از آنجا که موارد نمایان کرم و بخشش او فراوان است ما توانائى آن را نداریم که گسترده در آن باب سخن گوئیم، لکن نمونه اى چند متذکر می شویم و از آنهمه داستانهاى شیرین و پاک منزّه چند مورد را یاد آور می گردیم، از گردن بند بهمان اندازه که دور گردن را فراگیرد ما را بس است «1»
این خصلت و منش در خاندان قیس از قدیم بوده تا بحدى که رسول خدا (ص) میفرمود: جود و سخاوت در سرشت و فطرت این خاندان نهفته است «2».
قیس مالى را به مبلغ نود هزار بمعاویه فروخت و آنگاه منادیان او در شهر مدینه فریاد بر آوردند که هر کس قرضى میخواهد بخانه سعد بیاید چهل یا پنجاه هزار را به مردم وام داده و بقیه را هم به عنوان صله و جایزه بخشید و از وام گیرندگان سند گرفت بعد از چندى در بستر مرض افتاد ولى افراد کمى بعیادت او رفتند روى به همسر خود قریبه دختر ابى قحافه و خواهر ابو بکر نموده و گفت:
اى قریبه به نظر تو علت این که مردم کمتر به عیادت من آمدند چیست؟
پاسخ داد: بخاطر اینکه همگى از تو قرض دارند و تو طلب کارى.
قیس تمام اسناد را بصاحبانش رد کرده و قرض همگى را بخشید «1».
جابر گوید: با گروهى تحت فرماندهى قیس بماموریتى اعزام شدیم، قیس از مال خود نه شتر براى ما کشت و همگى را میهمان خویش ساخت هنگامى که بخدمت رسول خدا مشرف شدیم دوستان ما جریان را به آنحضرت گفتند، رسول خدا فرمود سخاوت و کرم، اخلاق و سرشت این خاندان است.
در سفر دیگرى که از عراق بمدینه می آمد هر روزى یک شتر براى غذاى همراهیان خود می کشت و همگى را غذا میداد تا وقتى که وارد مدینه شد «2».
عبد اللّه بن مبارک از قول جویره روایت کرده که: معاویه نامه اى بمروان نوشت و بوى دستور داد که خانه کثیر بن صلت را از او بخرد، کثیر خانه خود را باو نفروخت معاویه نامه اى دیگر نوشته و بمروان دستور داد با کثیر در برابر طلب من سختگیرى کن.
اگر قرضش را داد که بسیار خوب و الا خانه اش را بفروش و طلب مرا بردار، مروان پیام معاویه را بکثیر رسانیده و باو گفت سه روز مهلت دارى اگر مالى که معاویه از تو طلبکار است نپردازى خانه ات را می فروشم.
جویره گوید: کثیر اموال خود را جمع آورى کرد و سى هزار کسر آورد و از مردم درخواست کمک نمود و گفت آیا کسى هست بداد من برسد و این مبلغ را بمن بدهد بیاد قیس بن سعد افتاد و نزد وى رفت و از او درخواست نمود قیس هم سى هزار را باو داد مروان وقتى مالها را دید خانه اش را باو برگردانده پولها را نیز از او نگرفت کثیر پول را نزد قیس آورد تا باو مسترد سازد قیس گفت من پول را بتو بخشیده ام و از تو نمی گیرم «3».
مبرّد در جلد اول کتاب کامل ص 309 چنین روایت کرده: پیرزنى نزد قیس آمد و با گفتن این کنایه که در خانه من موشى نیست از نادارى و بی غذائى خود بوى شکایت کرد.
قیس در جواب گفت چه نیکو سؤالى کردى؟ بخدا سوگند موشهاى خانه- ات را فراوان گردانم آنگاه خانه اش را از انواع غذاهاى چرب و لذیذ و خوار و بار بسیار پر کرد! ابن عبد البر گوید این داستان مشهور است و صحت دارد.
در ص 309 همان کتاب نیز چنین آمده است: هنگامى که پدر قیس سعد بن عباده از دنیا رفت همسرش آبستن بود و معلوم نبود فرزندى که در رحم دارد پسر است یا دختر، سعد هم قبلا وقتى که میخواست از مدینه خارج شود اموال خود را بین فرزندان تقسیم کرده بود و براى بچه اى که بدنیا نیامده بود سهمى منظور نکرده بود، ابو بکر و عمر بقیس گفتند حال که این کودک بدنیا آمده و مالى براى او باقى نمانده تقسیمى را که پدرت نموده بهم بزن و طرز دیگرى تقسیم کن قیس در پاسخ گفت من سهم خود را به این نوزاد میدهم و تقسیم پدرم را بهم نمی زنم و بر خلاف او عملى انجام نمیدهم.
این مطلب را ابن عبد البر در کتاب «الاستیعاب» ج 2 ص 525 ذکر کرده و گفته است که افراد مورد اطمینان این مطلب را نقل کرده اند.
از جمله داستانهاى مشهور سخاوت او این قضیّه است: که وى اموال زیادى داشت و بمردم بقرض داده بود بعد از چندى مریض شد مردم از آنجا که در پرداخت قرض خود قدرى تاخیر کرده بودند از اینکه بعیادت او بیایند خجالت می کشیدند و لذا افراد کمترى از او عیادت کردند.
قیس گفت خداوند مالى را که باعث شود برادران ایمانى کمتر بدیدار یکدیگر روند نیست و نابود سازد و آنگاه دستور داد در شهر جار بزنند که قیس تمام بدهکاران خود را بخشیده و از هیچ کس طلب ندارد و همگى را حلال نموده است مردم بخانه او هجوم آوردند باندازه اى که پلکان در ورودى منزل او خراب شد.
در عبارت دیگرى چنین آمده است: بعد از این اعلامیه هنوز شب نشده بود که آستانه منزلش از کثرت عیادت کنندگان شکسته شد «1».
در یکى از جنگهائى که از جانب رسول خدا شرکت جسته بود و در آن سپاه ابو بکر و عمر هم نیز بودند، قیس رفتارش این بود که مردم را طعام داده و اموالش را بقرض دیگران میداد، ابو بکر و عمر گفتند اگر ما این جوان را بحال خود وا بگذاریم اموال پدرش را نابود می سازد و از دست میدهد لذا در بین مردم براه افتاده و مردم را از قبول عطایاى قیس جلوگیرى می کردند سعد وقتى این جریان را شنید روزى بعد از نماز پشت سر رسول خدا از جاى حرکت کرد و گفت: کیست که مرا از دست پسر ابى قحافه و پسر خطاب نجات دهد، اینان فرزندم را بخیال خود بخاطر من به بخل وا میدارند «اسد الغابه» ج 4 ص 415.
در عبارت دیگر: در دوران زندگانى رسول خدا قیس بهمراه ابو بکر و عمر بمسافرتى رفت اموال خود را به آنان و سایر همسفریها می بخشید ابو بکر باو گفت رفتار تو باعث می شود که اموال پدر را از دست بدهى دست از این کار بردار. وقتى از مسافرت برگشتند سعد بن عباده به ابو بکر گفت تو میخواهى فرزندم بخل بورزد نه چنین نیست ما مردمى هستیم که توانائى بخل ورزى را نداریم «2».
ابن کثیر در جلد هشتم تاریخش ص 99 چنین گوید: قیس بن سعد ظرف بزرگى داشت که همیشه همراه او بود و هر وقت میخواست غذا بخورد منادیانش فریاد میزدند اى مردم بیائید و در خوردن گوشت و ترید با قیس شرکت نمائید، پدر و جدش نیز قبلا همین رویه و اخلاق را داشتند.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج2، ص: 137