اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۳ مهر ۱۴۰۲

خداترسی ابوبکر

متن فارسی

از روش خلیفه چه در روزگار پیامبر و چه پس از آن اخباری نیامده است که نماینده رنج او در عبادت باشد،مگر یک مشت چیزهایی که هر کس هم آنهارا برای او ثابت پندارد زمینه چینی او را به نتیجه نمی رساند جز با تکلف‌بسیار و فلسفه بافی ها در گفتار ،البته اگر فلسفه را مساوی با حرف مفت بدانیم . محب طبری در ریاض النضره  1 / ص 133 آورده است که عمر بن خطاب به نزد همسر ابوبکر شد و این پس از مرگ وی بود پس، از کارهای ابوبکر بپرسید که در خانه اش چگونه بوده و او گزارش داد که آری وی در شب ها بر می خاست و کارهایی انجام می داد و سپس زن گفت: جز این که در هر شب جمعه وضو می گرفت و نماز می گزارد پس‌رو به قبله می نشست و سر بر دو زانو می نهاد و چون سحرگاه می شد سر بر می‌داشت و نفسی دراز از سر رنج و درد برمی آورد، و آنگاه ما در خانه بوی جگر بریان شده می شنیدیم پس عمر بگریست وگفت کجا پسر خطاب تواند خود را به جگر بریان شده برساند .  و در مرآه الجنان 68 / 1 آمده: آورده اند که چون ابوبکر نفس می کشید بوی جگر بریان‌شده از وی می شنیدند .  و در عمده التحقیق از عبیدی مالکی ص 135 آمده: چون بوبکر صدیق (ض) در گذشت عمر (ض) که به جانشینی او رسید آثار صدیق(ض) را دنبال می کرد و کار خود را همانند او می نمود و هر به یک چند اندکی به نزد عایشه و اسماء (ض) می شد و به آنان می گفت هر شب که‌ ابوبکر خانه اش را تهی می دید چه می کرد؟ و پاسخ می شنید: ندیدیم که شبها نماز زیاد بخواند یا به عبادت برخیزد، تنها این بود که چون پرده شب همه جا را می پوشاند سحرگاه بر می خاست و می نشست و دو زانو را در بغل می گرفت و سر خویش بر دو زانو می نهاد و سپس آن را به سوی آسمان بلند می کرد و نفسی دراز از سر رنج و درد می کشید و می گفت آه . آنگاه دود را می دیدیم که از دهان وی به در می آید. عمر بگریست و گفت عمر هر کاری می تواند بکند جز دود بیرون دادن از دهان . و هم عبیدی گوید:  اصل قضیه آن بوده که بسیاری ترس او از خدای تعالی موجب شده است دل وی آتش بگیرد بگونه ای که همنشینانش بوی جگر بریان‌شده از او می شنیدند، و علتش آن بود که صدیق رازهای نبوت را که به وی سپرده شده بود نتوانست بر خویش هموارسازد . در حدیث آمده که من از شما خدا را بهتر می شناسم و بیش از شما از او می هراسم پس شناسایی کامل، انسان را از جلال و جمال کسی که شناخته آگاه می سازد و این هر دو امری بس سهمناک است که در برابر آن همه هدف ها پراکنده می شود و ناچیز می نماید، و اگر نه این بود که خدای تعالی خود خواسته است آنکه را ثابت داشته بماند و او را در این راه، نیرومند گردانیده، در غیر این صورت هیچکس نمی توانست به اندازه ذره ای از جلال و جمال او آگاهی یابد، و صدیق(ض) در شناسایی این هر دو به آخرین‌مرحله رسیده، زیرا در خبر آمده است که: ” هیچ چیز در سینه من ریخته نشد مگر آن را در سینه بوبکر ریختم ” و اگر جبرییل (ع) مستقیما خود آن را در سینه بوبکر می ریخت البته طاقت نمی آورد چون باید کسی که همانند وی است واسطه فیض قرار گیرد . ولی چون آن را در سینه پیامبر (ص) ریخت و او از نوع بشر بود پس فیض خداوند به صدیق با واسطه ای همانند خودش به او رسید تا با میانجیگری او توانست آن را حمل کند و با این همه قلب وی آتش گرفت الخ .
و هم حکیم ترمذی در ” نوادر الاصول ” ص 31 و 261 از زبان بکر بن عبد الله مزنی آورده که گفت ابوبکر (ض) که بر مردم برتری یافت به زیادتی روزه و نماز نبود بلکه برتری او بر ایشان بخاطر چیزی بود در دلش، و هم ابو محمد ازدی در شرح مختصر صحیح بخاری – 1. 5 و 41 / 2 و ج 98 / 3 و ج 63 / 4 و شعرانی در یواقیت و جواهر 221 / 2 و یافعی در مرآه الجنان 68 / 1 و صفوری در نزهه المجالس 2 ص 183 گویند در حدیث آمده است که بوبکر به زیادتی روزه و نماز بر شما برتری نیافت بلکه بچیزی برتری یافت که در سینه اش نشانه ای بر جای نهاد.
امینی گوید: اگر داستان جگر بریان شده راست بود باید همه انبیا و مرسلین همه چنان خصوصیتی ‌داشته باشند و پیش از همه شان سرور برانگیختگان محمد (ص)، زیرا آنان خدا ترس تر از بوبکر بودند و خاتم انبیا از ایشان هم خدا ترس تر بود، پس‌باید چنان بویی از ایشان سخت تر به مشام ها رسد و همه جا پراکنده شود، زیرا لازمه ترس آن است که کسی با احاطه علمی به عظمت و قهاریت و جبروت‌ و ارجمندی حق، شکوه او در دلش جایگزین شود . آنچه ما را از این موضوع آگاه می سازد سخن خدای تعالی است: تنها بندگان دانای خدا از او می هراسند. ابن عباس گفت مقصود آن است‌که آن کسی از آفریدگان من از من می هراسد که جبروت و قدرت و عزت مرا شناخته باشد و هم گفته اند: تنها کسانی از خدا می ترسند که او را بزرگ ‌داشته و هستی او را بهتر از دیگران شناخته و چنانکه باید از او در بیم باشند و هر که بهتر او را بشناسند هراس او بیشتر خواهد بود . تفسیر خازن 525 / 3  و در حدیث است که: هر کدام از شما خدا را بهتر شناسد هراس او از وی بیشتر خواهد بود . تفسیر ابن جزی 158 / 3  و در خطبه پیامبر (ص) آمده: به خدا من از همه ایشان خدا را بهتر می شناسم و هراس از او در دل من نیز بیش از همه شان است. و در خطبه دیگری از او (ص) آمده: اگر آنچه من می دانم بدانید کم می خندیدید و بسیار می گریستید.  و مولانا امیرالمومنین گفت: داناترین شما هراسناک ترین شما است ” غرر الحکم آمدی ص 62 ”  و مقاتل گفت: خداترس ترین مردم داناترین آنان است ” تفسیر خازن 525 / 3 ” و شعبی و مجاهدگفته اند: دانا تنها آنست که از خدای بهراسد.  و ربیع بن انس گفت هر که‌از خدای تعالی نهراسد دانا نیست.  و ازاین جا است که او (ص) گوید من از همه شما خداشناس ترم و از همه شما خدا ترس تر و از همین روی است که می بینی نزدیکترین مردم به خسرو بیش از کسی که باو دورتر است از وی می ترسد، و می بینی دستوران بیش از زیردستان خود از او می ترسند و وی را بزرگ می دارند، و همین طور بگیر و برو تا برسد به کارگزاران و ساده ترین آنان همچون‌گزمه ها و سپس دیگر افراد رعیت .
اینک با من بیایید تا به سراغ اولیا و مقربان و کسانی برویم که در خدا ترسی، سخت پا می فشردند و در عبادت خود را فانی ساخته اند که پیشرو ایشان سرورشان مولانا امیرالمومنین علی (ع) است که در دل تاریکی ها برمی خاست، همچون مار گزیده به خود می پیچید و اندوهگنانه می گریست، آه‌ می کشید و سخنانی بر زبان می راند که نماینده کمال بیم و هراس وی بود با آنکه – چنانچه در ج 3 ص 299 ط2 گذشت – بر بنیاد سخنی آشکار از پیامبر درستکار، وی بخش کننده بهشت و دوزخ است، آنوقت او را می بینی که هر شب چند بار از هوش می رفت ولی نه از او و نه از دیگران هیچکس بوی جگر بریان شده نشنیده .  اگر پندار ایشان را خصوصیتی همگانی برای اولیا بینگاریم بایستی از روزگار آدم تا روزگار خلیفه همه فضا با آن بویی که از جگرهای بریان شده برخاسته است پر شده و بو گرفته باشد و چهره گیتی با دودی که از آن جگرهای سوخته بر می خیزد سیاه باشد .آیا کسی که این سخن‌خنده آوررا گزارش کرده پنداشته است که هر کس خدا ترس باشد آتش سوزانی برجگر او می نهند که هم از سر آن شعله بر می خیزد و هم دود تولید می کند؟ با این حساب پس چرا آنچه در اندرون او است همه اش نمی سوزد و این سوختگی‌فقط منحصر به جگر است؟ آیا کبد حال همان معذبان دوزخ را دارد که هر گاه پوست هایشان بسوزد پوست هایی نو ایشان را دهند؟ اگر چنین نیست پس باآن آتشسوزی پیاپی که در جگر روی داده‌ عادتا باید آنرا از بین ببرد . اگر به عجب می آیی جایش هم هست که ببینی کسی پس از نابودی جگرش باز هم زنده بماند و شاید که اگر از راوی، چنین سوالی بکنی پاسخ دهد که این ها همه از معجزاتی است که فقط خاص خلیفه است.  به گمانم می رسد کسی که چنین پندارهای پوجی نموده از آنان بوده که‌بر خوان تازی زبانان از انگل ها به شمار می آمده وگرنه یک عرب اصیل، خوب می داند که در زبان وی چه بسیار کنایات و استعاراتی وجود دارد، پس وقتی گفتند آتش ترس فلان کس را سوخت مقصود این نیست که آتش گداخته ای در کار باشد که دود از آن برخیزد یا بوی‌جگرهای بریان شده را بدهد، بلکه تنها معنی اندوه بسیار و سوزشی معنوی می دهد که شبیه است به آتش . اما بافته های عبیدی در فلسفه آن حریق درجگر خلیفه، آن هم از لاف های بی پایه ای است که غلوی آشکار نیز در آن‌هست، بلکه توانیم گفت پندارهایی است که دلیلی ندارد و به آسانی نمی توان برهانی برای آن آورده که خدشه بردار نباشد و همچون پر کاهی که در برابر تند باد باشد آن هم در برابر استدلال‌ها جا خالی می کند، تا چه رسد که آن را در کنار سرگذشت نامه خود خلیفه نیز بنهیم، آن حدیث خرافی را هم که روایت کرده و دست آویز گردانیده ” خدا چیزی در سینه من نریخت مگر آن رادر سینه بوبکر ریختم ” آن را هم در برابر مخالفانش نمی تواند دلیل بیارد چرا که بر بنیاد آنچه در ج 5 ص 316 آوردیم دانشمندان خودشان آشکارا نوشته اند که این حدیث ساختگی است پس‌وسیله اثبات دعوی نتواند بود چه رسد که در آن، چنان گزافگویی و غلوی هم شده است که هر که مردان و تاریخ ایشان را بشناسد آن را در خواهد یافت.

 (الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب  ج 7 ص 295 – 299)

 

متن عربی

5- تهالک الخلیفة فی العبادة

لم یؤثر عن الخلیفة دأب علی العبادة علی العهد النبویّ أو بعده غیر أشیاء لا تُنجع من أثبتها له إلّا بعد تمحّل متطاول، أو تفلسف فی القول لو أجْدَت الفلسفة علی لا شی ء.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 295

روی المحبّ الطبری فی الریاض النضرة «1» (1/133): أنّ عمر بن الخطّاب أتی إلی زوجة أبی بکر بعد موته، فسألها عن أعمال أبی بکر فی بیته ما کانت، فأخبرته بقیامه فی اللیل و أعمال کان یعملها، ثمّ قالت: إلّا إنّه کان فی کلّ لیلة جمعة یتوضّأ و یصلّی [العشاء] «2» ثمّ یجلس مستقبل القبلة رأسه علی رکبتیه، فإذا کان وقت السحر رفع رأسه و تنفّس الصعداء، فیشمّ فی البیت روائح کبدٍ مشویٍ. فبکی عمر و قال: أنّی لابن الخطّاب بکبدٍ مشویّ.

و فی مرآة الجنان (1/68): جاء أنّ أبا بکر کان إذا تنفّس یشمّ منه رائحة الکبد المشویّة.

و فی عمدة التحقیق للعبیدی المالکی «3» (ص 135): لمّا مات أبو بکر الصدّیق رضی الله عنه و استخلف عمر رضی الله عنه کان یتبع آثار الصدّیق رضی الله عنه، و یتشبّه بفعله، فکان یتردّد کلّ قلیل إلی عائشة و أسماء رضی اللَّه تعالی عنهما و یقول لهما: ما کان یفعل الصدّیق إذا خلا بیته، لیلًا؟ فیقال له: ما رأینا له کثیر صلاة باللیل و لا قیام، إنّما کان إذا جنّه اللیل یقوم عند السحر و یقعد القرفصاء، و یضع رأسه علی رکبتیه ثمّ یرفعها إلی السماء و یتنفّس الصعداء و یقول: أخ، فیطلع الدخان من فیه، فیبکی عمر و یقول: کلّ شی ء یقدر علیه عمر إلا الدخان. فقال:

و أصل ذلک أن شدّة خوفه من اللَّه تعالی أوجبت احتراق قلبه، فکان جلیسه یشمّ منه رائحة الکبد المشوی، و سببه أنّ الصدّیق لم یتحمل أسرار النبوّة الملقاة إلیه،

و فی الحدیث: «أنا أعلمکم باللَّه و أخوفکم منه»

، فالمعرفة التامّة تکشف عن جلال المعروف و جماله، و کلاهما أمر عظیم جدّا، تتقطّع دونه الغایات، و لولا أنّ اللَّه تعالی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 296

ثبّت من أراد ثباته و قوّاه علی ذلک، ما استطاع أحد الوقوف ذرّة علی کلیهما جلالًا و جمالًا، و الغایة فی الطرفین قد نالها الصدّیق رضی الله عنه، فقد ورد: ما صُبّ فی صدری شی ء إلّا صببته فی صدر أبی بکر. و لو صبّه جبریل علیه السلام فی صدر أبی بکر ما أطاقه، لعدم مجراه من المماثل، لکن لما صبّ فی صدر النبی صلی الله علیه و آله و سلم و هو من جنس البشریّة، فجری فی قناة مماثلة للصدّیق، فبواسطتها أطاق حمله، و مع ذلک احترق قلبه.

و روی الترمذی الحکیم فی نوادر الأصول «1» (ص 31 و 261)، عن بکر بن عبد اللَّه المزنی قال: لم یفضل أبو بکر رضی الله عنه الناس بکثرة صوم و لا صلاة، إنّما فضلهم بشی ء کان فی قلبه. و ذکر أبو محمد الأزدی فی شرح مختصر صحیح البخاری (2/41، 105 و 3/98 و 4/63)، و الشعرانی فی الیواقیت و الجواهر «2» (2/221)، و الیافعی فی مرآة الجنان (1/68)، و الصفوری فی نزهة المجالس (2/183): أنّ فی الحدیث: ما فضلکم أبو بکر بکثرة صوم و لا صلاة و لکن بشی ء وقر فی صدره.

قال الأمینی: لو صحّ حدیث الکبد المشوی لوجب اطّراده فی الأنبیاء و الرسل و یقدمهم سیّد المرسلین محمد صلی الله علیه و آله و سلم لأنّهم أخوف من اللَّه من أبی بکر و خاتم النبیّین أخوفهم، و لوجب أن تکون الرائحة فیهم أشدّ و أنشر، فإنّ الخوف فرع الهیبة المسبّبة عن إحاطة العلم بما هناک من عظمة و قهر و جبروت و منعة، و ینبئنا عن ذلک قوله تعالی: (إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ

) «3» قال ابن عبّاس: یرید إنّما یخافنی من خلفی من علم جبروتی و عزّتی و سلطانی. و قیل: عظّموه و قدّروا قدره، و اخشوه حقّ خشیته، و من ازداد به علماً ازداد به خشیة. تفسیر الخازن «4» (3/525).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 297

و فی الحدیث: «أعلمکم باللَّه أشدّکم له خشیة». تفسیر ابن جزی (3/158).

و فی خطبة له صلی الله علیه و آله و سلم: «فو اللَّه إنّی لأعلمهم باللَّه و أشدّهم له خشیة» «1».

و فی خطبة أخری له صلی الله علیه و آله و سلم: «لو تعلمون ما أعلم لضحکتم قلیلًا و لبکیتم کثیراً» «2».

و قال مولانا أمیر المؤمنین: «أعلمکم أخوفکم». غرر الحکم للآمدی «3» (ص 62).

 

و قال مقاتل: أشدّ الناس خشیة للَّه أعلمهم. تفسیر الخازن (3/525).

و قال الشعبی و مجاهد: إنّما العالم من خشی اللَّه «4».

و قال الربیع بن أنس: من لم یخش اللَّه تعالی فلیس بعالم «5».

و من هنا قوله صلی الله علیه و آله و سلم: «إنّی أعلمکم باللَّه و أخشاکم للَّه» «6»

 

و لذلک تجد أنّ أزلف الناس إلی السلطان یتهیّبه أکثر ممّن دونه فی الزلفة. فتری الوزیر یکبره و یخافه أبلغ ممّن هو أدنی منه، و الأمر علی هذه النسبة فی رجال الوظائف، حتی تنتهی إلی أبسطها کالشرطی مثلًا، ثمّ إلی سائر أفراد الرعیة.

و هلمّ معی إلی الأولیاء و المقرّبین و المتهالکین فی الخشیة من اللَّه و المتفانین فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 298

العبادة و فی مقدّمهم سیّدهم مولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السلام الذی کان فی حلک الظلام یتململ تململ السلیم، و یبکی بکاء الحزین، و یتأوّه و یتفوّه بما ینمّ عن غایة الخوف و الخشیة، و هو قسیم الجنة و النار بنصّ من الرسول الأمین کما مرّ فی الجزء الثالث (ص 299)، و کان یُغشی علیه عدّة غشوات فی کلّ لیلة، و لم یشم أحد منه و لا منهم رائحة الکبد المشوی.

و لو اطّرد ما یزعمونه لوجب تکیّف الفضاء من لدن آدم إلی عهد الخلیفة بتلک الرائحة المنتشرة من تلکم الأکباد المشویّة، و لاسودّ وجه الدنیا بذلک الدخان المتصاعد من الأکباد المحترقة.

أ یحسب راوی هذه المهزأة أنّ علی کبد المختشی ناراً موقدة یعلوها ضرم، و یتولّد منها دخان؟ فلِمَ لم تُحرق ما فی الحشا کلّه و یکون إنضاجها مقصوراً علی الکبد فحسب؟ و هل للکبد حال المعذّبین الذی کلّما نضجت جلودهم بدّلوا جلوداً أخری؟ و إلّا فالعادة قاضیة بفناء الکبد بذلک الحریق المتواصل.

و إن تعجب فعجب بقاء الإنسان بعد فناء کبده، و لعلّک إذا أحفیت الراوی السؤال عن هذه لأجابک بأنّها کلّها معاجز تخصّ بالخلیفة.

و أحسب أنّ صاحب المزاعم من المتطفّلین علی موائد العربیّة؛ فإنّ العربیّ الصمیم جدّ علیم بکثیر الکنایة و الاستعارة فی لغة الضاد، فإذا قالوا: إنّ نار الخوف أحرقت فلاناً لا یریدون لهباً متّقداً یصعد منه الدخان أو تشمّ منه رائحة شیّ الأکباد، و إنّما یعنون لهفةً شدیدة، و حرقةً معنویّة تشبّه بالنیران.

و أمّا ما سرده العبیدی من فلسفة ذلک الحریق فی کبد الخلیفة فإنّها من الدعاوی الفارغة و فیها الغلوّ الفاحش، و إن شئت قلت: إنّما هی أوهام لم تقم لها حجّة، و لیس من السهل أن یدعمها ببرهنة یمسکها عن التزحزح، فهی کالریشة فی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 299

مهبّ الریح تجاه حجاج المجادل، و و جاه سیرة الخلیفة نفسه، و ما عزاه إلی الروایة من حدیث خرافة: ما صبّ اللَّه فی صدری شیئاً إلّا و صببته فی صدر أبی بکر. فهو علی تنصیص العلماء علی وضعها کما مرّ فی (5/316) لا یلزم به الخصم، و لا یثبت به المدّعی، و فیه من سرف القول ما لا یخفی علی العارف بالرجال و تاریخهم.