22 اشباح پنجگانه از زادگان آدم
از انس بن مالک گزارش کرده اند که گفت: شنیدم رسول خدا (ص) می گفت جبرئیل مرا خبر کرد که چون خدای تعالی آدم را بیافرید و روح در بدن او دمید مرا بفرمود تا سیبی از بهشت بر گیرم و آن را در گلوی وی بفشارم من نیز آن را در دهان وی فشردم پس خداوند تو را- ای محمد- از همان چکه نخست
بیافرید و بوبکر را از چکه دوم و عمر را از چکه سوم و عثمان را از چهارم و علی را از پنجم آدم گفت اینان کیستند که گرامی شان داشته ای خدای تعالی گفت اینان پنج شبح هستند از زادگان تو و هم گفت اینان از همه آفریدگانم نزد من گرامی ترند. جبرئیل گفت چون آدم از فرمان پروردگارش سرپیچید گفت پروردگارا تو را به آبروی این شبح های پنجگانه ای که ایشان را برتری داده ای توبه ام را بپذیر و خدا نیز بپذیرفت.
این را حافظ محب الدین طبری در الریاض النضرة 1/30 آورده و ابن حجر نیز در صواعق- ص 50- آنرا از ریاض محب طبری نقل کرده و گفته:
درستی آن به گردن وی است.
امینی گوید چه دور مسافتی است میان آنکس که روا می دارد آدم- نخستین پیامبران- چون خواهد برای پذیرش توبه اش وسیله ای بدرگاه خدای تعالی برانگیزد در کنار توسل به برترین پیامبران و سرور جانشینان ایشان (ع) به مردمانی معمولی متوسل شود و میان آن کس که توسل را از اصل منکر است- برای هر کس که باشد و بهر کس که باشد- و حتی توسل آدم به نبی اعظم (ص) را هیچگونه ارج و ارزشی نمی نهد، آن نخستین کس چنین روایتی را صحیح می انگارد که سیوطی در داوری خود آن را دروغ و ساختگی شمرده و چنانچه در کشف الخفاء آمده ابن حجر نیز با نقل داوری او به آن خرسندی داده هر چند که در صواعق خود آن را در فضایل خلفا یاد کرده و پنداشته است که دست روزگار پس از وی کسی را بر نمی انگیزد که او را بپای حساب کشد، عجلونی نیز در کشف الخفا 1/233 در دروغ و ساختگی بودن آن با ایشان همداستان شده و می نویسد: ابن حجر هیثمی از سیوطی نقل کرده که این حدیث، دروغ و ساختگی است.
تازه متن روایت هم روشن ترین گواه است بر این داوری جز این که کسانی که به گزافگوئی در فضیلت خوانی افتاده اند آن را آفریده اند تا در برابر
روایتی به مقابله وا دارند که درباره این آیه رسیده: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه. سوره بقره.
و آن چنین است که به گزارش الدر المنثور- 1/60- دیلمی در مسند الفردوس با زنجیره خود از علی روایت کرده که گفت پیامبر (ص) را پرسیدم این که خدا گوید: (فتلقی … علیه پس آدم از سوی پروردگارش کلماتی دریافت کرد که با گفتن آن توبه اش پذیرفته آمد) چه معنی دارد. گفت خداوند آدم را در هند فرود آورد و حواء را در جده- تا آنجا که گفت- تا خدا جبرئیل را بسوی او فرستاد و گفت ای آدم آیا تو را بدست خود نیافریدم آیا از روح خود در تو ندمیدم آیا فرشتگانم را در برابر تو بسجده نیافکندم آیا کنیز خود حوا را بهمسری تو درنیاوردم گفت آری گفت پس این گریه چیست گفت چه مرا از گریه باز می دارد؟ با آنکه از نزدیکی درگاه خدای رحمان بیرونم افکندند. گفت پس این کلمات را بگو که خدا توبه تو را می پذیرد و گناهت را می آمرزد بگو: بار خدایا از تو درخواست می کنم بحق محمد و آل محمد- ای خدای پاک که جز تو خدائی نیست که من بد کردم و بر خویش ستم روا داشتم- که مرا بیامرز زیرا تو آمرزنده مهربانی. این بود کلماتی که آدم فرا گرفت.
و ابن النجار از ابن عباس گزارش کرده که گفت رسول خدا (ص) را پرسیدم آن کلمات چه بود که آدم از پروردگارش فرا گرفت و با گفتن آنها آمرزیده شد. گفت وی از خدا درخواست کرد که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر او هم بپذیرفت. الدر المنثور 1/60
بنابر آنچه در ینابیع المودة ص 239 آمده این گزارش را فقیه ابن مغازلی نیز در مناقب خود آورده است.
و هم ابو الفتح محمد بن علی نطنزی متولد در 480 در کتاب خود الخصایص آورده است که ابن عباس گفت چون خدا آدم را بیافرید و از روح خود در او دمید
او به عطسه افتاد و گفت خدای را ستایش. پروردگارش او را گفت: پروردگارت ترا بیامرزد و چون فرشتگان را در برابر او بخاک افکند پرسید پروردگارا آیا آفریدگانی هم آفریده ای که از من نزد تو دوست تر باشند؟ گفت آری و اگر آنان نبودند تو را نمی آفریدم گفت پروردگارا پس ایشان را به من بنمای خداوند به فرشتگان پرده دار؛ وحی کرد که پرده ها را بردارند چون برداشتند ناگاه آدم 5 شبح را در پیشاپیش عرش دید گفت پروردگارا اینان کیانند؟ گفت ای آدم این پیامبر من محمد است و این امیر مؤمنان علی پسر عموی پیامبر من و جانشین او است و این فاطمه دختر پیامبر من است و این دو نیز حسن و حسین دو پسر علی و دو فرزند پیامبر منند سپس گفت ای آدم آنان فرزندان تواند او از این سخن شاد شد و چون آن لغزش از وی سر زد گفت پروردگارا از تو بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین درخواست می کنم که مرا بیامرزی. خدا او را بیامرزید و همین است که خدای تعالی گفته «و آدم از پروردگارش کلماتی فرا گرفت» زیرا کلماتی که آدم از پروردگارش فرا گرفت این بود «خدایا بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که مرا بیامرزی» و خدا نیز او را بیامرزید.
کسی که می پندارد آدم، خلفا را بدرگاه خدا شفیع برده باید گزارش معروفی را بنگرد که با سند صحیح درباره توسل عمر- یکی از همان خلفا- به عباس- عموی پیامبر (ص) رسیده است و کی؟ در نماز طلب باران، زیرا هنگامی که خشکسالی گریبان مردم را گرفت او به نماز باران بیرون شد و گفت بار خدایا ما به آبروی عموی پیامبرت از تو درخواست می کنیم که سختی و گرسنگی و خشکسالی را از سر ما دور کنی و ما را با باران سیراب کنی عباس گفت پروردگارا هیچ بلائی از آسمان فرود نمی آید مگر بخاطر گناهی، و از میان نیز نمی رود مگر با توبه، این گروه بخاطر خویشاوندی من با پیامبرت بوسیله من روی بدرگاه تو آورده اند و اینک دست های گنهکارمان را بسوی تو برداشته و پیشانی را برای توبه به آستان تو نهاده ایم تو شبان و سرپرست مائی و گمشده ها را بحال خود رها
نمی کنی و چارپای شکسته اندام را با حال تباه در خانه رها نمی کنی، خردان سست و ناتوان گردیدند و بزرگتران بدحال و اندک مال شدند، درد دل ها بالا گرفت و تو از آشکار و پنهان آگاهی بار خدایا پیش از آنکه با نومیدی از درگاه تو بهلاکت افتند ایشان را در پناه خودت پناه ده زیرا جز گروه کافران از رحمت تو نومید نمی شوند.
هنوز سخن وی به پایان نیامده بود که آسمان همچون ریسمان ها نرم و سست شد، ابری پدید آمد و از آسمان قطره های درشت و پیاپی باریدن گرفت و مردم آغاز کردند به تبرک جستن به عباس و مسح کردن او و می گفتند: گوارا باد تو را ای ساقی دو حرم (مکه و مدینه) پس حسان بن ثابت گفت:
خشکسالی ما طولانی شده بود که پیشوا (عمر) دعا کرد
و به آبروی چهره درخشان عباس که بزرگ قوم بود ابرها ما را سیراب کرد.
همان عموی پیامبر و برادر پدرش
که تنها او- و نه دیگر مردم- این آبرو را از وی به میراث برده بود.
خدا به آبروی او شهرها را زنده کرد
تا پس از همه نومیدی ها، کران تا کران سرسبز و شاداب گردید.
و هم ابن عفیف نصری گفت:
همیشه عباس پسر شیبه «1» در مواقعی که روزگار بر مردم سخت و دیگرگون شود
همچون درفش راهنمائی است به سوی هدف و مقصود.
مردی است که در پاسخ آواز او- و آنگاه که با دعای مسلمانی، خدای را بخواند-
آسمان درهای خود را می گشاید
چون خدا را همراه با سپاهیانی بزرگوار بخواند که نشان لشگریان را نیز بر خود دارند،
درهای آن به روی او گشوده می شود.
عموی پیامبر است. نه هیچکس مانند برادر زاده او است
و نه در میان گروه ها عموئی چون خودش توان جست.
روزی که او در جایش ایستاد قریش بدانست که:
با داشتن چنین فردی در میان خود بر همه قبائل برتری دارد.
و هم شاعر هاشمیان گفته:
هم رسول خدا از ما است و هم شهیدان و گواهان
و هم عباس که با آبروی خود باران را از دل ابر به ریختن واداشت.
و هم عباس بن عتبة بن ابی لهب گفت:
به آبروی عموی من بود که خدا حجاز و اهل آن را با ابر سیراب کرد.
همان گاه که عمر موی سپید او را وسیله درخواست باران گرفت
همیشه در خشکسالی ها روی به عباس داشت.
و چندان بر سر این کار پایداشت تا بسی نگذشت که باران باریدن گرفت.
رسول خدا از ما است و میراث او در میان ما.
آیا بالاتر از این نیز افتخاری برای افتخار کنندگان هست؟ «1»
اکنون آیا این مردی که عباس را شفیع خود می گرداند همان کسی است که در حدیث ساختگی اشباح در کنار صاحب رسالت و سرور جانشینان (ص) قرار داشته و آدم به او متوسل شده؟ و آیا با آنکه در میان آفریدگان خدای پاک، پیامبران و رسولان اولو العزم و اوصیا و فرشتگان و مقربان هستند باز هم او و دو رفیقش- پس از پیامبر- به اعتراف آفریننده شان گرامی ترین آفریدگان خدایند؟
پس چرا این مرد، خدا را بحق خود قسم نداده؟ و با اینکه خودش از عباس و از پدر او آدم و از همه فرزندان او و بگیر و بیا … نزد خدا گرامی تر بود چرا دست به دامن او شد؟ مگر او عباس- و تنها او و بس- را از این لحاظ مستثنی می شمرده و او را- نزد خدا- هم از خود گرامی تر می دانسته و هم از همه کسانی که خود نزد خدا از ایشان گرامی تر است؟
من نمی دانم چه بگویم و تو خود زمینه ای پهناور داری تا سخن حق را بگوئی و آنچه وجدان آزاده ات تو را به آن راه می نماید بپذیری و بگوئی چگونه در حدیث اشباح، سه خلیفه را نزد خدا از همه آفریدگان او گرامی تر شمرده اند با آنکه چنانچه گفتیم در میان ایشان پیامبران و رسولان هستند و اوصیا و اولیا و فرشتگان؟ و چگونه پدر آدمیان و پیامبر معصوم بکسانی همچون بوبکر و دو رفیق او متوسل می شود و ایشان همان هایند که می شناسیمشان و سرگذشت نامه هاشان را در برابر خود می بینیم. و چگونه اینان در ردیف نبی اعظم و داماد او قرار میگیرند که به گفته قرآن کریم در حکم جان پاک او است و به نص نامه ارجمند خدا از هر گناهی پاک بوده؟ چگونه آنان می توانند در برتری های آفرینش خود با آن دو یکسان باشند تا کسی بیاید و آبروی آنان را نیز در کنار آندو وسیله و شفیع خود گرداند. من گمان ندارم کسی از پیروان این دار و دسته بیاید و با گزارشگران آن دروغ در پندارهای بی بنیادشان همصدا شود آری چون گزافگوئی شان در فضیلت تراشی بی نهایت است این همصدائی دور نیست منتها به دنبال آن مانند ابن حجر می نویسند: خوب و بد آن بگردن گزارشگرانش!
اینک بسراغ آن یکی برویم که توسل را از اصل منکر است و در برابر آن افراط، راه تفریط پیش گرفته و همین راه، او را در گل و لای وامانده ساخته و در پرتگاه نادانی سرنگون افکنده و مانند قصیمی آمده است و منکر روایتی صحیح شده که از طریق عمر بن خطاب (ض) رسیده که او گفت رسول خدا (ص) گفت چون از آدم آن لغزش سر زد گفت پروردگارا از تو درخواست می کنم که بحق محمد
مرا بیامرزی خدا گفت ای آدم چگونه محمد را شناختی با آنکه هنوز او را نیافریده ام گفت پروردگارا از این روی که چون مرا با دو دست خویش بیافریدی و از روح خود در من دمیدی سر برداشتم و دیدم بر روی پایه های عرش نوشته شده بود لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و دانستم که تو نام هیچکس را به نام خود نمی افزائی مگر دوست ترین آفریدگانت باشد به نزد تو. خدا گفت ای آدم راست گفتی براستی او دوست ترین آفریدگان من است به نزد من، مرا بحق او بخوان که تو را آمرزیدم و اگر محمد نبود تو را نمی آفریدم.
این گزارش را هم بیهقی در دلائل النبوة «1» آورده است و هم حاکم در مستدرک 2/615- که جداگانه نیز درست بودن آن را اعتراف کرده- و هم طبرانی در معجم صغیر و هم بونعیم در دلائل و هم- چنانچه در الخصایص آمده- ابن عساکر و سبکی نیز در ص 120 از شفاء السقام جداگانه داوری خود را به درست بودن آن بر زبان آورده. و هم قسطلانی در مواهب 1/16 و هم سمهودی در وفاء الوفاء 2/419 و هم زرقانی در شرح مواهب 1/62 و هم عزامی در فرقان القرآن ص 117 و سیوطی نیز در ج 1 ص 6 از الخصایص الکبری آنرا از زبان تعدادی از حافظان بازگو کرده است.
قصیمی که پا جای پای ابن تیمیه نهاده در رد این حدیث صحیحی که از پیامبر رسیده در الصراع 2/593 می نویسد: درخواست از خدا اگر با سوگند دادن او به آبروی پیامبر یا به آبروی کسی دیگر از پیامبران و نیکان همراه باشد از نظر دین چندان ارزش عملی ندارد که موجب شود این درخواست، کاری شایسته و نیک شمرده شود چه رسد که خود وسیله ای گردد برای آمرزش کامل و گذشتن خدا از گناهان. این که کسی بگوید «خدایا از تو می خواهم به آبروی فلان مرد یا زن» چه کار شایسته ای در آن هست که گوینده آن از آمرزیدگان گردد؟ آمرزش تنهابرای آمرزش خواهنده است.
و هم می نویسد: اما کلمات خالی هیچ ارزشی در پیشگاه خدا ندارد و هرگز هم به آن ها نمی گرد چه رسد که آن ها را کاری بشمارد که گناهان و لغزش های گران را بکاهد چه ارج و ارزشی دارد که کسی بگوید «از تو بحق محمد درخواست می کنم که مرا بیامرزی» تا خدا در پاسخ وی بگوید چون مرا بحق او سوگند دادی البته ترا آمرزیدم. کسانی این عقیده را دارند و این سخنان را بر زبان می رانند که از همه مردم نادان تر باشند و سست ایمان تر و با پرهیزگاری و برتری کمتر از همه و دورتر از همگان از درگاه خدا و از خشنودی او و ایشان بر خلاف میلشان با این سخنان هرگز شایسته آمرزش و گذشت از گناهان و چشم پوشی از آن و رسیدن بخشنودی خدا نیستند بلکه شایسته آنند که خدا از آنان کینه کشد و همه را براند و با عذابی دردناک و رنج آور کیفر کند، این سخنان و این گونه توسل ها- کم باشد یا زیاد- هیچ فایده ای بحال ایشان ندارد و ما شک نداریم که آمرزیده شدن گناه آدم تنها بخاطر توبه او و بازگشتن وی بسوی پروردگارش بوده و بخاطر این که از گناه خویش دست کشید و پوزش و آمرزش خواهی را از همه دل و خرد و روان وی توان یافت اما این که از خدا به حق کسی درخواست آمرزش کرده باشد این کار نزد خدا هیچ ارج و ارزشی ندارد تا وی بدان پردازد.
پایان
ما در پاسخ این ناآگاه بی نام و ننگ آزمند و بد زبان تنها همان کلمه بدرود را بر زبان می رانیم که قرآن پاسخ آنان شناخته است زیرا وی در این یاوه گوئی ها دنباله رو استادش ابن تیمیه است که او نیز پاسخ خود را از گروهی از پیشوایان و حافظان حدیث گرفته است آن هم با سخنانی گسترده که ما از همه آن ها به یادآوری سخن سبکی بسنده می کنیم. در ص 121 از شفاء السقام می نویسد: ابن تیمیه گوید:
آنچه در داستان آدم آمده است که وی به حق پیامبر متوسل شده پایه ای ندارد و هیچکس آنرا از وی (ص) با زنجیره هائی نقل نکرده است که بتوان بر آن اعتماد
کرد و آنرا معتبر شمرد و گواه آورد. سپس ابن تیمیه مدعی می شود که آن دروغ است و در این زمینه سخن را بسیار دراز کرده چندانکه در لابلای آن جز پندار بی پایه و دروغ چیزی نتوان جست و اگر می دانست که حاکم در داوری های خود آن را صحیح شمرده چنین سخنانی نمی گفت یا دست کم به پاسخ او می پرداخت و من بگمانم اگر این حدیث با زنجیره آن هم به او رسد میانجی گزارش آن عبدالرحمن بن یزید را به باد نکوهش می گیرد و ما گوئیم که در صحیح شمردن حدیث، متکی به سخن حاکم هستیم و تازه عبدالرحمن بن یزید در ضعیف القول بودن به آن حدی که وی ادعا می کند نمی رسد و چگونه مسلمانی را سزد که بر نهی از این کار بزرگ، گستاخی نماید که نه خرد آن را مردود می شمارد و نه دین.
و درباره آن چنین حدیثی هم وارد شده آنچه درباره توسل جستن ابراهیم و نوح و پیامبران دیگر بجز ایشان نیز رسیده مفسران آورده اند و ما از همه آن ها به این یکی بسنده کردیم چون هم نیکو است و هم حاکم آن را صحیح شمرده و در این زمینه نیز هیچ فرقی نیست که این گونه اعمال را توسل بنامیم یا یاری خواهی یا شفیع آوردن یا بزرگداشت. و کسی که به این گونه دعا می کند در حقیقت از پیامبر (ص) چیزی نمی خواهد و به او پناه نمی برد بلکه او را وسیله ای قرار می دهد برای آنکه خدا دعایش را مستجاب کند و با روی آوردن به سوی او از خدا پناه می خواهد الخ.
ما خود نیز در پیرامون این موضوع در ج 5 ص 143 تا 156 سخنانی آوردیم. مراجعه کنید.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 403