67- در روایت طولانی یی که قسمتی از آن را در شرح حال عمرو بن عاص- در جلد دوم- آوردیم آمده است که «… آنگاه حسن بن علی– علیه السلام- به سخن پرداخت، خدا را سپاس گفت و ثنا خواند و بر پیامبرش (ص) درود فرستاده آنگاه گفت: ای معاویه! اینها نبودند که به من بد گفتند، بلکه این تو بودی که با همان بد زبانی یی که بدان خو گرفته ای به من پرخاش نمودی و با همان بد عقیدگی که بدان شهره ای و آن بد اخلاقی که در تو مزمن است و ریشه دار و همان تجاوزگری تو به ما که از روی دشمنیت با محمد و خاندان او است.
اینک بشنو ای معاویه! و بشنوید تا در حق او و در حق شما چیزهائی بگویم که کمتر از آن است که هستید.
شما دارودسته را به خدا سوگند می دهم و به شهادت می گیرم که آیا نمی دانید آن کسی که اکنون به او دشنام دادید رو به هر دو قبله نماز خوانده است در حالی که تو ای معاویه! به آن دو قبله کافر بودی و نماز را گمراهی می شمردی و از ره گمراهی لات و عزی را می پرستیدی؟! و شما را قسم می دهم و شهادت می خواهم که آیا نمی دانید او در هر دو بیعت: فتح و رضوان شرکت داشته و بیعت کرده، در حالی که تو ای معاویه به یکی از آن دو بیعت کافر بودی و عقیده نداشتی و دیگری را گسستی؟! و شما را قسم می دهم و شهادت می خواهم آیا نمی دانید که او پیش از همه مردم به اسلام ایمان آورد و تو ای معاویه در آن حال با پدرت از «جماعت کافر دل به دست آمده» بودید که کفر در دل می پروردید و تظاهر به مسلمانی می نمودید و دلتان را با پول به دست می آوردند؟! شما را بخدا قسم آیا نمی دانید او در جنگ «بدر» پرچمدار رسول خدا (ص) بود و پرچم مشرکان به دست معاویه و پدرش بود؟ سپس در جنگ «بدر» و در جنگ «احزاب» در حالی که پرچم رسول خدا (ص) را در دست داشت با شما برخورد مسلحانه کرد و پرچم شرک با تو و با پدرت بود؟ و در تمام آن موقعیت ها و نبردها خدا او را پیروز کرد و حجتش آشکار ساخت و جنبش تبلیغاتیش را قرین موفقیت گردانید و سخنش راست آورد و پیامبر خدا (ص) در همه آن موقعیت ها از او خشنود بود و از تو و از پدرت خشمگین؟! ترا ای معاویه قسم می دهم بخدا که آیا بیاد داری آن روز را که پدرت سوار بر شتر سرخ موئی سر رسید و تو می راندی و این برادرت- عتبه- می کشاندش و رسول خدا (ص) شما را دید و فرمود: خدایا! سوار و دهانه کش و راننده اش
را لعنت کن؟! ای معاویه! آیا شعر را فراموش می کنی که به پدرت چون تصمیم به مسلمان شدن گرفت نوشتی و فرستادی و او را از اسلام آوردن بر حذر نمودی «1»؟! نوشتی:
ای «صخر»! مبادا روزی مسلمان شوی و ما را به ننگ و رسوائی آلائی
پس از آن که آن اشخاص در «بدر» تکه پاره شدند
دائی ام و عمویم و سه دیگر عموی مادرم
و حنظل «نیکو» که (مرگ) او ما را به بیخوابی و بیتابی کشانید
مبادا به کاری بپردازی که ما را
و خویشانمان را در مکه انگشت نما سازد
مرگ برای ما قابل تحمل تر و آسان تر است از این که
دشمنان پشت سر ما بگویند: پسر «حرب» رو از «عزی» برتافت؟!
بخدا آن کارها که در دل پنهان داشتی سهمگین تر از آنها بود که بر زبان آوردی. شما را ای جماعت به خدا قسم می دهم آیا نمی دانید از میان اصحاب پیامبر (ص) علی بود که خود را از خواستنی ها محروم گردانید تا این آیت فرود آمد که «ای مؤمنان! خود را از خواستنی هائی که خدا برایتان حلال دانسته و روا ساخته محروم مگردانید …» و رسول خدا (ص) بزرگترین اصحابش را به نبرد «بنی قریظه» فرستاد و حصاری گشتند و مسلمانان کاری از پیش نبردند، آنگاه علی را با پرچم فرستاد و او آنها را تابع حکم خدا و حکم پیامبرش گردانید و در خیبر نیز چنین کرد؟! ای معاویه! گمان می کنم نمی دانی که من می دانم رسول خدا (ص) چه نفرینی کرد ترا آن هنگام که تصمیم گرفت نامه ای به «بنی جذیمه» بنویسد و بدنبال تو فرستاد و ترا نفرین کرد؟! شما ای جماعت! شما را بخدا قسم می دهم آیا نمی دانید پیامبر خدا (ص) ابو سفیان را در هفت مورد لعنت کرد که نمی توانید منکر آن شوید، بار اول آن هنگام که … (و یکایک آن موارد را بر شمرد چنانکه در همین جلد از نظرتان گذشت).» «2»
سبط ابن جوزی سخن امام (ع) را به این عبارت ثبت کرده است:
«… تو ای معاویه! در جنگ «احزاب» پیامبر (ص) نظری به تو افکند و دید پدرت بر شتری سوار است و مردم را به جنگ وی تشویق می نماید و برادرت دهانه شتر را بدست دارد و تو آن را می رانی، و فرمود: خدا آن سوار را و دهانه کش و راننده را لعنت کند. و نشد که پدرت با پیامبر (ص) برخورد نماید و پیامبر (ص) او را در حالی که تو همراهش بودی لعنت ننماید. عمر ترا به استانداری شام گماشت و به او خیانت کردی، بعد عثمان ترا استانداری داد و چشم انتظار نابودیش گشتی، و تو بودی که پدرت را از مسلمان شدن بر حذر داشتی و به او چنین گفتی:
ای «صخر»! مبادا به دلخواه و بی اجبار مسلمان شوی و ما را به ننگ و رسوائی آلائی پس از آن که آن اشخاص در «بدر» تکه پاره شدند
مبادا به کاری بپردازی که ما را در میان خلق انگشت نما سازد
و در جنگ «بدر» و «احد» و «خندق» و دیگر نبردها علیه رسول خدا (ص) جنگیدی، و می دانی که در کدام بستر به دنیا آمده ای؟! …» «1»
وی در صفحه 116 کتابش می نویسد: «اصمعی و کلبی در کتاب «مثالب» می گویند: معنی سخن حسن به معاویه که می دانی در کدام بستر به دنیا آمده ای، این است که در باره معاویه گفته می شد او از یکی از این چهار قرشی است:
عمارة بن ولید بن مغیره مخزومی، مسافر بن ابی عمرو، ابو سفیان، عباس بن عبد المطلب.
و اینها همنشینان ابو سفیان بودند و بعضی از آنها متهم به داشتن رابطه با «هند» بود.
عمارة بن ولید از زیباترین مردان قبیله قریش بود. در باره مسافر بن ابی عمرو، کلبی می گوید: عقیده عمومی مردم این است که معاویه از او است، زیرا بیش از همه مردم به «هند» عشق می ورزیده است و وقتی «هند» آبستن گشته و معاویه را در شکم داشته مسافر ترسیده که بگوید از او است و به همین جهت گریخته و پیش پادشاه حیره رفته و مقیم گشته است. سپس ابو سفیان به حیره آمد و مسافر را که از عشق هند بیمار بود و شکمش آب آورده بود دیده است، مسافر از احوال مردم مکه پرسیده و ابو سفیان برایش شرح داده است. گفته اند: ابو سفیان پس از آنکه مسافر مکه را ترک گفته با هند ازدواج کرده است. ابو سفیان (در شرح اخبار
مکه) به مسافر می گوید: من پس از رفتن تو با هند ازدواج کردم. مسافر از این خبر ناراحت می شود و بیماریش شدت می گیرد و لاغر و نزار می گردد. به او توصیه می کنند بدنش را داغ کنند. خونگیر و داغگری می آورند. خونگیر در حالی که او را داغ می کند تیز می دهد مسافر می گوید: هنوز آهن در آتش است و ستور تیز می دهد. و سخنش ضرب المثل می شود و نشر می یابد. آنگاه مسافر از عشقی که به هند داشته جان می سپارد.
کلبی می گوید: «هند» از زنانی بود که با غلامانشان رابطه داشتند و به مردان سیاه علاقه داشت، بهمین جهت هر گاه بچه سیاهی می زائید او را می کشت.
و می گوید: در زمان خلافت معاویه، میان یزید بن معاویه و اسحاق بن طابه مشاجره ای در حضور وی در گرفت. یزید به اسحاق گفت: برای تو این خوبست که همه قبیله بنی حرب به بهشت درآیند. یزید با این حرف کنایه به مادر اسحاق زد که به داشتن رابطه نامشروع با یکی از مردان قبیله بنی حرب متهم بود. اسحاق در جوابش گفت: برای تو این خوبست که همه عائله بنی عباس به بهشت درآیند. یزید معنی حرف او را نفهمید اما معاویه فهمید. چون اسحاق برفت، معاویه به یزید گفت:
چطور پیش از این که بدانی مردم درباره تو چه حرفها میزنند زبان به طعنه مردان می گشائی؟ گفت: می خواستم او را دشنام دهم. گفت: او نیز همین منظور را داشت. پرسید: چطور؟ گفت: مگر نمی دانی بعضی از قریش در دوره جاهلیت می پنداشتند که من فرزند عباسم؟! یزید سخت ناراحت گشت. شعبی می گوید:
رسول خدا (ص) در فتح مکه در سخنی با هند به چیزی از این ماجرا اشاره داشته است، زیرا چون هند برای بیعت آمد- و قبلا پیامبر (ص) خونش را هدر شمرده بود- پرسید: به چه مضمون با تو بیعت کنم و چه تعهد بدهم؟ فرمود به این مضمون که زنا نکنی. با ناراحتی گفت: مگر آزاد زن هم زنا می کند؟! پیامبر خدا (ص) او را بشناخت، و نگاهی به عمر انداخت و لبخندی زد.»
زمخشری در «ربیع الابرار» «1» بخش «خویشاوندی ها و نسبت ها و دودمان ها و
شرح حقوق پدران و مادران، و خویشاوند داری و گسسته شدن از خانواده» می نویسد:
«معاویه منسوب به چهار مرد بود: ابو عمرو بن مسافر، عمارة بن ولید، عباس بن عبد المطلب، صباح- آوازه خوان سیاهپوستی که برده عمار بود. می گویند:
ابو سفیان زشترو و کوتاه قد بود، و صباح جوان و خوش سیما. به همین جهت هند او را به همبستری خویش خواند. و می گویند: عتبة بن ابی عتبة بن ابی سفیان نیز از صباح است، و هند چون مایل نبوده در خانه اش آن طفل به دنیا بیاید به «اجیاد» رفته و او را در آنجا زاده است. و در آن باره حسان چنین سروده است:
آن پسر بچه که در گوشه ای از سرزمین مکه
بی گهواره بر خاک افتاده از کیست؟
دختری سپید پوست از قبیله بنی شمس
که گونه ای صاف و برجسته دارد او را بزاده است.» «1»
ابن ابی الحدید می نویسد: «هند در مکه به زشتکاری و فحشاء معروف بود» «2» و زمخشری در «ربیع الابرار» از معاویه یاد کرده و آن ماجرا را بشرح می آورد و می گوید: کسانی که هند را از این اتهام منزه دانسته اند … آنگاه ماجرای فاکهه را که ابو عبید معمر بن مثنی نوشته بشرح آورده است.
زیاد بن ابیه در نامه ای در جواب معاویه- که باو طعنه زده و از مادرش سمیه یاد کرده بود- می نویسد: «این که با اشاره به مادرم سمیه به من طعنه زده ای، اگر من فرزند سمیه ام تو فرزند عده ای هستی!» «3»
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 10، ص: 239