اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۷ آذر ۱۴۰۳

تعطیلی حکم قصاص

متن فارسی

امینی گوید: از گزارش هائی که آوردیم بر روی هم برمی آید که خلیفه، عبید الله- کشنده هرمزان و جفینه دختر کوچک بو لولو- را به سزای آدمکشی نرسانید با آن که بسیاری از یاران پیامبر در کیفر دادن او پا می فشردندو سرور ما فرمانروای گروندگان (ع) نیز باایشان هماهنگی می نمود، با این همه و با آنکه پیشنهاد علی با آئین نامه پیامبر و نامه خداوندی همساز بود و خود بر بنیاد گفته چون وچرا ناپذیر پیامبر درستکار، استادترین پیروان وی در داوری شناختهمی شد، باز هم پیشنهاد او و دیگر یاران پیامبر را ندیده گرفته و به پیشنهاد عمرو- پسر عاصی و نابغه- چسبید که- در ج 2 ص 120 تا 176 از چاپ دوم- سرگذشت او را به گستردگی آوردیم و از همان جا چگونگی گوهر و تبار و دانش و پابندی او به کیش ما را می توانی دریافت، آری دستور چنین کسی به کار بسته شد که به عثمان گفت “: این پیش آمد در هنگامی روی داده که تو بر مردم فرمانروائی نداشته ای و “… با این که آن کس در آن هنگام بر سر کار بوده- که همان خلیفه کشته شده باشد- در بازپسین دم از زندگی اش فرمان داد که اگر پسرش گواهی دادگر نیارد بر این که هرمزان پدر اورا کشته، بایستی به کیفر کار خود کشته شود. و خیلی روشن است که او چنین گواهی نیاورد پس عبید الله تا هنگامی که رهایش کردند همچنان در بنداین فرمان بود و گذشته از این خون جفینه و دختر بو لولو را هم به گردن داشت. آیا آئین اسلام گفته است که اگر خلیفه بخواهد آئین های کیفری خدارا روان گرداند باید پیش آمدها به هنگام فرمانروائی او روی داده باشد؟تا پسر نابغه- عمرو- آن هیا بانگ ها را راه بیاندازد؟ و اگر این خوابشان درست باشد پس دیگر چه نیازی بوده است که خلیفه از مردم بخواهد بزهکار را ببخشند؟ و باز گرفتیم که خلیفه یک روزگار می تواند در جائی که کسی کشته شده و بازمانده ندارد چنین گذشتی کند یا ازمردم چنین گذشتی بخواهد ولی آیا می تواند فرمانی را هم که به دستور خلیفه پیش از او باید روان گردانید پامال کند؟ و آیا مسلمانانی که درخواست چنین بخششی از ایشان شد و ایشان هم آن چه در دست شان نبود بخشیدند آیا روا بود چنان فرمان گذراو بی چون و چرائی را پامال کنند؟ و اگر هم گرفتیم که روا بوده: آیابخشش چند تن از ایشان بس بود که تبهکار بی کیفر بماند؟ یا می باید همه مسلمانان در این باره با ایشان هم آواز گردند؟ و تو می بینی در میان مسلمانان کسانی بوده اند که کیفر ندادن او را زمینه ای برای پرخاش و خرده گیری به عثمان گرفتند تا آن جا که وی چون دید مسلمانان جز کشتن عبیدالله راهی را نمی پذیرند به او دستورداد تا به سوی کوفه کوچ کند و آن جا خانه و زمین به وی بخشید که همان است که به آن، کوفک پسر عمر می گفتند و این بر مسلمانان، گران و سهمگین آمدو در پیرامون آن سخن بسیار گفتند.

وآن گاه فرمانروای گروندگان علی (ع) که سرور توده و داناترین ایشان به فرمان ها و آئین های کیفری بود با عبید الله دشمنی می نماید و او را بیم می دهد که در برابر این بزهکاری اش هر گاه بر وی دست یابد وی را بکشد. و هنگامی هم که بر سر کار می آید به پیگرد او می پردازد تا وی را بکشدپس او از نزد وی به شام- به سوی معاویه می گریزد و چنان چه در الکاملاز ابن اثیر 32:3 می خوانیم در پیکارصفین کشته می شود. و در استیعاب از ابن عبد البر نیز آمده است که: او پس از مسلمان شدن هرمزان، وی را بکشت و عثمان او را بخشید و چون علی بر سر کار آمد او بر خویشتن بترسید وبه سوی معاویه گریخت تا درصفین کشته شد و در مروج الذهب 24:2 می خوانیم:که علی او را (در جنگ) بزد و جامه های آهنینی را که بر تن داشت بدرید چندان که شمشیر وی با آن چه در اندرون او بود بیامیخت و به هنگامی که علی به پیگرد او پرداخت تا در برابر خون هرمزان او رابکشد و او بگریخت علی گفت: اگر امروز از چنگ من به در رفتی روز دیگربه در نروی.

و همه این ها می رساند که هم فرمانروای گروندگان (ع) با پی گیری و پافشاری می خواسته است که گناه او بخشیده نشود و هم گذشتن عثمان از او داوری روا و گذرا نبوده که بتوان از آن پیروی کرد وگر نه علینه در پی آن برمی آمد که وی را بجوید و نه بر آن می شد که بکشدش. تا آن جا که در روز صفین نیز همان گناهش رابه رخ او می کشد و آن گاه که عبید الله در برابر مردم آشکار می گردد علی او را آواز می دهد: وای بر تو ای پسر عمر! برای چه با من جنگ می کنی؟ به خدا سوگند که اگر پدرت زنده بود با من نمی جنگید. پاسخ داد خون عثمان را می جویم گفت: تو خون عثمان را می خواهی و خدا از تو خون هرمزان را می خواهد پس علی اشترنخعی را بفرمود تا به سوی او بیرون شود.

این جا دیگر بهانه هائی که برای چشم پوشی از عبید الله و زنده گذاشتن او می آوردند به پایان می رسد با این همه، قاضی القضاه (= داور داوران) سر خویش را از نهانگاه نیرنگ بازی به در آورده و به استاد خود ابو علی چنین بسته که او گفته: عثمان با چشم پوشی از او خواست که کیش ما به ارجمندی رسد زیرا او ترسید که کشته شدن وی به گوش دشمنان خورده و بگویند:پیشوایشان را کشتند و فرزند او را هم کشتند و چگونگی رویداد را درنیافته به سرزنش مسلمانان برخیزند. پایان آیا کسی هست از این مرد بپرسد کدام سرزنشی بر مسلمانان خواهدبود که دستور آئین خویش را به کار بسته و داوری خلیفه پیشین را درباره فرزند تبهکارش که خون بیگناهان را ریخت روان گردانند؟ و در کار کیش خدا هیچ گونه دلسوزی ای به او گریبان گیر ایشان نشود (چون از مرزهائی که خدای پاک نهاده بود گام فراتر نهاد و کسانی که از مرزهای خدا گام فراتر نهند ایشانند ستمگران) و هیچ هم پروای این نکردند که دیروزبه داغ کشته شدن پدر دچار گردید و امروز خودش کشته می گردد و برای خاندانش داغ بر روی داغ می آید. آریچنین کاری در زمینه کیش ها مایه سرفرازی ای است که همه چشم به آن دارند زیرا انگیزه آن سخت سری در گرویدن است و روا داشتن بینش، و دلیری در راه خدا و نگهبانی بر مرزهای نامه خدا و آئین نامه پیامبرش (ص) ، و گرفتن گرد آورده های کیش یگانه پرستی. و آن گاه کدام توده است که این همه انگیزه های گردن فرازی را در خود بنماید و فرازهای ستایش آمیز درپیرامون او پرداخته نشود و پیاپی آفرین و زه برایش گفته نیاید؟ آری سرزنش را تنها در جائی باید جست که در کار بستن دستورها سستی شود و- به بهانه های پوچ و ناچیز- آئین های کیفری را پایمال کنند و در پی هوس ها و دلخواسته ها روند. با این همه چه باید کرد که استاد ابو علی خوش داشته که در پشتیبانی از عثمان بهره ای داشته باشد و ناچار به پشتیبانی پرداخته است.

و تازه آن چه خلیفه انجام داد گرهی کور برای کسانی پدید آورد که خواستند از شیوه او پیروی کنند زیرا برای پاک نمودن کار او- که با نامه خدا و آئین نامه پیامبر ناساز بود- به دست و پا افتادند و در روشنگری آنچه رویداد به آن باز می گردد به گل فرو ماندند، چندان که یکی پنداشت ازاین رو وی را بخشیده که سرپرست مردمان، می تواند چنین کاری کند و بر بنیاد این پندار، پیشوا می تواندبه جای کشتن کشنده، با گرفتن خونبهااز وی سازش نماید هر چند نمی تواند که یکسره او را ببخشد چون کیفردادن او حق مسلمانان است زیرا مرده ریگ او نیز به ایشان می رسد و پیشوا نماینده ایشان است- در به پا داشتن آئین ها- و اگر چشم پوشی نماید حقی را که ایشان داشته اند از بیخ و بن نابود گردانیده و این روا نیست. و از همین روی پدر و نیا نمی توانند به نمایندگی فرزند چشم پوشی نمایند هر چند می توانند کیفر ستمگر را به گونه ای رسا بخواهند، البته پیشوا نیز میتواند که با گرفتن خونبها سازش نماید

دیگری نیز می پندارد که عثمان از مسلمانان خواست عبید الله راببخشند و آنان هم که بازماندگان مرد کشته شده بودند- چون بازمانده ای نداشت- درخواست او را پذیرفتند. و ما نمی دانیم آیا ایشان در جستجوی بازماندگان او در شهرهای ایران برآمدند؟ چون آن مرد و خاندانش ایرانی بوده اند- یا ایشان- برای داوری به این که بازماندگانی ندارد- همین را بس دانستند که کسی از ایشان را در مدینه نمی دیدند. و او در آن شهر، تنها بود و خانواده و خویشاوندانی نداشت، یا این که از پیش خود به این گونه داوری نمودند. و مگر چه زیانی برایشان داشت که کار را برمی گرداندند به بازماندگان او در کشور خودش و ایشان را زینهار می دادند تا به سراغ آن که کسی از ایشانرا کشته بود بیایند و او را کیفر دهند یا از وی چشم بپوشند؟

و تازه کجا مسلمانان، درخواست عثمان را پذیرفتند؟ مگر نه سرور ایشان (ع) می گفت: این تبهکار را بکش و به سزای خود برسان که به راستی کاری سهمگین به جای آورده است و خلیفه پیشین نیز دستور داد که او را کیفر دهند و در میان توده مسلمانان کسی- جز عمرو عاص پسر نابغه- نبود که از وی پشتیبانی نماید یا از گناهش چشم بپوشد و دیدیم که به گزارش ابن سعد،=زهری می گفته: مهاجران و انصار، یکسخن همداستان شده و عثمان را به کشتن او دلیر می گردانیدند. سومی هم آمدهاست و فلسفه هائی می بافد که از زباناستاد ابو علی شنیدی. و آیا چنان سرزنش ها و ننگ ها و دشنام هائی که بر بنیاد فلسفه ایشان با کشتن پسر عمر پدید می آمد، دامن گیر امویان شد که تنها در یک روز چنان کشتاری همگانی- در میان خاندان پاک پیامبر- به راه انداختند و پدر را که سرور جوانان بهشتیان بود با زادگان و بستگان وی از کودک شیرخوار و نوجوان گرفته تا پیرمرد و میانسال همه را سربریدند؟

یکی دیگر هم پیدا شده و برای هرمزان، بازمانده ای تراشیده است به نام قماذبان.و برآن رفته که او با پافشاری مسلمانان از گناه عبید الله درگذشت طبری در تاریخ خود 43:5 گزارشی از سری بازگو می کند که آن را شعیب از سیف پسر عمرو او از ابو منصور گرفته است که این گفت: شنیدم قماذبان رویداد کشته شدنپدرش را بازگو می کرد و می گفت: ایرانیانی که در مدینه بودند برخی بابرخی رفت و آمد داشتند،یک بار فیروز (= ابو لولو) به پدرم گذر کرد و بااو دشنه ای دو سره بود، پدرم آن را از دست وی گرفت و گفت: در این شهرهاچه می کنی؟ گفت: با این، کارد تیزمی کنم پس مردی وی را دید و چون عمر زخم خورد آن مرد گفت: من این کارد را دست هرمزان دیدم که آن را به فیروز داد پس عبید الله روی به هرمزان آورد و او را بکشت و چون عثمان بر سر کار آمد مرا خوانده وی را به دست من سپرد و گفت: ای پسرکم! این کشنده پدر تو است و تو برای پرداختن به او سزاوارتر از مائی پس برو و او را بکش پس من وی را بیرون بردم و در آن سرزمین هیچ کس نماند که همراه من نیاید جز آن که ایشان خواهش می کردند او را ببخشم پس من به ایشانگفتم: آیا من می توانم او را بکشم گفتند آری و عبید الله را دشنام دادند من گفتم آیا شما می توانید از کار من جلوگیری کنید؟ گفتند نه و باز او را به دشنام گرفتند پس من او را برای خدا و برای ایشان رها کردم پس مرا برداشتند و به خدا سوگند که من راه را تا به خانه نیامدم مگر بر روی سر و دست مردان.

اگر این بازمانده پنداری در آن جا بوده پس چرا- به گونه ای که در گزارش های درست آمده- عثمان بر فراز منبر گفت “:این مرد بازمانده ای ندارد که مردهریگش به او رسد- مگر همه مسلمانان- و من نیز پیشوای شمایم؟ ” و چرا بهگزارش خود طبری در جای دیگر گفت: من سرپرست ایشانم و برای آن خونبهائی نهادم که پرداخت آن را از دارائی خویش به گردن گرفتم؟ و اگر می دانست که چنان بازمانده ای هست چرا پیش از گفتگو با او، داوری کرد که به جای کیفر دادن کشنده باید خونبها پرداخت؟ و چرا پس از پیشنهاد خونبها، آن را به وی نپرداخت و بر دارائی خود هموار ساخت؟ و تازه سرانجام خونبها چه شد و با آن چه کردند؟ من نمی دانم.

و اگر مسلمانان پذیرفته بودند که کسی به نام قماذبان هست و هیچ کس هم در آن سرزمین نماند که همراه وی نیاید و اونیز سرانجام، کشنده پدرش را بخشید پس چه جای آن داشت که باز هم خلیفه به ایشان بگوید: من از او گذشتم آیاشما هم می گذرید؟- و یا به گزارش بیهقی: من از عبید الله پسر عمر گذشتم- و در هنگامی که بازمانده مردی که کشته شده زنده بود و راست راست راه می رفت دیگر چه جای آن داشتکه خلیفه از مسلمانان بخواهد تا کشنده را ببخشند؟ و چه جای آن داشت که مسلمانان در چشم پوشی از او- و بخشیدن وی- با خلیفه هماهنگی نمایند؟ و چه جای آن داشت که سرور ما فرمانروای گروندگان برای سستی خلیفه در به کار بستن آئین کیفری، آن همه پرخاش و نکوهش روا دارد؟ و چه جای آن داشت که او (ع) به عبید الله بگوید: ای تبهکار! اگر روزی به چنگ من افتی تو را در برابر هرمزان خواهم کشت؟ و چه جای آن داشت که در آغاز فرمانروائی اش عبید الله را پیگرد نماید؟ و چه جای آن داشت که او- ازبیم فرمانروای گروندگان- از مدینه به شام گریزد؟ و چه جای آن داشت که عمرو پسر عاصی به عثمان بگوید: این پیش آمد در هنگامی روی داده که تو فرمانروای مردم نبوده ای؟ و چه جای آن داشت که سعید پسر مسیب بگوید: خون هرمزان پایمال شد؟ و چه جای آن داشت که لبید پسر زیاد رو در روی عثمان بگوید، آیا می بخشی و هنگامی که به ناروا ببخشی…؟ و چه جای این گزارش بود که ملک العلماء حنفی در بدائع الصنائع 245:7 بازگو کرده وآن را پشتوانه دستور آئین گردانیده ومی گوید: گزارش شده که چون سرور ما عمر (ض) کشته شد هرمزان بیرون شد و دشته در درست او بود پس عبید الله پنداشت آن که سرور ما عمر (ض) را کشته همین است پس اورا بکشت و این رویداد را برای سرور ماعثمان (ض) بازگو کردند پس سرور ما علی (ع) به سرور ما عثمان گفت: عبید الله را بکش سرور ما عثمان خودداری کرد و گفت: چگونه مردی را بکشم که دیروز پدرش کشته شده؟ چنین نخواهم کرد، آن مرد، یکی از مردمانروی زمین بوده و من سرپرست اویم و ازکشنده اش گذشتم و خونبهایش را می پردازم؟

و باز چه جای آن داشت که استاد ابو علی بگوید: راستی این که هرمزان بازمانده ای نداشت تاخون او را بجوید و پیشوا، بازمانده بی بازماندگان است و بازماندگان می توانند ببخشند. آری با نگرش به همین خرده گیری ها بوده که ابن اثیر در الکامل 32:3 گزارشی را که می رساند بازماندگان هرمزان عبید الله را بخشیدند، نادرست شمرده ومی نویسد:- در چگونگی رهائی یافتن عبید الله-آن یکی گزارش، درست تر است زیرا علی چون به فرمانروائی رسید خواست وی را بکشد و او از چنگ وی به شام نزد معاویه گریخت و اگر رهائی او به دستور بازماندگان بود علی کاری به کار او نداشت.

و تازه پیش از همه این ها، زنجیره گزارش پر از کژی و کاستی و بیماری و جای چون و چرا است زیرا طبری آن را از نامه سری پسر یحیی به وی بازگو می کند که با این نسبت هرگز یادی از وی ندیده ایم جز آن که نسائی گزارشی از سیف بن عمر رااز دهان او بازگو کرده و گفته: آسیب پذیری این گزارش شاید برای آن باشد که سری بازگوگر آن است، ابن حجر نیزاو را همان سری پسر اسماعیل همدانی کوفی می شمارد که یحیی پسر سعید او را دروغگو دانسته و گروهی از پاسداران گزارش ها، سخنانش را سست میشمارند. و ما بر آنیم که وی همان سری پسر عاصم همدانی است که در بغداد زیستن گرفته و در سال 258 مرده و پسر جریر طبری نزدیک سی سال با وی هم روزگار بوده و ابن خراش او را دروغ پرداز می خوانده و ابن عدی گزارش های او را بسیار سست می شمرده و گوید : وی گزارش دزدی می کرده و ابن حبان می افزاید: او گزارش هائی را که از رفتار و گفتار یاران پیامبر داشته به گونه گزارش هائی درمی آورده که از رفتار و گفتارخود پیامبر رسیده، و پشتوانه گرفتن سخن او روا نیست و نقاش درباره یک گزارش می گوید: این را سری از پیش خود ساخته پس این نام از آن دو تن دروغ ساز است که جدا کردن آن دو از یکدیگر- و نشاندادن آن که در این جاگزارشی از وی آمده- چندان ارزشی ندارد.

و یاد کردن او با نشانی ” پسر یحیی ” نیز برای چسباندن او است به یکی از نیاکانش- چنانکه ابن حجر در نامیدن او به پسر سهل این را یادآوری کرده- و تازه اگر نگوئیم اینکار گونه ای نیرنگ بازی و نهان داشتن کاستی گزارش است. و البته خوانندگان نپندارند که این مرد همان سری پسر یحیی است که به گزارش های او پشتگرمی دارند زیرا وی بسی پیش از این می ، زیسته و در سال 167 درگذشته و طبری که آن گزارش را- از نامه سری به خویش- بازگو کرده، 57 سال پیش از این به سال 224 تازه پای به جهان نهاده است  دیگر از میانجیان زنجیره گزارش، شعیب پسر ابراهیم کوفی است که ناشناس مانده و ابن عدی گوید: شناخته نشده و ذهبی گوید: زنجیره گزارش او- از نوشته های سیف- گونه ای ناشناختگی دارد دیگری نیز سیف پسر عمر تمیمی بازگوگرگزارش های ساختگی است که چنان چه زندگی نامه اش در ص 136 گذشت او را رها کرده و از چشم ها انداخته و از بد کیشان می شمرند و همگی همداستان اند که گزارش های او سست و ناتوان است و گذشت که سیوطی، گزارشی با همین زنجیره یاد کرده و سپس می گوید: ساختگی است و در زنجیره آن، کسانی اند که گزارش هاشان سست است و بدترین ایشان سیف پسر عمر. دیگری نیز ابو منصور است و این نام سرپوشیده از آن چند تن از کسانی است که گزارش هاشان سست شمرده شده و بر ایشان و گزارش هاشان پشتگرم نتوان بود.

(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 8 ص 195 تا 202)

متن عربی

قال الأمینی: الذی یعطیه الأخذ بمجامع هذه النقول أنّ الخلیفة لم یُقِد عبید اللَّه قاتل الهرمزان و جفینة و ابنة أبی لؤلؤة الصغیرة، مع إصرار غیر واحد من الصحابة على القصاص، و وافقهم على ذلک مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السلام، لکنه قدّم على رأیه الموافق للکتاب و السنّة، و هو أقضى الأمّة بنص النبیّ الأمین و على آراء الصحابة إشارة عمرو بن العاصی ابن النابغة- المترجم فی الجزء الثانی صفحة (120- 176) بترجمة ضافیة تعلمک حسبه و نسبه و علمه و دینه- حیث قال له: إنّ هذا الأمر کان

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 196

و لیس لک على الناس سلطان … إلخ. على حین أنّ من کانت له السلطة عندئذٍ، و هو الخلیفة المقتول، فی آخر رمق من حیاته حکم بأن یقتصّ من ابنه إن لم یقم البیّنة العادلة بأنّ الهرمزان قتل أباه، و من الواضح أنّه لم یقمها، فلم یزل عبید اللَّه رهن هذا الحکم حتى أطلق سراحه، و کان علیه مع ذلک دم جفینة و ابنة أبی لؤلؤة.

و هل یشترط ناموس الإسلام للخلیفة فی إجرائه حدود اللَّه وقوع الحوادث عند سلطانه؟ حتى یصاخ إلى ما جاء به ابن النابغة، و إن صحّت الأحلام فاستیهاب الخلیفة لما ذا؟ وهب أنّ خلیفة الوقت له أن یهب أو یستوهب المسلمین حیث لا یوجد ولیّ للمقتول، و لکن هل له إلغاء الحکم النافذ من الخلیفة قبله؟ و هل للمسلمین الذین استوهبهم فوهبوا مالا یملکون ردّ ذلک الحکم البات؟ و على تقدیر أن یکون لهم ذلک، فهل هبة أفراد منهم وافیة لسقوط القصاص، أو یجب أن یوافقهم علیها عامّة المسلمین؟ و أنت ترى أنّ فی المسلمین من ینقم ذلک الإسقاط و ینقد من فعله، حتى أنّ عثمان لمّا رأى المسلمین أنّهم قد أبوا إلّا قتل عبید اللَّه أمره فارتحل إلى الکوفة و أقطعه بها داراً و أرضاً، و هی التی یقال لها: کویفة ابن عمر، فعظم ذلک عند المسلمین و أکبروه و کثر کلامهم فیه «1».

و کان أمیر المؤمنین علی علیه السلام و هو سیّد الأمّة و أعلمها بالحدود و الأحکام یکاشف عبید اللَّه و یهدّده بالقتل على جریمته متى ظفر به، و لمّا ولی الأمر تطلّبه لیقتله فهرب منه إلى معاویة بالشام، و قتل بصفّین، کما فی الکامل لابن الأثیر «2» (3/32). و فی الاستیعاب «3» لابن عبد البرّ: إنّه قتل الهرمزان بعد أن أسلم و عفا عنه عثمان، فلمّا ولی علیّ خشی على نفسه فهرب إلى معاویة فقتل بصفّین.

و فی مروج

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 197

الذهب «1» (2/24): إنّ علیّا ضربه [ضربةً] «2» فقطع ما علیه من الحدید حتى خالط سیفه حشوة جوفه، و إنّ علیّا قال حین هرب فطلبه لیقید منه بالهرمزان: «لئن فاتنی فی هذا الیوم، لا یفوتنی فی غیره».

هذه کلّها تنمّ عن أنّ أمیر المؤمنین علیه السلام کان مستمرّا على عدم العفو عنه، و أنّه لم یکن هناک حکم نافذ بالعفو یُتّبع، و إلّا لما طلبه و لا تحرّى قتله، و قد ذکّره بذلک یوم صفّین لمّا برز عبید اللَّه أمام الناس

فناداه علیّ: «ویحک یا ابن عمر علام تقاتلنی؟ و اللَّه لو کان أبوک حیّا ما قاتلنی». قال: أطلب «3» بدم عثمان. قال: «أنت تطلب بدم عثمان، و اللَّه یطلبک بدم الهرمزان»؛ و أمر علیّ الأشتر النخعی بالخروج إلیه «4».

إلى هنا انقطعت المعاذیر فی إبقاء عبید اللَّه و العفو عنه، لکن قاضی القضاة أطلع رأسه من مکمن التمویه، فعزا إلى شیخه، أبی علیّ أنّه قال «5»: إنّما أراد عثمان بالعفو عنه ما یعود إلى عزّ الدین، لأنّه خاف أن یبلغ العدوّ قتله فیقال: قتلوا إمامهم، و قتلوا ولده، و لا یعرفون الحال فی ذلک فیکون فیه شماتة. انتهى.

أولا تسائل هذا الرجل؟ عن أیّ شماتة تتوجّه إلى المسلمین فی تنفیذهم حکم شرعهم و إجرائهم قضاء الخلیفة الماضی فی ابنه الفاسق قاتل الأبریاء، و أنّهم لم تأخذهم علیه رأفة فی دین اللَّه لتعدّیه حدوده سبحانه (وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏) «6» و لم یکترثوا لأنّه فی الأمس أُصیب بقتل أبیه و الیوم یقتل هو

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 198

فتشتبک المصیبتان على أهله، هذا هو الفخر المرموق إلیه فی باب الأدیان لأنّه منبعث عن صلابة فی إیمان، و نفوذ فی البصیرة، و تنمّر فی ذات اللَّه، و تحفّظ على کتاب اللَّه و سنّة نبیّه صلى الله علیه و آله و سلم؟ و أخذ بمجامیع الدین الحنیف، فأیّ أمّة هی هکذا لا تنعقد علیها جمل الثناء و لا تفد إلیها ألفاظ المدح و الإطراء؟ و إنّما الشماتة فی التهاون بالأحکام، و إضاعة الحدود بالتافهات، و اتّباع الهوى و الشهوات، لکن الشیخ أبا علی راقه أن یکون له حظٌّ من الدفاع فدافع.

ثمّ إنّ ما ارتکبه الخلیفة خلق لمن یحتذی مثاله مشکلة ارتبکوا فی التأوّل فی تبریر عمله الشاذّ عن الکتاب و السنّة. فمن زاعم أنّه عفا عنه و لولیّ الأمر ذلک. و هم یقولون: إنّ الإمام له أن یصالح على الدیة إلّا أنّه لا یملک العفو، لأنّ القصاص حقّ المسلمین بدلیل أنّ میراثه لهم، و إنّما الإمام نائب عنهم فی الإقامة، و فی العفو إسقاط حقّهم أصلًا و رأساً و هذا لا یجوز، و لهذا لا یملکه الأب و الجدّ و إن کانا یملکان استیفاء القصاص، و له أن یصلح على الدیة «1».

و ثان یحسب أنّه استعفى المسلمین مع ذلک و أجابوه إلى طلبته و هم أولیاء المقتول إذ لا ولیّ له. و نحن لا ندری أنّهم هل فحصوا عن ولیّه فی بلاد فارس؟ و الرجل فارسیّ هو و أهله، أو أنّهم اکتفوا بالحکم بالعدم؟ لأنّهم لم یشاهدوه بالمدینة، و هو غریب فیها لیس له أهل و لا ذوو قرابة، أو أنّهم حکموا بذلک من تلقاء أنفسهم؟ و ما کان یضرّهم لو أرجعوا الأمر إلى أولیائه، فی بلاده فیؤمنوهم حتى یأتوا إلى صاحب ترتهم «2» فیقتصّوا منه أو یعفوا عنه؟

ثمّ متى أجاب المسلمون إلى طلبة عثمان؟ و سیّدهم یقول: «أقدِ الفاسق فإنّه أتى عظیماً». و قد حکم خلیفة الوقت قبله بالقصاص منه، و لم یکن فی مجتمع الإسلام

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 199

من یدافع عنه و یعفو إلّا ابن النابغة، و قد مرّ عن ابن سعد قول الزهری من أنّه أجمع رأی المهاجرین و الأنصار على کلمة واحدة یشجّعون عثمان على قتله.

و ثالث یتفلسف بما سمعته عن الشیخ أبی علی، و هل یتفلسف بتلک الشماتة و الوصمة و المسبّة على بنی أمیّة فی قتلهم من العترة الطاهرة والداً و ما ولد و ذبحهم فی یوم واحد منهم رضیعاً و یافعاً و کهلًا و شیخاً سید شباب أهل الجنّة؟

و هناک من یصوغ لهرمزان ولیّا یسمّیه القماذبان، و یحسب أنّه عفا بإلحاح من المسلمین، أخرج الطبری فی تاریخه «1» (5/43) عن السری و قد کتب إلیه عن شعیب، عن سیف بن عمر، عن أبی منصور قال: سمعت القماذبان یحدّث عن قتل أبیه قال: کانت العجم بالمدینة یستروح بعضها إلى بعض، فمرّ فیروز بأبی و معه خنجر له رأسان فتناوله منه و قال: ما تصنع فی هذه البلاد؟ فقال أبس «2» به، فرآه رجل. فلمّا أُصیب عمر قال: رأیت هذا مع الهرمزان دفعه إلى فیروز، فاقبل عبید اللَّه فقتله، فلمّا ولی عثمان دعانی فأمکننی منه، ثمّ قال: یا بنیّ هذا قاتل أبیک و أنت أولى به منّا فاذهب فاقتله. فخرجت به و ما فی الأرض أحد إلّا معی إلّا أنّهم یطلبون إلیّ فیه فقلت لهم: أ لی قتله؟ قالوا: نعم. و سبّوا عبید اللَّه، فقلت: أ فلکم أن تمنعوه؟ قالوا: لا، و سبّوه. فترکته للَّه و لهم فاحتملونی، فو اللَّه ما بلغت المنزل إلّا على رءوس الرجال و أکفّهم.

لو کان هذا الولیّ المزعوم موجوداً عند ذاک فما معنى قول عثمان فی الصحیح المذکور على صهوة المنبر: لا وارث له إلّا المسلمون عامّة و أنا إمامکم؟ و ما قوله الآخر فی حدیث الطبری نفسه: أنا ولیّهم و قد جعلته دیة و احتملتها فی مالی؟ و لو کان یعلم بمکان هذا الوارث فلم حوّل القصاص إلى الدیة قبل مراجعته؟ ثمّ لما حوّله فلم لم یدفع الدیة إلیه و احتملها فی ماله؟ ثمّ أین صارت الدیة و ما فعل بها؟ أنا لا أدری!

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 200

و لو کان المسلمون یعترفون بوجود القماذبان و ما فی الأرض أحد إلّا معه و هو الذی عفا عن قاتل أبیه، فما معنى قول الخلیفة: و قد عفوت، أ فتعفون؟ و قوله فی حدیث البیهقی: قد عفوت عن عبید اللَّه بن عمر؟ و ما معنى استیهاب الخلیفة المسلمین و ولیّ المقتول حیّ یرزق؟ و ما معنى مبادرة المسلمین إلى موافقته فی العفو و الهبة؟ و ما معنى تشدید مولانا أمیر المؤمنین فی النکیر على من تماهل فی القصاص؟ و ما معنى

قوله علیه السلام لعبید اللَّه «یا فاسق لئن ظفرت بک یوماً لأقتلنّک بالهرمزان»؟

و ما معنى تطلّبه لعبید اللَّه لیقتله إبّان خلافته؟ و ما معنى هربه من المدینة إلى الشام خوفاً من أمیر المؤمنین؟ و ما معنى قول عمرو بن العاصی لعثمان: إنّ هذا الأمر کان و لیس لک على الناس سلطان؟ و ما معنى قول سعید بن المسیّب: فذهب دم الهرمزان هدراً؟ و ما معنى قول لبید بن زیاد و هو یخاطب عثمان: أ تعفو إذ عفوت بغیر حقّ.. الخ؟ و ما معنى ما رواه ملک العلماء الحنفی فی بدائع الصنائع (7/245) و جعله مدرک الفتوى فی الشریعة؟ قال: روی أنّه لمّا قُتِل سیّدنا عمر رضى الله عنه خرج الهرمزان و الخنجر فی یده، فظنّ عبید اللَّه أنّ هذا هو الذی قتل سیّدنا عمر رضى الله عنه فقتله، فرجع ذلک إلى سیّدنا عثمان رضى الله عنه

فقال سیّدنا علیّ رضى الله عنه لسیّدنا عثمان: «اقتل عبید اللَّه»

فامتنع سیّدنا عثمان رضى الله عنه و قال: کیف أقتل رجلًا قُتل أبوه أمس؟ لا أفعل؛ و لکن هذا رجل من أهل الأرض و أنا ولیّة أعفو عنه و أودی دیته.

و ما معنى قول الشیخ أبی علی: إنّه لم یکن للهرمزان ولیّ یطلب بدمه و الإمام ولیّ من لا ولیّ له، و للولیّ أن یعفو؟

و لبعض ما ذکر زیّفه ابن الأثیر فی الکامل «1» (3/32) فقال: الأول أصحّ فی إطلاق عبید اللَّه، لأنّ علیّا لمّا ولی الخلافة أراد قتله فهرب منه إلى معاویة بالشام، و لو کان إطلاقه بأمر ولیّ الدم لم یتعرّض له علیّ. انتهى.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 201

و قبل هذه کلّها ما فی إسناد الروایة من الغمز و العلّة، کتبها إلى الطبری السری ابن یحیى الذی لا یوجد بهذه النسبة له ذکر قطّ، غیر أنّ النسائی أورد عنه حدیثاً لسیف بن عمر فقال: لعلّ البلاء من السری «1» و ابن حجر یراه السری بن إسماعیل الهمدانی الکوفی الذی کذّبه یحیى بن سعید و ضعّفه غیر واحد من الحفّاظ، و نحن نراه السری بن عاصم الهمدانی نزیل بغداد المتوفّى (258)، و قد أدرک ابن جریر الطبری شطراً من حیاته یربو على ثلاثین سنة، کذّبه ابن خراش، و وهّاه ابن عدی «2»، و قال: یسرق الحدیث و زاد ابن حبّان «3»: و یرفع الموقوفات لا یحلّ الاحتجاج به، و قال النقاش فی حدیث: وضعه السری «4» فهو مشترک بین کذّابین لا یهمّنا تعیین أحدهما.

و التسمیة بابن یحیى محمولة على النسبة إلى أحد أجداده کما ذکره ابن حجر فی تسمیته بابن سهل «5» هذا إن لم تکن تدلیساً، و لا یحسب القارئ أنّه السری بن یحیى الثقة لقدم زمانه و قد توفّی سنة (167) «6» قبل ولادة الطبری- الراوی عنه المولود سنة (224)- بسبع و خمسین سنة.

و فی الإسناد شعیب بن إبراهیم الکوفی المجهول، قال ابن عدی «7»: لیس بالمعروف و قال الذهبی: راویة کتب سیف عنه فیه جهالة «8».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 202

و فیه سیف بن عمر التمیمی راوی الموضوعات، المتروک، الساقط، المتسالم على ضعفه: المتّهم بالزندقة، کما مرّت ترجمته فی صفحة (84). و قد مرّ عن السیوطی «1» أنّه ذکر حدیثاً بهذا الطریق و قال: موضوع فیه ضعفاء أشدّهم سیف بن عمر.

و فیه: أبو منصور، مشترک بین عدّة ضعفاء لا یعوّل علیهم و لا على روایتهم.