Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_kmq85l0ot5f1leo5juarc6d9m2, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 تدفین عثمان بدون غسل، کفن و نماز – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۲ شهریور ۱۴۰۳

تدفین عثمان بدون غسل، کفن و نماز

متن فارسی

طبرى از زبان ابو بشیر عابدى مینویسد: «عثمان- رضى اللّه عنه- سه روز افتاده بود و دفنش نکردند. آنگاه حکیم بن حزام قرشى و بعد از وى یکى از قبیله بنى اسد بن عبد العزى و بعد از آن دو جبیر بن مطعم درباره دفن عثمان با على (ع) صحبت کردند و از او تقاضا نمودند به خانواده عثمان اجازه دهد او را دفن کنند على (ع) به آنها اجازه داد. چون خبر به گوش مردم رسید عده اى در راه با سنگ به کمین نشستند.
تنى چند از خانواده اش نعش را بر داشتند و میخواستند به طرف باغى در مدینه که «حش کوکب» «2» خوانده میشود و یهودیان مرده هاشان را در آن دفن میکردند ببرند.
وقتى نعش را حمل میکردند تابوتش را سنگباران کردند و خواستند آن را واژگون سازند.
خبر به على (ع) رسید. پیغام داد که دست از آن بدارند. دست از آن بداشتند. پس جنازه را در «حش کوکب» دفن کردند. هنگامى که معاویة بن ابى سفیان بر مردم چیره گشت دستور داد آن باغ را ویران ساختند تا آن قطعه زمین به «بقیع» (گورستان معروف مدینه) متصل شد، و دستور داد مردم مردگان خویش را در اطراف گور عثمان دفن کنند تا به تدریج آن گور به آرامگاههاى مسلمانان متصل و ملحق گشت.»

طبرى از قول ابى کرب -که خزانه دار عثمان بوده است- مینویسد: «عثمان -رضى اللّه عنه- را اوائل شب دفن کردند. جنازه اش را کسى جز مروان بن حکم و سه تن از نوکرانش و دختر پنجمین او مشایعت نکرد. دخترش نوحه سر داد و به صداى بلند گریست. مردم سنگ بر گرفته فریاد زدند: نعثل! نعثل! و نزدیک بود دختر عثمان سنگباران شود. بعد داد زدند: به طرف باغ! به طرف باغ! ناچار کنار باغى خارج (گورستان مسلمانان) دفن شد.»

از قول عبد اللّه بن ساعده مینویسد: «عثمان بعد از کشته شدن دو شب بر جاى ماند و نمی توانستند دفنش کنند. آنگاه چهار نفر جنازه اش را حمل کردند: حکیم بن حزام، جبیر بن مطعم، نیار بن مکرم، و ابو جهم ابن حذیفه. وقتى جنازه را زمین گذاشتند تا بر او نماز (میت) بگزارند چند تن از اصحاب پیامبر (ص) آمده آنان را از نمازگزاردن بر او منع نمودند. از جمله اسلم بن اوس بن بجره ساعدى و ابو حیه مازنى با عده اى، و آنها را از دفن او در بقیع منع کردند در این وقت ابو جهم گفت: او را دفن کنید، خدا و فرشتگانش بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند. آنان گفتند: نه به خدا قسم به هیچ وجه نمیگذاریم در گورستان مسلمانان دفن شود. ناگزیر او را در «حش کوکب» دفن کردند. هنگامى که بنى امیه به سلطنت رسیدند آن بستان را ضمیمه بقیع کردند، و امروزه گورستان بنى امیه است.»

طبرى از قول عبد اللّه بن موسى مخزومى مینویسد: «چون عثمان -رضى اللّه عنه- کشته شد خواستند سرش را از تن جدا کنند، نائله و ام البنین خود را به روى او انداختند و باعث شدند که دست از آن کار بر دارند، آن دو زن فریاد کشیده و بر سرو صورت زده و جامه بر تن دریدند، پس ابن عدیس گفت: ولش کنید. جنازه عثمان را بدون این که غسل بدهند بیرون بردند به طرف بقیع، خواستند در محلى که جنازه ها را میگذارند بر او نماز بگزارند انصار مانع شدند. عمیر بن ضابى وقتى که نعش عثمان بر در (یا تابوت) نهاده بود آمده بر آن پرید و یکى از دنده هایش را شکست و گفت: (پدرم) ضابى را زندانى کردى و آنقدر در زندان نگه داشتى تا همانجا مرد!»

ابن سعد و طبرى از مالک بن ابى عامر نقل میکنند که «من یکى از کسانى بودم که نعش عثمان -رضى اللّه عنه- را بر دوش گرفتند. او را بروى درى حمل میکردیم و چون شتابان میرفتیم سرش بر در کوفته میشد و صدا میکرد، و خیلى زیاد وحشتناک و ترسان بودیم تا آنکه او را در گورش در «حش کوکب» نهادیم.»

بلاذرى روایتى از ابو مخنف بدین مضمون ثبت کرده است: «عثمان- رضى اللّه عنه- روز جمعه کشته شد و همانطور در خانه اش رها شده بود. جبیر بن مطعم، و عبد الرحمن بن ابى بکر، و مسور بن مخرمه زهرى، و ابو جهم بن حذیفه عدوى آمدند بر او نماز گزارده کفن و دفنش کنند. در این هنگام عده اى از انصار آمده گفتند:
نمیگذاریم بر او نماز بگزارید. ابو جهم به آنها گفت: نمیگذارید بر او نماز بخوانیم؟
فرشتگان بر او نماز خوانده و درود فرستاده اند. حجاج بن غزّیه گفت: اگر دروغ بگوئى خدا تو را بجائى در آورد که او را در می‌آورد. گفت: باشد، خدا مرا با او بر انگیزد.
حجاج بن غزّیه گفت: در حقیقت خدا تو را با او و شیطان یکجا بر می انگیزد. به خدا اگر تو را نکشیم و پیش او نفرستیم اشتباه کرده و ناتوانى نشان داده ایم. ابو جهم ساکت شد بعد آن جماعت از جنازه عثمان غفلت کرده به کار دیگرى سرگرم گشتند، و این چند نفر برگشته بر جنازه نماز خوانده دفنش کردند، پیشنمازشان جبیر بن مطعم بود. ام البنین دختر عیینة بن حصن همسر عثمان به هنگام حمل جنازه چراغ به دست داشت، و جنازه بر در کوچکى نهاده شده بود و پاهاى مرده از آن بیرون بود.»

روایت تاریخى را که حاکى از این است که انصار و اصحاب پیامبر (ص) از اقامه نماز میت بر جنازه عثمان جلوگیرى کرده اند ابو عمر در «استیعاب» از قول هشام بن عروه به نقل از پدرش آورده است. میگوید: جماعتى از انصار به حاملین جنازه عثمان برخوردند و با آنها جنگیدند تا جنازه را به زمین انداختند. بعد عمیر بن ضابى لگد بر شکمش زده میگفت: من کافرى را ندیده ام که شکمى به این نرمى داشته باشد!- و او نسبت به عثمان از همه مردم تندروتر بود- و میگفت: (پدرم) ضابى را به من نشان بده! پدرم را زنده کن تا ببیند که عثمان در چه حال است!»

ابن قتیبه مینویسد: «عمیر بن ضابى آمده پا بر شکمش مالید.» «1»

بلاذرى مینویسد: «عثمان درحش کوکب -که نخلستانى متعلق به مردى در گذشته و قدیمى بود به نام کوکب- دفن شد. بعد از دفن او مردم نزد على (ع) آمده با او بیعت کردند. خواستند عثمان را در بقیع دفن کنند عده‌اى از دفنش در آنجا جلوگیرى کردند از جمله آن جماعت اسلم بن بجره ساعدى است، و گفته اند جبلة بن عمرو ساعدى بوده است. ابن دأب گفته است: مسور بن مخرمه بر جنازه عثمان نماز خوانده است.
مدائنى از وقاصى و او از زهرى نقل میکند که از دفن عثمان جلوگیرى شد.
پس ام حبیبه (همسر پیامبر ص) بر در مسجد ایستاده گفت: بگذارید ما این مرد را دفن کنیم، و گرنه جامه پیامبر خدا (ص) را بیرون می آورم. در نتیجه، اجازه دادند تا او را دفن کنند.

و از قول ابى زناد آورده است که نائله همسر عثمان شبى که او را دفن کردند با چراغى همراه جنازه بیرون آمد و گریبان دریده فریاد میزد: آه بر عثمان! آه بر امیر المؤمنین! جبیر بن مطعم به او گفت: چراغ را خاموش کن مگر نمی بینى چه کسانى روبروى در ایستاده اند؟ پس چراغ را خاموش کرد. به بقیع رسیدند. جبیر بر جنازه نماز خواند و حکیم بن حزام و ابو جهم و نیار بن مکرم و نائله و ام البنین- دو همسر عثمان- از پى او نماز گزاردند. نیار و ابو جهم و جبیر بداخل گودال رفتند. چون دفنش کردند و سر گور را پوشانده هموار ساختند پراکنده شدند.»
ابو عمر مطلب را به این عبارت آورده است که چون دفنش کردند گورش را پوشانده و پنهان ساختند.
سمهودى این مطلب را به نقل از ابن شبه از قول زهرى در کتاب خویش ثبت کرده است. «1»

ابن جوزى و محب طبرى و هیثمى از زبان عبد اللّه بن فروخ مینویسند:
«من شاهد بودم که عثمان بن عفان را با لباسش و بدون این که غسلش بدهند دفن کردند.»

محب طبرى میگوید: این روایت تاریخى را بخارى و بغوى ثبت کرده اند. ابن اثیر در «تاریخ الکامل» و ابن ابى الحدید در «شرح نهج البلاغه» مینویسند که عثمان را غسل نداده اند و در جامه اش کفنش کردند.

ابو عمر در «استیعاب» از قول مالک مینویسد: «چون عثمان -رضى اللّه عنه- کشته شد سه روز نعش او در زباله افتاده بود و شب روز سوم دوازده نفر «2» آمدند از جمله حویطب بن عبد العزىّ، حکیم بن حزام، و عبدااللّه بن زبیر جنازه را حمل کردند. چون به گورستان رسیدند جماعتى از قبیله بنى مازن داد زدند که به خدا اگر اینجا دفنش کنید فردا مردم را خبر خواهیم کرد. ناچار جنازه را از آنجا بردند. جنازه بر درى نهاده بود و سرش بر در چوبى میخورد و تق تق صدا میکرد. بردند تا به «حش کوکب» رسیدند. گورى کندند. عائشه دختر عثمان -رضى اللّه عنهما- چراغى به دست داشت. وقتى جنازه را به در آوردند تا دفن کنند عائشه فریاد نوحه برآورد. عبد اللّه بن زبیر به او گفت: به خدا اگر ساکت نشوى بر صورت و چشمت خواهم زد. پس خاموش شد، و عثمان دفن شد.» این مطلب را محب طبرى به نقل از قلعى در کتاب «ریاض النضرة» آورده و نیز از قول خجندى نوشته که جنازه سه روز در «حش کوکب» افتاده بود و بر آن نماز نمی خواندند.

صفدى از قول مالک مینویسد: «نعش عثمان سه روز در زباله افتاده بود.» «1»

یعقوبى مینویسد: «سه روز دفن نشده ماند. در دفنش حکیم و جبیر و حویطب و عمرو بن عثمان- پسر عثمان- حضور یافتند و شبانه در محلى معروف به «حش کوکب» دفن شد. همین چهار نفر بر او نماز خواندند. آورده اند که بر او نماز گزارده نشد. و گفته اند یکى از این چهار نفر بر او نماز خواند، و بدون نماز دفن شد.»

ابن قتیبه مینویسد: «گفته اند که عبد الرحمن بن ازهر گفته است: من به هیچ وجه در کار عثمان نه به نفع او و نه علیه او شرکت نکرده بودم. شبى در کنار خانه ام نشسته بودم- و یکشب از کشتن عثمان میگذشت- که دیدم منذر بن زبیر آمده بمن میگوید: برادرم (عبد اللّه بن زبیر) از تو میخواهد پیش او بروى. نزد او رفتم. به من گفت: ما تصمیم گرفته ایم عثمان را دفن کنیم. آیا از تو کارى بر می آید؟ گفتم: به خدا به هیچ وجه در کار او دخالت نکرده ام و تصمیم دارم دخالت نکنم. و از نزدش بیرون آمدم. بعد او را دنبال کردم، دیدم با چند نفر از جمله جبیر بن مطعم، ابو جهم، مسور، و عبد الرحمن بن ابى بکر جنازه عثمان را که بر درى نهاده بود حمل کردند و سرش بر آن در خورده تق تق صدا میکرد. بردند و آنرا در محلى که مخصوص گذاشتن جنازه ها است گذاشتند. در اینوقت عده اى از انصار پیش آنها آمده گفتند: به خدا نمیگذاریم بر او نماز بخوانید. ابو جهم گفت: نمیگذارید بر او نماز بگزاریم؟ خداى تعالى و فرشتگانش بر او نماز گزارده اند. یکى از انصار به او گفت: اگر دروغ بگوئى خدا تو را به همان جایى در آورد که او را درخواهد آورد. ابو جهم گفت: خدا مرا با او بر انگیزد. گفت: خدا تو را با شیاطین بر خواهد انگیخت. به خدا قسم اگر تو را رها کنیم از ناتوانى ما است. آن جماعت به ابو جهم گفتند: ساکت شو و دست بدار. او هم دم فرو بست. پس جنازه را بر داشته شتابان بردند، پندارى همین الآن است که صداى خوردن سرش را بر در چوبین می شنوم، بردند تا رسیدند به دورترین نقطه بقیع و آنجا بر زمین گذاشتند. در این هنگام جبلة بن عمرو ساعدى – که از انصار است- در رسیده گفت: نه به خدا نمی‌شود او را در بقیع رسول خدا دفن کنید و نیز نمیگذاریم بر او نماز بخوانید. ابو جهم گفت: یا اللّه راه بیفتیم، اگر ما بر او نماز نخواندیم خدا بر او نماز خوانده است. پس بیرون رفتند و عائشه دختر عثمان با آنها بود و چراغى را که در چیزى پنهان کرده بود همراه داشت، تا رسیدند به حش کوکب، گودالى برایش کندند و سپس برخاسته بر او نمازگزاردند و امام جماعتشان جبیر بن مطعم بود. بعد او را در گود قبرش نهادند. وقتى دخترش بگور نهادن پدر را دید بانگ بگریه برداشت. ابن زبیر به او گفت: به خدا اگر ساکت نشوى بر صورت و چشمت خواهم زد. پس او را دفن کردند. و سنگ لحد بر گورش ننهادند و همینطور خاک بر آن ریختند.»

یاقوت حموى مینویسد: «عثمان چون کشته شد نعش او را در «حش کوکب» انداختند و بعدا در کنار آن دفنش کردند.»

ابن کثیر قسمتى از آنچه را که از بلاذرى نقل کردیم نوشته است و سپس میگوید: «آنگاه نعش دو برده عثمان را که در خانه عثمان کشته شده بودند و «صبیح» و «نجیح» – رضى اللّه عنهما- نام داشتند برده در کنار عثمان در حش کوکب دفن کردند.
همچنین گفته اند: خوارج (قیام کنندگان علیه حکومت قانونى) نتوانستند (یا نگذاشتند) آن دو را دفن کنند، و پاى آن دو را گرفته کشیدند و بیرون شهر انداختند تا سگها آنها را خوردند.
معاویه در دوره حکومتش به گور عثمان خیلى توجه کرد و دیوارى را که میان آن و بقیع بود برداشت و به مردم دستور داد مردگان خویش را در اطراف قبر عثمان دفن کنند.»

حلبى در «سیرة النبى» به نقل از ابن ماجشون از مالک مینویسد: «جسد عثمان پس از کشته شدنش سه روز در زباله افتاده بود. و گفته اند: پس از قتلش سه روز درب خانه اش را بسته بودند و هیچکس نمیتوانست او را دفن کند … (تا آخر روایتى که قبلا از مالک نقل کردیم). وقتى هم او را دفن کردند از ترس اینکه جسدش را از گور بیرون بیاورند روى گور را هموار و پنهان ساختند. دو برده اى را که با عثمان کشته شده بودند از پایشان کشیده و بر تپه ها انداختند تا سگها آنها را خوردند.»

ابن ابى الحدید و ابن اثیر و دمیرى مینویسند: «جسد عثمان سه روز دفن ناشده و نماز نخوانده افتاده بود. گفته اند نعش او را غسل نداده و کفن نکرده اند. و گفته اند: جبیر بن مطعم بر جنازه اش نماز خواند، و شبانه دفن شده است.»

سمهودى در «وفاء الوفاء» از عثمان بن محمد اخنسى از «ام حکیمه» نقل میکند که «من با چهار نفرى که عثمان بن عفان را دفن کردند بودم یعنى با جبیر، حکیم، ابو جهم، و نیار اسلمى. جنازه را بر درى نهاده حمل کردند و صداى خوردن سرش را بر در میشنیدم که میگفت: تپ، تپ. جنازه را بردند تا رسیدند به حش کوکب، و در آنجا بخاک سپردند و بعد دیوار را بر روى آن خراب کردند و آنجا بر او نماز گزاردند.» «1»
احمد شوقى بک شاعر معروف معاصر در شعرى به همین معانى اشاره کرده است. «2»

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 289

متن عربی

تجهیز الخلیفة و دفنه

أخرج الطبری؛ من طریق أبی بشیر العابدی، قال: نُبذ عثمان رضى الله عنه ثلاثة أیّام لا یُدفن، ثمّ إنّ حکیم بن حزام القرشی ثمّ أحد بنی أسد بن عبد العزّى، و جُبیر ابن مطعم کلّما علیّا فی دفنه و طلبا إلیه أن یأذن لأهله فی ذلک، ففعل و أذن لهم علیّ،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 289

فلمّا سُمع بذلک قعدوا له فی الطریق بالحجارة، و خرج به ناس یسیر من أهله و هم یریدون به حائطاً بالمدینة یُقال له: حُشّ کوکب «1» کانت الیهود تدفن فیه موتاهم، فلمّا خرج به على الناس رجموا سریره و همّوا بطرحه، فبلغ ذلک علیّا، فأرسل إلیهم یعزم علیهم لَیکُفُنّ عنه، ففعلوا، فانطلق به حتى دفن رضى الله عنه فی حشّ کوکب، فلمّا ظهر معاویة بن أبی سفیان على الناس أمر بهدم ذلک الحائط حتى أفضى به إلى البقیع، فأمر الناس أن یدفنوا موتاهم حول قبره حتى اتّصل ذلک بمقابر المسلمین.

و من طریق أبی کرب- و کان عاملًا على بیت مال عثمان- قال: دفن عثمان رضى الله عنه بین المغرب و العتمة، و لم یشهد جنازته إلّا مروان بن الحکم و ثلاثة من موالیه و ابنته الخامسة فناحت ابنته و رفعت صوتها تندبه، و أخذ الناس الحجارة و قالوا: نعثل نعثل، و کادت ترجم، فقالوا: الحائط الحائط، فدفن فی حائط خارجاً.

و من طریق عبد اللَّه بن ساعدة، قال: لبث عثمان بعد ما قتل لیلتین لا یستطیعون دفنه ثمّ حمله أربعة: حکیم بن حزام، و جبیر بن مطعم، و نیار بن مکرم، و أبو جهم بن حذیفة، فلمّا وضع لیصلّى علیه، جاء نفر من الصحابة یمنعونهم الصلاة علیه، فیهم: أسلم بن أوس بن بجرة الساعدی، و أبو حیّة المازنی فی عدّة و منعوهم أن یُدفن بالبقیع، فقال أبو جهم: ادفنوه فقد صلّى اللَّه علیه و ملائکته، فقالوا: لا و اللَّه لا یُدفن فی مقابر المسلمین أبداً، فدفنوه فی حشّ کوکب، فلمّا ملکت بنو أُمیّة أدخلوا ذلک الحشّ فی البقیع، فهو الیوم مقبرة بنی أُمیّة.

و من طریق عبد اللَّه بن موسى المخزومی، قال: لمّا قُتل عثمان رضى الله عنه أرادوا حزّ رأسه، فوقعت علیه نائلة و أمّ البنین فمنعنهم و صحن و ضربن الوجوه و خرقن ثیابهنّ، فقال ابن عدیس: اترکوه، فأُخرِج عثمان و لم یُغسّل إلى البقیع، و أرادوا أن یصلّوا علیه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 290

فی موضع الجنائز فأبت الأنصار، و أقبل عمیر بن ضابئ و عثمان موضوع على باب، فنزا علیه فکسر ضلعاً من أضلاعه و قال: سجنت ضابئاً حتى مات فی السجن.

و أخرج ابن سعد و الطبری من طریق مالک بن أبی عامر، قال: کنت أحد حملة عثمان رضى الله عنه حین قتل، حملناه على باب، و إنّ رأسه لتقرع الباب لإسراعنا به، و إنّ بنا من الخوف لأمراً عظیماً حتى واریناه فی قبره فی حشّ کوکب.

و أخرج البلاذری من روایة أبی مخنف: أنّ عثمان رضى الله عنه قتل یوم الجمعة، فترک فی داره قتیلًا، فجاء جبیر بن مطعم، و عبد الرحمن بن أبی بکر، و مسور بن مخرمة الزهری، و أبو الجهم بن حذیفة العدوی لیصلّوا علیه و یجنّوه «1»، فجاء رجال من الأنصار فقالوا: لا ندعکم تصلّون علیه، فقال أبو الجهم: إلَّا تَدَعونا نصلّی علیه فقد صلّت علیه الملائکة، فقال الحجّاج بن غزیّة: إن کنت کاذباً فأدخلک اللَّه مدخله، قال: نعم حشرنی اللَّه معه، قال ابن غزیّة: إنّ اللَّه حاشرک معه و مع الشیطان، و اللَّه إنّ ترک إلحاقک به لخطأ و عجز. فسکت أبو الجهم، ثمّ إنّ القوم أغفلوا أمر عثمان و شغلوا عنه، فعاد هؤلاء النفر فصلّوا علیه و دفنوه، و أَمَّهم جبیر بن مطعم و حملت أم البنین بنت عُیینة بن حصن امرأة عثمان لهم السراج، و حمل على باب صغیر من جرید قد خرجت عنه رجلاه، و أخرج حدیث منع الصلاة علیه أبو عمر فی الاستیعاب من طریق هشام بن عروة عن أبیه.

و قال: إنّه لقیهم قوم من الأنصار فقاتلوهم حتى طرحوه، ثمّ توطّأ عمیر بن ضابئ بن الحارث بن أرطاة التمیمی ثمّ البرجمی بطنه، و جعل یقول: ما رأیت کافراً ألین بطناً منه، و کان أشدّ الناس على عثمان، فکان یقول یومئذ: أرنی ضابئاً، أحی لی ضابئاً لیرى ما علیه عثمان من الحال. و قال ابن قتیبة فی الشعر و الشعراء «2» (ص 128):

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 291

جاء عمیر بن ضابئ فرفسه برجله.

قال البلاذری: و دفن عثمان فی حشّ کوکب و هو نخل لرجل قدیم یقال له: کوکب، ثمّ أقبل الناس حین دفن إلى علیّ فبایعوه. و أرادوا دفن عثمان بالبقیع فمنعهم من ذلک قوم فیهم أسلم بن بجرة الساعدی، و یقال: جبلة بن عمرو الساعدی، و قال ابن داب: صلّى علیه مسور بن مخرمة.

و قال المدائنی عن الوقاصی عن الزهری: امتنعوا من دفن عثمان، فوقفت أُمّ حبیبة بباب المسجد، ثمّ قالت: لتخَلُّنّ بیننا و بین دفن هذا الرجل أو لأکشفنّ ستر رسول اللَّه. فخلّوا بینهم و بین دفنه.

و أخرج من طریق أبی الزناد، قال: خرجت نائلة امرأة عثمان لیلة دُفن و معها سراج و قد شقّت جیبها و هی تصیح: وا عثماناه، وا أمیر المؤمنیناه، فقال لها جبیر بن مطعم: اطفئی السراج فقد ترین من بالباب، فأطفأت السراج و انتهوا إلى البقیع، فصلّى علیه جبیر و خلفه حکیم بن حزام، و أبو جهم، و نیار بن مکرم، و نائلة و أُم البنین امرأتاه و نزل فی حفرته نیار و أبو جهم و جُبیر، و کان حکیم و الامرأتان یدلّونه على الرجال حتى قبر و بنی علیه و غمّوا «1» قبره و تفرّقوا. و فی لفظ أبی عمر: فلمّا دفنوه غیّبوا قبره، و ذکره السمهودی فی وفاء الوفا (2/99) من طریق ابن شبّة «2» عن الزهری.

و أخرج ابن الجوزی، و المحبّ الطبری، و الهیثمی «3»، من طریق عبد اللَّه بن فروخ، قال: شهدت عثمان بن عفّان دفن فی ثیابه بدمائه و لم یغسّل. و قال المحبّ: خرّجه البخاری و البغوی فی معجمه. و ذکر ابن الأثیر فی الکامل و ابن أبی الحدید فی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 292

الشرح؛ أنّه لم یغسَّل و کفّن فی ثیابه.

و أخرج أبو عمر فی الاستیعاب من طریق مالک، قال: لمّا قُتل عثمان رضى الله عنه أُلقی على المزبلة ثلاثة أیّام، فلمّا کان من اللیل أتاه اثنا عشر رجلًا «1»، فیهم حویطب بن عبد العزّى، و حکیم بن حزام، و عبد اللَّه بن الزبیر [و جدّی‏] «2» فاحتملوه، فلمّا صاروا به إلى المقبره لیدفنوه ناداهم قوم من بنی مازن: و اللَّه لئن دفنتموه هاهنا لنخبرنّ الناس غداً، فاحتملوه و کان على باب، و إنّ رأسه على الباب لیقول: طق طق، حتى صاروا به إلى حشّ کوکب، فاحتفروا له، و کانت عائشة بنت عثمان معها مصباح فی جرّة، فلمّا أخرجوه لیدفنوه صاحت، فقال لها ابن الزبیر: و اللَّه لئن لم تسکتی لأضربنّ الذی فیه عیناک، قال: فسکتت، فدفن.

و ذکره المحبّ الطبری فی الریاض نقلًا عن القلعی، و ذکر عن الخجندی أنّه أقام فی حشّ کوکب ثلاثاً مطروحاً لا یصلّى علیه.

و ذکر الصفدی فی تمام المتون «3» (ص 79) عن مالک أنّ عثمان أُلقی على المزبلة ثلاثة أیّام.

و قال الیعقوبی: أقام ثلاثاً لم یُدفن، و حضر دفنه حکیم، و جبیر، و حویطب، و عمرو بن عثمان ابنه، و دُفن لیلًا فی موضع یُعرف بحشّ کوکب، و صلّى علیه هؤلاء الأربعة و قیل: لم یصلّ علیه، و قیل: أحد الأربعة قد صلّى علیه، فدفن بغیر صلاة.

و قال ابن قتیبة: ذکروا أنّ عبد الرحمن بن أزهر قال: لم أکن دخلت فی شی‏ء من أمر عثمان لا علیه و لا له، فإنّی لجالس بفناء داری لیلًا بعد ما قتل عثمان بلیلة إذ

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 293

جاءنی المنذر بن الزبیر، فقال: إنّ أخی یدعوک فقمت إلیه، فقال لی: إنّا أردنا أن ندفن عثمان فهل لک؟ قلت: و اللَّه ما دخلت فی شی‏ء من شأنه و ما أرید ذلک، فانصرفت عنه ثمّ اتّبعته، فإذا هو فی نفر فیهم جبیر بن مطعم، و أبو الجهم، و المسور، و عبد الرحمن بن أبی بکر، و عبد اللَّه بن الزبیر، فاحتملوه على باب و إنّ رأسه لیقول: طق طق، فوضعوه فی موضع الجنائز، فقام إلیهم رجال من الأنصار فقالوا لهم: لا و اللَّه لا تصلّون علیه، فقال أبو الجهم: ألا تدعونا نصلّی علیه؟ فقد صلّى اللَّه تعالى علیه و ملائکته. فقال له رجل منهم: إن کنت کاذباً فأدخلک اللَّه مدخله، فقال له: حشرنی اللَّه معه، فقال له: إنّ اللَّه حاشرک مع الشیاطین، و اللَّه إن ترکناکم به لعجز منّا. فقال القوم لأبی الجهم: اسکت عنهم و کفّ، فسکت، فاحتملوه ثمّ انطلقوا مسرعین کأنّی أسمع وقع رأسه على اللوح، حتى وضعوه فی أدنى البقیع فأتاهم جبلة ابن عمرو الساعدی من الأنصار فقال: لا و اللَّه لا تدفنوه فی بقیع رسول اللَّه و لا نترککم تصلّون علیه، فقال أبو الجهم: انطلقوا بنا إن لم نصلِّ علیه فقد صلّى اللَّه علیه، فخرجوا و معهم عائشة بنت عثمان معها مصباح فی حُقّ، حتى إذا أتوا به جسر «1» کوکب حفروا له حفرة، ثمّ قاموا یصلّون علیه و أمّهم جبیر بن مطعم، ثمّ دلّوه فی حفرته، فلمّا رأته ابنته صاحت، فقال ابن الزبیر: و اللَّه لئن لم تسکتی لأضربنّ الذی فیه عیناک فدفنوه، و لم یلحدوه بلبن، و حثوا علیه التراب حثواً.

و قال یاقوت الحموی: لمّا قتل عثمان أُلقی فی حشّ کوکب ثمّ دفن فی جنبه.

و ذکر ابن کثیر بعض ما أسلفناه نقلًا عن البلاذری فقال: ثمّ أخرجوا بعبدی عثمان اللذین قتلا فی الدار و هما: صُبیح و نُجیح فدفنا إلى جانبه بحشّ کوکب،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 294

و قیل: إنّ الخوارج لم یمکّنوا من دفنهما، بل جرّوهما بأرجلهما حتى ألقوهما بالبلاط «1» فأکلتهما الکلاب، و قد اعتنى معاویة فی أیّام إمارته بقبر عثمان، و رفع الجدار بینه و بین البقیع و أمر الناس أن یدفنوا موتاهم حوله.

و ذکر الحلبی فی السیرة، عن ابن الماجشون، عن مالک: أنّ عثمان بعد قتله أُلقی على المزبلة ثلاثة أیّام، و قیل، أُغلق علیه بابه بعد قتله ثلاثة أیّام، لا یستطیع أحد أن یدفنه .. إلى آخر ما مرّ من حدیث مالک. و لمّا دفنوه عفوا قبره خوفاً علیه أن یُنبش، و أمّا غلاماه اللذان قتلا معه فجرّوهما برجلیهما و ألقوهما على التلال، فأکلتهما الکلاب.

و ذکر ابن أبی الحدید و ابن الأثیر و الدمیری أنّه أقام ثلاثة أیّام لم یُدفن و لم یصلّ علیه، و قیل لم یغسّل و لم یکفّن، و قیل: صلّى علیه جبیر بن مطعم و دُفن لیلًا.

و ذکر السمهودی فی وفاء الوفا عن عثمان بن محمد الأخنسی عن أُمّ حکیمة قالت: کنت مع الأربعة الذین دفنوا عثمان بن عفّان: جبیر، حکیم، أبو جهم، نیار الأسلمی و حملوه على باب اسمع قرع رأسه على الباب کأنّه دباة و یقول: دب دب. حتى جاءوا به حشّ کوکب فدفن به ثمّ هدم علیه الجدار و صُلّی علیه هناک.

راجع «2»: طبقات ابن سعد طبع لیدن (3/55)، أنساب البلاذری (83- 86،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏9، ص: 295

99)، الإمامة و السیاسة (1/40)، تاریخ الطبری (5/143، 144)، تاریخ الیعقوبی (2/153)، الاستیعاب (2/478، 479) صفة الصفوة (1/117)، الکامل لابن الأثیر (3/76)، الریاض النضرة (2/131، 132)، معجم البلدان (3/281)، شرح ابن أبی الحدید (1/168)، تاریخ ابن کثیر (7/190، 191)، حیاة الحیوان للدمیری (1/54)، وفاء الوفا للسمهودی (2/99)، السیرة الحلبیة (2/85)، تاریخ الخمیس (2/265).

و قال الشاعر المفلق أحمد شوقی بک فی دول العرب (ص 49).

من لقتیل بالسفا «1» مکفّنِ             مرّت به ثلاثة لم یُدفنِ‏

تعرضه نوادباً أراملُه             و یشفق النعش و یأبى حامله‏

قد حیل بین الأرض و ابن آدما             و نوزعت دار البقاء قادما