اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

طرح موضوع جانشینی یزید با بزرگان قریش توسط معاویه

متن فارسی

بیعت ولایتعهدی یزید در مدینه
معاویه در سال 50 هجری به حج رفت و در رجب 56 به عمره. در هر دو سفر در پی بیعت گیری برای یزید بود و در این راه اقدامات و مذاکراتی کرده و گفتگوهائی با اصحاب و شخصیت های برجسته امت داشته است. لکن مورخان روایات و اخبار این دو سفر را به هم آمیخته اند و بطور مشخص و متمایز ذکر نکرده اند.
سفر اول
ابن قتیبه می نویسد: آورده اند که معاویه از ذکر بیعت یزید خودداری کرد تا سال 50 هجری که به مدینه در آمد. مردم به استقبالش رفتند. چون به اقامتگاهش
رسید به دنبال عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن جعفر بن ابیطالب، عبد اللّه بن عمر، و عبد اللّه بن زبیر فرستاد و به حاجبش دستور داد تا آنان از حضورش نرفته اند به کسی اجازه ورود ندهد. وقتی نشستند گفت: خدائی را سپاس که به ما دستور داده سپاسش بریم و وعده داده که ثواب سپاسش را به ما ارزانی دارد، بسیار سپاسش می بریم همانگونه که ما را بسیار نعمت داده است، و اعتراف می نمائیم که خدائی جز خدای یگانه بیشریک نیست و محمد بنده و فرستاده او است. من سنم زیاد شده و توانم برفته و اجلم فرا رسیده است و چیزی نمانده دعوت حق را لبیک بگویم. به نظرم این طور رسید که یزید را جانشین خویش سازم تا پس از من حاکم شما باشد و فکر می کنم مایه خشنودی شما باشد شما که بزرگان قریش و نیکان و نیک زادگان آن هستید. تنها چیزی که باعث شد حسن و حسین را- با اینکه به آنها نظر خوبی دارم و خیلی دوستشان می دارم- دعوت نکنم این بود که آنها فرزند همان پدرند. حالا شما جواب درست و خوبی به امیر المؤمنین بدهید.
عبد اللّه بن عباس چنین گفت:
خدائی را سپاس که از ره الهام به ما فرمود سپاسش بریم و شکرگزاری بر نعمت ها و خدماتش را وظیفه ما شمرد، و اعتراف می نمایم که خدائی جز خدای یگانه بیشریک نیست و محمد بنده و فرستاده او است، و درود خدا بر محمد و آل محمد. تو حرف زدی و ما گوش کردیم، گفتی و شنیدیم. خدای عز و جل محمد (ص) را به رسالت برگزید و او را برای دریافت و ابلاغ وحی اختیار نمود و بر همه آفریدگان مزیت نهاد و افتخار داد. بنابر این برترین و با افتخارترین افراد آنهایند که با محمد (ص) و الهامش ارتباط دارند و سزاوارترین فرد به تصدی حکومت و امر اسلام نزدیکترینشان به وی است. و امت اختیاری جز این ندارند که در برابر پیامبرشان تسلیم باشند چون خدا او را برای امت اختیار کرده و او که خدای علیم و حکیم است محمد (ص) را از روی علم و آگاهی کامل اختیار کرده است. در خاتمه برای خود و برای شما از خدا آمرزش می طلبم.
بعد عبد اللّه بن جعفر برخاسته چنین گفت:
سپاس خدای را که در خور سپاس است و سپاس او را رسد. او را سپاس
می بریم که از ره الهام سپاسش را به ما آموخته است، و از او امید می داریم که ما را در ادای حقش یاری دهد. اعتراف می نمایم که خدائی جز خدای یگانه بی نیاز و پایدار نیست خدائی که همسر و فرزندی نگرفته است، و این که محمد بنده و فرستاده او است. درباره این خلافت هر گاه به قرآن عمل شود در آن آمده که خویشاوندان به موجب کتاب خدا در حق گیری از یکدیگر بر دیگران مقدمند. و در صورتی که به سنت رسول خدا عمل شود باید متعلق به خویشاوندان وی باشد، و اگر به رویه ابوبکر و عمر عمل شود باز چه کسی برتر و کامل تر از خاندان پیامبر است و ذیحق تر به تصدی حکومت اسلام؟ به خدا قسم اگر او را پس از پیامبرشان عهده دار حکومت کرده بودند حکومت را به متصدی حقیقی و شایسته اش سپرده بودند بسبب دینداری و راستروی او و برای اینکه حکم خدا به کار بسته شود و از شیطان پیروی نگردد، و در آن صورت حتی دو نفر در میان امت اختلاف نمی یافتند و شمشیری کشیده نمی شد. بنابر این ای معاویه از خدا بترس، زیرا تو زمامدار گشته ای و ما تحت سرپرستی تو قرار گرفته ایم. از این جهت به مصالح مردمی که تحت سرپرستی او قرار گرفته اند بیندیش، زیرا فردای قیامت در این خصوص از تو باز خواست خواهد شد. اما آنچه درباره دو پسر عمویم گفتی و اینکه آنان را دعوت نکردی، بخدا قسم کار درستی نکردی و این کار را نمی توانی بکنی مگر به وسیله و با رضایت آنان. و تو خود می دانی که آندو معدن دانش و بزرگواری و نجابتند، چه اعتراف کنی و چه انکار. در خاتمه از خدا برای خود و برای شما آمرزش میطلبم.
آنگاه عبد اللّه بن زبیر شروع به سخن کرد و گفت:
خدای را سپاس که دینش را به ما آموخت و شناساند و ما را با پیامبرش به افتخار نائل آورد. او را بر پیشآوردهایش سپاس می برم. و اعتراف می نمایم که خدائی جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده او است. این خلافت فقط از آن قریش است که با کردار پسندیده و اعمال ستوده اش آن را به دست می گیرد و با تکیه بر اجداد پر افتخار و فرزندان بزرگمنش خویش. بنابر این ای معاویه از خدا بترس و درباره خویش بانصاف گرای، زیرا این عبد اللّه بن عباس
پسر عموی رسول خدا (ص) است و این عبد اللّه بن جعفر ذو الجناحین پسر عموی رسول خدا (ص) و من عبد اللّه بن زبیر پسر عمه رسول خدا (ص)، و علی از خود دو فرزندش حسن و حسین را به جا گذاشته است و تو می دانی که آن دو کیستند و چه شخصیتی دارند. بنابر این ای معاویه از خدا بترس، و تو خود میان ما و خویش داوری.
بالاخره عبد اللّه بن عمر لب به سخن گشود و چنین گفت:
خدائی را سپاس که ما را با دینش به عزت رسانید و با پیامبرش (ص) به افتخار نائل آورد. این خلافت، مثل رژیم امپراطوری رم شرقی یا رژیم امپراطوری رم غربی یا شاهنشاهی ایران نیست که حکومت را پسر از پدر ارث ببرد و ولایتعهدی داشته باشد. اگر مثل آنها می بود من پس از پدرم متصدی خلافت می شدم. به خدا قسم مرا فقط از آن جهت به عضویت شورای شش نفره در نیاورد که چنین وابستگی یی میان من و پدرم وجود ندارد. خلافت منحصر به همه قبیله قریش است و متعلق به کسی که شایسته آن باشد و مسلمانان او را بپسندند و با او موافق باشند آنکه پرهیزکارتر و پیش از همه مورد رضایت باشد. بنابر این اگر تو می خواهی خلافت را (نه به کسی که آن شرایط و خصال را داشته باشد بلکه) به یک نوجوان قرشی بسپاری درست است یزید از نوجوانان قریش است. لکن توجه داشته باش که در پیشگاه خدا و به هنگام بازخواست و کیفرش از یزید کاری به نفعت بر نخواهد آمد.
در این وقت معاویه چنین گفت:
سخن گفتم و سخن گفتید. حقیقت این است که پدران رفته اند و پسران مانده اند. پسرم را بیش از پسرانشان دوست می دارم. به علاوه اگر با پسرم همصحبت شوید خواهید دید که حرف زن است. حکومت از آن بنی عبد مناف بود، زیرا خویشاوند رسول خدا (ص) هستند. اما وقتی رسول خدا در گذشت مردم ابوبکر و عمر را بدون اینکه از خاندان پادشاهی و خلافت باشند به حکومت برداشتند، معذالک آن دو رویه پسندیده ای را پیش گرفتند. بعد، حکومت برگشت به دست بنی عبد مناف، و تا روز قیامت در دست آنان خواهد ماند. و خدا ترا ای پسر زبیر
و ترا ای پسر عمر از تصدی آن محروم کرده است، اما این دو پسر عمویم (یعنی عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر) از جرگه گردانندگان حکومت بیرون نخواهند بود انشاء اللّه.
سپس دستور داد کاروانش را بر بندند و دیگر بیعت یزید را به میان نیاورد و مواجب و انعام آنان را نیز قطع نکرد، و بعد راهی شام گشت و دم از بیعت فرو بست و آنرا مطرح نساخت تا سال 51 هجری. «1»
در این نوشته تاریخی ذکری از سخن عبد الرحمن بن ابی بکر به میان نیامده اما ابن حجر در «اصابه» نوشته است که معاویه مردم را به بیعت کردن با یزید خواند.
حسین بن علی، ابن زبیر، و عبد الرحمن بن ابی بکر سخن گفتند. عبد الرحمن در جواب پیشنهاد معاویه گفت: مگر این رژیم امپراطوری رم شرقی است که هر وقت امپراطوری مرد پسرش به جایش بنشیند؟ بخدا هرگز چنین نخواهیم کرد. «2».

  الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 342

متن عربی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 342

بیعة یزید فی المدینة المشرّفة:

حجّ معاویة فی سنة (50)، و اعتمر فی رجب سنة (56)، و کان فی کلا السفرین یسعی وراء بیعة یزید، و له فی ذلک خطوات واسعة و مواقف و مفاوضات مع بقیّة الصحابة و وجوه الأُمّة، غیر أنّ المؤرّخین خلطوا أخبار الرحلتین بعضها ببعض و ما فصّلوها تفصیلًا.

الرحلة الأولی:

قال ابن قتیبة «1»: قالوا: استخار اللَّه معاویة و أعرض عن ذکر البیعة حتی قدم المدینة سنة خمسین، فتلقّاه الناس، فلمّا استقرّ فی منزله أرسل إلی عبد اللَّه بن عبّاس، و عبد اللَّه بن جعفر بن أبی طالب، و إلی عبد اللَّه بن عمر، و إلی عبد اللَّه بن الزبیر، و أمر حاجبه أن لا یأذن لأحد من الناس حتی یخرج هؤلاء النفر، فلمّا جلسوا تکلّم معاویة فقال:

الحمد للَّه الذی أمرنا بحمده، و وعدنا علیه ثوابه، نحمده کثیراً کما أنعم علینا کثیراً، و أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شریک له، و أنّ محمداً عبده و رسوله. أمّا بعد: فإنّی قد کبر سنّی و وهن عظمی، و قرُب أجلی، و أوشکت أن أُدعی فأُجیب، و قد رأیت أن استخلف علیکم بعدی یزید، و رأیته لکم رضا، و أنتم عبادلة قریش و خیارها و أبناء خیارها، و لم یمنعنی أن أُحضر حسناً و حسیناً إلّا أنّهما أولاد أبیهما [علیٍ ] «2»، علی حسن رأیی فیهما و شدید محبّتی لهما، فردّوا علی أمیر المؤمنین خیراً یرحمکم اللَّه.

فتکلّم عبد اللَّه بن العبّاس، فقال:

الحمد للَّه الذی ألهمنا أن نحمده و استوجب علینا الشکر علی آلائه و حسن

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 343

بلائه، و أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شریک له، و أنّ محمداً عبده و رسوله، و صلّی اللَّه علی محمد و آل محمد.

أمّا بعد: فإنّک قد تکلّمت فأنصتنا، و قلت فسمعنا، و إنّ اللَّه جلّ ثناؤه و تقدّست أسماؤه اختار محمداً صلی الله علیه و آله و سلم لرسالته، و اختاره لوحیه، و شرّفه علی خلقه، فأشرف الناس من تشرّف به، و أولاهم بالأمر أخصّهم به، و إنّما علی الأُمّة التسلیم لنبیّها إذ اختاره اللَّه لها، فإنّه إنّما اختار محمداً بعلمه، و هو العلیم الخبیر، و أستغفر اللَّه لی و لکم.

فقام عبد اللَّه بن جعفر، فقال:

الحمد للَّه أهل الحمد و مُنتهاه، نحمده علی إلهامنا حمده، و نرغب إلیه فی تأدیة حقّه، و أشهد أن لا إله إلّا اللَّه واحداً صمداً لم یتّخذ صاحبةً و لا ولدا، و أنّ محمداً عبده و رسوله صلی الله علیه و آله و سلم. أمّا بعد: فإنّ هذه الخلافة إن أُخذ فیها بالقرآن، فأولو الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب اللَّه، و إن أُخذ فیها بسنّة رسول اللَّه، فأولو رسول اللَّه، و إن أُخذ بسنّة الشیخین أبی بکر و عمر، فأیّ الناس أفضل و أکمل و أحقّ بهذا الأمر من آل الرسول، و ایم اللَّه لو ولّوه بعد نبیّهم لوضعوا الأمر موضعه، لحقّه و صدقه، و لأُطیع اللَّه، و عُصی الشیطان، و ما اختلف فی الأُمّة سیفان، فاتّق اللَّه یا معاویة فإنّک قد صرت راعیاً و نحن الرعیّة، فانظر لرعیّتک، فإنّک مسؤول عنها غداً، و أمّا ما ذکرت من ابنی عمّی و ترکک أن تُحضرهما، فو اللَّه ما أصبت الحقّ، و لا یجوز لک ذلک إلّا بهما، و إنّک لتعلم أنّهما معدن العلم و الکرم، فقل أو دع، و أستغفر اللَّه لی و لکم.

فتکلّم عبد اللَّه بن الزبیر، فقال:

الحمد للَّه الذی عرّفنا دینه، و أکرمنا برسوله، أحمده علی ما أبلی و أولی، و أشهد أن لا إله إلّا اللَّه. و أنّ محمداً عبده و رسوله. أمّا بعد: فإنّ هذه الخلافة لقریش خاصّة، تتناولها بمآثرها السنیّة، و أفعالها المرضیّة، مع شرف الآباء، و کرم الأبناء،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 344

فاتّق اللَّه یا معاویة و أنصف من نفسک، فإنّ هذا عبد اللَّه بن عبّاس ابن عمّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و هذا عبد اللَّه بن جعفر ذی الجناحین ابن عمّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و أنا عبد اللَّه بن الزبیر ابن عمّة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و علیّ خلّف حسناً و حسیناً، و أنت تعلم من هما، و ما هما، فاتّق اللَّه یا معاویة و أنت الحاکم بیننا و بین نفسک.

فتکلّم عبد اللَّه بن عمر، فقال:

الحمد اللَّه الذی أکرمنا بدینه، و شرّفنا بنبیّه صلی الله علیه و آله و سلم: أمّا بعد: فإنّ هذه الخلافة لیست بهرقلیّة، و لا قیصریّة، و لا کسرویّة، یتوارثها الأبناء عن الآباء، و لو کان کذلک کنت القائم بها بعد أبی، فو اللَّه ما أدخلنی مع الستّة من أصحاب الشوری، إلّا [علی ] أنّ الخلافة لیست شرطاً مشروطاً، و إنّما هی فی قریش خاصّة، لمن کان لها أهلًا، ممّن ارتضاه المسلمون لأنفسهم، من کان أتقی و أرضی، فإن کنت ترید الفتیان من قریش، فلعمری إنّ یزید من فتیانها، و اعلم أنّه لا یُغنی عنک من اللَّه شیئاً.

فتکلّم معاویة، فقال:

قد قلت و قلتم، و إنّه قد ذهبت الآباء و بقیت الأبناء، فابنی أحبّ إلیّ من أبنائهم، مع أنّ ابنی إن قاولتموه وجد مقالًا، و إنّما کان هذا الأمر لبنی عبد مناف، لأنّهم أهل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فلمّا مضی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ولّی الناس أبا بکر و عمر، من غیر معدن الملک و الخلافة، غیر أنّهما سارا بسیرة جمیلة، ثم رجع الملک إلی بنی عبد مناف، فلا یزال فیهم إلی یوم القیامة، و قد أخرجک اللَّه یا بن الزبیر و أنت یا بن عمر منها، فأمّا ابنا عمّی هذان فلیسا بخارجین من الرأی إن شاء اللَّه.

ثم أمر بالرحلة و أعرض عن ذکر البیعة لیزید، و لم یقطع عنهم شیئاً من صِلاتهم و أُعطیاتهم، ثم انصرف راجعاً إلی الشام، و سکت عن البیعة، فلم یعرض لها إلی سنة إحدی و خمسین.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 345

الإمامة و السیاسة (1/142- 144)، جمهرة الخطب (2/233- 236) «1».

قال الأمینی: لم یذکر فی هذا اللفظ ما تکلّم به عبد الرحمن، ذکره ابن حجر فی الإصابة (2/408) قال: خطب معاویة فدعا الناس إلی بیعة یزید، فکلّمه الحسین بن علیّ، و ابن الزبیر، و عبد الرحمن بن أبی بکر، فقال له عبد الرحمن: أ هرقلیّة کلّما مات قیصر کان قیصر مکانه؟ لا نفعل و اللَّه أبداً.