خطبه خلیفه دوم در جابیه
از علی بن رباح لخمی نقل شده که گفت : عمر بن خطاب… برای مردم خطبه خواند و گفت: پس کسی که می خواهد از قرآن سئوال کند پس رجوع به ابی بن کعب نماید، و کسی که می خواهد از حلال و حرام بپرسد بیاید نزد معاذ بن جبل، و کسی که می خواهد از واجبات و فرائض سئوال کند پیش زید بن ثابت آید ، و کسی که می خواهد از مال بپرسد نزد من آید چون که من خزینه دار و نگه دار آنم.
و در عبارتی دیگر: پس به درستی که خداوند تعالی مرا خازن خزینه دار و تقسیم کننده آن قرار داده.
مدارک این خطبه :
م- ابو عبید متوفای 224، آن را در کتاب اموال ص 223 نقل کرده با سندها که تمام روایاتش مورد اعتمادند، و بیهقی در سنن کبری ج 6 ص 210، و حاکم در المستدرک ج 3 ص 272- 271 و در العقد الفرید ج 2 ص 132 یاد نموده و سیره عمر ابن جوزی ص 87 و به آن اشاره شده در معجم البلدان ج 3 ص 33 پس گفت: در جابیه عمر بن خطاب… خطبه ای خواند که مشهور است و در ترجمه و بیوگرافی بسیاری آمده که آنها شنیدند خطبه عمر را در جابیه
اسناد آن از طریق ابی عبید:
1- حافظ عبد الله صالح بن مسلم عجلی ابو صالح کوفی متوفای 221 و او را ابن معین و ابن خراش و ابن بکر اندلسی و ابن حبان توثیق کرده اند و او از مشایخ و بزرگان روایات بخاری است در صحیحش.
2- موسی بن علی بن رباح لخمی ابو عبد الرحمن مصری متوفی 163 واو را احمد و ابن سعد و ابن معین و عجلی و نسائی و ابو حاتم و ابن شاهین توثیق کرده و چهار نفر از امامان شش صحیح بان احتجاج و استدلال کرده اند
3- علی بن رباح لخمی تابعی ابو عبد الله، ابو موسی متولد سال 10 و متوفای 7 / 114، ابن سعد و عجلی و یعقوب بن سفیان و نسائی و ابن حبان او را توثیق و چهار نفر از صاحبان شش صحیح بان احتجاج نموده اند.
در این خطبه ثابته مقطوع و مسلم که روایت شده از خلیفه به طریق های صحیحی که تمام راویان آن موثق و مورد اعتمادند و آن را حاکم و ذهبی صحیح دانسته اند.
اعتراف و اقرار است به اینکه علوم سه گانه 1- قرآن 2- حلال و حرام 3- فرائض به این چند نفر یاد شدگان فقط منتهی می شود، و برای خلیفه حظی و نصیبی از علوم نیست مگر آنکه او خزینه دار مال الله است .
و آیا می بینی که از معقول باشد که خلیفه و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله بر امت او در شریعت و دین او و کتاب و سنت و فرائض او فاقد این علوم و جاهل به آن باشد و مرجع او در این علوم گروهی” بلکه چند نفری” از مردم باشند چنانچه سیر و روش او خبر از آن می دهد. پس این خلافت برای چیست و آیا خلافت به مجرد امانت داری مستقر می شود ؟ و حال آنکه در امت محمد صلی الله علیه و آله امانت دار کم نیست، و چه وجه اختصاصی به او دارد ؟
بلی: واقع شده نصی بر او از کسی که در خلافت از او پیشی گرفت” یعنی ابوبکر” بر غیر طریقه مردم در خلیفه اول.
و چه اندازه فاصله و فرق است بین این گوینده و بین کسی که همواره خودش را در معرض مسائل مشکله و علوم غامضه و دشوار قرار می داد و فورا در وقع سئوال آن حل آن مشکل را نموده و با صدا و آوازی بلند بر بالای منبرها فریاد می زد: سلونی قبل ان لا تسالونی و لن تسالوا بعدی مثلی سئوال کنید از من پیش از آنکه نپرسید مرا و هرگز بعد از من مانند مرا نخواهید دید تا سئوال کنید.
حاکم در مستدرک ج 2 ص 466 نقل کرده و آن را صحیح دانسته و ذهبی هم در تلخیصش.
و قول آن حضرت علیه السلام، سئوال نمی کنید مرا از آیه ای در کتاب خدای تعالی و نه در سنتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر آنکه آن را به شما خبر می دهم، ابن کثیر در تفسیرش ج 4 ص 231 از دو طریق نقل کرده و گفته: ثابت شده نیز بدون هیچ اشکالی.
و گفته آن بزرگوار علیه السلام: بپرسید از من که به خدا قسم سئوال نکنید مرا از چیزی که واقع می شود تا روز قیامت مگر آنکه به شما خبر می دهم و سئوال کنید مرا از کتاب خدا که به خدا سوگند نیست هیچ آیه ای از کتاب خدا مگر آنکه من می دانم آیا در شب نازل شده یا در روز در زمین هموار آمده و یا در کوه.
مدارک این جمله :
ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و محب الدین طبری در ریاض ج 2 ص 198 و در تاریخ الخلفاء سیوطی ص 124 دیده می شود، الاتقان ج 2 ص 319، تهذیب التهذیب ج 7 ص 338 فتح الباری ج 8 ص 485، عمده القاری ج 9 ص 167، مفتاح السعاده ج 1 ص 400.
و سخن آن حضرت علیه السلام : آیا مردی نیست که سئوال کند پس منتفع شود و همنشینان او هم سود برند. ابو عمر در جامع بیان العلم ج 1 ص 114 نقل کرده و در مختصر آن ص 57 و گفته آن بزرگوار علیه السلام : به خدا قسم که نازل نشده آیه ای مگر آنکه من می دانم درباره چه نازل شده و کجا نازل شده. به درستی که پروردگار من به من قلبی دانا و آگاه و زبانی پرسنده و گویا بخشیده است، ابو نعیم آن را در حلیه اولیاء ج 1 ص 68 نقل کرده و صاحب مفتاح السعاده در ج 1 ص 400، آن را یاد نموده است.
و قول آن حضرت علیه السلام: سئوال کنید مرا پیش از آنکه مرا از دست بدهید، بپرسید از من از کتاب خدا و نیست آیه ای مگر آنکه من می دانم کجا نازل شده است به دامنه کوهی یا زمین همواری.
و سئوال کنید: مرا ازفتنه ها و جنگها که نیست هیچ فتنه و آشوبی مگر آنکه من می دانم چه کسی آن را برپا می کند و چه شخصی در آن کشته می شود.
امام احمد حنبل آن را نقل کرده و گفته از آن حضرت بسیاری ازاین مطالب روایت شده است.” ینابیع الموده ص 274″
و گفته آن جناب علیه السلام در بالای منبر کوفه در حالیکه…. زره پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله بر آن حضرت و شمشیر او بر کمرش بسته بود و عمامه پیامبر بر سرش بود پس نشست بر منبر و شکم و سینه مبارکش را باز و فرمود: بپرسید مرا پیش ازآنکه مرا نیابید پس جز این نیست که در میان قلب و سینه من علوم فراوانی است این است علم و دانش این است لعاب آب دهان رسول خدا صلی الله علیه و آله، این است آنچه که پیامبر خدا مرا خورانید و نوشانید نوشیدنی.
پس سوگند به خدا که اگر برای من مسندی گذارده شود و بر آن بنشینم هر آینه فتوا می دهم بر اهل تورات به توراتشان و به اهل انجیل به انجیلشان تا آنکه خدا تورات و انجیل را به سخن آورد پس بگویند راست گفت علی که به تحقیق فتوا داد شما را به آنچه که در من است و حال آنکه کتاب را تلاوت می کنید آیا پس اندیشه نمی کنید ؟
شیخ الاسلام حموی آنرا در” فرائد السمطین” از ابی سعید نقل کرده سعید بن مسیب گوید : کسی نبود از صحابه که بگوید: سلونی بپرسید مرا مگر علی بن ابیطالب علیه السلام و آن حضرت بود که هر گاه از مسئله ای سئوال می شدند مانند سکه داغ شده” سرخ می شد” و می فرمود:
اذا المشکلات تصدین لی کشفت حقائقها بالنظر
هنگامی که مشکلاتی برای من پیش می آمد حقایق آن را با نظر و اندیشه ام می گشودم.
فان برقت فی مخیل الصواب عمیاء لا یجتلیها البصر
پس اگر جرقه ای زند درتصور عقل مسئله کور و پیچیده ایکه نگرشی آنرا روشن نمیکند.
مقنعه بغیوب الامور وضعت علیها صحیح الفکر
که پوشیده باشد بمطالب نهائی بکار اندازم بر آن اندیشه صحیح را
لسانا کشقشقه الارحبی و کالحسام الیمانی الذکر
زبانی را که چون تیغ کچ یا مانند شمشیر بمانی نام آور است.
و قلبا اذا استنطقه الفنون ابر علیها بواه درر
و قلبیکه هر گاه فنون مختلفه از آن سئوال کند احسان نماید بر آن بدرهای سفته.
و لست بامعه فی الرجال یسائل هذا و ذا ما الخبر
و نیستم من که بگویم من با مردم و از خودم نظری ندارم در بین مردانیکه میپرسند از این و آن چه خبر است.
و لکننی مذرب الاصغرین امین مع ما مضی ماغبر
و لکن من قلب و زبان تیزی دارم که بیان میکنم آینده را با آنچه گذشته است.
ابو عمر در العلم ج 2 ص 113 و در مختصر آن ص 170 نقل کرده آن را و حافظ عاصمی در زین الفتی شرح سوره هل اتی و قالی در امالی اش و حصری قیروانی در زهر الاداب ج 1 ص 38 و سیوطی در جمع الجوامع چنانچه در ترتیب آن ج 5 ص 242 و زبیدی حنفی در تاج العروس ج 5 ص 268نقل از امالی و می دانی دو بیت آخر آن را در مجمع الامثال ج 2 ص 258 یاد کرده.
شایان تامل است:
ندیدم در تاریخ پیش از مولایمان امیرالمومنین علیه السلام کسی را که خودش را در معرض مسائل مشکله و سئوالات سخت قرار دهد و بلندکند صدایش را باحساس هیجان آمیزی میان گروه دانایان و دانشمندان بگفته اش، سلونی به پرسید مرا مگر برادر وقرین او پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله که بسیار میفرمود سلونی عما شئتم به پرسید از من آنچه میخواهید و قول او سلونی، سلونی و گفته او سلونی به پرسید و نمی پرسید از چیزی مگر آنکه شما را بان خبر میدهم پس همچنانکه امیرالمومنین علیه السلام وارث علم او صلی الله علیه و آله شد وارث این مکرمت و بزرگواری و غیر آن گردید، و آن دو در تمام مکارم همزاد و قرین یکدیگرند” مگر در نبوت و رسالت. مترجم”
و هیچکس بعد از امیرالمومنین علیه السلام این سخن را به زبان نیاورده مگر آنکه مسلما رسوا شده و در زحمت و گرفتاری افتاده و با دست خودش پرده از کمال نادانی خود برداشته است.
مانند:
1/ ابراهیم بن هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مغیره مخزونی قرشی والی مکه و مدینه و امیر حاج هشام بن عبد الملک سال 107 با مردم حج کرد و در مدینه خطبه خواند، سپس گفت: سلونی فانا بن الوحید لا تسالوا احدا اعلم منی: بپرسید از من که من فرزند یگانه علمم، سئوال نمی کنید از کسی که داناتر از من باشد، پس مردی از اهل عراق برخاست و از او قربانی پرسید که آیا واجب است آن ؟ پس ندانست چه بگوید، تا از منبر به زیر آمد.
” تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 305″
2/ مقاتل بن سلیمان : ابراهیم حربی گوید : مقاتل بن سلیمان نشست و گفت : سلونی عما دون العرش الی لویانا: به پرسید از من از آنچه زیر عرش است تا” لویانا”، پس مردی به او گفت وقتی که آدم حج نمود کی سر اورا تراشید ؟ ابراهیم گوید : پس مقاتل به او گفت، این سئوال از اندیشه خاطر و عمل شما نبود، و لیکن خدا خواست مرا رسوا کند به غرور و اعجابی که به خودم کردم.
” تاریخ خطیب بغدادی ج 13 ص 163″
3/ سفیان بن عیینه گوید: روزی مقاتل بن سلیمان گفت بپرسید از من آنچه که زیر عرش است، پس شخصی به او گفت ای ابو الحسن آیا ذره و مورچه را دیده ای ؟ بگو آیا دل و جگر و روده اش در جلوی او یا در عقب اوست ؟ گوید: پس شیخ” بیچاره” ندانست چه بگوید به او سفیان گوید : من گمان کردم که آن عقوبتی است که به آن گرفتار شد.” تاریخ خطیب بغدادی ج 13 ص 166″
4/ موسی بن هارون حمال : گوید به من رسید که قتاده وارد کوفه شده و در مجلسی که برای او بود نشسته و گفته سلونی عن سنن رسول الله صلی الله علیه و آله، تا به شما پاسخ دهم، پس جماعتی به ابو حنیفه گفتند برخیز و از او سئوال کن، پس ابو حنیفه برخاست و گفت: ای ابوالخطاب چه می گوئی درباره مردی که از عیالش غایب شد، پس زنش شوهر کرد سپس شوهر اولش آمد و بر آن داخل شد و گفت: ای زناکار شوهر کردی و حال آنکه من زنده ام سپس شوهر دوم آمد و به او گفت ای زناکار شوهر کردی و حال آنکه شوهر داشتی، لعان چگونه است ؟ پس قتاده گفت : این قصه واقع شده ؟ ابو حنیفه گفت: هر چند که واقع نشده باشد ما باید برای آن آماده باشیم، پس قتاده به او گفت: من در این مسئله چیزی بشما نمی گویم از قرآن از من بپرسید؟ پس ابو حنیفه گفت: چه می گوئی در قول خدای عز و جل: « قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به » گفت آن کسی که نزد او علمی از کتاب بود من می آورم آن را. آیا او چه کسی بود، قتاده گفت این مردی از فرزندان عموی سلیمان ابن داود بود که اسم اعظم را می دانست.
ابو حنیفه گفت: آیا سلیمان این اسم را می دانست ؟ گفت: نه گفت سبحان الله و بود در حضور پیامبری از پیامبران کسی که داناتر ازاو بود؟ قتاده گفت: من از تفسیر پاسخ شما را نمی دهم از آنچه مردم در آن اختلاف و تنازع دارند بپرسید. ابو حنیفه گفت: آیا تو مومنی ؟ گفت : امیدوارم، ابو حنیفه به او گفت : پس چرا نگفتی چنانچه ابراهیم گفت در آنچه از او حکایت نموده خدا وقتی که به او گفت: آیا ایمان نداری ؟ گفت: بلی قتاده گفت: دست مرا بگیرید که به خدا قسم هرگز داخل این شهر نمی شوم.
” انتفاء ابی عمر صاحب استیعاب ص 156″
5/ از قتاده حکایت شده که او داخل کوفه شد پس مردم دور او جمع شدند، پس گفت: بپرسید از هر چه می خواهید . و ابو حنیفه در میان مردم و در آن روز جوانی نورس بود. پس گفت: بپرسید از او مورچه سلیمان آیا نر بود یا ماده ؟ پس پرسیدند، پس نتوانست جواب دهد، پس ابو حنیفه گفت: ماده بود پس به او گفتند: چطور دانستی این را گفت از قول خدای تعالی:” قالت”و اگر نر بود می فرمود:” قال” و گفت نمله مانند حماسه و شاه است که بر نر و ماده اطلاق شود.
” حیاه الحیوان ج 2 ص 368″
6/ عبید الله بن محمد بن هارون گوید: شنیدم شافعی در مکه می گفت: بپرسید از من آنچه می خواهید که خبر می دهم شما را از کتاب خدا و سنت پیامبرش، پس به او گفتند : ای ابا عبد الله، چه می گوئی در محرمی که زنبوری را بکشد ؟ گفت: ” و ما آتیکم الرسول فخذوه “- سوره حشر آیه 8- آنچه که پیامبر برای شما آورده آن را بگیرید.” طبقات حفاظ ذهبی ج 2 ص 288″ 67
خطیب بغداد در راویان مالک و بیهقی در شعب الایمان و قرطبی در تفسیرش به اسناد صحیح از عبد الله بن عمرنقل کرده اند: که گفت عمر سوره بقره را در دوازده سال آموخت و چون آن را تمام کرد کره شتری قربانی کرد. قرطبی در تفسیرش ج 1 ص 132 گوید: عمر سوره بقره را آموخت با فقه و آنچه در آنست در دوازده سال.
علامه امینی” قدس الله نفسه” گوید: این مطلب اظهار و فاش می کند که یا از عدم توجه و التفات خلیفه بر قرآن اهتمام او به آن بوده با آنکه آن” یعنی فرا گرفتن و تعلیم قرآن” مهمترین اصول اسلامی است و در آن پیچیده شده علوم مهمه تا آنکه تاخیر انداخته یاد گرفتن سوره ای از آن را تا آخر این مدت طولانی و شاید او را غافل و مشغول از این کرده دلالی و واسطه گری در بازار چنانچه در بیش از یکی از این آثار وارد شده و خود او و دیگران از صحابه عذر خواهی به آن کرده اند.
و یا از قصور و کوتاهی هوش و درک او و خشگی غریزه و شعور او بوده که امتناع کرده از انعکاس آنچه القاء به آن شده پس محتاج به تکرار و مواظبت بسیار و بازگو گردیده تا منتقش در خاطره او شود آنچه را که قصد آموختن آن را نموده است.
و چه بسا تاکید می کند احتمال دومی را آنچه که در صفحه 229 گذشت از گفته رسول خدا صلی الله علیه و آله به او که من گمان می کنم تو بمیری پیش از آنکه این را بیاموزی و آنچه در ص 128 یاد شده از فرمایش آن حضرت درباره او به حفصه، نمی بینم که پدرت آن را بیاموزد و گفت آن جناب : نمی بینم که آن را اقامه نماید.
و کمک می کند این را آنچه که در کتاب های” برادران تسنن” است که عمر اعلم و افقه از عثمان بود و لیکن حفظ قرآن برای او مشکل بود. و هر چه باشد پس به درستی که یاد گرفتن و آموختن این سوره ممکن نیست که در زمان پیامبر شده باشد زیرا که سوره بقره در مدینه نازل شده به اتفاق تمام مفسرین جز چند آیه ای که در حجه الوداع نازل شده و عایشه گوید: سوره بقره و نساء نازل نشد مگر آنکه من نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله بودم و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت” بنابر آنچه برادران سنی به آن معتقد هستند” از سال یازدهم مهاجرتش، و با این کیفیت اختیار نکرده آموزش آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله پس ناچار پیش یکی ازصحابه یا چند نفری از ایشان بوده آن را آموخته است و ایشانند کسانی که گوینده می گوید: که خلیفه اعلم علی الاطلاق صحابه بوده است و گواهی می دهد نیز بر خالی و عاری بودن خلیفه از بیشتر علوم قرآنی در بقیه سوره ها که موجود است در بقیه سوره ها که آموختن آن بر این قاعده مستدعی بیش از یکصد و سی سال است به حساب اجزاء قرآن کریم.
پس خلیفه بر این حساب محتاج و نیازمند است در آموختن و یادگرفتن تمام قرآن به زمانی که نزدیک صد وپنجاه سال باشد و حال آنکه عمر خلیفه وفاء به این نکرد، بنابر اینکه احکامی که در غیر بقره از سوره های قرآن است بیش از آنهائی است که در آن است، پس خلیفه بود و دانش آموز و حال آنکه خلیفه آموزگار و معلم مردم است نه شاگرد و آموزنده از ایشان و برای همین بود که راه نمی برد به جمله از احکام موجوده در قرآن و خیال می کرد بسیط ترین و ساده ترین چیزی از معانی آن تعمق و تکلف و دشوار است و ادعاء می کرد که ما از آن نهی شده ایم و می گفت هر کس می خواهد از قرآن سئوال کند پس به ابی بن کعب مراجعه کند، تا آخر آنچه” در خطبه جابیه گفته”.
این است مقام خلیفه پیش از عروض نسیان و فراموشی بر او و اما بعد از آن پس محمد بن سیرین روایت کرده که عمر در آخر دوران خلافتش مبتلا به نسیان و فراموشی شده بود حتی عدد رکعات نمازش را فراموش می کرد پس مردی را پیش روی خود قرار داده که او را تلقین کند پس هر گاه به او اشاره می کرد که قیام کند یا رکوع نماید او می کرد.
و اگر تعجب می کنی پس عجیب و شگفتی این است که او با تمام این مطالب که یاد شد از قضاوت و داوری خودداری نکرده و از فتوا دادن رجوع و امتناع نمی کرد هر چند که خطاءو اشتباه او در بسیاری از آنها ظاهر می شد.
بأبه اقتدی عدی فی الکرم: و به پدرش در این خصیصه و ویژه گی اقتداء کرده بود.” آقای عبد الله بن عمر”
مالک در موطاء ج 1 ص 162 نقل کرده که عبد الله بن عمر برای آموختن سوره بقره هشت سال معطل شد که تا آن را فرا گرفت و قرطبی آن را در تفسیرش ج 1 ص 34 یاد کرده و عینی در عمده القاری ج 2 ص 732 یاد کرده: که عبد الله بن عمر سوره بقره را در دوازده سال یاد گرفت بود و در طبقات ابن سعد است چنانچه در تنویر الحالک شرح موطاء مالک ج 1 ص 162 است که پسرعمر سوره بقره را در چهار سال آموخت، باجی گوید: برای آنکه او واجبات واحکام آن و آنچه که متعلق به آن است می آموخت.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 6، ص: 269