اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۸ آبان ۱۴۰۳

تبعید و تازیانه برای کعب بن عبده

متن فارسی

عثمان کعب بن عبده را میزند و تبعید میکند

عده ای از اساتید قرآن نامه ای به عثمان نوشتند باین مضمون:” سعید (بن عاص استاندار کوفه) در سعایت درباره جماعتی از مردان پارسا و با فضیلت و پاکدامن زیاده روی نموده و ترا واداشته است تا نسبت به ایشان دست به اعمالی بزنی که در دین روا نیست و ضمنا حیثیت و شهرت را لکه دار میسازد. ما در مورد امت محمد (ص) خدا را بیادت میاوریم. زیرا چون تو قوم و خویشانت را بر گردن مردم سوار کرده ای از این بیمناکیم که بدست تو وضع امت اسلامی به فساد گراید بدان که پشتیبانان تو ستمگرانند، و مخالفانت ستمدیدگان. و هنگامیکه ستمگران از تو حمایت نمایند و ستمدیدگان با تو مخالفت کنند دو دستگی و اختلاف عقیدهو سخن بوجود میاید. ما خدا را علیه تو بشهادت میگیریم وهمان یک شاهد کفایت میکنند. تو تا وقتی مطیع خدا و بر راه راست اسلام باشی فرمانده ماخواهی بود، و جز خدا پشت و پناه و نجات بخشی نخواهی یافت”.

هیچ یک نامشان را در ذیل نامه ننوشتند و نامه را به ” ابو ربیعه ” نامی دادند تا به عثمان برساند. کعب بن عبده نیز نامه ای نوشت با نام و نشان و بدست همان ” ابو ربیعه ” داد. ابو ربیعه وقتی نزد عثمان رسید عثمان از او نام نویسندگان نامه را خواست، و او از گفتن آن خودداری کرد. خواست او را بزند و زندانی کند علی (ع) وی را از آن بازداشت و گفت: او پیغام آور است و هر چه را بدستش بدهند می برد. عثمان به سعید بن عاص نوشت که کعب بن عبده را بیست تازیانه بزند و او را به ری بفرستد. و سعید دستورش را اجرا کرد. بعدها عثمان ازکرده خویش پشیمان شد، و نوشت تا او را بمدینه فرستادند. چون به حضور وی رسید به او گفت: کار ناپسندی از من سر زد. و جامه خویش بدر کرد و تازیانه را پیش او انداخته گفت: قصاص خود را از من بگیر. کعب بن عبده گفت: از تو ای امیر المومنین درگذشتم!

همچنین گفته اند: عثمان وقتی نامه کعب به عبده را خواند به سعید نوشت او را به مدینه سوق دهد. او با یک عرب بیابانی از قبیله بنی اسد، سوقش داد. چون آب عرب بیابانی نماز و زهد و پارسائیش را دید از اینکه مامور تبعید وی شده سخت پشیمانی خورد. وقتی که او را- که جوانی کم سن و سال و لاغر بود- نزد عثمان بردند به او گفت “: توئی که میخواهی حق (یعنی تعالیم و قانون اسلام) را به من بیاموزی، در حالیکه وقتی تو در کمر مردی مشرک بودی من قرآن (را که حاوی تعالیم و قوانین اسلام است) می خواندم ” کعب در جوابش گفت “: فرماندهی بر مسلمانان فقط باین طریق بر عهده ات گذاشته شد که در برابر شورا با خدا عهد بستی و تعهد نمودی که بسنت پیامبرش عمل کنی و هیچ از اجرای سنت پیامبر (ص) کوتاهی ننمائی. اگر مردم با ما درباره تو مشورت کنند و از ما نظر بخواهند ما آنچه را از تو می بینیم برای آنها باز میگوئیم. ای عثمان کتاب خدا (قرآن) برای (نه فقط تو بلکه) همه کسانی است که بان دسترسی پیدا میکنند و آنرا می خوانند. و ما با تو در خواندن قرآن شریک و همسانیم. اما اگر کسی که قرآن میخواند بمضمون قرآن عمل نکند هم قرآن، خود حجتی علیه وی خواهد بود”.!

عثمان گفت”: بخدا فکر نمی کنم بدانی پروردگارت کجاست؟! کعب جواب داد “: او در کمین (ستمگران وگناهکاران) است! ” مروان در این وقت خطاب به عثمان گفت”: بردباری تو سبب شده که امثال این بفکر مخالفت باتو و گستاخی در برابر تو بیفتند “. پس عثمان دستور داد تا جامه از تن کعب بن عبده برکندند و بیست تازیانه بر از زدند، و به دماوند تبعیدش کردند. دهقانی که او به خانه اش وارد شد از ماموری که او را آورده بود پرسید: چرا با این مرد چنین رفتاری شده است؟ گفت: چون آدم بد وشریری است. دهقان گفت: ملتی که این در شمار بدان و اشرارش باشد قطعا ملتی نیکو است! بعدها طلحه و زبیر، زبان به علامت عثمان گشودند که چنین رفتاری با کعب بن عبده و دیگران کردهاست در نتیجه دستور داد تا کعب بن عبده رضی الله عنه را باز گرداندند. چون نزد او رسید عثمان جامه خویش برکنده گفت: ای کعب قصاص خویش از من بگیر. ولی او از وی در گذشت. خدا از همه شان راضی باشد. “حلبی ” در سیره پیامبر اکرم (ص)، در شرح انتقاداتی که نسبت به عثمان میشده این را آورده است که او کعب بن عبده را بیست تازیانه زده و بیکی از مناطق کوهستانی (دماوند) تبعید کرده است.

وضع این خلیفه خیلی جالب و شگفت انگیز است. زیرا همه کسانی که در پایتخت و شهرستانها با او مخالفت و مبارزه اعتقادی و سیاسی داشته اند بهترین شخصیت ها و صالح ترین مردان اسلامی بوده اند، و از طرف دیگر همه کسانی که دور و برش جمع شدهو او را علیه مردان نیکوکار و خیرخواه تحریک می نموده اند عناصری بوده اند ناپایبند به اصول و نظامات دین، بد نام، آزمند پول پرست، جاه طلب و بدخواهانی از باند امویان و همسلکان آنها. هر وقت تازیانه اش رابلندکرد بر گرده مردم صالح و شخصیت های اصلاح طلب و دیندار فرود آورده است، و چون به احترام و بخششی دست برده نصیب فرومایگان رذل بوده است. پنداری این که خود را جانشین کسی میدانسته که خدایش ” رحمت همه جهانیان ” لقب داده ” ذلت و زحمت همه مومنان ” بوده است.

معلوم نیست که چرا از نامه ایکه گروه استاد قرآن و پارسای زمان دائر بر ارشاد و دعوتش به پیروی از سنت پیامبر (ص) نوشته اند ناراحت گشته و برآشفته است بطوری که در صدد برآمده حامل آن نامه را بزند و ببندد؟ و اگر امیرالمومنین علی (ع) جلوگیری نکرده بود او را میزد و می بست. آن مرد مگر جز حامل نامه بوده و نامه ای را که به او داده اند رسانده است؟ شاید حتی از مضمون نامه خبر هم نداشته است. وانگهی در نامه مگر چیزی جز یاد خدا و پرهیز از اختلاف وایجاد دو دستگی و بر هم خوردن آرامش عمومی بوده است. است، و جز اینکه گفته اند اطاعت ما از تو مشروط به این است که مطیع خدا باشی و مجری احکام و قوانینش، و این همان شرطی است که در شورا و هنگام انتخاب حاکم مطرح می سازند؟ آیا این جرم است که به او یادآوری کرده اند که سعید آن جوانک اموی با گزارشهای مغرضانه او را به پرتگاه می کشاند و به منجلاب جنایت و گناه می غلتاند، چنانکه سرانجام کشاند و غلتانیدش؟ یا این که ساحت تبعید شدگان را از اتهاماتی که سعید اموی به آنان زده پاک دانسته و بر بیگناهیشان شهادت داده و گفته اند که پارسا و پاکدامن و بافضیلتند و تبعیدشان از لحاظ دینی ناروا و گناه است و هم مایه بد نامی عثمان میشود؟ نامه کعب بن عبده چرا عثمان را بخشم آورد؟ مگر چیزی جز همانها که استادان قرآن نوشته بودند نوشته بود که حکم کرده او را بمدینه سوق دهند و کتک بزنند؟ عثمان باید درباره صلاح اندیشی های آنان به مذاکره و بحث با ایشان می پرداخت. یا آنانرا قانع می ساخت و یا با استدلال و راهنمائی های ایشان و دلائلی که از قرآن و سنت داشتند قانع میشد و اختلاف بزرگی که میان او با اصحاب و علمای دین شناس بوجود آمده بود بطرز مسالمت آمیز و بدون عواقب وخیمی که از روش خصمانه و خشونت آمیزش ببار آمد حل و فصل میگشت. لکن او بر خلاف این بتوصیه و تحریک جاه طلبان و پولپرستانی که او را نردبان مطامع و شهوات ساخته بودند به خشونت گروید و به کعب بن عبده پرخاش کرد که”آیا تو میخواهی حق (یعنی تعالیم وقانون اسلام) را بمن بیاموزی. “…

آنجا چه جای این سخن بیهوده و هجو بود، و این را به آن اختلاف و ارشاد چه برای انسانی که به خدای یگانه و پیامبرش ایمان آورده باشد هیچ کسر شانی نیست که پدرش مشرک بودهباشد. اگر مشرک بدون پدر و مادر انسان مایه انحطاط قدر و منزلت باشد این عیب و نقص بر همه اصحابی که زاده مشرکانند و از مادرانی مشرک بدنیا آمده اند وارد خواهد بود، و بسا صحابی که در دوره اول عمرش کافر و مشرک بوده است. اما میدانیم که بر اثر مسلمان شدن از آلایش شرک و سابقه کفر خویش می پیرایند. علاوه بر این. عثمان به تقدم خویش در قرائت قرآن استناد کرده آنرا مایه برتری خود بر کعب بن عبده و امثالش می شمارد. در حالیکه چنانکه کعب بن عبده متذکر شد قرائت قرآن برای کسی که به آن عمل نکند هیچ فضیلت و افتخاری نمی بخشد.عثمان که میگوید ” بخدا قسم فکر نمی کنم بدانی پروردگارت کجاست” معلوم نیست چه منظوری دارد و می خواهدچه بگوید. آیا از محل و جای خدا می پرسد، که خدا منزه از آن است که جایگاهی داشته باشد، و کدام مسلمان است که نداند خدا در هیچ جا و مکانی محدود نمی شود و نمی گنجد و چه خوب جوابی داد کعب که ” او در کمین (ستمگران و گناهکاران) است”. اگر مقصودش این بود که بفهمد کعب از این حقیقت آگاه است، باز ساده لوحی و کم عقلی او را میرساند، زیرا از مردی متقی و دانشمند مثل کعب بن عبده چنین چیز ساده ای را نمی پرسند و احتمال نمیدهند که نداند. آیا جز این احتمالی هست که میخواسته با این سوال به او اهانت کند و او را نادان و بی خبر از بدیهیات اعتقاد اسلامی معرفی نماید؟

وانگهی در این گفتگو چه بود که مروان بن حکم را برانگیخت و برآشفت تا سکوت عثمان را نوعی بردباری افراطی شمرد و کار کعب را گستاخی و پرروئی بحساب آورد و خلیفه را علیه وی تحریک کرد؟ و چرا عثمان تسلیم اغوا و تحریک مروان پسر حکم شد و حکم کرد تا جامه بر تن آن جوان دیندار غیرتمند اصلاح طلب دریدند و زدند و تبعیدش کردند؟ آیا خیرخواه نصیحتگری را که صلاح و اصلاح امت اسلامی را میخواهد چنین پاداش میدهند؟ گروهی خواسته اند عثمان را از آنچه کرده تبرئه و پاک سازند. بهمین جهت هر یک تلاشی نموده و چیزهائی ساخته وجعل کرده اند همه در یکسو و بیک منظور. مثلا در آخر همین روایت تاریخی که خواندیم آمده است که خلیفه- یعنی عثمان- پس از اینکه طلحه و زبیر او را ملامت نمودند از کار خود پشیمان شد و توبه کرد، و از آن مرد- یعنی کعب بن عبده- معذرت خواست و او عذرش را پذیرفت و از او درگذشت. کسانی که این حرف را ساخته و در آورده اند یا ترویجش میکنند اعتراف ضمنی دارند که از عثمان کارهای ناروائی سر زده که بعدا پشیمان شده و توبه کرده است. و نمیدانند که این، حکم محکومیت عثمان است. زیرا حاکمی که نتواند جلو خشم بیجا و بی دلیل و ناروای خود را بگیرد و دست خویش را از صدور احکام وانجام عملیات ناروا باز گیرد نمیتواناو را در امور دینی یا اداره جامعه وامور دنیوی امین و متصدی ساخت چون اگر کسانی نباشند که او را پی در پی ملامت کرده از کارهای خلافش جلوگیری نمایند چندان به خلافکاری ادامه میدهد که خود را و جامعه را به منجلاب گمراهی و ستم فرو اندازد. باز نمیدانند که آنچه به عثمان نسبت میدهند،- و میگویند پشیمان شده و توبه کرده و حاضر شده که کعب بن عبده او را قصاص کند- کاملا غیر طبیعی است و به عثمان نمی چسبد. زیرا عثمانرا خوب می شناسیم، و میدانیم همان کسی است که وقتی در محاصره انقلابیون و مخالفین قرار گرفت و خطر مرگ بشدت تهدیدش میکرد تن به قصاص نسپرد و حاضر نشد آنچه را به ناروا و بناحق نسبت بدیگران انجام داده در موردش انجام دهند و باین طریق او را قصاص کرده داد خویش از وی بستانند، و میگفت”: اینها- یعنی مخالفین که خانه اش را محاصره کرده و اجرای سنت پیامبر (ص) و احکام اسلام را از اومی خواستند- سه پیشنهاد در برابرم میگذارند تا یکی را برگزینم: 1- بخاطر همه کسانی که به خطا یا بدرستی بایشان صدمه رسانده ام مرا قصاص کنند- و همانچه را نسبت به آنان روا داشت هدر موردش انجام دهند- و هیچیک از آنها را بدون قصاص نگذارند و تخفیف ندهند. من در برابر این پیشنهاد به آنها گفته ام و میگویم که در مورد قصاص از خود، باید تذکر دهم که پیش از من خلفائی بوده اند که گاه مطابق حکم خدا عمل (کیفری) میکرده اند و گاهی بخطا بر خلاف آن، اما هرگز آن خلفا را بخاطر خطائی که در صدور فرمانهای کیفری یا اجرای آن مرتکب شده بودند قصاص ننمودند”… وی که در سخت ترین شرایط و تاریکترین روزهای حکومتش چنین حرفی میزند و حاضر نمی شود از او قصاص گیرند و تا دم مرگ لجاجت مینماید چگونه در روزهای قدرت و هنگامی که براوضاع مسلط بود حاضر شده است تازیانه را پیش کعب بن عبده انداخته بگوید بیا مرا بجرم بیست تازیانه ای که بناحق بر تو زدم قصاص کن! آن که به آخر این روایت تاریخی دستبرد زده و بمیل خویش و بغرضی رسوا تغییرش داده مگر نفهمیده که حرف مجعولش با روحیه عثمان سازگار نیست و چنان کاری به اونمی آید؟

روایت دیگری هم هست که طبری آورده از طریق ” سری ” دروغ ساز مطرود تاریخ نویسان، از قول ” شعیب” مجهول و ناشناخته، از” سیف ” جعل کننده که متهم به زندقه و الحاد است و همه علمای رجال متفقند بر ضعف او وروایاتش، از ” محمد ” و ” طلحه “که “کعب ” به نیرنج پرداخته بود، و خبر آن به عثمان رسید، پس به ولید بن عقبه (استاندار عراق) نوشت که از کعب در آن باره بپرسد تا اگر اعتراف کرد او را بزند و کیفر دهد. ولید او را خواست و از او در آنباره پرسید. جوابداد: آن کاری سودمند و جالب است. پس دستور داد تا او را زده کیفر دادند، و وضعش را باطلاع مردم رسانید و نامه عثمان را در اجتماع مردم خواند. مردم علیه کعب نظر داشتند و در حیرت بودند که چگونهعثمان از اینگونه کارها و کار کعب خبردار میشود. ولید، کعب و عده ای دیگر را کتک زد و درباره آنها به عثمان گزارش داد. وقتی عده ای را بهشام تبعید کرده سوق دادند کعب بن ذی الحبکه و مالک بن عبد الله را که دین و مرامی مثل مرام کعب داشتند به دماوند تبعید کردند زیرا دماوند سرزمین جادوگران بود. در همین مورد است که کعب بن ذی الحبکه خطاب به ولید این ابیات را سروده است: بجان خودم سوگند اگر مرا تبعید کردی تا مرا ساقط و در زحمت سازی هرگز بمراد خویش نخواهی رسید ای پسر” اروی! ” ازمن میخواهی از راه خویش باز گردم. ولی بدان که روزگاری است بر راه حق میروم اگر مرا از شهر و دیارم آواره و غریب سازی و بیازاری و دشنامم دهی، این همه در راه خدا اندک و ناچیز است. و هر شب و هر روز در دماوند ترا نفرین میکنم نفرینی پیوسته و همواره.

هنگامی که سعید (بن عاص) استاندار عراق گشت کعب را باز گردانید و با او خوشرفتاری نمود و ازپی اصلاحش برآمد، لکن او وی را تکفیر کرد و روی به صلاح نیاورد و فاسدتر گشت”. طبری با آوردن روایات “سری ” که در جلد هشتم ثابت کردیم همه اش ساختگی و جعلی است- صفحات تاریخش را آلوده و سیاه کرده است. او برای رد انتقاداتی که به عثمان شده است روایتی جعل کرد که تمام نشانه ها و آثار دروغ از آن پیداست. این همان کسی است که با بی مبالاتی وبی اعتنائی به گناه دروغ و بهتان به ابوذر و امثالش بهتان زده است. از نشانه های بارز دروغگوئی وی در این روایت یکی این است که بر خلاف آنچه این دروغ ساز در این روایت میگوید تبعید استادان قرآن و زاهدان کوفه بهشام و کتک خوردن کعب بن عبده در دوره استانداری ولید بن عقبه نبوده بلکه در دوره سعید بن عاص بوده است.

این هم که میگوید نامه ای از عثمان بن ولید رسیده دروغ است. زیرااگر چنین چیزی بود و کسانی که مدعی وجود آن شده اند طرف اعتماد مورخان می بودند در کتب تاریخ و شرح حال رجال میامد. روایت مذکور از قبیل روایاتی است که شاعر درباره اش میگوید: احادیث” صحیح ” آنها روایاتی است از “سجاح ” از ” مسیلمه کذاب ” از ” ابن حیان ” که ” دوسی ” تقریرش کرده و سلسله اسناد باطلش همگی به” عزازیل ” میرسد! همچنین میگوید “: نامه عثمان را در اجتماع مردم خواند. ” پیداست که میخواهد برای رفتاری که با کعب شده است عذر و دلیلی بتراشد و بگوید با رضایت و موافقت مردم شده است. اگر واقعا چنین نامه ای بود و بر مردم خوانده شده بود از طرق مختلف و توسط اشخاص بسیار نقل شده بود در حالی که هیچکس آنرا نشنیده و نقل نکرده است. وانگهی کعب بن عبده را همه میشناسند و میدانند که از اساتید قرآن و زاهدان کوفه است نه از کسانی که به ” نیرنج ” و امثال آن بپردازد. اگر این تهمت را راست هم بپنداریم باز از غرابت ماجرا نمیکاهد، از این ماجرای شگفت که کسی بخاطر پرداختن به ” نیرنج” کیفر بیند و در همان حال شرابخواری مثل ” ولید ” از کیفر شرابخواری مصون بماندتا آنگاه که اصحاب پیامبر (ص) به عثمان اعتراض دسته جمعی کنند که چرا قانون کیفری اسلام را بلا اجرا گذاشته، و تازه وقتی ” ولید ” کیفر می بیند نه بدست عثمان بلکه بدست مولای متقیان (ع) باشد. دروغ دیگری که در این روایت، آفتاب یاست این که در میان تبعید شدگان کسی بنام ” مالک بن عبد الله ” وجود نداشته، بلکه دو مالک بوده اند بنامهای مالک بن حارث اشتر، و مالک بن حبیب، که دو صحابی معروفند همچنین از شعری که کعب سروده بر میاید که خطاب به عثمان باشد نه ولید بن عقبه، زیرا پسر” اروی ” ولید نیست بلکه عثمان است و او پسر ” اروی ” دختر ” کریز ” بوده است. و نیز در این ابیات “، کعب ” بصراحت و ببانگ بلند میگوید در راه خدا تبعید شده و کتک خورده و فحش شنیده است. و هیچکس حرفش را تکذیب ننموده و نگفته که در راه خدا نبوده بلکه برای نیرنگ بازی بوده است.

بدینگونه است که هوسبازان و پولپرستان برای نزدیکشدن به مراکز قدرت دست به جعل تاریخ و پرداختن روایات دروغین میبرند. بگذار در دروغ گوئی و ناروا پردازی خویش بلولند تا آنگاه که چشم باز کرده رستاخیز و عذاب موعود را بنگرند.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 76 تا 82)

متن عربی

45- تسییر الخلیفة کعب بن عبدة و ضربه

کتب جماعة من القرّاء إلی عثمان منهم: معقل بن قیس الریاحی، و عبد اللَّه بن الطفیل العامری، و مالک بن حبیب التمیمی، و یزید بن قیس الأرحبی، و حجر بن عدی الکندی، و عمرو بن الحمق الخزاعی، و سلیمان بن صرد الخزاعی و یُکنّی أبا مطرف، و المسیّب بن نجبة الفزاری، و زید بن حصن الطائی، و کعب بن عبدة النهدی،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 76

و زیاد بن النضر بن بشر بن مالک بن الدیّان الحارثی، و مسلمة بن عبد القاری من القارة من بنی الهون بن خزیمة بن مدرکة:

إنّ سعیداً کثّر علی قوم من أهل الورع و الفضل و العفاف، فحملک فی أمرهم علی ما لا یحلّ فی دین و لا یحسن فی سماع، و إنّا نُذکرک اللَّه فی أُمّة محمد، فقد خفنا أن یکون فساد أمرهم علی یدیک، لأنّک قد حملت بنی أبیک علی رقابهم، و اعلم أنّ لک ناصراً ظالماً، و ناقماً علیک مظلوماً، فمتی نصرک الظالم و نقم علیک الناقم تباین الفریقان و اختلفت الکلمة، و نحن نشهد علیک اللَّه و کفی به شهیدا، فإنّک أمیرنا ما أطعت اللَّه و استقمت، و لن تجد دون اللَّه مُلتحداً و لا عنه منتقذاً.

و لم یُسمِّ أحد منهم نفسه فی الکتاب و بعثوا به مع رجل من عنزة یکنّی أبا ربیعة، و کتب کعب بن عبدة کتاباً من نفسه تسمّی فیه و دفعه إلی أبی ربیعة، فلمّا قدم أبو ربیعة علی عثمان سأله عن أسماء القوم الذین کتبوا الکتاب فلم یخبره، فأراد ضربه و حبسه فمنعه علیّ من ذلک و قال: إنّما هو رسول أدّی ما حُمّل، و کتب عثمان إلی سعید أن یضرب کعب بن عبدة عشرین سوطاً، و یحوّل دیوانه إلی الری، ففعل. ثمّ إنّ عثمان تحوّب و ندم فکتب فی إشخاصه إلیه، ففعل. فلمّا ورد علیه قال له: إنّه کانت منّی طیرة ثمّ نزع ثیابه و ألقی إلیه سوطاً و قال: اقتص، فقال: قد عفوت یا أمیر المؤمنین.

و یقال: إنّ عثمان لمّا قرأ کتاب کعب کتب إلی سعید فی إشخاصه إلیه، فأشخصه إلیه مع رجل أعرابیّ من أعراب بنی أسد، فلمّا رأی الأعرابیّ صلاته و عرف نسکه و فضله قال:

          لیت حظّی من مسیری بکعبِ             عفوه عنّی و غفران ذنبی

 

فلمّا قدم به علی عثمان قال عثمان: لأن تسمع بالمعیدیّ خیر من أن تراه، و کان شابّا حدیث السنّ نحیفاً ثمّ أقبل علیه فقال: أ أنت تعلّمنی الحقّ و قد قرأت کتاب اللَّه

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 77

و أنت فی صلب رجل مشرک؟ فقال له کعب: إنّ إمارة المؤمنین إنّما کانت لک بما أوجبته الشوری حین عاهدت اللَّه علی نفسک فی أن تسیرنّ بسیرة نبیّه، لا تقصّر عنها، و إن یشاورونا فیک ثانیة نقلناها عنک، یا عثمان إنّ کتاب اللَّه لمن بلغه و قرأه و قد شرکناک فی قراءته، و متی لم یعمل القارئ بما فیه کان حجّة علیه. فقال عثمان: و اللَّه ما أظنّک تدری أین ربّک؟ فقال: هو بالمرصاد. فقال مروان: حلمک أغری مثل هذا بک و جرّأه علیک. فأمر عثمان بکعب فجرّد و ضُرب عشرین سوطاً، و سیّره إلی دباوند «1»، و یقال: إلی جبل الدخان. فلمّا ورد علی سعید حمله مع بکیر بن حمران الأحمری، فقال الدهقان الذی ورد علیه: لم فُعل بهذا الرجل ما أری؟ قال بکیر: لأنّه شریر، فقال: إنّ قوماً هذا من شرارهم لخیار.

ثمّ إنّ طلحة و الزبیر وبّخا عثمان فی أمر کعب و غیره، و قال طلحة: عند غبّ الصدر یحمد عاقبة الورد. فکتب فی ردّ کعب رضی الله عنه و حمله إلیه، فلمّا قدم علیه نزع ثوبه و قال: یا کعب اقتص. فعفا رضی اللَّه عنهم أجمعین «2».

و عدّ الحلبی فی السیرة «3» (2/87) من جملة ما انتقم به علی عثمان: أنّه ضرب کعب بن عبدة عشرین سوطاً و نفاه إلی بعض الجبال.

قال الأمینی: ألا تعجب فی أمر هذا الخلیفة؟ إنّ مناوئیه کلّهم فی عاصمة الخلافة و بقیّة الأوساط الإسلامیّة خیار البلاد و صلحاء الأُمّة، کما أنّ من اکتنف به و أغراه بالأبرار هم المتهتّکون فی الدین، المفضوحون بالسمعة الشائنة، روّاد الشره،

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 78

و سماسرة المطامع، من طُغمة الأمویّین و من یقتصّ أثرهم، فلا تری له سوط عذاب یُرفع إلّا و کان مصبّه أُولئک الصالحین، کما أنّک لا تجد جمیلًا له یُسدی و لا یداً موفورة إلّا لأُولئک الساقطین، فهل بُعث الخلیفة- و هو رحمة للعالمین- نقمةً علی المؤمنین؟ أم ما ذا کانت حقیقة الأمر؟ أنا لا أدری لما ذا أسخط الخلیفة کتاب القوم فأراد بحامله السوء من حبس و ضرب بعد یأسه عن معرفة کاتبیه لو لا أنّ علیّا أمیر المؤمنین حال بینه و بین ما یشتهیه، و هل کان الرجل إلّا وسیطاً کلّف بالرسالة فأدّاها؟ و لعلّه لم یکن یعلم ما فیها، و لیس فی الکتاب إلّا التذکیر باللَّه، و التحذیر عمّا یوجب تفریق الکلمة و إقلاق السلام، و إظهار الطاعة بشرط طاعة اللَّه و الاستقامة الذی هو مأخوذ فی الخلیفة قبل کلّ شی ء- و علیه جری انتخاب یوم الشوری- و إیقافه علی مکان سعید الشابّ الغرّ من السعایة التی خافوا أن تکون وبالًا علیه، و أخیراً وقع ما خافوا منه و حذّروا الخلیفة عنه، و الشهادة لأُولئک المنفیّین بالبراءة ممّا نُبزوا به و أنّهم من أهل الورع و الفضل و العفاف، و أنّ تسییرهم لا یحلّ فی دین اللَّه، و یشوّه سمعة الخلیفة.

و لما ذا أغضبه کتاب کعب، و هو بطبع الحال لدة ما کتبه القوم من النصح الجمیل؟ و لما ذا أمر بإشخاصه إلی المدینة و ضربه و جازاه علی نصحه بجزاء سنمّار؟

فهلّا انبعث الخلیفة إلی التفاهم مع القوم فیما أظهروا أنّهم یتحرّون ما فیه صلاحه و صلاح الأُمّة، فإمّا أن یُقنعهم بما عنده، أو یقتنع بما یبدونه، فیرتفع ذلک الحوار، و تُدفع عنه المثُلات، لکنّه أبی إلّا أن یستمرّ علی ما ارتآه و حبّذه له المحتفّون به الذین اتّخذوه قنطرة إلی شهواتهم، و لذلک لم یتفاهم مع کعب إلّا بالغلظة فقال له: أ أنت تُعلّمنی. إلخ. أنا لا أدری موقع هذا الکلام التافه، هل الکون فی صُلب رجل مشرک یحطّ من کرامة الإنسان و قد آمن باللَّه و رسوله؟ إذن لتسرّب النقص إلی الصحابة الذین نقلوا من أصلاب المشرکین و ارتکضوا فی أرحام المشرکات، و کثیر

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 79

منهم أشرکوا باللَّه قبل إسلامهم، لکن الإسلام یجبّ ما قبله، و هل الأصلاب و الأرحام إلّا أوعیة؟

ثمّ السبق إلی قراءة الکتاب العزیز هل هو بمجرّده یرفع من قدر الرجل حتی إذا لم یعمل به کما أجاب به و فصّله کعب؟

و لا أدری ما یرید الخلیفة بقوله: و اللَّه ما أظنّک تدری أین ربّک. هل هو یرید المکان؟ تعالی اللَّه عن ذلک علوّا کبیراً، و أیّ مسلم لا یعرف أنّ ربّه لا یُقلّه حیّز، فإنّه حریّ بالسقوط، و ما أحسن جواب کعب من قوله: هو بالمرصاد، فإن کان یرید مثل ما قاله کعب فلما ذا احتمل أنّ مثل کعب الموصوف بالفضیلة و التقوی لا یعرف ذلک؟ و هل یرید عندئذٍ إلّا إهانة الرجل و هتکه؟

ثمّ ما ذا کان فی هذه المحاورة حتی عدّ مروان سکوت الخلیفة عنه من الحلم و کلام کعب من الجرأة و ثوّر الخلیفة علی الرجل؟ و هنالک انفجر برکان غضبه فأمر به فجُرّد و ضُرِب و سُیِّر، و عوقب لنصحه و صلاحه، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.

لقد أراد القوم أن یزحزحوا التبعة عن عثمان فاختلق کلّ شیئاً من غیر تواطؤ بینهم حتی یفتعلوا أمراً واحداً، ففی ذیل هذه الروایة أنّ الخلیفة ندم علی ما فعل و تاب بعد توبیخ طلحة و الزبیر إیّاه و استعفی الرجل فعفا عنه، و لم یعلم المتقوّل أنّ خلیفةً لا یملک طیشه حیث لا موجب له لا یُؤتمن علی دین و لا دنیا، فإنّ من الممکن عندئذ أن یقتحم المهالک حیث لا مُوبّخ فیستمرّ علیها فیهلک و یُهلک، و إنّ ممّا قاله الخلیفة نفسه یوم الدار عن الثائرین علیه: إنّهم یخیّرونی إحدی ثلاث: إمّا یقیدوننی بکلّ رجلٍ أصبته خطأً أو صواباً غیر متروک منه شی ء، فقلت لهم: أمّا إقادتی من نفسی فقد کان من قبلی خلفاء تخطئ و تصیب فلم یُستقد من أحد منهم. إلخ. و هذه الکلمة تعطینا أنّه ما کان یتنازل للإقادة حتی فی أحرج ساعاته المشارفة لقتله، فکیف

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 80

بآونة السعة و ساعة المقدرة. فما یزعمه هذا الناحت لذیل الروایة من أنّه تنازل لکعب لأن یقیده بنفسه لا یکاد یلائم هذه النفسیّة، و لو کان فعل شیئاً من ذلک لتشبّث به فی ذلک المأزق الحرج.

و هناک روایة أُخری جاء بها الطبری من طریق السری الکذّاب المتروک، عن شعیب المجهول، عن سیف الوضّاع المرمیّ بالزندقة المتّفق علی ضعفه «1»، عن محمد و طلحة: أنّ کعباً کان یعالج نیرنجاً «2» فبلغ ذلک عثمان فأرسل إلی الولید بن عقبة لیسأله عن ذلک فإن أقرّ به فأوجعه، فدعا به فسأله فقال: إنّما هو رفق و أمر یُعجب منه، فأمر به فعزّر، و أخبر الناس خبره و قرأ علیهم کتاب عثمان: إنّه قد جُدّ بکم فعلیکم بالجدّ و إیّاکم و الهزّال، فکان الناس علیه و تعجبّوا من وقوف عثمان علی مثل خبره، فغضب، فنفر فی الذین نفروا فضرب معهم، فکتب إلی عثمان فیه. فلمّا سیّر إلی الشام من سیّر، سیّر کعب بن ذی الحبکة و مالک بن عبد اللَّه و کان دینه کدینه إلی دُنباوند لأنّها أرض سحرة، فقال فی ذلک کعب بن ذی الحبکة للولید:

          لعمری لئن طرّدتنی ما إلی التی             طمعتُ بها من سقطتی لسبیلُ

             رجوت رجوعی یا ابن أروی و رجعتی             إلی الحقّ دهراً غال ذلک غولُ

             و إنَّ اغترابی فی البلاد و جفوتی             و شتمیَ فی ذاتِ الإلهِ قلیلُ

             و إنَّ دعائی کلَّ یومٍ و لیلةٍ             علیک بدُنباوندکمْ لطویلُ

 

فلمّا ولّی سعید أقفله و أحسن إلیه و استصلحه، فکفره، فلم یزدد إلّا فسادا «3». شوّه الطبری صحیفة تاریخه بمکاتبات السری و قد أسلفنا فی الجزء الثامن أنّها

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 81

موضوعة کلّها، اختلق الرجل فی کلّ ما ینتقد به عثمان روایة تظهر فیها لوائح الکذب، یرید بها رفاء لما هنالک من فتق، و هو الذی قذف أبا ذر و نظراءه من الصالحین، غیر مکترث لمغبّة الکذب و الافتراء، و من ملامح الکذب فی هذه الروایة أنّ تسییر من سُیّر إلی الشام من قرّاء الکوفة و نُسّاکها و ضرب کعب إنّما هو علی عهد سعید بن العاص لا الولید بن عقبة کما زعمه مختلق الروایة.

و إنّ کتاب عثمان إلی الولید لا یصحّ، و لم یؤثر فی أیّ من مدوّنات التاریخ و السیر، و لو کان تفرّد به أُناس یوثق بهم لکان مجالًا للقبول، لکن الروایة کما قیل:

          صحاحهم عن سجاح عن مسیلمة             عن ابن حیّان و الدوسیّ یملیهِ

             و کلّهم ینتهی إسناد باطله             إلی عزازیل مُنشیه و مُنهیهِ «1»

 علی أنّه یقول فیها: إنّ ولیداً قرأه علی رءوس الأشهاد، کأنّه یحاول معذرةً عمّا ارتکب من کعب، و إنّه کان برضیً من المسلمین، و لو صحّت المزعمة لکانت مستفیضة، إذ الدواعی کانت متوفّرة علی نقلها، لکنهم لم یسمعوها فلم یرووها، مضافاً إلی أنّ المعروف من کعب بن عبدة أنّه کان من نسّاک الکوفة و قرّائها کما سمعته من کلام البلاذری و غیره لا ممّن یتلهّی بالنیرنجات و أشباهها.

و إن تعجب فعجب أنّ صاحب النیرنج- لو صدقت الأحلام- یُعزّر و یعاقب، و مُعاقر الخمور- ولید الفجور- لا یحدّ لشربه الخمر إلّا بعد نقمة الصحابة علی خلیفة الوقت من جرّاء ذلک، ثمّ یکون مُقیم الحدّ علیه غیره و هو مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام.

و لم یکن فی أُولئک المسیّرین من یسمّی مالک بن عبد اللَّه، و إنّما کان فیهم مالک ابن الحارث الأشتر و مالک بن حبیب الصحابیّان کما تقدّم ذکرهما.

و أبیات کعب تناسب أن یخاطب بها عثمان لا الولید؛ فإنّه هو ابن أروی بنت

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 82

کریز و فیها صراحة بسبب اغتراب کعب و جفوته و شتمه، و أنّها کانت فی ذات اللَّه، یقول ذلک بمل ء فمه، و لا یردّ علیه رادّ بأنّها لیست فی ذات اللَّه و إنّما هی لأنّه کان یعالج نیرنجاً.

هکذا لعبت بالتاریخ ید الأهواء و الشهوات تزلّفاً إلی أُناس و انحیازاً عن آخرین (فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ ) «1».