به شعبی بسته اند که گفت چون بیماری فاطمه سخت شد بوبکر به نزد وی آمد و اجازه ورود خواست. علی به وی گفت اینک ابوبکر در آستان در ایستاده و اجازه ورود می خواهد اگر خواهی به او اجازه ده، گفت آیا تو این کار را دوست تری می داری؟ گفت آری . پس او داخل شد و از وی عذر خواست و با وی سخن گفت تا از او راضی شد . و از زبان اوزاعی آورده اند که گفت چنان خبر شدم که فاطمه دختر رسول خدا(ص) بر ابوبکر خشم گرفت. پس بوبکر روزی گرم بیرون شد تا در آستانه خانهاو ایستاد و گفت از جایم تکان نمی خورم تا دختر رسول خدا (ص) از من خشنود شود. پس علی بر فاطمه درآمد و او را سوگند داد راضی شود او هم راضیشد .
این دو گزارش در برابر آن خبرهای صحیح چه ارزشی دارد؟ با توجهبه این که هیچ نشانی از آنها در هیچیک از جوامع حدیث و مسندهای حافظان یافت نمی شود . آخر از کجا و از زبان چه کسی این خبر به اوزاعی متوفی 157 رسیده و شعبی متوفی میان سال های 104 تا 110 نیز که بدون زنجیره پیوسته ای آن را گزارش کرده، دانسته نیست آن را که گرفته و خلاصه که بوده است که این خبر را به این دو مرد الهام کرده . آری موید گزارش های آشکار و صحیحی کهنخست آوردیم، نوشته های ابن قتیبه وجاحظ است که اولی می نویسد: عمر به بوبکر (ض) گفت برویم نزد فاطمه زیرا ما او را به خشم آوردیم. پس هر دو برفتند و از فاطمه اجازه ورود خواستند او اجازه نداد. پس به نزد علی شدند و با او گفتگو کردند تا آن دو را به خانه فاطمه راه داد، و چون نزد او نشستند روی خویش را به سوی دیواربرگرداند. پس بر وی سلام کردند، جواب سلام به ایشان نداد. پس ابوبکر به سخن پرداخت و گفت ای حبیبه رسول خدا بخدا خویشان رسول خدا نزد من از خویشان خودم محبوب ترند و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری و من دوست می داشتم که روزیکه پدرت درگذشت من مرده بودم و پس از او نمی ماندم آیا گمان داری من با آنکه ترا می شناسم و از فضیلت و شرف تو آگاهم تو را از رسیدن به حق خویش و به سهم الارثت از رسول خدا جلوگیری می کنم؟جز این نبوده که من از پدرت رسول خدا(ص)شنیدم که می گفت ما ارث نمی گذاریم آنچه از ما بجا ماند صدقه است. فاطمه گفت: مرا آگاه کنید ببینم که اگر حدیثی از رسول خدا (ص) برای شما باز گویم آن را می شناسید و به آن عمل می کنید؟ گفتند آری گفت شما را بخدا سوگند می دهم آیا ازرسول خدا (ص) نشنیدید که می گوید خشنودی فاطمهاز خشنودی من است و خشم فاطمه از خشممن پس هر که دخترم فاطمه را دوست داشت مرا دوست داشته و هر که فاطمه را به خشم آورد مرا بخشم آورده؟ گفتند آری ما این را از رسول خدا (ص) شنیدیم. گفت پس من خدا و فرشتگان اورا گواه می گیرم که شما مرا به خشم آوردید و خشنود نداشتید و من هر گاه پیامبر را ببینم شکایت شما را به او خواهم کرد. ابوبکر گفت ای فاطمه من بخدای تعالی پناه می برم از خشم او وخشم تو . پس بوبکر چنان سخت به گریه و زاری افتاد که نزدیک بود جانش به در رود. زهرا می گفت به خدا در هر نمازی که بگزارم بر تو نفرین می فرستم، سپس ابوبکر گریان بیرون شد مردم گرد او را گرفتند و اوایشان را گفت هر مردی – با دلخوشی به خانواده اش – شب را در آغوش همسر خودبه سر می برد و مرا با نگرانی هایی که دارم رها می کنید، مرا نیازی به بیعت شما نیست بیعت خود را با من ندیده گیرید .
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 7ص 306 و 307)