خلیفه دوم و کلاله
1/ از معدان بن ابی طلحه یعمری گوید : که عمر بن خطاب روز جمعه ای خطبه خواند و از پیامبر صلی الله علیه و آله یاد کرد وابوبکر هم یاد نمود پس گفت: پس از آن من، چیزی را بعد از خودم وا نگذاشتم که پیش من مهم تر از کلاله باشد. من مراجعه به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ننمودم درباره چیزی به اندازه آنچه درباره کلاله مراجعه کردم ! و سخت نگرفتم من درباره چیزی بهاندازه ای که درباره کلاله سخت گرفتم تا آنکه با انگشتش زد به سینه ام و گفت : ای عمر آیا آیه تابستان ( همان آیه کلاله است که بهخاطر نزولش در تابستان در حجة الوداع به آیه تابستان هم نامیده شده است ) که درآخر سوره نساء است تو را بس نیست ؟ اگر زنده بمانم قضاوت می کنم به قضیه ای که هر کس قرآن بخواند یا نخواند در آن قضاوت کند و در لفظ جصاص است : من سئوال نکردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله از چیزی بیشتر از آنچه را که سئوال کردم از کلاله !
2/ از مسروق نقل شده که گوید : پرسیدم از عمر بن خطاب از نزدیکانی که مراست وارث کلاله می شود ؟ پس گفت : الکلاله ،الکلاله و ریشش را گرفت آن گاه گفت : به خدا قسم هر آینه اگر آن را می دانستم بهتر بود پیش من از این که هر چه روی زمینهست مال من باشد. پرسیدم از کلاله از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نشنیدی آیه ای را که در تابستان(صیف) نازل شده و این جمله را سه مرتبه تکرار کرد.
3/ احمد(بن حنبل) در مسند نقل کرده ج 1 ص 38 ، از عمر که گفت : پرسیدم پیامبر خدا را از کلاله پس فرمود: آیه تابستان تو راکافی است ؟ پس گفت : هر آینه اگر سئوال کرده بودم رسول خدا را از آن محبوب تر بود نزد من از این که مرا شتران سرخ موئی باشد.
4/ بیهقی در سنن کبری ج 6 ص 225 ،از عمر بن خطاب… نقل کرده که او گفت : سه چیز را اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده بود پیش من محبوب تر بود از شتران سرخ موی :
1- خلافت 2- کلاله 3- ربا.و ابو داود طیالسی هم در مسندش ج 1 ص 12 نقل کرده.
5/ طبری در تفسیرش ج 6 از عمر نقل کرده که او گفت: هر آینه اگر من می دانستم کلاله را محبوب تر بود پیش من از این که برایم مانند قصرهای شام باشد.( کنز العمال ج 6 ص 20 )
6/ ابن راهویه و ابن مردویه از عمر نقل کرده اند: که او پرسید از رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه کلاله ارث می برد ؟ پسخداوند نازل فرمود : « یستفتونک قل الله، یفتیکم فی الکلاله » الایه ” استفتاء می کنند تورا بگو خدا به شما فتوا می دهد در کلاله (تاآخر آیه پس عمر نفهمید به دخترش حفصه گفت: هر گاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله آرامش خاطر دیدی از کلاله سئوال کنپس چون از آن حضرت خوش نفسی و شادابی دیدم سوال کردم پس فرمود : پدرت به تو چنین گفت: من نمی بینم که پدرت آن را یادبگیرد، پس عمر هم می گفت گمان نمی کنم که آن را یاد بگیرم و حال آنکه پیامبر خدا فرمود آنچه فرمود .سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن کنز الاعمال است گوید: آن صحیح است.
7/ ابن مردویه از طاوس نقل کرده : که عمر فرمان داد حفصه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله از کلاله سوال کند . پس آن را درکتفی نوشت برای او و فرمود: چه کسی تو را به این فرمان داد آیا عمر ؟ من نمی بینم که آن را اقامه کند و آیا آیه تابستان(که در آخرسوره نساء است) او را بس نیست.تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 549
8/ از طارق بن شهاب گوید : عمر کتفی را گرفت و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را جمع نمود سپس گفت : من قضاوت می کنم در کلاله قضاوتی که زن ها در پس پرده آن را بازگو کنند . پس در این موقع ماری از خانه درآمد که همه ترسیده و پراکنده شدند، پس گفت: اگر خداوند عز و جل می خواست این کار تمام شود هر آینه آن را تمام می نمود . ابن کثیر گوید : اسناد این صحیح است.
9/ از مرة بن شرجیل گوید : عمر بن خطاب گفت سه چیز است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بیان فرموده بود نزد من محبوب تر بوداز دنیا و آنچه در آنست 1- کلاله 2- رباء 3- خلافت.
10/ حاکم نقل کرده و آن را صحیح دانسته از محمد بن طلحه از عمر بن خطاب که او گفت هر آینه اگر من بودم که سئوال کرده بودم .پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را از سه چیز مرا محبوب تر بود از شتران سرخ موی : 1- از خلیفه بعد از او 2- از قومی که می گویند ما اقرار به زکات داریم در اموالمان ولی به تو نمی دهیم آیا جنگ با آنها حلال است، 3- و از کلاله .
11/ از حذیفه در حدیثی گوید : نازل شد «… یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلاله » پس رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تلقین کرد به حذیفه(آموخت به او) و حذیفه هم آن را به عمر آموخت پس چون چندی بعد شد عمر از آن از حذیفه پرسید پس حذیفه به اوگفت: به خدا قسم که احمق هستی اگر گمان کردی که آن را رسول خدا به من تلقین نمود پس من هم آن را به تو آموختم چنانچه رسولخدا آن را به من آموخت به خدا قسم چیزی هرگز برای تو به آن زیاد نخواهم کرد.
12/ ابن جریر طبری در تفسیرش در روایتی نقل کرده : وقتی عمر در خلافتش تامل در کلاله کرد پس حذیفه را خواست و از اوپرسید از آن پس حذیفه گفت : هر آینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آن را به من آموخت و من هم آن را به تو آموختم چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله تلقین فرموده بود و به خدا قسم که من راست می گویم، و به خدا سوگند که چیزی بر آن اضافه نمیکنم هرگز و عمر می گفت : بار خدایا اگر تو آنرا برای او بیان کردی پس آن برای من روشن نشده.(تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 594 )
13/ از شعبی : از ابوبکر از کلاله پرسیدند، پس گفت : من آن را برای خودم می گویم پس اگر درست باشد از خداست و اگر غلط باشد از من است و از شیطان می بینم آن را که غیر از فرزند و پدر است پس چون عمر خلیفه شد، گفت که من شرم می کنم از خداکه برگردانم چیزی را که ابو بکر آن را گفته است.
14/ بیهقی در سنن کبری ج 6 ص 224 ، از شعبی نقل کرده گوید: عمر گفت: کلاله ما عدای فرزند است گوید ابو بکر گفت :کلاله ما عدای ولد و والد است پس وقتی ضربت خورد(از ابو لولوء) گفت که من حیا می کنم که با ابوبکر مخالفت کنم، کلاله ماعدای ولد و والد است.
15/ در سنن کبری ج 6 ص 224 : است که عمر بن خطاب… گفت زمانی بر من آمد که نمی دانستم کلاله چیست و در این هنگام
می گویم که کلاله کسی است که نه پدر دارد و نه فرزند .
16/ از ابن عباس گوید : بودم آخرین مردم از جهت عهد و خاطر به عمر پس شنیدم او را که می گفت سخن همان است که گفتم، گفتم و آنچه گفتم، گفت : کلاله آن است که فرزندی برای او نیست.امینی گوید: چه اندازه کلاله بر خلیفه مشکل شده و چه مقدار آن را پیچیده دانسته و سربسته حکم آن نزد او بوده است در حالی کهآن شریعت و احکامی عمومی و آئینی آسان و همگانی است ، و آیا او وقتی بسیار سوال کرد از آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اورا پاسخ داد یا نداد ؟ اگر پاسخ داد، چرا حفظ نکرده یا چرا فهم و درک او کوتاه آمده از شناخت آن و حال آن که آن محبوب تر بودهنزد او از شتران سرخ موی یا از دنیا و آنچه در آن است یا آنکه برای او محبوب تر بوده از اینکه برایش قصور شام باشد ؟و اگر پاسخ نداده پس هرگز که رسول خدا صلی الله علیه و آله تاخیر بیندازد بیان را از وقت حاجت و او می داند که به زودی تکیه می زند بر اریکه خلافت پس مسائل و مرافعه ها را نزد او می آورند و اینکه از بیشترین آنها عمومی بودن مسئله کلاله است . لکنحقیقت آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را یاد نمود به قولش به حفصه : من نمی بینم که پدرت آن را بیاموزد یا به گفتهاش: نمی بینم که آن را اقامه کند و حال آنکه آن حضرت اعلام می فرمود، از آشکاری حال و مطلع می گرداند خواننده را بر واقع وحقیقت حال اگر هوا او را گمراه نکند.و مصیبت بزرگ اینکه بعد از همه اینها و با گفته او : اینکه آن روشن نشد برای من ، دوری نکرد از حکم دادن در آن و بود که حکممی کرد در آن برای خودش آنچه می خواست در حالیکه غافل بوده از قول خدای تعالی :« و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و »پیروی نکن چیزی را که به آن علم نداری « البصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا به درستی که گوش و چشم و دل هر یک ازآنها از او پرسیده میشوند. و نیز از قول خدای تعالی : « و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فمامنکم من احد عنه حاجزین » و اگر بر ما نسبت دهد بعضی از گفته ها را هر آینه ما او را با دست خود خواهیم گرفت سپس البته رگدل او را قطع خواهیم کرد پس نیست از شما کسی که منع کننده از او باشد.و می بینی او را که پیروی می کند از ابی بکر و حال آن که می داند آن هم مثل اوست و حال آن که شنیده از او قول او را که میگوید من به زودی می گویم در آن رای و عقیده خودم را پس اگر درست باشد از خداست و اگر خطا باشد از من و شیطان است « انیتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنی من الحق شیئا » پیروی و پیگیری نمی کنند مگر گمان را و به درستی که گمان بی نیاز نمی کندچیزی را از حق .- و ابن حجر زیادی خلاف را در کلاله دیده است که به اینکه آنها چنین است 1- من لیس له الوالد و الولد 2- انهامن سوی الوالد 3من سوی الوالد و والد الوالد 4- من سوی الولد 5- الکلاله الاخوه 6- الکلاله هی المال . کسی که برای او پدر و فرزند نیست . آنها سوای پدر است . سوای پدر و فرزند فرزند است ، سوای فرزند است کلاله، برادر و خواهر است. کلاله مال است و بعضی گفته اند:آن فریضه است و بعضی گفته اند: پسران عمو و مثل ایشان است و برخی هم گفته اند : ایشان عصبه خویشان پدر و مادرند هر چندکه دور باشند. آن گاه گفت : وبرای کثرت اختلاف در آن صحیح است از عمر که او گفته: من در کلاله چیزی نمی گویم پس مثل آناست که آن را عذری برای خلیفه می بیند در گرفتاری و پریشانی او در کلاله و او کجاست از آیه کلاله و چگونه آن آیه بر کسیمخفی می شود و حال آنکه در بین دست های اوست و در آن است قول خدای تعالی « یبین الله لکم ان تضلوا » پس چگونه خداوندآن را بیان نموده و مانند خلیفه می گوید : برای من روشن و بیان نشده، و از کجا خلاف آمد و زیاد شده و حال آن که بیان شده است وچطور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آیه ” صیف ” را کافی در بیان می بیند برای کسی که کلاله را نداند.مضافا بر اینکه خلیفه ، امام امت و تنها مرجع امت است در خلاف امت و به او اقتداء و تأسی می شود در خصومت ها و نزاع هایدر آراء و معتقدات پس عذری برای او به چیزی نیست در جهل و نادانی او بنا برهر حال خواه امت مخالفت کند یا نکند.
(الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 182)