از انس بن مالک گزارش کرده اند که گفت: شنیدم رسول خدا (ص) می گفت جبرییل مرا خبر کرد که چون خدای تعالی آدم را بیافرید و روح در بدن او دمید مرابفرمود تا سیبی از بهشت برگیرم و آن را در گلوی وی بفشارم. من نیز آن را در دهان وی فشردم پس خداوند تو را – ای محمد – از همان چکه نخست بیافرید و ابوبکر را از چکه دوم و عمررا از چکه سوم و عثمان را از چهارم وعلی را از پنجم. آدم گفت اینان کیستند که گرامی شان داشته ای؟ خدای تعالی گفت اینان پنج شبح هستند از زادگان تو و هم گفت اینان از همه آفریدگانم نزد من گرامی ترند. جبرییل گفت چون آدم از فرمان پروردگارش سر پیچید گفت پروردگارا تو را به آبروی این شبح های پنجگانه ای که ایشان را برتری داده ای توبه ام را بپذیر و خدا نیز بپذیرفت .این را حافظ محب الدین طبری در الریاض النضره 30 / 1 آورده و ابنحجر نیز در صواعق – ص 50 – آنرا از ریاض محب طبری نقل کرده و گفته: درستی آن به گردن وی است .
امینی گوید چه دور مسافتی است میان آنکس که روا می دارد آدم – نخستین پیامبران -چون خواهد برای پذیرش توبهاش وسیلهای بدرگاه خدای تعالی برانگیزد در کنار توسل به برترین پیامبران و سرورجانشیان ایشان (ع) به مردمانی معمولی متوسل شود و میان آن کس که توسل را از اصل منکر است – برای هر کس که باشد و بهر کس که باشد – و حتیتوسل آدم به نبی اعظم (ص) را هیچگونه ارج و ارزشی نمی نهد، آن نخستین کس چنین روایتی را صحیح می انگارد که سیوطی در داوری خود آن را دروغ و ساختگی شمرده و چنانچه در کشفالخفاء آمده ابن حجر نیز با نقل داوری او به آن خرسندی داده هر چند که در صواعق خود آن را در فضایل خلفایاد کرده و پنداشته است که دست روزگار پس از وی کسی را بر نمی انگیزد که او را بپای حساب کشد، عجلونی نیز در کشف الخفا 233 / 1 در دروغ و ساختگی بدون آن با ایشان همداستان شده و می نویسد: ابن حجر هیثمی از سیوطی نقل کرده که این حدیث، دروغ و ساختگی است . تازه متن روایت هم روشن ترین گواه است بر این داوری، جز این که کسانی که به گزافگویی در فضیلت خوانی افتاده اند آن را آفریده اند تا در برابر روایتی به مقابله وادارند که درباره این آیه رسیده: فتلقی آدم منربه کلمات فتاب علیه سوره بقره 37. آن چنین است که به گزارش الدر المنثور – 60 / 1 – دیلمی در مسند الفردوس با زنجیره خود از علی روایت کرده که گفت پیامبر (ص) را پرسیدم این که خدا گوید: (فتلقی . . . علیه = پس آدم از سوی پروردگارش کلماتی دریافت کرد که با گفتن آن توبه اش پذیرفته آمد) چه معنی دارد؟ گفت خداوند آدم را در هند فرود آورد و حواء را در جده – تا آنجا که گفت – تا خدا جبرییل را بسوی او فرستاد و گفت ای آدم آیا تو را بدست خود نیافریدم؟ آیا از روح خود در تو ندمیدم؟ آیا فرشتگانم را در برابر تو بسجده نیافکندم؟ آیا کنیز خود حوا را بهمسری تو در نیاوردم؟ گفت آری گفت پساین گریه چیست؟ گفت چه مرا از گریه باز می دارد؟ با آنکه از نزدیکی درگاه خدای رحمان بیرونم افکندند . گفت پس این کلمات را بگو که خدا توبه تو را می پذیرد و گناهت را می آمرزد. بگو: بار خدایا از تو درخواست می کنم بحق محمد و آل محمد – ای خدای پاک که جز تو خدایی نیست که من بد کردم و بر خویش ستم روا داشتم – که مرا بیامرز زیرا تو آمرزنده مهربانی . این بود کلماتی که آدم فرا گرفت. و ابن النجار از ابن عباس گزارش کرده که گفت رسول خدا (ص) را پرسیدم آن کلمات چه بود که آدم از پروردگارش فرا گرفت و با گفتن آنها آمرزیده شد ؟ گفت وی از خدا درخواست کرد که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر او هم بپذیرفت .الدر المنثور 60 / 1بنابر آنچه در ینابیعالموده ص 239 آمده این گزارش را فقیه ابن مغازلی نیز در مناقب خود آورده است .
و هم ابو الفتح محمد بن علی نطنزی متولد در 480 در کتاب خود الخصایص آورده است که ابن عباس گفت چون خدا آدم را بیافرید و از روح خوددر او دمید او به عطسه افتاد و گفت خدای را ستایش . پروردگارش او را گفت: پروردگارت ترا بیامرزد و چون فرشتگان را در برابر او بخاک افکند پرسید پروردگارا آیا آفریدگانیهم آفریده ای که از من نزد تو دوست تر باشند؟ گفت آری و اگر آنان نبودند تو را نمی آفریدم. گفت پروردگارا پس ایشان را به من بنمای. خداوند به فرشتگان پرده دار، وحی کرد که پرده ها را بردارند چون برداشتند ناگاه آدم 5 شبح را در پیشاپیش عرش دید گفت پروردگارا اینانکیانند؟ گفت ای آدم این پیامبر من محمد است و این امیرمومنان علی پسر عموی پیامبر من و جانشین او است و این فاطمه دختر پیامبر من است و این دو نیز حسن و حسین دو پسر علی و دو فرزند پیامبر منند. سپس گفت ای آدم آنان فرزندان تواند. او از این سخن شاد شد و چون آن لغزش از وی سر زد گفت پروردگارا از تو بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین درخواست می کنمکه مرا بیامرزی . خدا او را بیامرزیدو همین است که خدای تعالی گفته ” و آدم از پروردگارش کلماتی فرا گرفت ” زیرا کلماتی که آدم از پروردگارش فراگرفت این بود ” خدایا بحق محمد و علیو فاطمه و حسن و حسین که مرا بیامرزی”و خدا نیز او را بیامرزید .
کسی که می پندارد آدم، خلفا را بدرگاه خدا شفیع برده باید گزارش معروفی را بنگرد که با سند صحیح درباره توسل عمر – یکی از همان خلفا – به عباس – عموی پیامبر (ص) رسیده است و کی؟ در نماز طلب باران، زیرا هنگامی که خشکسالی گریبان مردم را گرفت او به نماز باران بیرون شد و گفت بار خدایاما به آبروی عموی پیامبرت از تو درخواست می کنیم که سختی و گرسنگی و خشکسالی را از سرما دور کنی و ما را با باران سیراب کنی. عباس گفت پروردگار هیچ بلایی از آسمان فرود نمی آید مگر بخاطر گناهی، و از میاننیز نمی رود مگر با توبه، این گروه بخاطر خویشاوندی من با پیامبرت بوسیله من روی بدرگاه تو آورده اند واینک دست های گنهکارمان را بسوی تو برداشته و پیشانی را برای توبه به آستان تو نهاده ایم تو شبان و سرپرستمایی و گمشده ها را بحال خود رها نمی کنی و چارپای شکسته اندام را با حال تباه در خانه رها نمی کنی، خردان سست و ناتوان گردیدند و بزرگتران بدحال و اندک مال شدند، درد دل ها بالا گرفت و تو از آشکار وپنهان آگاهی بار خدایا پیش از آنکه با نومیدی از درگاه تو بهلاکت افتند ایشان را در پناه خودت پناه ده زیرا جز گروه کافران از رحمت تو نومید نمیشوند . هنوز سخن وی به پایان نیامده بود که آسمان همچون ریسمان ها نرم و سست شد، ابری پدید آمد و از آسمان قطره های درشت و پیاپی باریدن گرفت ومردم آغاز کردند به تبرک جستن به عباس و مسح کردن او و می گفتند: گوارا باد تو را ای ساقی دو حرم (مکه و مدینه) پس حسان بن ثابت گفت:
خشکسالی ما طولانی شده بود که پیشوا (عمر) دعا کرد
و به آبروی چهره درخشان عباس که بزرگ قوم بود ابرها ما را سیراب کرد .
همان عموی پیامبر و برادر پدرش
که تنها او – و نه دیگرمردم – این آبرو را از وی به میراث برده بود .
خدا به آبروی او شهرها رازنده کرد
تا پس از همه نومیدی ها، کران تا کران سرسبز و شاداب گردید .
و هم ابن عفیف نصری گفت:
همیشه عباس پسر شیبه در مواقعی که روزگار بر مردم سخت و دیگرگون شود همچون درفش راهنمایی است به سوی هدف و مقصود .
مردی است که در پاسخ آواز او – و آنگاه که با دعای مسلمانی، خدای را بخواند –
آسمان درهای خود را می گشاید
ون خدا را همراه با سپاهیانی بزرگوار بخواند که نشان لشگریان را نیز برخود دارند،
درهای آن به روی او گشوده می شود .
عموی پیامبر است . نه هیچکس مانند برادرزاده او است
و نه در میان گروه ها عمویی چون خودش توان جست .
روزی که او در جایش ایستاد قریش بدانست که:
با داشتن چنین فردی در میان خود بر همه قبایل برتری دارد .
و هم شاعر هاشیمان گفته:
هم رسول خدا از ما است و هم شهیدان و گواهان
و هم عباس که با آبروی خود باران را از دل ابر به ریختن واداشت .
و هم عباس بن عتبهبن ابی لهب گفت:
به آبروی عموی من بود که خدا حجاز و اهل آن را با ابر سیراب کرد .
همان گاه که عمر موی سپید او را وسیله درخواست باران گرفت
همیشه در خشکسالی ها روی به عباس داشت
و چندان بر سر این کار پایداشت تا بسی نگذشت که باران بارید ن گرفت
رسول خدا از ما است و میراث او در میان ما .
آیا بالاتر از این نیز افتخاری برای افتخار کنندگان هست؟
اکنون آیا این مردی که عباس را شفیع خود می گرداند همان کسی است که در حدیث ساختگی اشباح در کنار صاحب رسالت و سرور جانشینان (ص) قرار داشته و آدم به او متوسل شده؟ و آیا با آنکه در میان آفریدگان خدای پاک، پیامبران و رسولان اولوالعزم و اوصیاء و فرشتگان و مقربان هستند بازهم او و دو رفیقش – پس از پیامبر – به اعتراف آفریننده شان گرامی ترین آفریدگان خدایند؟ پس چرا این مرد، خدا را بحق خود قسم نداده؟ و با اینکه خودش از عباس و از پدر او آدم و از همه فرزندان او و بگیر وبیا . . . نزد خدا گرامی تر بود چرا دست به دامن او شد؟ مگر او عباس – وتنها او و بس – را از این لحاظ مستثنی می شمرده و او را – نزد خدا – هم از خود گرامی تر می دانسته و هم از همه کسانی که خود نزد خدا از ایشان گرامی تر است؟ من نمی دانم چهبگویم و تو خود زمینه ای پهناور داریتا سخن حق را بگویی و آنچه وجدان آزاده ات تو را به آن راه می نماید بپذیری و بگویی چگونه در حدیث اشباح، سه خلیفه را نزد خدا از همه آفریدگان او گرامی تر شمرده اند با آنکه چنانکه گفتیم در میان ایشان پیامبران و رسولان هستند و اوصیا و اولیا و فرشتگان؟ و چگونه پدر آدمیان و پیامبر معصوم بکسانی همچون بوبکر و دو رفیق او متوسل می شود و ایشان همان هایند که می شناسیمشان و سرگذشت نامه هاشان را در برابر خود می بینیم . و چگونه اینان در ردیف نبی اعظم و داماد او قرار میگیرند کهبه گفته قرآن کریم در حکم جان پاک اواست و به نص نامه ارجمند خدا از هر گناهی پاک بوده؟ چگونه آنان می توانند در برتری های آفرینش خود با آن دو یکسان باشند تا کسی بیاید و آبروی آنان را نیز در کنار آندو وسیله و شفیع خود گرداند . من گمان ندارم کسی از پیروان این دار و دسته بیاید و با گزارشگران آن دروغ در پندارهای بی بنیادشان همصدا شود. آری چون گزافگویی شان در فضیلت تراشی بی نهایت است این همصدایی دور نیست منتها به دنبال آن مانند ابن حجر می نویسند: خوب و بد آن بگردن گزارشگرانش .
اینک بسراغ آن یکی برویم که توسل را از اصل منکر است و در برابر آن افراط، راه تفریط پیش گرفته و همین راه، او را در گل و لای وامانده ساخته و در پرتگاه نادانی سرنگون افکنده و مانند قصیمی آمده است و منکر روایتی صحیح شده که از طریق عمر بن خطاب (ض) رسیده که او گفت رسول خدا (ص) گفت چون از آدم آن لغزش سر زد گفت پروردگارا از تو درخواست می کنم که بحق محمد مرا بیامزری. خدا گفت ای آدم چگونه محمد را شناختی با آنکه هنوز او را نیافریده ام؟ گفت پروردگارا از این روی که چون مرا با دو دست خویش بیافریدی و از روح خود در من دمیدی سر برداشتم و دیدم بر روی پایه های عرش نوشته شده بود لاالهالاالله محمد رسول الله و دانستم که تو نام هیچکس را به نام خود نمی افزایی مگر دوست ترین آفریدگانت باشد به نزد تو . خدا گفت ای آدم راست گفتی براستی او دوست ترین آفریدگان من است به نزدمن، مرا بحق او بخوان که تو را آمرزیدم و اگر محمد نبود تو را نمی آفریدم . این گزارش را هم بیهقی در دلایل النبوه آورده است و هم حاکم درمستدرک 615 / 2 – که جداگانه نیز درست بودن آن را اعتراف کرده – و هم طبرانی در معجم صغیر و هم بو نعیم دردلایل و هم – چنانچه در الخصایص آمده- ابن عساکر و سبکی نیز در ص 120 از شفاء السقام جداگانه داوری خود را بهدرست بودن آن بر زبان آورده و هم قسطلانی در مواهب 16 / 1 و هم سمهودیدر وفاء الوفاء 419 / 2 و هم زرقانی در شرح مواهب 62 / 1 و هم عزامی در فرقان القرآن ص 117 و سیوطی نیز در ج1 ص 6 از الخصایص الکبری آنرا از زبان تعدادی از حافظان بازگو کرده است .
قصیمی که پا جای پای ابن تیمیهنهاده در رد این حدیث صحیحی که از پیامبر رسیده در الصراع 593 / 2 می نویسد: درخواست از خدا اگر با سوگنددادن او به آبروی پیامبر یا به آبرویکسی دیگر از پیامبران و نیکان همراه باشد از نظر دین چندان ارزش عملی ندارد که موجب شود این درخواست، کاری شایسته و نیک شمرده شود چه رسد که خود وسیله ای گردد برای آمرزش کامل و گذشتن خدا از گناهان . این کهکسی بگوید ” خدایا از تو می خواهم بهآبروی فلان مرد یا زن ” چه کار شایسته ای در آن هست که گوینده آن ازآمرزیدگان گردد؟ آمرزش تنها برای آمرزش خواهنده است .
و هم می نویسد: اما کلمات خالی هیچ ارزشی درپیشگاه خدا ندارد و هرگز هم به آن ها نمی نگرد، چه رسد که آن ها را کاری بشمارد که گناهان و لغزش های گران رابکاهد چه ارج و ارزشی دارد که کسی بگوید ” از تو بحق محمد درخواست می کنم که مرا بیامرزی ” تا خدا در پاسخ وی بگوید چون مرا بحق او سوگند دادی البته ترا آمرزیدم . کسانی این عقیدهرا دارند و این سخنان را بر زبان می رانند که از همه مردم نادان تر باشندو سست ایمان تر و با پرهیزگاری و برتری کمتر از همه و دورتر از همگان از درگاه خدا و از خشنودی او و ایشانبر خلاف میلشان با این سخنان هرگز شایسته آمرزش و گذشت از گناهان و چشمپوشی از آن و رسیدن بخشنودی خدا نیستند بلکه شایسته آنند که خدا از آنان کینه کشد و همه را براند و با عذابی دردناک و رنج آور کیفر کند، این سخنان و این گونه توسل ها – کم باشد یا زیاد – هیچ فایده ای بحال ایشان ندارد و ما شک نداریم که آمرزیده شدن گناه آدم تنها بخاطر توبه او و بازگشتن وی بسوی پروردگارشبوده و بخاطر این که از گناه خویش دست کشید و پوزش و آمرزش خواهی را ازهمه دل و خرد و روان وی توان یافت اما این که از خدا به حق کسی درخواستآمرزش کرده باشد این کار نزد خدا هیچارج و ارزشی ندارد تا وی بدان پردازد. پایان
ما در پاسخ این ناآگاه بی نام و ننگ آزمند و بد زبان تنها همانکلمه بدرود را بر زبان می رانیم که قرآن پاسخ آنان شناخته است، زیرا وی در این یاوه گویی ها دنباله رو استادش ابن تیمیه است که او نیز پاسخخود را از گروهی از پیشوایان و حافظان حدیث گرفته است آن هم با سخنانی گسترده که ما از همه آن ها بهیادآوری سخن سبکی بسنده می کنیم . درص 121 از شفاء السقام می نویسد: ابنتیمیه گوید: آنچه در داستان آدم آمده است که وی به حق پیامبر متوسل شده پایه ای ندارد و هیچکس آنرا از وی (ص) با زنجیره هایی نقل نکرده است که بتوان بر آن اعتماد کرد و آنرا معتبر شمرد و گواه آورد . سپس ابن تیمیه مدعی می شود که آن دروغ است و در این زمینه سخن را بسیار دراز کرده چندانکه در لابلای آن جز پندار بی پایه و دروغ چیزی نتوان جست. و اگر می دانست که حاکم درداوری های خود آن را صحیح شمرده چنینسخنانی نمی گفت یا دست کم به پاسخ اومی پرداخت و من بگمانم اگر این حدیث با زنجیره آن هم به او رسد میانجی گزارش آن عبد الرحمن بن یزید را به باد نکوهش می گیرد و ما گوییم که در صحیح شمردن حدیث، متکی به سخن حاکم هستیم و تازه عبد الرحمن بن یزید در ضعیف القول بودن به آن حدی که وی ادعا می کند نمی رسد و چگونه مسلمانیرا سزد که بر نهی از این کار بزرگ، گستاخی نماید که نه خرد آن را مردود می شمارد و نه دین . و درباره آن چنین حدیثی هم وارد شده آنچه درباره توسل جستن ابراهیم و نوح و پیامبران دیگر بجز ایشان نیز رسیده مفسران آورده اند و ما از همه آن ها به این یکی بسنده کردیم چون هم نیکو است و هم حاکم آن را صحیح شمرده و در این زمینه نیز هیچ فرقی نیست که این گونهاعمال را توسل بنامیم یا یاری خواهی یا شفیع آوردن یا بزرگداشت . و کسی که به این گونه دعا می کند در حقیقت از پیامبر (ص) چیزی نمی خواهد و بهاو پناه نمی برد بلکه او را وسیله ایقرار می دهد برای آنکه خدا دعایش را مستجاب کند و با روی آوردن به سوی اواز خدا پناه می خواهد الخ .
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7 ص 403- 410)