ثقه الاسلام کلینی در کافی ص 244 با اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که یک بار هنگامی که پیامبر (ص) در مسجد الحرام بود و جامه ای تازه بر تن داشت مشرکان بارک شتری را بر او افکندند و جامه های اورا به آن انباشتند تا هر چه از آن توانست در لابلایش جای گرفت. او به نزدابوطالب شد و گفت عمو شخصیت مرا در میان شما چگونه می بینی؟ پرسید برادرزاده ام این ها چیست؟ او گزارش رویداد را بداد. ابوطالب حمزه را بخواند و شمشیر را برگرفت و بحمزه گفت آن بارک را برگیر. سپس روی به آن گروه نهاد و پیامبر (ص) نیز با او بود پس به نزد قریش شد و آنان پیرامون کعبه بودند . چون او را دیدند از چهره اش دانستند که بد خواستی درباره شان دارد. سپس به حمزه گفت بارک را بر سبیل و جلو ریش ایشانبکش. او چنین کرد تا به آخرین کسان رسید. سپس ابوطالب روی به پیامبر کرد و گفت برادرزاده ام این است ارج تو در میان ما . داستان بالا را گروهی از بزرگان و پیشوایان حدیث در نگاشتههاشان یاد کرده اند
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 529