Warning: session_start(): open(/opt/alt/php74/var/lib/php/session/sess_d1l0a8fqen3iv2t5gloht6vd74, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php74/var/lib/php/session) in /home/ekmalir/domains/ekmal.ir/public_html/wp-content/plugins/jet-search/includes/ajax-handlers.php on line 176 جهل و نادانی پدر و پسر – اکمال
اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۲۰ شهریور ۱۴۰۳

جهل و نادانی پدر و پسر

متن فارسی

ابن سعد در «طبقات الکبری» از قول علی بن زید این روایت را ثبت کرده است: «عاتکه دختر زید همسر عبد اللّه بن ابی بکر بود. عبد اللّه پیش از همسرش در گذشت. قبلا با همسرش شرط کرده بود که پس از مرگش به همسری دیگری در نیاید. عاتکه بنا به شرطی که با همسر مرحومش کرده بود از ازدواج با دیگری امتناع می‌ورزید و مردانی خواستگارش شدند و نپذیرفت. عمر به ولی آن زن گفت: برایش اسم مرا ببر و خواستگاریش کن. حاضر به همسری عمر هم نشد. عمر گفت: او را برای من عقد کن. او را برایش عقد کرد. عمر به خانه عاتکه رفت. عاتکه امتناع کرد و با عمر گلاویز شد. عمر به زور با او همبستر شد. وقتی برخاست از آن زن اظهار انزجار کرد و از خانه‌اش بیرون رفت و دیگر باز نیامد. عاتکه خدمتکارش را نزد او فرستاد که بیا خود را برای همبستری تو آماده خواهم ساخت.» «2»

از مردی با این وضع و خصوصیت آیا آن سخن -که زمخشری در «ربیع الابرار» «3» به وی نسبت داده- راست می‌نماید، این سخن که «من به امید این که خدا موجودی متولد سازد که او را حمد و ثنا گوید خودم را به زور به همبستری وا می‌دارم»؟!

دیگر از آنگونه اخبار تاریخی این است که از هیثم از قول پسر عمر آمده که «مردی نزد من آمد و گفت: نذر کرده‌ام روزی تا به هنگام شام، برهنه بر کوه حرا بایستم. گفتم: به نذرت وفا کن. آنگاه نزد ابن عباس رفته همان مسأله را مطرح ساخت. وی پرسید مگر نماز نمی‌خوانی؟ گفت: آری. گفت: پس می‌خواهی برهنه نماز بخوانی؟! گفت: نه! ابن عباس گفت: مگر چنین عهدی نکرده‌ای؟! شیطان خواسته تو را به مسخره بگیرد و خود و سربازانش به ریشت بخندند. برو یکروز معتکف شو و کفاره عهدی را که بسته‌ای بده. آن مرد نزد من برگشته نظر و سخن ابن عباس را نقل کرد گفتم: چه کسی از ما می‌تواند استنباطات فقهی ابن عباس را داشته باشد!» «1»

شرح حال این مرد ما را از مقدار علم و اطلاعش از احکام و فقه با خبر می‌سازد.
این چه فقیهی است که حکم نذر را نمی‌داند و اطلاع ندارد که در نذر رجحان آنچه نذر می‌شود شرط است و نذر کردن کارهای بیهوده و آنچه عقلا ناپسند می‌باشد باطل است و چنین نذری منعقد نمی‌شود و متحقق نمی‌گردد؟! وانگهی مگر این مطلب ساده از معضلات و مطالب عالیه فقه است که هیچکس غیر از ابن عباس قادر به استنباط آن نباشد؟!

در جهل و بی‌اطلاعی وی از دین و فقه همین بس که بلد نبود زنش را طلاق بدهد، و چنانکه در «صحیح» مسلم آمده ناتوانی و نادانی می‌نمود «2» و نمی‌دانست طلاق در هنگامی صورت می‌گیرد که زن از عادت ماهانه پاک گشته و همبستری هم نکرده باشد. «3» مسلم در «صحیح» می‌نویسد: او زنش را در حالی که در عادت ماهانه بود سه طلاقه کرد. «4»

به همین لحاظ پدرش او را حتی وقتی بزرگ شده و به سالخوردگی رسیده بود شایسته و لایق خلافت نمی‌دید، و وقتی کسی گفتش عبد اللّه بن عمر را جانشین خود ساز، گفت: «خدا تو را بکشد!» بخدا در این پیشنهادت خدا را در نظر نداشتی. کسی را خلیفه گردانم که بلد نیست زنش را طلاق بدهد،؟! «5»

ظاهرا عمر پسرش را به هنگام وفات خویش در همان بی‌اطلاعی و جهالتی می‌دانسته که در جوانی و در دوره پیامبر (ص) و به هنگام طلاق همسرش بوده است وگرنه همه کسانی که به وسیله انتخاب به خلافت رسیده‌اند اگر نگوئیم به هنگام تصدی خلافت یا تا آخرین روز حیات حداقل از اول عمر فقیه و عالم به قوانین اسلامی نبوده‌اند. خود عمر در همین مسأله وضعی شبیه پسرش داشت و حکم طلاق را نمی‌دانست تا از پیامبر (ص) پرسید، و فرمود: «به او بگو به زنش رجوع کند، آنگاه بگذارد زنش پاک شود آنگاه به حالت عادت زنانه درآید و سپس پاک شود آن هنگام اگر خواست به همسری نگاهش دارد یا اگر خواست طلاق دهد.»«1»

پس، این که عمر پسرش را به هنگام پیری در جهالت جوانیش می‌داند، نشان می‌دهد که جهل ملازم و دائمی، صفتی خاص پسر عمر بوده و با آن جهل همیشگی و سراسر عمر از دیگران متمایز گشته است! نمی‌دانم این چه جهل عمیق و ریشه‌دار و ثابتی بوده و چه مرتبه‌ای از آن که پدرش -کسی که در افکار عمومی و تاریخ اسلام با اخبار عجیبش «2» شهرت یافته است- او را جاهل و بی‌اطلاع خوانده است! کسی که «عمر» او را جاهل و نادان بخواند نادانیش را حد و اندازه‌ای نیست!

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 56

متن عربی

و أخرج ابن سعد فی الطبقات الکبرى عن علیّ بن زید: أنّ عاتکة بنت زید کانت تحت عبد اللَّه بن أبی بکر، فمات عنها و اشترط علیها ألا تزوّج بعده، فتبتّلت فجعلت لا تتزوّج، و جعل الرجال یخطبونها و جعلت تأبى، فقال عمر لولیّها: اذکرنی لها، فذکره لها فأبت على عمر أیضاً، فقال عمر: زوّجنیها، فزوّجه إیّاها، فأتاها عمر فدخل علیها فعارکها حتى غلبها على نفسها فنکحها، فلمّا فرغ قال: أف أف أف أفف بها، ثم خرج من عندها و ترک لا یأتیها، فأرسلت إلیه مولاة أن تعال فإنّی سأتهیّأ لک «3».

أ یصحّ عن رجل هذا شأنه ما عزاه إلیه الزمخشری فی ربیع الأبرار «4» باب 68 من قوله: إنّی لأُکره نفسی على الجماع رجاء أن یخرج اللَّه نسمة تسبّحه و تذکره؟!

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 57

و منها: عن الهیثم، عن ابن عمر: أتاه رجل فقال: إنّی نذرت أن أقوم على حراء عریاناً یوماً إلى اللیل. فقال: أوفِ بنذرک. ثم أتى ابن عباس فقال له: أ و لست تصلّی؟ قال له: أجل، قال: أ فعریاناً تصلّی؟ قال: لا. قال: أو لیس حنثت؟ إنّما أراد الشیطان أن یسخر بک و یضحک منک هو و جنوده، اذهب فاعتکف یوماً و کفّر عن یمینک. فأقبل الرجل حتى وقف على ابن عمر فأخبره بقول ابن عبّاس فقال: و من یقدر منّا على ما یستنبط ابن عبّاس «1»؟

هاهنا یوقفنا السیر على مبلغ الرجل من العلم بالأحکام، أیّ فقیه هذا لا یعرف حکم النذر و أنّه لا بدّ فیه من الرجحان فی المنذور، و أنّ نذر التافهات و ما ینکره العقل لا ینعقد قط؟ و هل مثل هذا یُعدّ من المعضلات حتى لا یقدر على عرفانه غیر ابن عبّاس؟ و یکفی الرجل جهلًا أنّه ما کان یحسن طلاق زوجته، و قد عجز و استحمق کما فی صحیح مسلم «2» (4/181) و لم یک یعلم أنّه لا یقع إلّا فی طهر لم یواقعها فیه»، و فی لفظ مسلم فی صحیحه (4/181): أنّه طلّق امرأته ثلاثاً و هی حائض.

و لذلک لم یره أبوه أهلًا للخلافة بعد ما کبر و بلغ منتهى الکهولة، لمّا قال له رجل: استخلف عبد اللَّه بن عمر. قال عمر: قاتلک اللَّه و اللَّه ما أردت اللَّه بها، أستخلف من لم یحسن أن یطلّق امرأته «4»؟ و کأنّ عمر کان یجد ابنه یوم وفاته على

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 58

جهله ذاک حین طلّق امرأته و هو شابّ غضّ أیّام حیاة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، و إلّا فکلّ من الخلفاء بالانتخاب الدستوری لم یکن عالماً بالأحکام من أوّل یومه إن غضضنا الطرف عن یوم تسنّمه عرش الخلافة، و إلى أن أودع مقرّه الأخیر، و عمر نفسه کان فی المسألة نفسها لدة ولده لم یک یعلم حکم ذلک الطلاق، حتى سأل عمر رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم

فقال: «مُرْهُ فلیُراجعها، ثم لیترکها حتى تطهر، ثم تحیض، ثم تطهر، ثم إن شاء أمسک بعدُ و إن شاء طلّق» «1».

 فالمانع عن الاستخلاف هو الجهل الحاضر، و هذا من سوء حظّ ابن عمر یخصّ به و لا یعدوه.

و إنّی لست أدری أیّ مرتبة رابیة من الجهل کان یحوزها ابن عمر حتى عرفه منه والده الذی یمتاز فی المجتمع الدینیّ بنوادر الأثر «2»؟ فمن رآه عمر جاهلًا لا یُقدّر مبلغه من الجهل!