اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۱ خرداد ۱۴۰۲

نقشه معاویه برای علنی کردن ولایتعهدی یزید

متن فارسی

معاویه در شام برای یزید بیعت می گیرد و در این راه، امام مجتبی را می کشد
وقتی هیئت های نمایندگی استان ها- که بدستور معاویه به دمشق آمده بودند- در دربار معاویه گرد آمدند و احنف بن قیس در میانشان بود معاویه، ضحاک بن قیس قهری را فرا خوانده به او گفت: چون بر منبر نشستم و موعظه و سخنم را به پایان بردم تو از من برای سخنرانی اجازه بگیر، و وقتی به تو اجازه دادم خدای متعال را سپاس بر و نام یزید را به میان آور و درباره اش آنچه از تمجید وظیفه خود می بینی بگو، آنگاه از من تقاضا کن که او را جانشین خویش سازم، زیرا نظرم و تصمیم بر این تعلق گرفته است و از خدا مسئلت دارم که در این مورد و دیگر موارد خیر پیش آورد.
سپس عبد الرحمن بن عثمان ثقفی و عبد اللّه بن سعده فزاری و ثور بن معن سلمی و عبد اللّه بن عصام اشعری را احضار کرده به آن ها دستور داد وقتی ضحاک سخنش را تمام کرد به نطق برخیزند و سخنش را تصدیق و تأیید کرده از وی بخواهند یزید را جانشین خویش سازد.
معاویه سخن گفت، و پس از وی آن عده همانطور که دلش می خواست او را دعوت کردند که یزید را جانشین خویش سازد. معاویه پرسید: احنف کجاست احنف جواب داد. پرسید: تو نمی خواهی سخن بگوئی؟ احنف برخاسته خدا را سپاس بر دوستایش نمود و گفت: … مردم بدترین دوره های زمان را می گذرانند …
تو ای امیر المؤمنین عمرت را سپری کرده ای. بنابر این توجه داشته باش حکومت را به چه کسی وا می گذاری و می سپاری. سفارش و راهنمائی اینها را بگوش نگیر.
مگذار کسانی که بدون در نظر گرفتن مصلحت تو به تو پیشنهاداتی می نمایند ترا
بفریبند و از راه راست بدر کنند. تو مصلحت جامعه را در نظر بگیر و ببین چگونه اطاعت مردم را می توانی جلب کنی. مردم حجاز و مردم عراق تا وقتی حسن زنده است به اینکار رضایت نخواهند داد و با یزید بیعت نخواهند کرد.
ضحاک عصبانی شد و دوباره برخاسته خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: …
منافقان عراقی، مردانگیشان در میان خودشان و در رفتار با یکدیگر این است که اختلاف و دودستگی نشان دهند. و دینداریشان در این که از دین کناره بجویند. حق (یعنی دین) را بر حسب تمایلات خویش می بینند پنداری از پس پشت خویش می نگرند.
از سر نادانی و غرور گردنفرازی می نمایند، و خدا را هیچ در نظر نمی آرند و از عواقب بدکار خویش بیمی بخود راه نمی دهند. ابلیس را به پروردگاری خویش گرفته اند و ابلیس ایشان را حزب خویش ساخته است. برای کسی که دوستش باشند نفعی ندارند و کسی را که دشمنش باشند ضرری نمی رسانند. بنابر این نظر آنها را رد کن و صداشان را خفه کن. حسن و وابستگان حسن را چه به سلطنت خدائی که معاویه را بجای خویش در زمین نشانده است! … شما ای اهالی عراق! خودتان چنان بار آورید که خیرخواه و نصیحتگوی پیشوا و حاکمتان باشید حاکمی که منشی پیامبرتان و خویشاوندش بوده است. چنین باشید تا دنیاتان در امان بماند و از آخرت هم بهره بردارید.
آنگاه احنف بن قیس برخاسته پس از سپاس و ستایش خداوند گفت: ای امیر المؤمنین! ما، در میان قریش درباره تو مطالعه کردیم و دیدیم تو جوانمردترینش هستی و پیوند دارترین و پیمانگذارترین. ضمنا می دانی که تو عراق را با قهر نگشوده ای و بر آن بازور مسلط نگشته ای، بلکه به حسن بن علی تعهداتی- در برابر خدا- سپرده ای که خود می دانی و به موجبش حکومت پس از تو با وی خواهد بود. اگر به پیمانت وفا کنی تو پیمانگذار و وفادار خواهی بود و در صورتی که به پیمانت خیانت کنی باید بدانی بخدا قسم پشت سر حسن سوارانی کار آزموده قرار دارد وبازوانی پیچیده و پرتوان و شمشیرهائی بران که اگر یکقدم از ره خیانت و پیمانشکنی به طرف او پیش آئی با قدرتی پیروزمند روبرو خواهی گشت. و تو خود می دانی که مردم عراق از وقتی با تو دشمنی کرده اند دیگر ترا
دوست نداشته اند و نه با علی و حسن و آیاتی که در حقشان از آسمان فرود آمده از وقتی دوستشان شده اند ره مخالفت و دشمنی پوئیده اند، و همان شمشیرها که همراه علی در جنگ صفین بروی تو کشیده اند اکنون به دوششان است و دل هائی که کینه ترا در آن پرورده اند در اندرونشان. و بخدا قسم مردم عراق حسن را بیش از علی دوست می دارند.
در این هنگام عبد الرحمن بن عثمان ثقفی برخاسته از یزید تمجید کرد و معاویه را بر انگیخت که برای یزید بیعت بستاند. معاویه بنطق ایستاد و گفت:
مردم! شیطان برادران و دوستانی دارد که آنها را بسیج کرده از آنها کمک و یاری می جوید و سخن از زبان آنها می گوید. اگر طمعشان را بر انگیزد به کار می افتند و اگر از آنها اظهار بی نیازی نماید بر جای خویش بی حرکت می مانند. بازشتکاری خویش نطفه فتنه را می بندند و هیزم نفاق را برای شعله ور ساختن آشوب گمراهی آور می انبارند. خرده گیر و عیبجویند و بسیار سوء ظنی.
اگر قصد کاری کنند آن را به انجام نمی رسانند و اگر به گمراهی یی خوانده شوند زیاده روی می نمایند. اینها دست بردار نیستند و ریشه کن نمی شوند و پند نمی گیرند مگر به یک وسیله. و آنهم این است که صاعقه های ننگ و بلا و خواری بر سرشان فرود آید و مرگ و نیستی بر آنها ببارد تا ریشه شان چنانکه قارچ لطیفی را از خاک بدر می آرند برکنده شود. بنابر این سزاوار و به مصلحت چنان است که زودتر بخود آیند. زیرا ما جلوتر اخطار کردیم و پند توأم با تهدید دادیم مگر اخطار قبلی و پند سودی دهد. آنگاه ضحاک را خوانده استاندار کوفه ساخت و عبد الرحمن را احضار کرده استانداری عراق را به وی داد.
در این وقت، احنف بن قیس چنین نطق کرد: امیر المؤمنین! تو از همه ما بهتر می دانی که یزید در شبانه روز چه می کند. و در پیدا و پنهان، و کجا میرود و می آید. بنابر این اگر می دانی مایه خشنودی خدا و این امت است با مردم در باره اش مشورت نکن، و در صورتی که او را غیر از این می دانی در حالی که خود رو به آخرت روانی عشرت دنیای او را فراهم میار، زیرا آخرتت جز با کار نیک آبادان نگردد. و آگاه باش که اگر یزید را بر حسن و حسین مقدم بداری و برتری
دهی در حالی که می دانی آنان کیستند و چه شخصیتی دارند در پیشگاه خدا هیچ عذر و بهانه ای نخواهی داشت. وظیفه ما فقط این است که بگوئیم: «بگوش می گیریم، و فرمان می بریم، پروردگارا! از تو آمرزش می طلبیم و سرانجام ما پیشگاه تو خواهد بود «1»». «2»
معاویه به محض این که قصد خود را دائر بر بیعت گیری برای یزید و تعیین او بعنوان ولیعهد آشکار ساخت احساس کرد که مردم صالح و شخصیت های پاکدامن تا هنگامی که امام حسن مجتبی (ع) زنده است حاضر نخواهند شد به آن بیعت ننگین تن در دهند، بعلاوه در برابر امام متعهد شده بود که حکومت را پس از خود به او واگذارد و هیچ کس را جانشین خویش نسازد. پس چاره را در این دید که امام را به قتل رساند و با کشتن حضرتش مانع عمده ای را که در طریق ولایتعهدی یزید وجود دارد از میان بردارد تا راه رسیدن توله اش به سلطنت هموار گردد. ابو الفرج اصفهانی می گوید: «معاویه می خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد، و هیچ مشکلی برایش گران تر از وجود حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نبود، بهمین جهت توطئه مسموم کردن آن دو را باجرا گذاشت تا به مسمومیت در گذشتند.» «3»
این که معاویه قاتل امام حسن مجتبی- سلام اللّه علیه- بوده است با شرح و تفصیل خواهد آمد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 328

متن عربی

بیعة یزید فی الشام و قتل الحسن السبط دونها:

لمّا اجتمعت عند معاویة وفود الأمصار بدمشق- بإحضار منه- و کان فیهم الأحنف بن قیس، دعا معاویة الضحّاک بن قیس الفهری فقال له: إذا جلست علی المنبر و فرغت من بعض موعظتی و کلامی فاستأذنّی للقیام، فإذا أذنت لک فاحمد اللَّه تعالی و اذکر یزید، و قل فیه الذی یحقّ له علیک من حسن الثناء علیه، ثم ادعنی إلی تولیته من بعدی، فإنّی قد رأیت و أجمعت علی تولیته، فأسأل اللَّه فی ذلک و فی غیره

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 328

الخیرة و حسن القضاء. ثم دعا عبد الرحمن بن عثمان الثقفی، و عبد اللَّه بن مسعدة الفزاری، و ثور بن معن السلمی، و عبد اللَّه بن عصام الأشعری، فأمرهم أن یقوموا إذا فرغ الضحّاک، و أن یصدّقوا قوله، و یدعوه إلی [بیعة] «1» یزید.

ثم خطب معاویة، فتکلّم القوم بعده علی ما یروقه من الدعوة إلی یزید، فقال معاویة: أین الأحنف؟ فأجابه، قال: ألا تتکلّم؟ فقام الأحنف فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال: أصلح اللَّه أمیر المؤمنین، إنّ الناس قد أمسوا فی منکر زمان قد سلف، و معروف زمان مؤتنف «2»، و یزید ابن أمیر المؤمنین نعم الخلف، و قد حلبت الدهر أشطره یا أمیر المؤمنین؛ فاعرف من تسند إلیه الأمر من بعدک، ثم اعص أمر من یأمرک، لا یغررک من یشیر علیک، و لا ینظر لک و أنت أنظر للجماعة، و أعلم باستقامة الطاعة، [مع ] «3» أنّ أهل الحجاز و أهل العراق لا یرضون بهذا، و لا یبایعون لیزید ما کان الحسن حیّا.

فغضب الضحّاک، فقام الثانیة، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال: أصلح اللَّه أمیر المؤمنین، إنّ أهل النفاق من أهل العراق، مروءتهم فی أنفسهم الشقاق، و ألفتهم فی دینهم الفراق، یرون الحقّ علی أهوائهم کأنّما ینظرون بأقفائهم، اختالوا جهلًا و بطراً، لا یرقبون من اللَّه راقبة، و لا یخافون وبال عاقبة، اتّخذوا إبلیس لهم ربّا، و اتّخذهم إبلیس حزباً، فمن یقاربوه لا یسرّوه، و من یفارقوه لا یضرّوه، فادفع رأیهم یا أمیر المؤمنین فی نحورهم، و کلامهم فی صدروهم، ما للحسن و ذوی الحسن فی سلطان اللَّه الذی استخلف به معاویة فی أرضه؟ هیهات لا تورث الخلافة عن کلالة، و لا یحجب غیر الذکر العصبة، فوطّنوا أنفسکم یا أهل العراق علی المناصحة لإمامکم، و کاتب

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 329

نبیّکم و صهره، یسلم لکم العاجل، و تربحوا من الآجل.

ثم قام الأحنف بن قیس، فحمد اللَّه و أثنی علیه، ثم قال: یا أمیر المؤمنین إنّا قد فررنا «1» عنک قریشاً فوجدناک أکرمها زنداً، و أشدّها عقداً، و أوفاها عهداً، قد علمت أنّک لم تفتح العراق عنوة، و لم تظهر علیها قعصاً «2»، و لکنّک أعطیت الحسن بن علی من عهود اللَّه ما قد علمت لیکون له الأمر من بعدک، فإن تفِ فأنت أهل الوفاء، و إن تغدر تعلم و اللَّه إنّ وراء الحسن خیولًا «3»، و أذرعاً شداداً، و سیوفاً حداداً، إن تدن له شبراً من غدر، تجد وراءه باعاً من نصر، و إنّک تعلم أنّ أهل العراق ما أحبّوک منذ أبغضوک، و لا أبغضوا علیّا و حسناً منذ أحبّوهما، و ما نزل علیهم فی ذلک خبر «4» من السماء، و إنّ السیوف التی شهروها علیک مع علیّ یوم صفّین لعلی عواتقهم، و القلوب التی أبغضوک بها لبین جوانحهم، و ایم اللَّه إنّ الحسن لأحبّ إلی أهل العراق من علیّ.

ثم قام عبد الرحمن بن عثمان الثقفی، فأثنی علی یزید، و حثّ معاویة علی بیعته، فقام معاویة فقال:

أیّها الناس: إنّ لإبلیس من الناس إخواناً و خلّاناً، بهم یستعدّ و إیّاهم یستعین، و علی ألسنتهم ینطق، إن رجوا طمعاً أوجفوا «5»، و إن استُغنی عنهم أرجفوا، ثم یُلقحون الفتن بالفجور، و یشفقون لها حطب النفاق، عیّابون مرتابون، أن لووا «6» عروة أمر حنقوا، و إن دعوا إلی غیّ أسرفوا، و لیسوا أولئک بمنتهین، و لا بمقلعین،

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 330

و لا متّعظین حتی تصیبهم صواعق خزی وبیل، و تحلّ بهم قوارع أمرٍ جلیل، تجتث أصولهم کاجتثاث أصول الفقع «1»، فأولی لأولئک ثم أولی، فإنّا قد قدّمنا و أنذرنا، إن أغنی التقدّم شیئاً، أو نفع النُذر «2».

فدعا معاویة الضحّاک فولّاه الکوفة، و دعا عبد الرحمن فولّاه الجزیرة.

ثم قام الأحنف بن قیس فقال: یا أمیر المؤمنین أنت أعلمنا بیزید فی لیله و نهاره، و سرّه و علانیته، و مدخله و مخرجه، فإن کنت تعلمه للَّه رضاً و لهذه الأُمّة، فلا تشاور الناس فیه، و إن کنت تعلم منه غیر ذلک، فلا تزوّده الدنیا و أنت صائر إلی الآخرة، فإنّه لیس لک من الآخرة إلّا ما طاب، و اعلم أنّه لا حجّة لک عند اللَّه إن قدّمت یزید علی الحسن و الحسین، و أنت تعلم من هما، و إلی ما هما، و إنّما علینا أن نقول: سمعنا و أطعنا، غفرانک ربّنا و إلیک المصیر «3».

قال الأمینی: لمّا حسّ معاویة بدء إعرابه عمّا رامه من البیعة لیزید، أنّ الفئة الصالحة من الأُمّة قطّ لا تخبت إلی تلک البیعة الوبیلة ما دامت للحسن السبط الزکیّ- سلام اللَّه علیه- باقیة من الحیاة، علی أنّه أعطی الإمام مواثیق مؤکّدة لیکون له الأمر من بعده، و لیس له أن یعهد إلی أیّ أحد، فرأی توطید السبل لجروه فی قتل ذلک الإمام الطاهر، و جعل ما عهد له تحت قدمیه، قال أبو الفرج: أراد معاویة البیعة لابنه یزید، فلم یکن شی ء أثقل علیه من أمر الحسن بن علی، و سعد بن أبی وقّاص، فدسّ إلیهما سمّا فماتا منه «4».

و سیوافیک تفصیل القول فی أنّ معاویة هو الذی قتل الحسن السبط- سلام اللَّه علیه.