اکنون که دفاعیات معاویه را از موقعیت تبهکارانهاش نسبت به خلافت امیر مؤمنان (ع) و بهانههائى که براى قیام مسلحانهاش تراشیده دیدیم بیائید نگاهى به دفاعیهاى بیندازیم که آخرین هواخواه و پشتیبانش- ابن حجر- ترتیب داده است و چون خویش را از جنگیدن زیر پرچم امویان محروم دیده صفحاتى چند در دفاع از سر دستهشان سیاه کرده است و در کتاب «الصواعق المحرقة» عذرها و دلائل بى پایه ردیف نموده و با گستاخى عرضه کرده است پندارى براهین قاطع است و حجتهاى استوار! و گر چه اینها را خود اختراع نکرده و از پیشینیانش تقلید و اقتتباس و اتخاذ نموده و از ابن حزم و ابن تیمیه و ابن کثیر، لکن با زرنگى و تردستى گرد آورده و چیده و آب و رنگ داده است.
مینویسد: «از معتقدات اهل سنت این است که جنگهائى که میان معاویه و على- رضى اللّه عنهما- در گرفته از آن جهت نبوده که معاویه بر سر خلافت با على کشمکش داشته است، زیرا چنانکه گذشت «1» متفقند بر این که خلافت حق على بوده است. بنابر این آشوب داخلى بر سر خلافت بروز نکرده است، بلکه بدین سبب که معاویه و همراهانش از على تقاضا داشتهاند کشندگان عثمان را به ایشان تسلیم نماید چون معاویه پسر عموى عثمان بوده است، و على از آن سر باز زده است بدین گمان که اگر بخواهد فورا آنان را تحویل دهد چون عشائر آنان بسیار است و به سپاه على آمیختهاند موجب اضطراب و اغتشاش خواهد گشت و خلافت را که انتظام عقیده و آراء مسلمانان بدان وابسته است متزلزل خواهد کرد بویژه آنکه خلافتش در آغاز کار مستحکم و استوار نگشته بود. بدین لحاظ على- رضى اللّه عنه- فکر کرده که به تأخیر انداختن کار تحویل آنان به صواب نزدیکتر است تا آنگاه که وضع خلافت خویش را محکم گرداند و امکان عملى و امکان عمل بوجه درست برایش میسر گردد و وحدت ملى مسلمانان و نظم ایشان به تحقق پیوندد، و آن وقت کشندگان عثمان را یکایک بر گیرد و به آنان تسلیم نماید. و دلیل بر این، آنکه چون در جنگ جمل بانگ برزد که کشندگان عثمان از سپاهش بیرون روند بعضى از آنان آهنگ قیام علیه او و جنگیدنش را کردند. همچنین کسانى که موافق کشتن عثمان بودند جمعى بسیار بودند چنانکه از داستان محاصره کردن و کشتن وى دیدیم، جمعیت انبوهى از مصریان- که هفتصد نفر گفتهاند و هزار نفر و پانصد نفر- و جمعى از مردم کوفه، و جمعى از مردم بصره و اهالى دیگر بلاد، و به مدینه در آمدهاند و کارها از آنان سر زده است. حتى بعضى گفتهاند که آنان با عشائرشان به دههزار نفر میرسیدهاند. و همین على- رضى اللّه عنه- را واشته تا اقدام به تحویل آنان ننماید، زیرا دشوار یا نشدنى بوده است.
و نیز احتمال دارد که على- رضى اللّه عنه- عقیده داشته که کشندگان عثمان «تجاوز کاران داخلى» هستند از آن گونه که اجتهاد و فهم نادرستشان سبب شده که ریختن خون او را جایز بدانند به استناد کارهائى که از او سر زده است مثل این که پسر عمویش مروان را منشى خود ساخته و او را که توسط پیامبر (ص) به خارج مدینه تبعید بوده به مدینه باز گردانده، و در گماشتن به استاندارى و کارهاى مهم دولتى خویشاوندانش را بر دیگران مقدم داشته است، و قضیه محمد بن ابى بکر. از روى بى اطلاعى و به اشتباه تصور کردند که وقتى این کار را کرد ریختن خونش جایز خواهد بود. تجاوز کار مسلح داخلى هر گاه سر به فرمان پیشواى عادل آورد دیگر او را بخاطر خونى که در حال شورش مسلحانه ریخته یا مالى که در اثناى آن بهدر داده- و این جمله را با اجتهاد غلط کرده است- تعقیب نخواهند کرد و این نظر شافعى- رضى اللّه عنه- است و جمعى دیگر از علماى فقه همین را گفتهاند. این احتمال گر چه امکان دارد، ولى احتمال و فرض پیشین بیشتر قابل اعتماد است …» «1»
میگوئیم: گرفتیم عثمان بناحق و از روى تجاوز کارى کشته شده باشد.
و فرض کردیم به هیچ وجه کارى را که مستوجب قتلش باشد مرتکب نگشته باشد.
و پیش از کشتنش اتمام حجت بر او نکرده و در حق وى حکم قرآن را باجرا نگذاشته باشند.
و قتلش در میان هزاران مدنى و مصرى و کوفى و بصرى صورت نگرفته باشد.
و سراسر کشور بر او نشوریده و مردان صالح امت انتقادات و اعتراضات بیشمار بر او ننموده و وى را پیوسته به پیروى سنت نخوانده باشند.
و قاتلش نه اینکه از روز اول مجهول و ناشناس مانده، بلکه معلوم و معین بوده و انگشت نما، و قتلش بى قاتل مشخص نباشد تا جزاى حقوقى قتلش از خزانه عمومى مسلمانان پرداخته شود.
و مباشران قتلش بکشتن نرفته باشند و بعضى از آنها باقى مانده و امکان قصاصشان وجود داشته باشد.
و مهاجران و انصار در قتلش همداستان نباشند و این مجتهدان عادل دستى در آن حادثه نداشته باشند و برجستهترین اصحاب در قتلش شرکت نجسته باشند.
و مردم مدینه به اصحاب رسول خدا (ص) در سراسر کشور ننوشته باشند که شما به جهاد راه خداى عز و جل برخاسته و از شهر خویش بیرون گشتهاید در پى برقرارى دین محمد (ص)، حال آنکه دین محمد را کسى که در غیابتان عهدهدار امور شما است تباه و رها گردانیده است. بنابراین بسرعت بیائید و دین محمّد (ص) را بر قرار گردانید.
و مهاجران به اصحاب و تابعانى که در مصر بودند ننوشته باشند: بیائید اینجا و خلافت رسول خدا را پیش از آنکه از چنگ اهلش بدر کنند به سامان آورید، زیرا کتاب خدا (در عمل) تبدیل یافته و سنت رسول خدا دگرگون گشته است و احکام دو خلیفه پیشین تغییر داده شده است … «1»
و طلحه و زبیر و عائشه- ام المؤمنین- و عمرو بن عاص بیش از همه مردم در مخالفت با وى سرسختى و تندى نشان نمیدادهاند و هیچ تلاشى در آن انقلاب نکردهاند.
و دنیا صداى عثمان را نشنیده است که میگوید: واى از دست طلحه! آن قدر زر و سیم به او دادهام و حالا در پى قتل من است و مردم را به کشتنم تحریک میکند.
و طلحه نگفته است: چه میشود اگر (عثمان) کشته بشود نه فرشته مقرب است و نه پیامبر مرسل و مردم را از رساندن آب به عثمان باز نداشته است.
و مروان، طلحه را در عوض خون عثمان نکشته باشد و این سخن از وى در تاریخ ثبت نباشد که «دیگر در پى خونخواهى نخواهم رفت.»
و زبیر نگفته باشد: او (یعنى عثمان) را بکشید، زیرا دینتان را تغییر داده است، و عثمان فرداى (قیامت) لاشهاى بر صراط خواهد بود.
و عائشه به بانگ بلند فریاد نزده باشد: نعثل را بکشید، خدا او را بکشد، چون کافر گشته است. و به مروان نگفته باشد: بخدا میل دارم تو و این رفیقت که این قدر به وضع او توجه دارى، بپاى هر کدامتان سنگ آسیائى باشد و به دریا انداخته شوید. و به ابن عباس اخطار نکرده باشد: مبادا مردم را از این دیکتاتور دور سازى!
و عمرو عاص نگفته باشد: مرا عمرو عاص میگویند او را در حالى که در وادى السباع بودم کشتم. وقتى تصمیم گرفتم علیه او تحریک کنم حتى چوپانى را که در سر کوه با گله خویش است تحریک میکنم.
و سعد بن ابى وقاص اعتراف نکرده باشد: ما دست باز داشتیم و اگر میخواستیم میتوانستیم بلا از او بگردانیم.
و نعش عثمان سه روز در مزبله نمانده باشد و نه اینکه مهاجران و انصار و دیگر اصحاب عادل و نیکرو کوچکترین اهتمامى بدفنش نکرده باشند.
و طلحه از کفن و دفنش در گورستان مسلمانان جلوگیرى ننموده باشد و او را پس از ذلت و خوارى و تحقیر در گورستان یهودیان- در باغ کوکب- دفن نکرده باشند.
و همه آنچه در جلد نهم از زبان جمعى کثیر از اصحاب پیامبر (ص)- که در میانشان رجال برجسته و ارکان فقه آن جماعت وجود دارند- ثبت کردیم و تاریخ گویاى آن است به صحت نپیوسته و درست نباشد به هیچوجه و نه حتى ذرهاى.
و امام وقت حق نداشته باشد آنطور که عثمان از کیفر عبید اللّه بن عمر- که هرمزان و جفینة دختر ابو لؤلؤة را بى هیچ جرمى کشته بود- در گذشت در گذرد.
و معاویه پا از یارى عثمان بدامن در نپیچیده و در پى فرصت کشته شدنش نبوده باشد و تنى چند از برجستهترین اصحاب شهادت نداده باشند که ریخته شدن خون عثمان به گردن معاویه است و قصاص خونش را از کسى جزوى نباید گرفت.
و عثمان باز ماندهاى جز معاویه نداشته است که عهده دار خونخواهى او شود.
و على بوده که عثمان را کشته یا کشندگانش را پناه داده است.
و معاویه دور و بیخبر از آن حادثه نبوده، بلکه شاهد و ناظر قتل عثمان بوده و قاتل او را شناخته و دانسته چه کسانى از کشتنش پاکدامن بودهاند و ادعاى معاویه تهمت و بهتان و حرف بى پایه نبوده و نه بر مبناى شهادت دروغ و ساختگى.
و اقامه دعواى خونخواهى عثمان وضعى استثنائى داشته و غیر از سایر دعاوى حقوقى و جزائى بوده و برعکس آنها نزد امام وقت مطرح نمیشده است
و عملیات مسلحانه و لشکرکشى معاویه نه براى ریاستجوئى و دستاندازى به مقام شامخ خلافت بلکه براى دستگیرى و کیفر کشندگان عثمان بوده است و هرگز نمیخواسته از رهگذر جنگش به خلافت رسد چون میدانسته که آزاد شدهاى است فرزند آزاد شدهاى، و نه از مجاهدان بدر است و نه سابقه درخشانى در اسلام دارد و نه حائز شرایط خلافت است و نه در انتخابات عمومى پیروز گشته و نه اجماعى براى خلافتش صورت گرفته و نه کسى او را برگزیده است.
آرى، گرفتیم وقایع تاریخى چنین اتفاق افتاده و حقائق بدین گونه باشد اى ابن حجر! و گرفتیم که چشم از همه حقائق و وقایع ثابتى که بر خلاف نوشته تو است «1» پوشیدى، مگر این را هم میتوانى انکار کرد که مخالفت و دشمنى معاویه با امام وقت و حاکمى که علاوه بر وجود نص، با اجماع اصحاب بدان مقام نائل گشته است به منزله قیام مسلحانه علیه او است؟! و حزب ابو سفیان با جنگ و ستیزى که علیه امیر المؤمنین (ع) براه انداخت به تجاوز کار مسلح داخلى بدل گشت و به تحقیر و سست کردن قدرت سیاسى الهى در زمین پرداخت و فرمانروائى شرعى را متزلزل گردانید و پیوند مسلمانى از گردن خویش فرو گذاشت و لازم آورد که بنام خدا محکوم و زبون گردد و مسلمانان با آن نبرد کنند تا از حوزه ایمان طرد شود، و خود را مصداق احادیثى گردانید که در صدر این مبحث آوردیم؟!
معاویه نه خلیفه بود و نه با او بیعتى شده بود، بلکه استاندارى بود از طرف کسانى که پیشتر خلیفه بودند. بنابراین، بیعتى که در مدینه با امیر المؤمنین على (ع) شد او را در شام ملزم و متعهد میساخت- چنانکه امام (ع) خود به او نوشته و متذکر گشت. و اگر میخواست به استاندارى و کار دولتى خویش ادامه دهد باید فرمان جدید یا تأییدى از طرف خلیفه وقت دریافت میکرد. و اینها هیچیک صورت نگرفت اگر نگوئیم که بعکس حضرتش او را از مقام استاندارى برکنار ساخت و هیئتى را فرستاد تا او را به فرمانبردارى و تسلیم در برابر تصمیم عمومى صاحبنظران جامعه و مسلمانان وادارد، و فرمان کتبییى به همین منظور با ایشان همراه کرد.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج10، ص: 422