اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۶ خرداد ۱۴۰۴

جهل خلیفه دوم نسبت به معنای «کلاله»

متن فارسی

خلیفه دوم و کلاله

1/ از معدان بن ابی طلحه یعمری گوید : که عمر بن خطاب روز جمعه ای خطبه خواند و از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد کرد وابوبکر هم یاد نمود پس گفت: پس از آن من، چیزی را بعد از خودم وا نگذاشتم که پیش من مهم تر از کلاله باشد. من مراجعه به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ننمودم درباره چیزی به اندازه آنچه درباره کلاله مراجعه کردم ! و سخت نگرفتم من درباره چیزی بهاندازه ای که درباره کلاله سخت گرفتم تا آنکه با انگشتش زد به سینه ام و گفت : ای عمر آیا آیه تابستان ( همان آیه کلاله است که بهخاطر نزولش در تابستان در حجة الوداع به آیه تابستان هم نامیده شده است ) که درآخر سوره نساء است تو را بس نیست ؟ اگر زنده بمانم قضاوت می کنم به قضیه ای که هر کس قرآن بخواند یا نخواند در آن قضاوت کند و در لفظ جصاص است : من سئوال نکردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله از چیزی بیشتر از آنچه را که سئوال کردم از کلاله !

2/ از مسروق نقل شده که گوید : پرسیدم از عمر بن خطاب از نزدیکانی که مراست وارث کلاله می شود ؟ پس گفت : الکلاله ،الکلاله و ریشش را گرفت آن گاه گفت : به خدا قسم هر آینه اگر آن را می دانستم بهتر بود پیش من از این که هر چه روی زمینهست مال من باشد. پرسیدم از کلاله از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نشنیدی آیه ای را که در تابستان(صیف) نازل شده و این جمله را سه مرتبه تکرار کرد.

3/ احمد(بن حنبل) در مسند نقل کرده ج 1 ص 38 ، از عمر که گفت : پرسیدم پیامبر خدا را از کلاله پس فرمود: آیه تابستان تو راکافی است ؟ پس گفت : هر آینه اگر سئوال کرده بودم رسول خدا را از آن محبوب تر بود نزد من از این که مرا شتران سرخ موئی باشد.

4/ بیهقی در سنن کبری ج 6 ص 225 ،از عمر بن خطاب… نقل کرده که او گفت : سه چیز را اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده بود پیش من محبوب تر بود از شتران سرخ موی :

1- خلافت 2- کلاله 3- ربا.و ابو داود طیالسی هم در مسندش ج 1 ص 12 نقل کرده.

5/ طبری در تفسیرش ج 6 از عمر نقل کرده که او گفت: هر آینه اگر من می دانستم کلاله را محبوب تر بود پیش من از این که برایم مانند قصرهای شام باشد.( کنز العمال ج 6 ص 20 )

6/ ابن راهویه و ابن مردویه از عمر نقل کرده اند: که او پرسید از رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه کلاله ارث می برد ؟ پسخداوند نازل فرمود : « یستفتونک قل الله، یفتیکم فی الکلاله » الایه ” استفتاء می کنند تورا بگو خدا به شما فتوا می دهد در کلاله (تاآخر آیه پس عمر نفهمید به دخترش حفصه گفت: هر گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله آرامش خاطر دیدی از کلاله سئوال کنپس چون از آن حضرت خوش نفسی و شادابی دیدم سوال کردم پس فرمود : پدرت به تو چنین گفت: من نمی بینم که پدرت آن را یادبگیرد، پس عمر هم می گفت گمان نمی کنم که آن را یاد بگیرم و حال آنکه پیامبر خدا فرمود آنچه فرمود .سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن کنز الاعمال است گوید: آن صحیح است.

7/ ابن مردویه از طاوس نقل کرده : که عمر فرمان داد حفصه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله از کلاله سوال کند . پس آن را درکتفی نوشت برای او و فرمود: چه کسی تو را به این فرمان داد آیا عمر ؟ من نمی بینم که آن را اقامه کند و آیا آیه تابستان(که در آخرسوره نساء است) او را بس نیست.تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 549

8/ از طارق بن شهاب گوید : عمر کتفی را گرفت و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را جمع نمود سپس گفت : من قضاوت می کنم در کلاله قضاوتی که زن ها در پس پرده آن را بازگو کنند . پس در این موقع ماری از خانه درآمد که همه ترسیده و پراکنده شدند، پس گفت: اگر خداوند عز و جل می خواست این کار تمام شود هر آینه آن را تمام می نمود . ابن کثیر گوید : اسناد این صحیح است.

9/ از مرة بن شرجیل گوید : عمر بن خطاب گفت سه چیز است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده بود نزد من محبوب تر بوداز دنیا و آنچه در آنست 1- کلاله 2- رباء 3- خلافت.

10/ حاکم نقل کرده و آن را صحیح دانسته از محمد بن طلحه از عمر بن خطاب که او گفت هر آینه اگر من بودم که سئوال کرده بودم .پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را از سه چیز مرا محبوب تر بود از شتران سرخ موی : 1- از خلیفه بعد از او 2- از قومی که می گویند ما اقرار به زکات داریم در اموالمان ولی به تو نمی دهیم آیا جنگ با آنها حلال است، 3- و از کلاله .

11/ از حذیفه در حدیثی گوید : نازل شد «… یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله » پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تلقین کرد به حذیفه(آموخت به او) و حذیفه هم آن را به عمر آموخت پس چون چندی بعد شد عمر از آن از حذیفه پرسید پس حذیفه به اوگفت: به خدا قسم که احمق هستی اگر گمان کردی که آن را رسول خدا به من تلقین نمود پس من هم آن را به تو آموختم چنانچه رسولخدا آن را به من آموخت به خدا قسم چیزی هرگز برای تو به آن زیاد نخواهم کرد.

12/ ابن جریر طبری در تفسیرش در روایتی نقل کرده : وقتی عمر در خلافتش تامل در کلاله کرد پس حذیفه را خواست و از اوپرسید از آن پس حذیفه گفت : هر آینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به من آموخت و من هم آن را به تو آموختم چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله تلقین فرموده بود و به خدا قسم که من راست می گویم، و به خدا سوگند که چیزی بر آن اضافه نمیکنم هرگز و عمر می گفت : بار خدایا اگر تو آنرا برای او بیان کردی پس آن برای من روشن نشده.(تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 594 )

13/ از شعبی : از ابوبکر از کلاله پرسیدند، پس گفت : من آن را برای خودم می گویم پس اگر درست باشد از خداست و اگر غلط باشد از من است و از شیطان می بینم آن را که غیر از فرزند و پدر است پس چون عمر خلیفه شد، گفت که من شرم می کنم از خداکه برگردانم چیزی را که ابو بکر آن را گفته است.

14/ بیهقی در سنن کبری ج 6 ص 224 ، از شعبی نقل کرده گوید: عمر گفت: کلاله ما عدای فرزند است گوید ابو بکر گفت :کلاله ما عدای ولد و والد است پس وقتی ضربت خورد(از ابو لولوء) گفت که من حیا می کنم که با ابوبکر مخالفت کنم، کلاله ماعدای ولد و والد است.

15/ در سنن کبری ج 6 ص 224 : است که عمر بن خطاب… گفت زمانی بر من آمد که نمی دانستم کلاله چیست و در این هنگام

می گویم که کلاله کسی است که نه پدر دارد و نه فرزند .

16/ از ابن عباس گوید : بودم آخرین مردم از جهت عهد و خاطر به عمر پس شنیدم او را که می گفت سخن همان است که گفتم، گفتم و آنچه گفتم، گفت : کلاله آن است که فرزندی برای او نیست.امینی گوید: چه اندازه کلاله بر خلیفه مشکل شده و چه مقدار آن را پیچیده دانسته و سربسته حکم آن نزد او بوده است در حالی کهآن شریعت و احکامی عمومی و آئینی آسان و همگانی است ، و آیا او وقتی بسیار سوال کرد از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اورا پاسخ داد یا نداد ؟ اگر پاسخ داد، چرا حفظ نکرده یا چرا فهم و درک او کوتاه آمده از شناخت آن و حال آن که آن محبوب تر بودهنزد او از شتران سرخ موی یا از دنیا و آنچه در آن است یا آنکه برای او محبوب تر بوده از اینکه برایش قصور شام باشد ؟و اگر پاسخ نداده پس هرگز که رسول خدا صلی الله علیه و آله تاخیر بیندازد بیان را از وقت حاجت و او می داند که به زودی تکیه می زند بر اریکه خلافت پس مسائل و مرافعه ها را نزد او می آورند و اینکه از بیشترین آنها عمومی بودن مسئله کلاله است . لکنحقیقت آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را یاد نمود به قولش به حفصه : من نمی بینم که پدرت آن را بیاموزد یا به گفتهاش: نمی بینم که آن را اقامه کند و حال آنکه آن حضرت اعلام می فرمود، از آشکاری حال و مطلع می گرداند خواننده را بر واقع وحقیقت حال اگر هوا او را گمراه نکند.و مصیبت بزرگ اینکه بعد از همه اینها و با گفته او : اینکه آن روشن نشد برای من ، دوری نکرد از حکم دادن در آن و بود که حکممی کرد در آن برای خودش آنچه می خواست در حالیکه غافل بوده از قول خدای تعالی :« و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و »پیروی نکن چیزی را که به آن علم نداری « البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا به درستی که گوش و چشم و دل هر یک ازآنها از او پرسیده میشوند. و نیز از قول خدای تعالی : « و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فمامنکم من احد عنه حاجزین » و اگر بر ما نسبت دهد بعضی از گفته ها را هر آینه ما او را با دست خود خواهیم گرفت سپس البته رگدل او را قطع خواهیم کرد پس نیست از شما کسی که منع کننده از او باشد.و می بینی او را که پیروی می کند از ابی بکر و حال آن که می داند آن هم مثل اوست و حال آن که شنیده از او قول او را که میگوید من به زودی می گویم در آن رای و عقیده خودم را پس اگر درست باشد از خداست و اگر خطا باشد از من و شیطان است « انیتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا » پیروی و پیگیری نمی کنند مگر گمان را و به درستی که گمان بی نیاز نمی کندچیزی را از حق .- و ابن حجر زیادی خلاف را در کلاله دیده است که به اینکه آنها چنین است 1- من لیس له الوالد و الولد 2- انهامن سوی الوالد 3من سوی الوالد و والد الوالد 4- من سوی الولد 5- الکلاله الاخوه 6- الکلاله هی المال . کسی که برای او پدر و فرزند نیست . آنها سوای پدر است . سوای پدر و فرزند فرزند است ، سوای فرزند است کلاله، برادر و خواهر است. کلاله مال است و بعضی گفته اند:آن فریضه است و بعضی گفته اند: پسران عمو و مثل ایشان است و برخی هم گفته اند : ایشان عصبه خویشان پدر و مادرند هر چندکه دور باشند. آن گاه گفت : وبرای کثرت اختلاف در آن صحیح است از عمر که او گفته: من در کلاله چیزی نمی گویم پس مثل آناست که آن را عذری برای خلیفه می بیند در گرفتاری و پریشانی او در کلاله و او کجاست از آیه کلاله و چگونه آن آیه بر کسیمخفی می شود و حال آنکه در بین دست های اوست و در آن است قول خدای تعالی «  یبین الله لکم ان تضلوا » پس چگونه خداوندآن را بیان نموده و مانند خلیفه می گوید : برای من روشن و بیان نشده، و از کجا خلاف آمد و زیاد شده و حال آن که بیان شده است وچطور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آیه ” صیف ” را کافی در بیان می بیند برای کسی که کلاله را نداند.مضافا بر اینکه خلیفه ، امام امت و تنها مرجع امت است در خلاف امت و به او اقتداء و تأسی می شود در خصومت ها و نزاع هایدر آراء و معتقدات پس عذری برای او به چیزی نیست در جهل و نادانی او بنا برهر حال خواه امت مخالفت کند یا نکند.

(الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 182)

متن عربی

29- الخلیفة و الکلالة

1- عن معدان بن أبی طلحة الیعمری قال: إنّ عمر بن الخطّاب خطب یوم الجمعة فذکر نبیّ اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و ذکر أبا بکر فقال: ثمّ إنّی لا أدع بعدی شیئاً أهمّ عندی من الکلالة ما راجعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فی شی ء ما راجعته فی الکلالة، و ما أغلظ لی فی شی ء ما أغلظ لی فیه حتی طعن بإصبعه فی صدری و قال: یا عمر ألا یکفیک آیة الصیف التی فی آخر سورة النساء؟ «2» و إنّی»

 إن أعش أقضِ فیها- بقضاء- بقضیّة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 182

یقضی بها من یقرأ القرآن و من لم یقرأ القرآن «1».

و فی لفظ الجصّاص «2»: ما سألت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عن شی ء أکثر ممّا سألته عن الکلالة.

2-

عن مسروق قال: سألت عمر بن الخطّاب عن ذی قرابة لی ورث کلالة، فقال: الکلالة الکلالة. و أخذ بلحیته ثمّ قال: و اللَّه لأن أعلمها أحبّ إلیّ من أن یکون لی ما علی الأرض من شی ء، سألت عنها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فقال: «أ لم تسمع الآیة التی أُنزلت فی الصیف؟». فأعادها ثلاث مرّات «3».

3-

أخرج أحمد فی المسند «4» (1/38) عن عمر قال: سألت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عن الکلالة، فقال: «تکفیک آیة الصیف»، فقال: لأن أکون سألت رسول اللَّه عنها أحبّ إلیّ من أن یکون لی حمر النعم.

4- أخرج البیهقی فی السنن الکبری (6/225) عن عمر بن الخطّاب رضی الله عنه أنّه قال: ثلاث لأن یکون رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بیّنهنَّ أحبّ إلیَّ من حمر النعم: الخلافة، و الکلالة، و الربا. و أخرجه أبو داود الطیالسی فی مسنده (1/12).

5- أخرج الطبری فی تفسیره «5» (ج 6) عن عمر أنّه قال: لأن أکون أعلم الکلالة أحبّ إلیَّ من أن یکون لی مثل قصور الشام. کنز العمّال «6» (6/20).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 183

6-

أخرج ابن راهویه و ابن مردویه عن عمر: إنّه سأل رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کیف تورث الکلالة؟ فأنزل اللَّه: (یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ

) الآیة. فکأنّ عمر لم یفهم فقال لحفصة: إذا رأیت من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم طیب نفس فسلیه عنها، فلمّا رأت منه طیب نفس فسألته فقال: «أبوکِ ذکر لک هذا، ما أری أباکِ یعلمها»، فکان عمر یقول: ما أرانی أعلمها و قد قال رسول اللَّه ما قال «1». قال السیوطی فی جمع الجوامع کما فی ترتیبه الکنز: هو صحیح.

7- أخرج ابن مردویه عن طاووس: إنّ عمر أمر حفصة أن تسأل النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم عن الکلالة فأملاها علیها فی کتف فقال: من أمرکِ بهذا؟ أعمر؟ ما أراه یقیمها و ما تکفیه آیة الصیف. تفسیر ابن کثیر (1/594).

8- عن طارق بن شهاب قال: أخذ عمر کتفاً و جمع أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ثمّ قال: لأقضینّ فی الکلالة قضاء تحدّث به النساء فی خدورهنّ، فخرجت حینئذٍ حیّة من البیت فتفرّقوا فقال: لو أراد اللَّه عزّ و جلّ أن یتمّ هذا الأمر لأتمّه «2». قال ابن کثیر: إسناد صحیح.

9- عن مرّة بن شرحبیل، قال: قال عمر بن الخطّاب: ثلاثٌ لأن یکون رسول اللَّه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 184

صلی الله علیه و آله و سلم بیّنهنَّ أحبّ إلیَّ من الدنیا و ما فیها: الکلالة، و الربا، و الخلافة «1».

10- أخرج الحاکم و صحّحه؛ عن محمد بن طلحة، عن عمر بن الخطّاب أنّه قال: لأن أکون سألت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم عن ثلاث أحبّ إلیَّ من حمر النعم: من الخلیفة بعده، و عن قوم قالوا: نقرّ بالزکاة فی أموالنا و لا نؤدّیها إلیک أ یحلّ قتالهم، و عن الکلالة «2».

11- عن حذیفة فی حدیث قال: نزلت (یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ

) فلقّاها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم حذیفة، فلقّاها حذیفة عمر، فلمّا کان بعد ذلک سأل عمر عنها حذیفة فقال: و اللَّه إنّک لأحمق، إن کنت ظننت أنّه لقّانیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فلقّیتکها کما لقّانیها رسول اللَّه، و اللَّه لا أزیدک علیها شیئاً أبداً «3».

12- أخرج ابن جریر الطبری «4» فی تفسیره فی روایة: لمّا کان فی خلافة عمر نظر عمر فی الکلالة فدعا حذیفة فسأله عنها فقال حذیفة: لقد لقّانیها رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فلقّیتکها کما لقّانی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و اللَّه إنّی لصادق، و و اللَّه لا أزیدک علی ذلک شیئاً أبداً، و کان عمر یقول: اللّهمّ إن کنت بیّنتها له فإنّها لم تبیّن لی. تفسیر ابن کثیر (1/594).

13- عن الشعبی، قال: سُئل أبو بکر رضی الله عنه عن الکلالة، فقال: إنّی سأقول فیها برأیی فإن یک صواباً فمن اللَّه و إن یک خطأً فمنّی و من الشیطان، أراه ما خلا الولد و الوالد، فلمّا استخلف عمر رضی الله عنه قال: إنّی لأستحیی اللَّه أن أردّ شیئاً قاله أبو بکر «5».

14- أخرج البیهقی فی السنن الکبری (6/224) عن الشعبی قال: قال

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 185

عمر رضی الله عنه: الکلالة ما عدا الولد، قال أبو بکر: الکلالة ما عدا الولد و الوالد، فلمّا طعن عمر قال: إنّی لأستحیی أن أُخالف أبا بکر، الکلالة ما عدا الولد و الوالد.

15- فی السنن الکبری (6/224): أنّ عمر بن الخطّاب رضی الله عنه قال: أتی علیّ زمان ما أدری ما الکلالة، و إذا الکلالة من لا أب له و لا ولد.

16- عن ابن عبّاس قال: کنت آخر الناس عهداً بعمر رضی الله عنه فسمعته یقول: القول ما قلت. قلت: و ما قلت؟ قال: الکلالة من لا ولد له. السنن الکبری (6/225)، مستدرک الحاکم «1» (2/304).

قال الأمینی: ما أعضل الکلالة علی الخلیفة! و ما أبهمها و أبهم حکمها عنده! و هی شریعة مطّردة سمحة سهلة، و هل هو حین أکثر السؤال عنها أجاب عنه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أو لم یجب؟ فإن کان الأوّل فلم لم یحفظه أو قصر فهمه عن عرفانه و هو أحبّ إلیه من حمر النعم، أو من الدنیا و ما فیها، أو من أن یکون له مثل قصور الشام؟ و إن کان الثانی فحاشا رسول اللَّه أن یؤخّر البیان عن وقت الحاجة و هو یعلم أنّه سوف یتربّع علی منصّة الخلافة فترفع إلیه المسائل و الخصومات و إنّ من أکثرها اطّراداً مسألة الکلالة، لکن الحقیقة هی ما

نوّه به رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم بقوله لحفصة: «ما أری أباکِ یعلمها» أو بقوله: «ما أراه یقیمها»

، و هو یعرب عن جلیّة الحال، و یوقف القارئ علی الواقع إن لم یضلّه الهوی.

و الخطب الفظیع أنّه بعد هذه کلّها و مع قوله: إنّها لم تبیَّن لی لم یتزحزح عن الحکم فیها، و کان یقضی فیها برأیه ما شاء ذاهلًا عن قوله تعالی: (وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا

) «2»، و عن قوله تعالی: (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ* لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ* فَما

 

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 186

مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ

) «1»، و تراه یتّبع أبا بکر و هو یعلم أنّه شاکلته و قد سمع منه قوله: إنی سأقول فیها برأیی فإن یک صواباً فمن اللَّه و إن یک خطأً فمنّی و من الشیطان (إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً

) «2».

و قد رأی ابن حجر کثرة الخلاف فی الکلالة بأنّها: من لیس له الوالد و الولد، إنّها من سوی الوالد، من سوی الوالد و ولد الولد. من سوی الولد، الکلالة الإخوة، الکلالة هی المال. و قیل: الفریضة. و قیل: بنو العمّ و نحوهم و قیل: العصبات و إن بعدوا.

ثمّ قال: و لکثرة الاختلاف فیها صحّ عن عمر أنّه قال: لم أقل فی الکلالة شیئاً «3»). فکأنّه یراها عذراً للخلیفة فی ربیکته بالکلالة، و أین هو من آیة الکلالة؟ و کیف تخفی علی أحد و هی بین یدیه و فیها قوله تعالی: (یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا

) فکیف بیّنها اللَّه و مثل الخلیفة یقول: لم تبیّن لی؟ و من أین أتی الخلاف و کثر و هی مبیّنة؟ و کیف یری النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم آیة الصیف کافیةً فی البیان لمن جهل الکلالة؟

علی أنّ الخلیفة هو إمام الأُمّة و مرجعها الوحید فی خلافها، و به القدوة و الأُسوة فی التخاصم و التنازع فی الآراء و المعتقدات، فلا عذر له فی جهله بشی ء منها علی کلّ حال خالفت الأُمّة أم لم تخالف.