اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۷ خرداد ۱۴۰۲

خلفای دوازده‌گانه از نظر عبدالله بن عمر

متن فارسی

همچنین روایتى را از طریق حافظ ابن عساکر دیدیم که می‌گوید: «پسر عمر از خلافت اسلامى سخن گفت و دوازده خلیفه را که از قریش اند بر شمرد به این ترتیب: ابو بکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و سفاح و منصور و جابر و امین و سلام و مهدى و امیر العصب. و افزود که همه‌شان صالحند و نظیرشان یافت نمی‌شود.»

چه روحیه پستى داشته و چه نابخرد و سست راى بوده این مرد که چنین تعصب جاهلانه‌اى او را گرفته است. گرفتیم که خلافت امیر المؤمنین على بن ابیطالب (ع)- نعوذ باللّه- نامشروع بوده است، آیا دیگر به آن درجه از انحطاط و بی‌اعتبارى می‌رسیده که بدتر از سلطنت یزید خدا نشناس و دیکتاتور و بلهوس باشد که پسر عمر آن را «خلافت» بشناسد و او را «صالح» و «بی‌نظیر» بخواند و خلافت على بن ابیطالب (ع) را همردیفش نداند؟! آیا روا است که در بیان تاریخ خلافت اسلامى نامى از فراعنه و دیکتاتوران و حکام خدا نشناس برده شود و در شمار خلفاى اسلام آیند، در حالى که براى آن جماعت ثابت و مسلم است که رسول خدا (ص) فرموده خلافت پس از وى سى سال خواهد بود و سپس سلطنتى پر آسیب و آنگاه سرکشى از فرمان خدا و قلدرى و زورگوئى و فساد در میان امت که بی‌ناموسى و شرابخوارى را حلال می‌شمارند «1».

مگر بر دهان این مرد بند نهاده بودند که هیچ از فضائل امیر المؤمنین على (ع) نگفت و اشاره هم به آن همه افتخارات که شهره آفاق بود نکرد به فضائل و مکارم مرد بزرگى که سیصد آیه در حقش فرود آمده و در تمجیدش هزاران حدیث از پیامبر (ص) رسیده است؟! هزاران حدیث گهربار در ستایش و عظمتش که پسر عمر جز چند تائى از آن نقل نکرده آن هم به صورت مسخ شده و کوچک کننده و پیوسته به اظهار نظرهاى پوچ و احمقانه خودش مثل: روایتى که احمد حنبل از قول پسر عمر آورده که گفت: «ما در زمان پیامبر (ص) می‌گفتیم: رسول خدا از همه مردم برتر است، بعد ابو بکر بعد عمر، و على بن ابیطالب سه امتیاز دارد که اگر یکى از آنها مال من می‌بود برایم از رمه‌ها و نعمت‏هاى مادى فراوان دوست داشتنی‌تر بود: این که رسول خدا دخترش را به همسرى او درآورد و برایش فرزند زاد، و همه درهاى مسجد را بست جز درى که از خانه او باز می‌شد، و در جنگ خیبر پرچم را به او داد.» «1» یا این روایت که «از پسر عمر پرسیدند: نظرت در باره على و عثمان- رضى اللّه عنهما- چیست؟
گفت: در باره عثمان، خدا از او در گذشت و مایل نبودید درگذرد. در باره على، او پسر عموى رسول خدا و داماد او است.» «2»
می‌بینیم ابو بکر و عمر و عثمان را با شخصیت پیامبر اکرم (ص) می‌سنجد و به دقت اندازه‌گیرى می‌کند و حد و مقام و وزن و قرارشان را معین می‌نماید و از على بن ابیطالب (ع) در می‌گذرد و او را به حساب نیاورده قابل سنجش نمی‌بیند.

احمد حنبل این روایت را از پسر عمر ثبت کرده است: «رسول خدا (ص) صبحگاهى بعد از برآمدن آفتاب به سراغ ما آمده، گفت: پاسى مانده به فجر دیدم پندارى کلیدها و موازین را به کفم نهاده‌اند. کلیدها که همین کلیدها است. اما موازین آنها است که به وسیله‌اش وزن می‌کنند و می‌سنجند. آنگاه من در کفه‌اى قرار گرفتم و امتم در کفه دیگر و کفه من چربید. بعد ابو بکر را آورده با امتم سنجیدند هموزن درآمد. سپس عمر را آوردند هموزن درآمد! آنگاه عثمان را آوردند هموزن درآمد. سپس موازین به یکسو شد.»

پسر عمر با این افسانه که خود ساخته و بافته، خواسته نظرش را در مورد تفاوت مقام اصحاب و برترى آنان بر یکدیگر تثبیت نماید و این حرفش را که از ابو بکر و عمر و عثمان گذشته تفاوتى در میان نیست و مردم برابر و همسانند.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 97

متن عربی

و سبق فی (ص 36) من طریق الحافظ ابن عساکر، ذکر ابن عمر الخلافة الإسلامیّة و عدّه خلفاءها الاثنی عشر من قریش: أبا بکر، و عمر، و عثمان، و معاویة، و یزید، و السفاح، و منصور، و جابر، و الأمین، و سلام، و المهدی، و أمیر العصب، و قوله فیهم: إنّ کلّهم صالح لا یوجد مثله.

أیّ نفسیّة ذمیمة أو عقلیّة ساقطة دعت الرجل إلى هذه العصبیّة، عصبیّة الجاهلیّة الأولى؟ هب أنّ خلافة أمیر المؤمنین کانت غیر مشروعة- العیاذ باللَّه- و لکن هل کانت من السقوط على حدّ هو أسوأ حالًا من أیّام یزید الطاغیة الباغیة و ملکه العضوض، الذی استساغ الرجل أن یلهج به دون عهد أمیر المؤمنین و خلافته؟ و هل تسوغ تسمیة أیّام الفراعنة و الجبابرة لدى سرد تاریخ قصّة أو قضیّة، و قد ثبت عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم عند القوم أنّ الخلافة بعده صلى الله علیه و آله و سلم ثلاثون عاماً، ثم ملک عضوض، ثم کائن عتوّا و جبریّة و فساداً فی الأُمّة، یستحلّون الفروج و الخمور»؟

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 98

و هل کان على لسان الرجل عقال عیّ به عن سرد فضائل أمیر المؤمنین و تبکّمت علیه ممّا ملأ بین الخافقین؟ و قد نزلت فیه علیه السلام ثلاثمائة آیة، و جاءت فی الثناء علیه آلاف من الأحادیث لم یُرْوَ منها عن ابن عمر إلّا نزر یعدّ بالأنامل، و ذلک بصورة مصغّرة مشوّهة، یضمّ آراءه السخیفة إلیها مثل ما

أخرجه أحمد فی مسنده «1» (2/26) عن ابن عمر قال: کنّا نقول فی زمن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: رسول اللَّه خیر الناس، ثم أبو بکر، ثم عمر، و لقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال لَأَن تکونَ لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم! زوّجه رسول اللَّه ابنته و ولدت له، و سدّت الأبواب إلّا بابه فی المسجد، و أعطاه الرایة یوم خیبر.

و فی حدیث: قیل لابن عمر: ما قولک فی علیّ و عثمان؟ فقال ابن عمر: أمّا عثمان فقد عفا اللَّه عنه فکرهتم أن تعفوا، و أمّا علیّ فابن عمّ رسول اللَّه و ختنه «2».

و تراه یوازن أبا بکر و عمر و عثمان مع رسول اللَّه و یزنهم بمیزان قسطه الذی فیه ألف عین، ثم یرفعه و لم تلحق الزنة علیّا. أخرج أحمد فی المسند «3» (2/76) من طریق ابن عمر، قال: خرج علینا رسول اللَّه ذات غداة بعد طلوع الشمس، فقال: رأیت قُبیل الفجر کأنّی أُعطیت المقالید و الموازین، فأمّا المقالید فهذه المفاتیح، و أمّا الموازین فهی التی تَزِنون بها، فوُضعت فی کفّة و وضعت أُمّتی فی کفّة، فوُزنت بهم فرجَحتُ، ثم جی‏ء بأبی بکر فوزن بهم فوزن، ثم جی‏ء بعمر فوزن [فوزن‏] «4»، ثم جی‏ء بعثمان فوزن بهم. ثم رفعت.

یؤیّد ابن عمر بهذه الأسطورة رأیه فی المفاضلة بین الصحابة، و أنّه لا تفاضل

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏10، ص: 99

بینهم بعد أبی بکر و عمر و عثمان، و إذا ذهبوا استوى الناس.