عثمان عبد الله بن مسعود را با خشونت از مسجد بیرون میاندازد
بلاذری در کتاب ” انساب الاشراف ” بنا بر روایات تارخی میگوید: ” عبد الله بن مسعود وقتی دسته کلید خزانه را پیش ولید بن عقبه انداخت گفت: هر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تغییر دهد خدا حالش را تغییر خواهم داد. وهر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تبدیل کند خدا بر او خشم خواهد گرفت. هر چه فکر میکنم می بینم رفیقتان (یعنی عثمان) (رویه اسلامی و سنت پیامبر (ص) را) تغییر داده و تبدیل کرده است. آیا شخصی مثل سعد بن وقاص را بر کنار میکنند تا بجایش ولید را به استانداری بنشانند؟ و همواره این سخن بر زبان داشت: راست ترین سخن، کتاب خداست و نیکوترین مایه هدایت سخن هدایتگر محمد (ص) و بدترین کارها کارهائی که از پیش خود بسازند، و هر کار از پیش خود ساخته ای بدعت است، و هر بدعتی مایه گمراهی است، و هر گمراهی یی در آتش (دوزخ) است.
ولید اینها را به عثمان گزارش داد و نوشت: او عیبهایت را میشمارد و از تو بشدت انتقاد میکند. عثمان در جوابش دستور داد که او را به مدینه سوق دهد. مردم به دور عبد الله بن مسعود گرد آمدند گفتند: همین جا بمان و ما نمیگذاریم کسی برای تو ناراحتی بوجود آورد. گفت: من وظیفه دارم از دستورات عثمان اطاعت کنم، و نمیخواهم اولین کسی باشم که باعث شورش داخلی میشود. (چون بطرف مدینه روانه شد) مردم کوفه او را مشایعت کردند. آنان را به پرهیزگاری و ترس از خدا و به همدمی قرآن سفارش کرد. در جواب گفتند: خدا ترا پاداش نیکو دهد. زیرا که توبه افراد بیسوادمان علم آموختی و گام دانشمندانمان را استوار ساختی، و برای ما درس قرآن گفتی و ما را دین شناس گردانیدی. تو بهترین برادر مسلمان بودی و بهترین دمساز. آنگاه با او خداحافظی کرده بازگشتند. عبد الله بن مسعود هنگامی به مدینه رسید که عثمان بالای منبر پیامبر خدا (ص) سخنرانی میکرد. چون چشمش به عبد الله افتاد گفت: هان اکنون حیوانکی بد راه فرا رسیده که اگر کسی بر خوراکش گذرد قی میکند و…
عبد الله بن مسعود گفت: من چنان که گفتی نیستم، بلکه در حقیقت یار پیامبر خدایم یارش در نبرد” بدر ” و در بیعت رضوان. عایشه فریاد برآورد که وای عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا (ص) میزنی؟ آنگاه عثمان دستور داد تا او را با خشونت از مسجد بیرون انداختند، و عبد الله زمعه او را بر زمین زد. گفته اند که در حقیقت اینطور بوده که یحموم نوکر عثمان او را بر شانه خویش برداشته بطوریکه پایش بر دو طرف گردن وی آویخته و در اینحال او را بر زمین کوفته تا دنده اش شکسته است. در این وقت علی (ع) میگوید: ای عثمان باتکای گزارش ولید بن عقبه چنین با یار پیامبر خدا (ص) رفتار میکنی؟ عثمان میگوید: این رفتار را بنا بر گزارش ولید نکردم بلکه باستناد این کردم که زبید بن صلت کندی را به کوفه فرستاده بودم ابن مسعود به او گفته بود: خون عثمان حلال است. علی (ع) میگوید: زبید مورد اعتماد نیست.
این قسمت از ماجرا را ” واقدی ” بدین عبارت آورده است: “ابن مسعود وقتی قدم به مدینه نهاد شب جمعه بود. چون عثمان از رسیدنش خبر یافت گفت: ای مردم امشب حیوانکی به سراغ شما آمده که هر کس بر خوراکش گذرد قی میکند و مدفوع می ریزد. ابن مسعود گفت: من چنان که گفتی نیستم، بلکه در حقیقت یار پیامبر خدایم در نبرد ” بدر ” و یارش در بیعت رضوان، و یارش در نبردخندق، و یارش در نبرد حنین. و می افزاید که عایشه فریاد برآورد: ای عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا (ص) میزنی؟ عثمان گفت: ساکت شو و سپس رو به عبد الله بن زمعه کرده که او را با خشونت بیرون کن. و ابن زمعه او را بدوش برداشت و برد تا به در مسجد رسید او را به زمین زد تا یکی از دنده هایش شکست و ابن مسعود گفته است: مرا ابن زمعه کافر بدستور عثمان کشت.”
بلاذری ادامه میدهد: علی (ع) به پرستاری ابن مسعود برخاست تا او را به منزل رسانید. ابن مسعود در مدینه مقیم بود و عثمان اجازه نمیداد به هیچ شهر وایالتی برود. هنگامی که شفا یافت تصمیم گرفت به جهاد رود، عثمان جلوگیری کرده و مروان به او گفت: ابن مسعود عراق را بر تو شورانده میخواهی شام را هم بر تو بشوراند؟ همچنان در مدینه بسر میبرد تا دو سال پیش از کشته شدن عثمان درگذشت. باین ترتیب او سه سال در مدینه (اجبارا)مقیم بود. بعضی نوشته اند “: تحت نظر سعد بن ابی وقاص بود ” و هنگامی که مریض شد- مرضی که بر مرگش انجامید- عثمان بدیدنش آمده پرسید: چه ناراحتی داری؟ گفت از گناهانم. پرسید: چه میخواهی؟ گفت: رحمت پروردگارم را. پرسید: نمی خواهی طبیبی به بالینت بیاورم؟ گفت: طبیب مرا بیمار ساخته است پرسید: نمی خواهی دستور بدهم حقوقت را از خزانه بپردازند؟ گفت وقتی به آن احتیاج داشتم قطعش کردی، و اینک که به آن احتیاجی ندارم می خواهی بپردازی؟ گفت: برای اولادت میماند. گفت: خدا روزیشان را میرساند. گفت: در حقم دعا کن و از خدا برایم آمرزش بخواه. ابن مسعود گفت: از خدا میخواهم که حقم را از تو بگیرد. و وصیت کرد که عثمان پس از مرگش بر او نماز نگزارد. او را در گورستان بقیع دفن کردند و عثمان همچنان بی خبر بود، و هنگامی که خبر یافت خشمگین گشت وگفت: پیش از آنکه اطلاع پیدا کرده بر او نماز بگزارم بر او نماز گزاردید؟ عمار یاسر در جوابش گفت: او وصیت کرده که تو بر او نماز نگزاری.ابن زبیر در این باره چنین سرود: میدانم که پس از مرگم بر من نوحه خواهی کرد در حالیکه در زندگی هیچ یاریم نکردی.
ابن کثیرمطلب را باین عبارت آورده است “: درموقع بیماری عثمان بدیدن عبد الله بن مسعود آمده پرسید: چه ناراحتی داری؟ گفت: از گناهانم پرسید: چه می خواهی؟ گفت: رحمت پروردگارم را. پرسید: نمی خواهی طبیبی به بالینت بیاورم؟ گفت: طبیب، مرا بیمار ساخته است پرسید: نمیخواهی دستور بدهم حقوقت را از خزانه بپردازند؟-و دو سال میشد که آنرا قطع کرده بود- جواب داد: احتیاجی به آن ندارم. گفت: بعد از تو برای دخترانت میماند. گفت: تو از این نگرانی که دخترانم فقیر و نیازمند شوند؟ من به دخترانم دستور داده ام که هر شب سوره” واقعه “را بخوانند و از پیامبر خدا (ص) شنیده ام که هر کس هر شب سوره” واقعه ” بخواهند هرگز تنگدست نخواهد شد “.
بلاذری میگوید: وصی عبد الله بن مسعود در مورد دارائی و فرزندانش زبیر بود. هم او بود که پس از وفات ابن مسعود با عثمان درباره مستمریش صحبت کرد تا دستور داد به فرزندانش بپردازند. ابن مسعود وصیت کرده بود که عمار یاسر بر او نماز بگزارد. عده ای معتقدند که عمار وصی ابن مسعود بوده است، لکن وصی بودن زبیر ثابت تر است. بلاذری روایت دیگری باین مضمون آورده: عثمان در بیماری ابن مسعود به خانه اش آمد. هریک برای دیگری دعا و طلب آمرزش کردند. وقتی عثمان از در بیرون میرفت یکی از حضار اشاره به او گفت: ریختن خونش حلال است. ابن مسعود گفت: تیری که بطرف عثمان پرتاب میکنم اگر به او اصابت نکند هر چند باندازه کوه احد طلا عایدم شود باز خوشحال نخواهم بود.”
حاکم ” و ” ابو عمر ” وابن کثیر مینویسند: ابن مسعود، زبیر بن عوام را وصی خود ساخت. بهمین جهت گفته میشود که هم او بروی نماز گزارده و شبانه در بقیع دفنش کرده بدون اینکه عثمان خبر دار شود. بعد عثمان در این مورد زبیر را ملامت کرده است. گفته اند که عثمان بر او نماز گزارده. و نیز گفته اند که عمار نماز خوانده است.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این روایت را آورده که ” در آخرین لحظات زندگی گفت: چه کسی عده دار وصیتم میشود بی آنکه قبلا مضمون وصیتم را بداند؟ همه خاموش ماندند و دانستند که مقصودش چیست و چه میخواهد وصیت کند. سخنش را تکرار کرد. عمار گفت: من قبول میکنم و عهده دار میشوم. در این وقت ابن مسعود گفت: وصیتم این است که عثمان بر من نماز نگزارد. گفت: باشد. این حق تو است بعهده من. بهمین جهت گفته میشود: وقتی عبد الله بن مسعود را دفن کردند عثمان آنرا نکوهش کرد. به او گفتند عمار متصدی آن کار بوده است. پس به عمار پرخاش کرد که چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفت: از من قول گرفته بود که از تو اجازه نگیرم “… و همه مطالبیرا که از قول بلاذری نقل کردیم و بیش از آن را آورده است.
” یعقوبی ” مطلب را باین عبارت آورده است: ” ابن مسعود مریض شد. عثمان بدیدنش آمده گفت: این چه حرفی است که از تو بگوشم رسیده است؟ گفت: رفتاری را که با من کرده ای یاد کرده ام. بدستور تو تنم را کوفته اند چندانکه بیهوش شدم و از نماز ظهر و نیز از نماز عصر باز ماندم و حقوقم را از خزانه عمومی قطع کردی. گفت: من بتو اجازه میدهم تا آنچه را نسبت بتو انجام شده قصاص کنی. گفت: من کسی نیستم که کیفر گرفتن از خلفا را باب کند. عثمان گفت: این حقوق مستمری تو، بگیر. گفت: وقتی بان احتیاج داشتم قطعش کردی و حالا که بان احتیاجی ندارم میدهی. آنرا نمی خواهم. پس عثمان از نزد وی برفت. عبد الله بن مسعود همچنان از دست عثمان خشمگین بود تا در گذشت.
محمد بن اسحاق ” میگوید “: عثمان، عبد الله بن مسعود را بخاطر این که ابوذر را دفن کرده بود چهل تازیانه زد. در تاریخ ” الخمیس ” آمده است “: عثمان حقوقی را که عبد الله بن مسعود و ابوذر از خزانه عمومی داشتند قطع کرد، و ابوذر را به ” ربذه ” تبعید کرد و در آنجا بود تا مرد. عبد الله بن مسعود زبیر را وصی خود قرار داده و به او وصیت کرد که بر وی نماز بگزارد و از عثمان در اینمورد اجازه نگیرد مبادا عثمان بر او نماز بگزارد. وقتی درگذشت، عثمان مستمری او را به فرزندانش میداد. و میگوید که عثمان مجتهد بوده (یعنی در اینکارها متکی به استنباط خویش از منابع شرعی بوده است) و منظورش این نبوده که عبد الله بن مسعود را از حقوقش محروم گرداند. اگر پرداخت مستمری او را تا مدتی بتاخیر انداخته بلحاظ اخلاقی بوده یامنظور خوبی داشته و چون باین منظور نرسیده آنرا به میراث برانش داده، وشاید این بحال ابن مسعود مفیدتر بوده است”!
در” سیره الحلبیه ” چنین آمده است “: از جمله انتقاداتی که به عثمان میشده این بوده که عبد الله بن مسعود را زندانی و تبعید کرد، و مستمری ابن بی کعب را قطع کرد، و عباده بن صامت را بر اثر گزارش معاویه از شام تبعید نمود، و عمار یاسر را کتک زد، و کعب بن عبده را بیست تازیانه زد و بیکی از مناطق کوهستانی تبعید کرد، و به عبد الرحمن بن عوف گفت که تو منافقی… الی آخر “.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 11