونى و برترى یافت. و با جانبازى و فداکارى در راه تقویت روح ایمان در مردم و زنده کردن دلمردگان از طریق نشر فضائل آل اللّه و پراکندن زشتیهاى دشمنان و بدیهاى مخالفان آنان، بر سایر سرایندگان سیادت پیدا کرد.وى گوینده این شعر است:

ایا رب انى لم ارد بالذى                به مدحت علیا غیر وجهک فارحم‏

«پروردگارا! من در ستایش از على (ع) چیزى جز خشنودى تو نخواسته‌ام پس بر من رحمت آر.»

و خوابى را که ابو الفرج و مرزبانى از خود او در گزارش زندگیش روایت کرده‌اند، مصدّق شعر اوست. وى گفته است: پیغمبر را در باغى خشک و خالى که در آن نخلى بلند دیده می‌شد به خواب دیدم، در کنار آن باغ زمینى چون کافور بود که در آن درختى دیده نمی‌شد پیغمبر فرمود: می‌دانى این نخل از کیست؟ گفتم نه، یا رسول اللّه. فرمود: از آن امرء القیس پسر حجر است آن را بر کن و در این زمین بکار و من چنین کردم. پس از آن به نزد «ابن سیرین» آمدم و خواب خود را براى او باز گفتم: گفت آیا شعر می‌گوئى؟ گفتم: نه، گفت: بزودى شعرى چون شعر امرء القیس خواهى سرود. امّا اشعار تو درباره خاندانى نیکوکار و پاک نهاد است.

شعر سید همان طور که ابو الفرج گفته است، هیچگاه از ستایش بنى هاشم یا ذمّ کسانى که به نظر وى مخالف آنان بوده‌اند، خالى نیست. وى از موصلى و او از عمّش روایت کرده است که گفت 2300 قصیده از سید در مدح بنى هاشم فراهم آوردم و پنداشتم که به جمع آورى اشعار وى دست یافته‌ام تا آنکه روزى مردى ژنده و کهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخى از اشعار سید را شنید او نیز سه قصیده از قصائد سید را که من نداشتم خواند.

پیش خود گفتم: اگر این مرد تمام قصائدى را که من از سید دارم می‌دانست و آنگاه آنچه من فراهم نیاورده‌ام می‌خواند، شگفت می‌نمود، عجیب‏تر این است که او از آن اشعار، آگاهى نداشت و فقط آن چه را که خود بیاد داشت، خواند. در این هنگام، دریافتم که شعر سید را نمی‌توان بر شمرد و همه را فراهم آورد.

ابو الفرج گفته است: سید به نزد «اعمش سلیمان بن مهران» در گذشته به سال 148، می‌آمد و فضائل امیر مؤمنان (ع) را از او می‌شنید. پس از نزد او بیرون می‌آمد و در آن معانى، شعر می‌سرود.

روزى از نزد یکى از امراء کوفه که وى را بر اسبى نشانده و خلعتى بر اندامش پوشانده بود، بیرون آمد و در کناسه کوفه ایستاد و گفت: اى گروه کوفیان! هر کس فضیلتى از على بن ابى طالب (ع) براى من بگوید که درباره آن شعرى نگفته باشم، این مرکب و تشریفى که بر تن دارم به وى می‌دهم. آنان حدیث خواندن گرفتند سید نیز شعرش را می‌خواند تا آنکه مردى از میان مردم به سوى او آمد و این حدیث را بازگو کرد:

روزى امیر مومنان على بن ابى طالب (ع) خواست سوار شود. لباسش را پوشید و یکى از کفشها را نیز بپا کرد و چون خواست دیگرى را بپوشد عقابى از آسمان بزیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس انداخت مارى سیاه از کفش بیرون آمد و گریخت و به سوراخى خزید. آنگاه على کفش را پوشید.

راوى گفت: سید در این باره شعرى نسروده بود پس اندکى اندیشید و سپس چنین سرود:

– هان اى قوم چقدر شگفت انگیز است داستان کفش على پدر حسین و مار سیاه.
– دشمنى از دشمنان جنّى و نادان که سخت از قصد صواب بدور بود رو به کفش على آورد و در آن خزید تا پاى على را بدندان بگزد.
– تا بهترین سوارکار یعنى امیر مومنان و ابو تراب را نیش بزند.
– پس عقابى از عقابان یا پرنده‌اى همانند آن از آسمان بزیر آمد و کفش را برگرفت و بالا برد و سپس بی‌درنگ بزمین انداخت.
– آرى کفش را بزمین زد و از آن مارى بیرون آمد که از ترس سنگ بیم زده رو به فرار گذاشت و در سوراخى عمیق و بی‌روزن خزید.
– مارى سیاه و براّق و تیز دندان و کبود و زهرآگین بود.
– هر بی‌باکى چون او را تیزتک و پرجست و خیز می‌دید، می‌ترسید.
– و درنگ می‌کرد و آنگاه او را به سنگهاى سخت می‌زد.
– سرانجام شر زهر کشنده این مار خزنده در کفش، از ابى الحسن على دفع شد.

مرزبانى گفته است: سید پس از خواندن این اشعار اسبش را به حرکت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه که با خود داشت به کسى که این خبر را روایت کرده بود، داد و گفت: من در این باره شعرى نگفته بودم.
مرزبانى 11 بیت از تشبیب این قصیده را یاد کرده است که ابو الفرج غیر از این بیت که مطلع قصیده است نیاورده:

صبوت الى سلمى و الرباب                     و ما لاخى المشیب و للنصابی‌

ابو الفرج گفته است: امّا خبر عقابى که کفش على بن ابى طالب (رض) را ربود، احمد بن محمّد بن سعید همدانى براى من بازگو کرد و گفت: جعفر بن على بن نجیح مرا حدیث کرد و گفت: ابو عبد الرحمن مسعودى از ابى داود طهوى از ابى زغل مرادى ما را خبر داد و گفت: روزى على بن ابى طالب (ع) برخاست که براى نماز وضو بگیرد. پس کفشش را در آورد و در این هنگام افعى در آن خزید و چون على برگشت که کفشش را بپوشد عقابى بزیر آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و افعى از آن بیرون پرید. و مانند این حدیث را درباره پیغمبر نیز روایت کرده‌اند.

ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سید استادترین افراد در به شعر کشیدن احادیث و اخبار و مناقب بود و نماند فضیلتى از على بن ابى طالب (ع)، مگر آنکه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنى که در آن از خاندان محمّد (ص) سخن بمیان نمی‌آمد وى را خسته می‌کرد و با محفلى که از یاد آنان خالى بود انس نداشت.

ابو الفرج از حسن بن على بن حرب بن ابى اسود دوئلى روایت کرده است که گفت: ما در خدمت ابى عمرو ابن ابى العلاء نشسته بودیم و از سید گفتگو می‌کردیم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتى را در ذکر زرع و نخل فرو رفتیم ناگاه سید برخاست، گفتیم: اى ابا هاشم چرا برخاستى؟ گفت:خوش ندارم در انجمنى که در آن ذکر فضیلت آل محمّد نیست، بمانم مجلسى که از احمد و وصىّ و فرزندان وى یاد نشود پلید و کشنده است نابکار است آنکه، در انجمن خود تا وقتى بر می‌خیزد، از آنها یاد نکند.

سید هر گاه به شعرى از خود استشهاد می‌کرد باین بیت آغاز می‌نمود:

اجد بال فاطمه البکور             فدمع العین منهمر غزیر اغانى (جلد 7 صفحه 246- 266)

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 344

متن عربی

إکثاره فی آل اللَّه:

کان السیِّد بعید المَنْزَعة، ولعاً بإعادة السهم إلى النزعَة، و قد أشفَّ و فاق کثیرین من الشعراء بالجدِّ و الاجتهاد فی الدعایة إلى مبدئه القویم، و الإکثار فی مدح العترة الطاهرة، و ساد الشعراء ببذل النفس و النفیس فی تقویة روح الإیمان فی المجتمع و إحیاء میِّت القلوب ببثِّ فضائل آل اللَّه، و نشر مثالب مناوئیهم و مساوئ أعدائهم قائلًا:

أیا ربِّ إنّی لم أُرِدْ بالذی به             مدحتُ علیّا غیرَ وجهِک فارحَمِ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 345

و صدّق بشعره رؤیاه التی رواها عنه أبو الفرج و المرزبانی فی أخباره؛ أنَّه قال: رأیت النبیَّ صلى الله علیه و سلم فی النوم و کأنَّه فی حدیقة سَبِخَةٍ فیها نخلٌ طوال، و إلى جانبها أرضٌ کأنَّها الکافور لیس فیها شی‏ءٌ، فقال: أ تدری لمن هذا النخل؟ قلت: لا یا رسول اللَّه. قال: لامرئ القیس بن حجر، فاقلعها و اغرسها فی هذه الأرض، ففعلت. و أتیت ابن سیرین فَقَصَصْتُ رؤیای علیه. فقال: أ تقول الشعر؟ قلت: لا. قال: أما إنَّک ستقول شعراً مثل شعر امرئٍ القیس، إلّا أنَّک تقوله فی قوم بَرَرَةٍ أطهار.

و کان کما قال أبو الفرج: لا یخلو شعره من مدح بنی هاشم أو ذمِّ غیرهم ممّن هو عنده ضدٌّ لهم. و روى عن الموصلیّ عن عمِّه قال: جمعت للسیِّد فی بنی هاشم ألفین و ثلاثمائة قصیدة؛ فخِلتُ أن قد استوعبتُ شعره، حتى جلس إلیَّ یوماً رجلٌ ذو أطمار رثّة، فسمعنی أنشد شیئاً من شعره، فأنشدنی به ثلاث قصائد لم تکن عندی. فقلت فی نفسی: لو کان هذا یعلم ما عندی کلّه ثمّ أنشدنی بعده ما لیس عندی لکان عجباً، فکیف و هو لا یعلم و إنّما أنشد ما حضره! و عرفتُ حینئذ أنَّ شعره لیس ممّا یُدرک، و لا یمکن جمعه کلّه. الأغانی «1» (7/236، 237).

قال أبو الفرج: کان السیّد یأتی الأعمش سلیمان بن مهران الکوفی: المتوفّى (148)، فیکتب عنه فضائل علیٍّ أمیر المؤمنین- سلام اللَّه علیه- و یخرج من عنده و یقول فی تلک المعانی شعراً. فخرج ذات یوم من عند بعض أمراء الکوفة و قد حمله على فرس و خلع علیه؛ فوقف بالکُناسة ثمَّ قال: یا معشر الکوفیِّین من جاءنی منکم بفضیلة لعلیِّ بن أبی طالب لم أقل فیها شعراً أعطیته فرسی هذا و ما علیّ. فجعلوا یحدِّثونه و ینشدهم، حتى أتاه رجلٌ منهم، و قال: إنَّ أمیر المؤمنین علیَّ بن أبی طالب- سلام اللَّه علیه- عزم على الرکوب فلبس ثیابه و أراد لُبسَ الخُفِّ فلبِس أحدَ خُفّیه، ثمّ أهوى إلى الآخر لیأخذه، فانقضَّ عقابٌ من السماء، فحلّقَ به، ثمَّ ألقاه فسقط منه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 346

أسود و انساب فدخل جُحراً، فلبس علیٌّ علیه السلام الخفّ. قال: و لم یکن قال فی ذلک شیئاً، ففکّر هُنیهة ثمَّ قال:

ألا یا قومِ للعَجَب العُجابِ             لخُفِّ أبی الحسین و للحُبابِ‏

عدوٌّ من عِداة الجنِّ وغدٌ             بعیدٌ فی المرادةِ من صوابِ‏

أتى خفّا له و انساب فیهِ             لِیَنْهشَ رِجلَهُ منه بنابِ‏

لیَنْهشَ خیرَ من رکبَ المطایا             أمیر المؤمنین أبا ترابِ‏

فخرَّ من السماء له عُقابٌ             من العِقبان أو شِبهُ العقابِ‏

فطار به فحلّقَ ثمَّ أَهْوى             به للأرض من دون السحابِ‏

فصکَّ بخُفِّه و انسابَ منه             و ولّى هارباً حَذَر الحِصابِ‏

إلى جُحرٍ له فانساب فیهِ             بعیدِ القَعْر لم یُرتَجْ ببابِ‏

کریهُ الوجه أسودُ ذو بَصیصٍ             حدیدُ النابِ أزرقُ ذو لُعابِ‏

یهلُّ له الجریُّ إذا رآهُ             حثیثُ الشدِّ محذورُ الوَثابِ‏

تأخّر حَیْنُهُ و لقد رماهُ             فأخطاهُ بأحجارٍ صِلابِ‏

و دوفِعَ عن أبی حسن علیٍّ             نقیعُ سِمَامِهِ بعد انسیابِ «1»

 

قال المرزبانی: ثمَّ حرّک فرسه و ثناها، و أعطى ما کان معه من المال و الفرس للذی روى له الخبر، و قال: إنِّی لم أکن قلت فی هذا شیئاً. و ذکر المرزبانی من تشبیبها أحد عشر بیتاً لم یروِ أبو الفرج منه إلّا مستهلّها:

صبوتُ إلى سلیمى و الربابِ             و ما لأخی المشیب و لِلتصابی‏

 

قال أبو الفرج: أما العقاب الذی انقضَّ على خُفِّ علیِّ بن أبی طالب رضى الله عنه فحدّثنی بخبره أحمد بن محمد بن سعید الهمدانیّ، قال: حدّثنی جعفر بن علیِّ بن نُجَیح قال: حدّثنا أبو عبد الرحمن المسعودی عن أبی داود الطَهَوی، عن أبی الزِّغْل المرادی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 347

قال: قام علیُّ بن أبی طالب رضى الله عنه فتطهّر للصلاة، ثمَّ نزع خُفّه فانساب فیه أفعى، فلمّا عاد لیَلبَسه انقضّت عقابٌ فأخذته، فحلّقت به ثمَّ ألقته فخرج الأفعى منه.

و قد رُوی مثل هذا لرسول اللَّه صلى الله علیه و سلم.

و قال ابن المعتز فی طبقاته «1» (ص 7): کان السیِّد أحذق الناس بسوق الأحادیث و الأخبار و المناقب فی الشعر، لم یترک لعلیِّ بن أبی طالب فضیلةً معروفةً إلّا نقلها إلى الشعر. و کان یُملُّه الحضور فی مُحتَشَدٍ لا یُذکر فیه آل محمد- صلوات اللَّه علیهم- و لم یأنس بحفلة تخلو عن ذکرهم.

و روى أبو الفرج عن الحسن بن علیِّ بن حرب بن أبی الأسود الدؤلی قال: کنّا جلوساً عند أبی عمرو بن العلاء فتذاکرنا السیِّد، فجاء فجلس، و خُضنا فی ذکر الزرع و النخلِ ساعة فنهض. فقلنا: یا أبا هاشم ممَّ القیام؟ فقال:

إنّی لأَکرَهُ أن أُطیل بمجلسٍ             لا ذِکْرَ فیه لفضل آلِ محمدِ

لا ذِکْرَ فیه لأحمدٍ و وصیِّهِ             و بَنِیه ذلک مجلسٌ نَطِفٌ رَدی «2»

إنَّ الذی ینساهُمُ فی مجلسٍ             حتى یُفارقَهُ لَغیرُ مسدَّدِ

و کان إذا استُنْشِدَ شیئاً من شعره لم یبدأ بشی‏ء إلّا بقوله:

أجدَّ بآل فاطمة البُکورُ             فدمع العین منهمرٌ غزیرُ

الأغانی «3» (7/246- 266)