اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

خرید و فروش خانه در بهشت!!

متن فارسی

 مردی از خراسان نزد حبیب بن محمد عجمی بصری آمد و می خواست به مکه برود. به او گفت: ای شیخ برای من خانه ای بخر و پولی داد و عازم مکه شد. حبیب پول را گرفت و تصدق داد. این مرد که از مکه بازگشت، گفت با من بیا و خانه را که خریده ای نشان بده. او گفت امروز آن خانه را نخواهی دید، اما آنگاه که بمیری آن خانه را مشاهده خواهی کرد. پس آن مرد خراسانی گفت پیمان نامه آنرا بنویس تا با خود همراه کنم. حبیب چنین نوشت: ” بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه خانه ای است که حبیب در بهشت خریداری کرده است. این خانه چنین و چنان و ارتفاعش چنین و چنان است “. سپس نامه را مهر زد و به او داد. مرد این نامه را گرفت و به خراسان پیش اهل بیت خود رفت. خانواده اش گفتند: تو دیوانه شده ای. هر گاه مالت را ضایع نمی کردی، تو را صاحب خانه می کرد، و این عمل تو کار دیوانگان است آن مرد، تا زمانی که خدا خواسته بود زنده مانده و هنگامی که حال مرگش فرا رسید، به اهل بیت خود گفت: این نامه را در کفن من قرار دهید، و چون درگذشت آنرا در کفن او قرار دادند و او را در قبر گذاشتند. حبیب که در بصره بود، ناگاه آن نامه را در کنار خود دید که در ذیل آن نوشته شده بود: ای ابو محمد، خداوند آن قصری را که تو خریده بودی بر آن مرد داد. او هم نزد خانواده آن مرد رفته و گفت: خداوند بر پدر شما قصری داد و این هم نامه اش. آنگاه همگی مشاهده کردند، و دیدند همان نامه ای است که با او به خاک سپرده بودند “.

 ” ابن عساکر ” در ” تاریخ ” خود 32:4 این روایت را نقل کرده و مصحح کتاب، در این موضع، گفته است که: ” مولف، این واقعه را به دو صوت کوتاه و مفصل روایت کرده، لکن مضمون هر دو، یکی است و این واقعه به حبیب تعلق دارد و امید است که مدعیان بر دور او جمع نشوند و آنرا نردبانی برای خوردن مال مردم قرار ندهند و احوال امثال حبیب، قیاس پذیر نیست و قاعده علمی ندارد “.

 (الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 11 ص 162)

متن عربی

28- شیخ یبیع القصر فی الجنّة

أتی رجلٌ من أهل خراسان حبیب بن محمد العجمیّ البصریّ یرید مکة و قال له: یا شیخ اشتر لی داراً و دفع إلیه مالًا و خرج إلی مکة، فأخذ حبیب المال فتصدّق به، فلمّا قدم الرجل قال له: اذهب بی إلی الدار التی اشتریتها فأرِنیها، فقال له: إنّک لا تراها الیوم و لکن إذا متّ تراها. فقال له الخراسانی: اکتب إلیّ عهدتها حتی أذهب بها إلی خراسان. فکتب له حبیب: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، هذا ما اشتری حبیب قصراً فی الجنّة کذا و کذا، و ارتفاعه کذا و کذا فی الجنّة. ثم ختم الکتاب و دفعه إلیه، فأخذه

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 162

الرجل فذهب به إلی خراسان إلی أهله فقالوا له: أنت مجنونٌ لو لا أنّک ضیّعت مالک لذهب بک إلی الدار، و لکن هذا شأن مجنون، فبقی الرجل ما شاء اللَّه، فلمّا حضره النزع قال لأهله: اجعلوا هذا الکتاب فی کفنی، فلمّا مات وضعوه فی أکفانه و حملوه إلی القبر فأصبح حبیب بالبصرة و إذا الکتاب عنده فی بیته و فی ذیله: یا أبا محمد إنَّ اللَّه قد سلّم إلیه القصر الذی اشتریته له. فذهب إلی أهل الرجل و قال لهم: إنَّ اللَّه قد سلّم إلی أبیکم القصر، و هذه العهدة فبصروا بها فإذا هی الکتاب الذی وضعوه معه فی القبر.

أخرجه ابن عساکر فی تاریخه «1» (4/32) و قال مهذِّبه: قد روی الحافظ هذه القصّة بإسناده من طریقین مطوّل و مختصر و المعنی واحد، و هذه القصّة کانت لحبیب، و أرجو أن لا یحوم حولها المدّعون فیجعلونها سلّماً لأکل مال الناس بالباطل، فإنَّ أحوال أمثال حبیب لا یقاس علیها و لا تکون قاعدة للعمل.