اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

خشم فاطمه(س) از ابوبکر

متن فارسی

بخاری در باب واجب گردیدن خمس- ج 5 ص 5- از زبان عایشه آورده است که فاطمه (ع) دختر رسول خدا (ص) پس از مرگ رسول خدا (ص) از بوبکر صدیق (ض) درخواست کرد که سهم الارث وی را از غنیمت هائی که خدا به رسول خود بخشیده و پس از او (ص) بر جای مانده بود به وی بدهد بوبکر به او گفت رسول خدا (ص) گفت ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است پس فاطمه دختر رسول خدا (ص) خشم گرفت و از ابوبکر دوری گزید و همچنان از وی دوری گزیده بود تا درگذشت.

و هم در بخش غزوات باب غزوه خیبر ج 6 ص 196- از زبان عایشه آورده که فاطمه … تا آنجا که گفته: بوبکر سر باز زد از این که چیزی از آن را به فاطمه دهد پس فاطمه از این جهت بر بوبکر خشم گرفت و از او دوری گزید و با وی سخن نگفت تا در گذشت و پس از پیامبر (ص) شش ماه زنده ماند و چون درگذشت شوهرش علی او را شبانه به خاک سپرد و خود بر او نماز گزارد و بوبکر را خبر نکرد.

این گزارش را در صحیح مسلم- ج 2 ص 72 توان یافت و در مسند احمد 1 ص 6 و 9 و تاریخ طبری 3 ص 202 و مشکل الاثار از طحاوی 1 ص 48، و سنن بیهقی 6 ص 300، 301 و کفایة الطالب ص 226، و تاریخ ابن کثیر 5 ص 285 و در ج 6 ص 333 نیز می نویسد: فاطمه تا واپسین دم از زندگی اش بوبکر را دشمن می داشت، دیار بکری نیز در تاریخ الخمیس- 2/193- گزارش را به همان عبارت که در دو صحیح بخاری و مسلم بوده آورده است.«از روی چه انگیزه ای باید شبانه به خاک سپرده شود

جگر گوشه پیامبر برگزیده؟ و چرا باید نشانی از آرامگاه او نماند؟»

خشم وی بدانجا رسید که سفارش کرد او را شبانه در خاک کنند و هیچکس بر او در نیاید و بوبکر بر وی نماز نکند پس شبانه او را به خاک سپردند و ابوبکر از آن آگاهی نیافت و علی خود بر او نماز گزارد و همراه با اسماء بنت عمیس او را غسل داد. «1»

بر بنیاد آنچه در «سیره حلبی» ج 3 ص 390 آمده واقدی می نویسد نزد ما ثابت است که علی کرم اللّه وجهه خودش او (ض) را شبانه دفن کرد و بر وی نماز گزارد و عباس و فضل نیز با او بودند و کسی دیگر را خبر نکردند.

و هم ابن حجر در اصابه 4/379 و زرقانی در شرح مواهب 3/207 می نویسند واقدی از طریق شعبی آورده است که بوبکر بر فاطمه نماز گزارد و این حدیث هم ضعیف است و هم زنجیره اش گسیختگی دارد. و نیز برخی از متروکان «1» از مالک و او از جعفر بن محمد و او از پدرش مانند حدیث بالا را روایت کرده اند ولی دار قطنی و ابن عدی سخن آنان را بی پایه شمرده اند و بخاری از عایشه روایت کرده که چون فاطمه در گذشت همسرش علی شبانه او را دفن کرد و بوبکر را خبر نکرد و خود بر وی نماز گزارد.

امینی گوید حدیث مالک از جعفر بن محمد را در ج 5 ص 350 ط 2 با این عبارت آوردیم: «شب بود که فاطمه در گذشت پس بوبکر و عمر و گروهی بسیار بیامدند بوبکر به علی گفت پیش بیفت و نماز بگزار گفت نه بخدا من پیش نمی افتم تو جانشین رسول خدائی پس بوبکر جلو افتاد و بانگ به چهار تکبیر برداشته بر او نماز گزارد» ما همانجا روشن کردیم که این روایت از بافته های عبد اللّه بن محمد قدامی مصیصی است که ذهبی نیز در میزان- 2/7- آن را از گرفتاری های آفریده شده با دست او می داند.

و برای همان خشمناکی فاطمه بود که در آن روز راه نداد عایشه- گرامی دختر بوبکر- به خانه وی در آید- تا چه رسد به پدرش- که چون خواست وارد شود اسماء جلوی او را گرفت و گفت داخل مشو او شکایت به بوبکر برد و گفت این زن خثعمی میان ما و دختر رسول خدا (ص) مانع می شود پس بوبکر بر در خانه ایستاد و گفت: اسماء چه تو را بر آن داشته که نگذاری زنان پیامبر (ص) در

خانه رسول خدا (ص) وارد شوند و برای فاطمه هودج عروسان را درست کرده ای؟

گفت او خودش به من دستور داده که هیچکس را به خانه او راه ندهم و چنان چیزی برای او بسازم.

بنگرید به استیعاب 2/772، ذخائر العقبی ص 53 اسد الغابة 5/524، تاریخ الخمیس 1/313، کنز العمال 7/114، شرح صحیح مسلم از سنوسی 6/281 و شرح مسلم از آبی 6/282، اعلام النساء 3/1221.

پوزش خواهی خلیفه از زهرا

همه این گزارش های یاد شده و پاره ای دیگر از گزارش ها، تمام دلایلی است بر دروغ بودن گزارش کسانی که بی هیچ پروائی از نادرستی سخن خویش روایتی آفریده و به شعبی بسته اند که گفت چون بیماری فاطمه سخت شد بوبکر به نزد وی آمد و اجازه ورود خواست علی به وی گفت اینک ابوبکر در آستان در ایستاده و اجازه ورود می خواهد اگر خواهی به او اجازه ده گفت آیا تو این کار را دوست تر می داری؟ گفت آری. پس او داخل شد و از وی عذر خواست و با وی سخن گفت تا از او راضی شد.

و از زبان اوزاعی آورده اند که گفت چنان خبر شدم که فاطمه دختر رسول خدا (ص) بر بوبکر خشم گرفت پس بوبکر روزی گرم بیرون شد تا در آستانه خانه او ایستاد و گفت از جایم تکان نمی خورم تا دختر رسول خدا (ص) از من خشنود شود پس علی بر فاطمه در آمد و او را سوگند داد راضی شود او هم راضی شد «1».

این دو گزارش در برابر آن خبرهای صحیح چه ارزشی دارد؟ با توجه به این که هیچ نشانی از آنها در هیچیک از جوامع حدیث و مسندهای حافظان یافت نمی شود. آخر از کجا و از زبان چه کسی این خبر به اوزاعی متوفی 157 رسیده و شعبی متوفی میان سال های 104 تا 110 نیز که بدون زنجیره پیوسته ای

آن را گزارش کرده، دانسته نیست آن را از که گرفته و خلاصه که بوده است که این خبر را به این دو مرد الهام کرده. آری مؤیّد گزارش های آشکار و صحیحی که نخست آوردیم، نوشته های ابن قتیبه و جاحظ است که اولی می نویسد: عمر به بوبکر (ض) گفت برویم نزد فاطمه زیرا ما او را به خشم آوردیم پس هر دو برفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند او اجازه نداد پس به نزد علی شدند و با او گفتگو کردند تا آندو را به خانه فاطمه راه داد و چون نزد او نشستند روی خویش را به سوی دیوار برگرداند پس بر وی سلام کردند جواب سلام به ایشان نداد پس بوبکر به سخن پرداخت و گفت ای حبیبه رسول خدا بخدا خویشان رسول خدا نزد من از خویشان خودم محبوب ترند و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری و من دوست می داشتم که روزی که پدرت درگذشت من مرده بودم و پس از او نمی ماندم آیا گمان داری من با آنکه ترا می شناسم و از فضیلت و شرف تو آگاهم تو را از رسیدن به حق خویش و به سهم الارثت از رسول خدا جلوگیری می کنم؟ جز این نبوده که من از پدرت رسول خدا (ص) شنیدم می گفت ما ارث نمی گذاریم آنچه از ما بجا ماند صدقه است فاطمه گفت مرا آگاه کنید ببینم که اگر حدیثی از رسول خدا (ص) برای شما باز گویم آن را می شناسید و به آن عمل می کنید؟ گفتند آری گفت شما را بخدا سوگند می دهم آیا از رسول خدا (ص) نشنیدید که می گوید خشنودی فاطمه از خشنودی من است و خشم فاطمه از خشم من پس هر که دخترم فاطمه را دوست داشت مرا دوست داشته و هر که فاطمه را به خشم آورد مرا بخشم آورده؟ گفتند آری ما این را از رسول خدا (ص) شنیدیم گفت پس من خدا و فرشتگان او را گواه می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هر گاه پیامبر را ببینم شکایت شما را به او خواهم کرد ابوبکر گفت ای فاطمه من بخدای تعالی پناه می برم از خشم او و خشم تو. پس بوبکر چنان سخت به گریه و زاری افتاد که نزدیک بود جانش به در رود زهرا می گفت به خدا در هر نمازی که بگزارم بر تو نفرین می فرستم،

سپس بوبکر گریان بیرون شد مردم گرد او را گرفتند و او ایشان را گفت هر مردی- با دلخوشی به خانواده اش شب را در آغوش همسر خود به سر می برد و مرا با نگرانی هائی که دارم رها می کنید، مرا نیازی به بیعت شما نیست بیعت خود را با من ندیده گیرید «1».

و جاحظ در رسائل خود ص 300 می نویسد گروهی پنداشته اند دلیل بر راستی گزارشی که آندو- بوبکر و عمر- آوردند تا زهرا را از رسیدن به میراث خود باز دارند- و هم دلیل بر پاکدامنی آندو- آن است که یاران رسول خدا (ص) در برابر آندو به انکار بر نخاستند! در پاسخ می گوئیم: اگر انکار نکردن ایشان دلیل بر راستی ادعای آن دو باشد پس به راستی وجود همه دادخواهان و گفتگو کنندگان (از جمله فاطمه) که در برابر آندو به مطالبه حق خود ایستاده بودند دلیلی بر راستی دعوایشان و نیکوئی سخنشان است! زیرا صحابه با ایشان هم مخالفتی ننمودند. بخصوص که گفتگوهای پنهانی بدرازا کشید و کشمکش ها بسیار شد و گله مندی، آشکار و خشم ها سخت گردید و این ها کار فاطمه را به آنجا رساند که سفارش کرد بوبکر بر وی نماز نگزارد و آنگاه که آمده و حق خویش را از او می خواست و بطرفداری از بستگان خود استدلال می کرد از وی پرسید: ابوبکر! اگر تو مردی وارثت کیست گفت خانواده و فرزندانم گفت پس چرا ما از پیامبر (ص) ارث نبریم «2» و چون با بهانه ای که برای او آورد او را از رسیدن به میراث پدرش بازداشت و حق وی را کاهش داد و رو گردانش ساخته خود زمام کار را بدست گرفت تا به چشم خویش حق کشی را بنگرد و از پرهیزکاری او نومید شود و کمی همراهان و بوی ناتوانی را بیابد و بگوید بخدا سوگند تو را نفرین خواهم کرد و او هم گفت بخدا سوگند بر تو دعا خواهم کرد که

باز گفت بخدا سوگند هرگز با تو سخن نخواهم گفت و او گفت بخدا سوگند هرگز از تو دوری نخواهم گزید پس اگر مخالفت نکردن اصحاب با کار بوبکر دلیل بر حقانیت وی در رفتارش با فاطمه باشد البته مخالفت نکرد نشان با شکایت فاطمه نیز دلیل بر حقانیت وی در برابر بوبکر است زیرا کمترین واکنشی که می باید در اینجا در برابر فاطمه بنمایند آن بوده که وی را از آنچه نمی داند آگاه سازند و آنچه را فراموش کرده به یادش آرند و از راه نادرست بازش گردانند و نگذارند پایگاه او به بیهوده گوئی آلوده شود و سخنی پریشان بر زبان آورده مردی دادگر را ستمکار بشمارد و از کسی که می خواهد پیوند دینی با او داشته باشد بگسلد. پس چون می بینیم که اصحاب با هیچکدام از دو طرف، مخالفت نکرده اند پس امتیازات هر دو یکسان خواهد بود و یکی به دیگری در می شود و این هنگام اصل قانون خداوند در زمینه ارث، چه برای ما و چه برای شما شایسته تر است که به کار بسته شود و هم بر ما و هم بر شما الزام آورتر می نماید.

اگر گویند: چگونه ممکن است گمان برد که بوبکر بر وی ستم کرده و بیداد نموده باشد با آنکه هر چه فاطمه گفتار خود را درشت تر می نمود او بر نرمی و آرامی می افزود که یک جا در پاسخ این سخن وی: بخدا هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چنین گفت: بخدا هرگز از تو جدائی نمی گزینم و سپس که گفت بخدا بر تو نفرین می کنم پاسخ داد بخدا بر تو دعا خواهم کرد و سپس نیز آن سخن درشت و گفتار تند را که در حضور قریشیان و صحابه از وی شنید بر خود هموار ساخت با آنکه مقام خلافت نیازمند تعظیم و تجلیل و بزرگداشت و احترام است و سپس نیز آن تندی ها مانع از آن نبود که بوبکر به عذر خواهی پردازد و سخنی بر زبان آرد که، هم نماینده تعظیم حق او و تجلیل مقامش باشد و هم نشانه علاقه او به نگهداشتن آبروی وی و دلسوزی برای او، چرا که گفت: بخدا تهیدستی هیچکس به اندازه تو بر من دشوار نیست و بی نیازی هیچکس را به اندازه تو دوست نمی دارم ولی من از رسول خدا (ص)شنیدم می گفت ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است.

در پاسخ می گوئیم: این شیوه او هم نه دلیل است بر دوری او از ستم و نه نشانه بر کناری او است از بیداد زیرا نیرنگ ستمکار و هوشمندی نیرنگ باز اگر ورزیده بوده و آموخته باشد که در دعاوی چه کند او را بر آن می دارد که همچون ستمدیدگان سخن کند و مانند دادخواهان خواری نشان دهد و به گونه دوستداران مهربانی نماید و همچون حق طلبان، خود را طرف دشمنی جلوه دهد. چگونه مخالفت نکردن صحابه را با بوبکر دلیلی قاطع و نشانه ای آشکار بر حقانیت او گرفته اید با آنکه گمان می کنید عمر بالای منبر گفت دو متعه در روزگار رسول خدا (ص) بود متعه حج و متعه نساء که من آندو را ممنوع می سازم و انجام دهنده آنرا بکیفر می رسانم «1» و کسی را هم نیافتید که سخن وی را انکار کند و منشأ منع او را زشت بشمرد و او را در این زمینه نادرستکار بخواند و حتی از سر استفهام یا شگفتی سخنی بر زبان آرد.

چگونه مخالفت نکردن صحابه را دلیل می آرید با آنکه عمر خود در روز سقیفه حاضر بود و همانجا این سخن از پیامبر (ص) به میان آمد که امامان از قریش باید باشند «2».

و سپس که زخم خورد هنگام درد دل گفت اگر سالم زنده بود در سپردن خلافت به او هیچ تردیدی نداشتم «3» با آن که خود در شایستگی هر یک از شش نفری که آنان را اعضای شورا تعیین کرد برای سمت خلافت اظهار تردید کرد و آنگاه سالم برده زنی از انصار بود که وی را آزاد کرد و چون سالم بمرد میراث وی به آن زن رسید. ولی هیچکس بر آن سخن عمر اعتراضی نکرد و میان آن دو زمینه مخالف مقابله ای نکرد تا تضادی بیابد و بشگفت بیاید. توان گفت که ترک مخالفت با کسی که نه امیدی به کمک او داریم و نه ترسی از گزند وی، دلیل بر راستی سخن او و درستی کردارش باشد اما مخالفت نکردن با کسی که زیر و بالا بردن، امر و نهی، قتل و زندگی، زندان و آزادی به دست او است نه دلیلی دلپذیر بر راستی سخن او است و نه نشانه ای روشن بر این دعوی دارد. پایان گفتار جاحظ

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 304

متن عربی

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 304

أخرج البخاری فی باب فرض الخمس «2» (5/5)، عن عائشة: أنّ فاطمة علیها السلام ابنة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم سألت أبا بکر الصدّیق رضی الله عنه بعد وفاة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم أن یقسم لها میراثها، ما ترک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم ممّا أفاء اللَّه علیه، فقال لها أبو بکر: إنّ رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم قال: لا نُورَث، ما ترکنا صدقة. فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فهجرت أبا بکر، فلم تزل مهاجرتهُ حتی توفّیت.
و أخرج فی الغزوات باب غزوة خیبر»
(6/196)، عن عائشة قالت: إنّ فاطمة … إلی أن قالت: فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً، فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک، فهجرته فلم تکلّمه حتی توفّیت، و عاشت بعد النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم ستّة أشهر، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلًا، و لم یؤذِن بها أبا بکر، و صلّی علیها.
و یوجد الحدیث «4» فی صحیح مسلم (2/72)، مسند أحمد (1/6، 9)، تاریخ الطبری (3/202)، مشکل الآثار للطحاوی (1/48)، سنن البیهقی (6/300، 301)، کفایة الطالب (ص 226)، تاریخ ابن کثیر (5/285). و قال فی (6/333): لم تزل فاطمة تبغضه مدّة حیاتها، و ذکره بلفظ الصحیحین الدیاربکری فی تاریخ الخمیس (2/193).
و لأیّ الأُمورِ تُدفنُ لیلًا بَضعةُ المصطفی و یُعفی ثراها

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 305
بلغت من موجدتها أنّها أوصت بأن تُدفَن لیلًا، و أن لا یدخل علیها أحد، و لا یصلّی علیها أبو بکر، فدفنت لیلًا و لم یشعر بها أبو بکر، و صلّی علیها علیّ و هو الذی غسّلها مع أسماء بنت عمیس «1».
و قال الواقدی کما فی السیرة الحلبیّة «2» (3/390): ثبت عندنا أنّ علیّا- کرّم اللَّه وجهه دفنها لیلًا و صلّی علیها و معه العبّاس و الفضل، و لم یُعلموا بها أحداً.
و قال ابن حجر فی الإصابة (4/379)، و الزرقانی فی شرح المواهب (3/207): روی الواقدی من طریق الشعبی قال: صلّی أبو بکر علی فاطمة. و هذا فیه ضعف و انقطاع، و قد روی بعض المتروکین عن مالک عن جعفر بن محمد عن أبیه نحوه و وهّاه الدارقطنی و ابن عدی «3»، و قد روی البخاری عن عائشة: أنّها لمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلًا، و لم یؤذن بها أبا بکر، و صلّی علیها.
قال الأمینی: حدیث مالک عن جعفر بن محمد أسلفناه فی الجزء الخامس صحیفة (350) و لفظه: توفّیت فاطمة لیلًا، فجاء أبو بکر و عمر و جماعة کثیرة، فقال أبو بکر لعلیّ: تقدّم فصلِّ. قال: لا و اللَّه لا تقدّمت و أنت خلیفة رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فتقدّم أبو بکر فصلّی أربعاً. و قد بیّنا هنالک أنّه من موضوعات عبد اللَّه بن محمد القدامی المصّیصی کما عدّه الذهبی فی المیزان «4» (2/7) من مصائبه.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 306
و من جرّاء تلک الموجدة منعت عن أن تدخلها یوم ذاک عائشة کریمة أبی بکر فضلًا عن أبیها، فجاءت تدخل فمنعتها أسماء فقالت: لا تدخلی. فشکت إلی أبی بکر و قالت: هذه الخثعمیّة تحول بیننا و بین بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، فوقف أبو بکر علی الباب و قال: یا أسماء ما حملک علی أن منعت أزواج النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم أن یدخلن علی بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم، و قد صنعتِ لها هودج العروس؟ قالت: هی أمرتنی أن لا یدخل علیها أحد، و أمرتنی أن أصنع لها ذلک.
راجع «1»: الاستیعاب (2/772)، ذخائر العقبی (ص 53)، أُسد الغابة (5/524)، تاریخ الخمیس (1/313)، کنز العمّال (7/114)، شرح صحیح مسلم للسنوسی (6/281)، شرح الآبی لمسلم (6/282)، أعلام النساء (3/1221).
اعتذار الخلیفة إلی الصدّیقة:
هذه المذکورات کلّها و بعض سواها تکذّب ما اختلقته رماة القول علی عواهنه من
روایة الشعبی أنّه قال: جاء أبو بکر إلی فاطمة و قد اشتدّ مرضها فاستأذن علیها فقال لها علیّ: هذا أبو بکر علی الباب یستأذن فإن شئت أن تأذنی له؟ قالت: أ وَ ذاک أحبّ إلیک؟ قال: نعم. فدخل فاعتذر إلیها و کلّمها فرضیت عنه.
و عن الأوزاعی قال: بلغنی أنّ فاطمة بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم غضبت علی أبی بکر فخرج أبو بکر حتی قال علی بابها فی یوم حارّ، ثمّ قال: لا أبرح مکانی حتی ترضی عنّی بنت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فدخل علیها علیّ فأقسم علیها لترضی، فرضیت «2».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 307
ما قیمة هذه الروایة تجاه تلکم الصحاح؟ و لا یوجد لها أثر فی أیّ أصل من أصول الحدیث و مسانید الحفّاظ، و قد بلغت إلی الأوزاعی المتوفّی (157) و أرسل بها الشعبی المتوفّی (104، 107، 109، 110) و لا یعرف من بلّغها، و من أتی بها، و من أوحاها إلی الرجلین.
نعم؛ تساعد نصوص
الصحاح ما أتی به ابن قتیبة و الجاحظ؛ قال الأوّل: إنّ عمر قال لأبی بکر: انطلق بنا إلی فاطمة، فإنّا قد أغضبناها، فانطلقا جمیعاً فاستأذنا علی فاطمة فلم تأذن لهما فأتیا علیّا فکلّماه، فأدخلهما علیها، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها إلی الحائط، فسلّما علیها، فلم تردّ علیهما السلام، فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیبة رسول اللَّه و اللَّه إنّ قرابة رسول اللَّه أحبّ إلیّ من قرابتی، و إنّکِ لأحبّ إلیّ من عائشة ابنتی، و لوددت یوم مات أبوکِ أنّی متّ و لا أبقی بعده، أ فتُرانی أعرفکِ و أعرف فضلکِ و شرفکِ و امنعکِ حقّکِ و میراثکِ من رسول اللَّه؟ إلّا أنّی سمعت أباک رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: لا نُورَث، ما ترکنا فهو صدقة. فقالت: «أرأیتکما إن حدّثتکما حدیثاً عن رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم تعرفانه و تفعلان به؟» فقالا: نعم: فقالت: «نشدتکما اللَّه أ لم تسمعا رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: رضا فاطمة من رضای، و سخط فاطمة من سخطی، فمن أحبّ فاطمة ابنتی فقد أحبّنی، و من أرضی فاطمة فقد أرضانی، و من أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟» قالا: نعم سمعناه من رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم. قالت: «فإنّی أُشهدُ اللَّه و ملائکته أنّکما أسخطتمانی و ما أرضیتمانی، و لئن لقیت النبیّ لأشکونّکما إلیه». فقال أبو بکر: أنا عائذ باللَّه تعالی من سخطه و سخطک یا فاطمة. ثمّ انتحب أبو بکر یبکی حتی کادت نفسه أن تزهق، و هی تقول: «و اللَّه لأدعونّ علیک فی کلّ صلاة أُصلّیها»، ثمّ خرج باکیاً فاجتمع الناس إلیه، فقال لهم: یبیت کلّ رجل [منکم ] «1» معانقاً حلیلته مسروراً بأهله و ترکتمونی و ما أنا
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 308
فیه، لا حاجة لی فی بیعتکم، أقیلونی بیعتی «1».
و قال الجاحظ فی رسائله «2» (ص 300): و قد زعم أناس أنّ الدلیل علی صدق خبرهما- یعنی أبا بکر و عمر- فی منع المیراث و براءة ساحتهما ترک أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم النکیر علیهما .. قد یقال لهم: لئن کان ترک النکیر دلیلًا علی صدقهما، إنّ ترک النکیر علی المتظلّمین و المحتجّین علیهما و المطالبین لهما دلیل علی صدق دعواهم، أو استحسان مقالتهم، و لا سیّما و قد طالت المناجاة و کثرت المراجعة و الملاحاة، و ظهرت الشکیّة، و اشتدّت الموجدة، و قد بلغ ذلک من فاطمة أنّها أوصت أن لا یصلّی علیها أبو بکر. و لقد کانت قالت له حین أتته مطالبة بحقّها و محتجّة لرهطها: «من یرثک یا أبا بکر إذا متّ؟» قال: أهلی و ولدی. قالت: «فما بالنا لا نرث النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم؟» «3» فلمّا منعها میراثها، و بخسها حقّها و اعتلّ علیها، و جلح أمرها، و عاینت التهضّم، و أیست فی التورّع، و وجدت نشوة الضعف و قلّة الناصر، قالت: «و اللَّه لأدعونّ اللَّه علیک». قال: و اللَّه لأدعونّ اللَّه لک. قالت: «و اللَّه لا کلّمتک أبداً» قال: و اللَّه لا أهجرکِ أبداً.
فإن یکن ترک النکیر علی أبی بکر دلیلًا علی صواب منعها، فإنّ فی ترک النکیر علی فاطمة دلیلًا علی صواب طلبها؟ و أدنی ما کان یجب علیهم فی ذلک تعریفها ما جهلت، و تذکیرها ما نسیت، و صرفها عن الخطأ، و رفع قدرها عن البذاء، و أن تقول هجراً، و تجوّر عادلًا، أو تقطع واصلًا، فإذا لم تجدهم أنکروا علی الخصمین جمیعاً فقد تکافأت الأُمور و استوت الأسباب، و الرجوع إلی أصل حکم اللَّه فی المواریث أولی بنا و بکم، و أوجب علینا و علیکم.
فإن قالوا: کیف تظنّ به ظلمها و التعدّی علیها، و کلّما ازدادت علیه غلظة ازداد
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 309
لها لیناً و رقّةً؟ حیث
تقول له: «و اللَّه لا أکلّمک أبداً» فیقول: و اللَّه لا أهجرکِ أبداً. ثمّ تقول: «و اللَّه لأدعونّ اللَّه علیک».
فیقول: و اللَّه لأدعُوَنّ اللَّه لکِ. ثمّ یتحمّل منها هذا الکلام الغلیظ و القول الشدید فی دار الخلافة و بحضرة قریش و الصحابة مع حاجة الخلافة إلی البهاء و التنزیه و ما یجب لها من الرفعة و الهیبة، ثمّ لم یمنعه ذلک عن أن قال معتذراً متقرّباً کلام المعظّم لحقّها، المکبّر لمقامها، الصائن لوجهها، المتحنّن علیها: ما أحد أعزّ علیّ منک فقراً، و لا أحبّ إلیّ منکِ غنی، و لکن سمعت رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم یقول: إنّا معاشر الأنبیاء لا نُورَث ما ترکناه فهو صدقة.
قیل لهم: لیس ذلک بدلیل علی البراءة من الظلم و السلامة من الجور، و قد یبلغ من مکر الظالم و دهاء الماکر إذا کان أرباً و للخصومة معتاداً أن یظهر کلام المظلوم، و ذلّة المنتصف، و حدب الوامق، و مقت المحقّ. و کیف جعلتم ترک النکیر حجّة قاطعة و دلالةً واضحة؟ و قد زعمتم أنّ عمر قال علی منبره: متعتان کانتا علی عهد رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم: متعة النساء و متعة الحجّ، أنا أنهی عنهما و أُعاقب علیهما «1»، فما وجدتم أحداً أنکر قوله، و لا استشنع مخرج نهیه، و لا خطّأه فی معناه، و لا تعجّب منه و لا استفهمه.
و کیف تقضون بترک النکیر؟ و قد شهد عمر یوم السقیفة و بعد ذلک
أنّ النبیّ صلی الله علیه و آله و سلم قال: «الأئمّة من قریش» «2»

ثمّ قال فی شکایته: لو کان سالم حیّا ما تخالجنی فیه الشکّ «3»، حین أظهر الشکّ فی استحقاق کلّ واحد من الستّة الذین
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 310
جعلهم شوری و سالم عبد لامرأة من الأنصار و هی أعتقته و حازت میراثه، ثمّ لم ینکر ذلک من قوله منکر، و لا قابل إنسان بیّن قوله و لا تعجّب منه، و إنّما یکون ترک النکیر علی من لا رغبة و لا رهبة عنده دلیلًا علی صدق قوله و صواب عمله، فأمّا ترک النکیر علی من یملک الضعة و الرفعة و الأمر و النهی و القتل و الاستحیاء و الحبس و الإطلاق فلیس بحجّة تشفی و لا دلالة تضی ء. انتهت کلمة الجاحظ.