تبهکاری های خالد در روزگار پیامبر و برانگیختن خشم او
خالد که بود و چه ارجی داشت که جانشین پیامبر بیاید و آن برتری فزاینده را به وی ببخشد و او را شمشیری بشمارد که خداوند در رویدشمنانش برهنه نموده است ، با این که- به گفته آشکار دومین جانشین پیامبر- او دشمن خدا بود؟ که در بخش ” دستور خلیفه در داستان مالک ” گذشت و با این همه، آیا پاسخ وی جز رنگ سخنی بی پایه و دروغ و پرت داشت ؟ و آیا جز این بود که وی با روش برتری های
کسان در کیش خداوند را انگیزه نادانی و ریش خند گرفت ؟چگونه می توانیم خالد را شمشیری از آن شمشیرها به شمار آریم که خداوند آن را بر روی دشمنان خود برهنه نموده؟ مگر در زندگینامه اش- که دربرابر ما است- نمی نویسند که او گردنکش و سنگدل و خونریز بوده و آنجا که خشم وهوس بر وی چیرگی می یافتهکیش خداوند را در پیش چشم نمی داشته، و البته در هنگامی هم که پیک خداوند- درود وآفرین خدا بر وی و خاندانش- زنده بود باجذیمیان در الغمیصا رفتاری نموده که از آنچه پس از آن با مالک پسر نویره کرد سهمناک تر بود و برانگیخته خدا- درود و آفرین بر ویو خاندانش- پس از آن که روزگاری چند بر وی خشمناک و از او رو گردان بود از وی در گذشت و این چشم پوشی بود که به او دل دادتا با یربوعیان بطاح، کرد آن چه کرد.اگر گذشت بزرگ ترین پیامبران از این مرد- آن هم پس از خشم گرفتنش بر وی گرفتار ساختن او برای گناهی که کرد و رو گردانیاش به روزگاری دراز- باز هم به او دل بدهد که بکند آنچه کرد، پس بنگر که گذشت جانشین پیامبر از وی- آن هم بی هیچگونه خشم ورو گردانی- چه به بار خواهد آورد؟ و پشتیبانی هائی که از او نموده در روان این مرد و هم شیوه هایش که مردمی تبهکار و گروه هائیآشوبگر بودند چه به جا می گذارد و چگونه گستاخی و بی پروائی آنان را می افزاید؟ما کجا می توانیم خالد را تیغی بشماریم که خداوند بر روی دشمنانش برهنه نموده است با این که نامه بوبکر به وی را در میان برگ هایتاریخ می بینیم که می نویسد “: ای پسر ام خالد به جان خودم سوگند که به راستی تو با دل آسوده با زنان می آمیزی با این که هنوز درآستانه خانه ات خون هزار و دویست مرد مسلمان خشک نشده است ” و این را هنگامی به وی نوشت که خالد به مجاعه گفت “: دخترترا به من ده ” و مجاعه به وی پاسخ داد ” آرام که به راستی تو نزد دوستت پیوند آشتی میان من و خویش را گسیختی ” گفت ” هان ایمرد دخترت را بده ” و او نیز داد و چون گزارش به بوبکر رسیدنامه بالا را برای وی نوشت و خالد نامه را که دید می گفت این کار آنمردک چپ دست- عمر پسر خطاب -است. و این نخستین شیشه ای نبود که با دست خالد در اسلام شکست زیراهمانند این کار بسیارزشت و نکوهیده در روزگار برانگیخته خدا (ص) از او سر زده و وی- درود و آفرین خدا بر وی و خاندانش- از رفتار او بیزاریجسته بود پسر اسحق می نویسد: پیک خدا (ص) یگان هائی از سپاه را به پیرامون مکه می فرستاد تا مردم را به سوی خدای بزرگ وگرامی بخوانند ولی دستور نمی داد دست به پیکار زنند یکی از کسانی که برای همین برنامه فرستاد خالد پسر ولید بود که او را بفرمود تابرای خواندن مردم به خدا به جنوب تهامه رهسپار شود ولی او را برای نبرد نفرستاد گروه هائی از تازیان نیز با او بودند و چون بر سرزمین جذیمیان عامر زاده پای نهادند وایشان با دیدن او افزار جنگ برگرفتند، خالد گفت افزار جنگ را بر زمین گذارید که به راستیمردم مسلمان شده اند- گفت: یکی از یاران ما که از دانشوران جذیمی بود گزارش داد که چون خالد به دستور داد تا افزار جنگ را برزمین نهیم مردی از ما که او را جحدم می خواندند گفت: ای جذیمیان وای بر شما این خالد است، به خدا سوگند پس از آنکه افزار جنگرا زمین گذاشتید، هیچ برنامه ای ندارد مگر دستگیر کردن شما و پس از آن نیز تنها کارش گردن زدن شما است به خدا من هرگز افزارجنگ را بر زمین نمی گذارم. گفت که: مردانی از گروه خودش او را گرفته و گفتند: جحدم می خواهی خون های ما را بریزی ؟راستی مردم مسلمان شده و افزار جنگ را بر زمین نهاده اند و پیکار را رها کرده و مردم آرامش یافته اند. و به همین گونه با وی گفتندتا افزار جنگ را از او گرفتند و همه گروه با پشت گرمی به سخن خالد، جنگ افزارها را از زمین نهادند و خالد که چنین دید بفرمود تادست های آنان را از پشت سر ببستند و آنگاه همه را خوراک تیغ گردانید و کشت آنان را که کشت و چون گزارش به پیک خدا- درود وآفرین خدا بر وی- رسید دو دست به سوی آسمان برداشت و سپس گفت: بار خدایا من در پیشگاه تو از آنچه خالد پسر ولید کرده بیزاریمی جویم، بو عمر در ” الاستیعاب ” ج 1 ص 153 می نویسد: این از گزارش های درستی است که بر جای مانده.
ابن هشام می نویسد برخی از دانشوران از زبان ابراهیم بن جعفر محمودی آورده اند که گفت: برانگیخته خدا- درود و آفرین خدا بروی- گفت: خواب دیدم که گویا لقمه ای از خوراکی حیس بر گرفتم و مزه آن را گوارا یافتم ولی چون فرو بردم چیزی از آن بیخ گلویمرا گرفت و آنگاه علی دست کرده آن را به در آورد بوبکر راست رو- خدا از وی خشنود باد- گفت : ای پیک خدا اینک یگانی از یگانهای سپاهت که فرستاده بودی به گونه ای نزد تو می آید که در پاره ای از آنچه را انجام داده دوست می داری و در پیرامون پاره ایدیگر از کارهای آن خرده گیری ها است و آنگاه علی را می فرستی تا کارها را رو به راه کند.پسر اسحاق گفته: سپس پیک خداوند- درود و آفرین خدا بر وی- علی پسر ابو طالب- خدا از او خشنود باد- را بخواند و گفت : علیبه سوی این گروه بیرون شو و در کار ایشان بنگر و کار های بی دانشانه را که پیش از اسلام به کار می بستند زیر پایت لگد کوب کن.پسر علی بیرون شد تا به نزد آنان آمد و با او دارائی هائی بود که پیک خدا- درود و آفرین خدا بر وی- فرستاده بود پس خون بهای همه
کشتگان و تاوان زیانهائی که به دارائی شان رسیده بود بپرداخت و تا آنجا پیش رفت که تاوان چوبی تو گود را هم که برای آبخوری سگمی تراشند داد هیچ خون و دارائی بر باد رفته بی تاوان نماند و چون این کار به انجام آمد و هنوز چیزی از آن چه پیامبر داد مانده بودعلی- خدا از وی خشنود باد- از ایشان پرسید: آیا در میان شما هیچ دارائی یا خونی هست که بر باد رفته و باز یافت نشده باشد؟ پاسخدادند نه . گفت : پس من این مانده دارائی ها را نیز به شما می دهم تا از سوی پیک خداوند- درود و آفرین خدا بر وی- دور اندیشی واستوار کاری نموده باشم زیرا شاید هنوز از بابت هائی که شما می دانید و نه او- بستانکار باشید.پس چنان کرد و آنگاه به نزد پیک خدا- درود و آفرین خدا بر وی- بر گشت و او را از گزارش، آگاهی داد، او گفت درست کردی ونیک نمودی. گفت که: سپس بر انگیخته خدا- درود و آفرین خدا بر وی- برخاست و روی به خانه خدا آورد و ایستاد و چندان دودستش را بلند کرد تا زیر هر دو بغلش هویدا شد و سه بار گفت: بار خدایا من از آن چه خالد پسر ولید کرد در آستان تو بیزاری می جویمدر این باره میان خالد و عبد الرحمن پسر عوف نیز سخنی در گرفت که عبد الرحمن پسر عوف به وی گفت: در سر زمین اسلام چنانرفتار کردی که انگار، روزگار نادانی و پیش از اسلام است. وهم در ” الاصابه ” آمده که عبد الله پسر عمر و سالم برده بو حذیفه اینکار را از وی نکوهیده دانستند و البته- چنانکه در ” الاصابه ” ج 2 ص 81 آمده است- این رسوائی وی را نیز باید از تبهکاری هایزبان کنانیان بشمار آورد.پس آن ستم و آشوب و دست درازی که در روزگار ابوبکر از شمشیر خالد نمایان شد از بازمانده های همان کشش های روانی اش درروزگار نادانی و پیش از اسلام بود، و از نخستین روز همین شیوه را پیش گرفت. پس ما کجا می توانیم او را شمشیری از شمشیرهایخدا بشماریم با این که به راستی پیامبر بزرگ اسلام چندین بار رو به خانه خدا و دست به سوی آسمان از وی بیزاری جست و بو بکر هم از نزدیک می دید ؟
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 227