40- رفاعة بن عبد المنذر انصارى- روایت او در «حدیث الولایه» باسناد ابن عقده و در کتاب «نخب المناقب» جعابى و در «کتاب الغدیر» منصور رازى موجود است.
41- زبیر بن عوام قرشى (در سال 37 کشته شده) ابن عقده در کتاب الولایه و جعابى در نخب خود و منصور رازى در «کتاب الغدیر» حدیث غدیر را از او روایت نمودهاند و نامبرده یکى از (عشره مبشّره) است که حافظ ابن المغازلى آنان را در شمار راویان غدیر ذکر کرده و جزرى شافعى در (اسنى المطالب) ص 3 او را در شمار راویان حدیث غدیر ثبت نموده است.
42- زید بن ارقم انصارى خزرجى (در یکى از سالهاى 66 تا 68 وفات یافته) احمد بن حنبل در جلد 4 از «مسند» ص 368 از ابن نمیر از عبد الملک بن سلیمان از عطیه عوفى با ذکر سند آورده که او گفت: از زید بن ارقم سئوال نموده گفتم: من دامادى دارم و او حدیثى از تو درباره على علیه السّلام در روز غدیر خم ذکر نموده من دوست دارم که آن حدیث را از خودت بشنوم؟ زید گفت: شما گروه عراقیان، در شما هست آنچه هست:
من به او گفتم: بر تو از من باکى نباشد از من اندیشه و ترس نداشته باش.
گفت: بلى ما در جحفه بودیم که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر ما بیرون شد در وقت ظهر در حالیکه بازوى على علیه السّلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود: آیا نمیدانید که من اولى بمؤمنین هستم از خودشان؟ همگى گفتند آرى چنین است فرمود بنابر این.
هر کس که من مولاى اویم على علیه السّلام مولاى او خواهد بود. پس باو گفتم آیا آن حضرت این جمله را هم فرمود: بار خدایا دوست بدار دوستان او را دشمن بدار دشمنان او را؟ گفت: من آنچه را که شنیدم بتو خبر دادم «1».
و در جلد 4 «مسند» ص 372 از سفیان از ابى عوانه از مغیره از ابى عبید از ابى عبد اللّه میمون ذکر نموده که از قول زید بن ارقم نقل نموده که در حالیکه من میشنیدم زید چنین گفت: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در وادى که خم نامیده میشود فرود آمدیم. آنحضرت امر باقامه نماز فرمود و در گرماى نیمروز نماز را بجا آورد سپس براى ما خطبه ایراد فرمود در حالی که با افکندن پارچه بر یکدرخت بزرگ براى آن جناب سایه تشکیل داده شده بود. آنگاه فرمود: آیا نمیدانید؟ آیا شهادت نمیدهید باینکه من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمنى از خود او؟ گفتند آرى چنین است. فرمود: پس هر که من مولاى اویم همانا على علیه السّلام مولاى او است. بار خدایا دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد و دوست دار آنکه را که او را دوست دارد و باز در همان مجلد از مسند و در همان صفحه این حدیث را از محمّد بن جعفر از شعبه از میمون روایت نموده و نسائى در «خصایص» ص 16 باسناد خود آنرا از زید روایت کرده و در صفحه 15 «در خصایص» نسائى از احمد بن مثنّى آورده که او از قول یحیى بن حمّاد و او از ابو عوانه از سلیمان از حبیب بن ابى ثابت از ابى الطفیل از زید بن ارقم آورده که گفت: چون پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله از حجّة الوداع باز گشت فرمود و در غدیر خم فرود آمد، امر فرمود خار و خاشاک آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنین مینماید که مرا بسراى دیگر خواندهاند و بزودى اجابت خواهم نمود و همانا من وامیگذارم در میان شما دو چیز گران و نفیس را.
یکى از آندو بزرگتر است از آندیگر. کتاب خدا و عترت من. اهل بیت من.
پس بیندیشید که بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهید نمود؟! همانا این دو از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود: همانا خداى مولاى من است و من ولىّ هر مؤمن هستم. پس از این سخن دست على (رضى اللّه عنه) را گرفت و گفت: هر کس من ولىّ او (متصرف و مختار در امور او) هستم پس از من این (یعنى على علیه السّلام) ولىّ او خواهد بود. بار خدایا دوست بدار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد. راوى گوید: بزید
گفتم: این سخن را تو از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدى؟ گفت کسى در آنجا و در میان آن درختان نبود جز اینکه او را بچشم خود دید و این سخنان را بگوش خود شنید.
و باز در «خصایص» در ص 16 نیز از قتیبة بن سعید از ابن ابى عدى از عوف از ابى عبد اللّه میمون روایت کرده که زید بن ارقم گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بپا خواست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود: آیا نمیدانید که من اولى (سزاوارتر) هستم بهر مؤمن از خود او؟ گفتند آرى باین امر معترف و گواهیم که تو بهر مؤمن اولى هستى از خودش.
پس فرمود: هر کس من مولاى اویم این (یعنى على علیه السّلام) مولاى او است و دست على را گرفت. و بهمین بیان و لفظ، دولابى در جلد 2 «الکنى و الاسماء» ص 61 از احمد بن شعیب از قتیبة بن سعید از ابن ابى عدى از عوف از میمون از زید آورده که گفت: با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم بین مکّه و مدینه تا در منزلى که آنجا را غدیر خم مینامند فرود آمدیم. در این هنگام اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد … بشرح حدیث.
و مسلم در جلد 2 از «صحیح خود» ص 325 چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حیّان از یزید بن حیّان از زید، و بطریق دیگر قسمتى از حدیث غدیر را روایت نموده که زید گفت: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در آبى که خم نامیده شده خطبه خواند ولى آنچه را که راجع بولایت است (با اینکه مشایخ و بزرگان او آن را روایت نمودهاند) از او روایت نکرد و این خوددارى بمنظور و هدفى است که خودش بآن داناتر و شناساتر است: و حافظ بغوى در جلد 2 «مصابیح السنّه» ص 199 حدیث ولایت را از زید روایت کرده و آنرا از احادیث نیکو بشما آورده و حافظ ترمذى در صحیح خود در جلد 2 ص 298 حدیث مزبور را از ابى عبد اللّه میمون از زید روایت نموده وگفته است که این حدیث نیکو و درست است. «1»
و حاکم در جلد 3 «المستدرک» ص 109 از ابى الحسین محمّد بن احمد بن تمیم حنظلى در بغداد از ابى قلابه عبد الملک بن محمّد رقاشى از یحیى بن حمّاد و باز از قول ابو بکر محمّد بن بالویه و محمّد بن جعفر بزار و آندو از قول عبد اللّه بن احمد بن حنبل از پدرش از یحیى بن حمّاد- و نیز از قول ابو نصر احمد بن سهل فقیه بخارى از صالح بن محمّد حافظ بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از یحیى بن حمّاد روایت کرده- که او (یحیى ابن حمّاد) از ابى عوانه نقل کرده و او از سلیمان اعمش و او از حبیب بن ابى ثابت از ابى الطفیل از زید و صحت و درستى این طریق و اسناد را اشعار داشته و بهمین سند حدیث مزبور را احمد بن حنبل در جلد 1 (المسند) ص 118 از شریک- از اعمش روایت نموده. و در ص 109 جلد مذکور «مستدرک» از ابى بکر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى و آندو از محمّد بن ایوب و او از ازرق بن على و او از حسان بن ابراهیم کرمانى و او از محمّد بن سلمة بن کهیل و او از پدرش و او از ابى الطفیل و او از زید روایت کرده که: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بین مکّه و مدینه در محلى که پنج اصله درختان تناور و خاردار بود فرود آمد. مردم زیر درختان مزبور را جاروب کردند و خار و خاشاک آنجا را برطرف ساختند و آن جناب شب را در آنجا گذرانید و پس از بجا آوردن نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود: همانا من دو امر در میان شما. وامیگذارم که اگر آندو را پیروى و تبعیّت نمائید هرگز گمراه نشوید و آندو کتاب خداست و عترت (اهل بیت) من، سپس آن جناب سه بار فرمود: آیا میدانید که من اولى (سزاوارتر) هستم باهل ایمان از خود آنها. همگى گفتند: بلى. پس از آن فرمود:
هر کس که من مولاى اویم على علیه السّلام مولاى اوست.
و در صفحه 533 (همان مجلد از مستدرک) از محمّد بن على شیبانى در کوفهروایت نموده که او از قول احمد بن حازم غفارى و او از ابو نعیم از کامل ابو العلاء که او گفت شنیدم حبیب بن ابى ثابت خبر میداد از یحیى بن جعده از زید که گفت بیرون شدیم با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله (از مکّه) تا رسیدیم به غدیر خم در روزى که تاکنون گرمتر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر آن جناب خار و خاشاک آنجا رفته شد. پس آن جناب حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود: هیچ پیغمبرى مبعوث نشده مگر آنکه بیش از نیمى از عمر پیغمبر قبل از خود زیست نکرده «2» و من نزدیک شده که بسراى دیگر خوانده شوم و اجابت نمایم.
همانا من وامیگذارم در میان شما چیزى را که هرگز گمراه نشوید بعد از آن (یعنى بعد از تبعیّت و اداى حق آن)- کتاب خداى عزّ و جلّ. سپس برخاست و دست على رضى اللّه عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود: کیست که اولى (سزاوارتر) است بشما از خود شما؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود: هر کس که من مولاى اویم. پس على علیه السّلام مولاى او است. سپس حاکم گفته که این حدیث اسنادش درست است و در مقام ذکر سند آن بر نیامده.
و حافظ عاصمى در «زین الفتى» روایت نموده و گفته: خبر داد مرا شیخ احمد ابن محمّد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسین بن على درسکى از محمّد بن حسین بن قاسم از امام ابى عبد اللّه محمّد بن کرام رضى اللّه عنه از على بن اسحق از حسیب بن حسیب برادر حمزة زیّات از ابى اسحق همدانى از عمرو از زید بن ارقم باینکه: پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله بغدیر خم آمد و براى مردم خطبه ایراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود.
پس از آنکه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على علیه السّلام را گرفت بطوریکه سفیدى زیر بغلش دیده شده. پس خطاب به مردم فرمود: هر کس که من مولاى اویم پس على علیه السّلام مولاى او است. بار خدایا دوست دار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد و یارى و دستگیرى فرما آنکه را که او رایارى و دستگیرى نماید و محبوب بدار کسى را که او را محبوب بدارد سپس بعلى علیه السّلام فرمود: یا على آیا بتو نیاموزم کلماتى را که بآنها خدا را بخوانى؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذرّهها باشد آمرزیده شود با اینکه تو آمرزیده هستى (از گناه منزّه و مبرّائى). بگو اللّهمّ لا اله إلّا انت تبارکت سبحانک رب العرش العظیم، و صاحب «فراید السمطین» در باب 58 باسناد خود و محب الدین طبرى در جلد 2 «الریاض النضره» ص 169 و میبدى در شرح دیوان امیر المؤمنین علیه السّلام از طریق احمد و ذهبى در جلد 3 تلخیص خود ص 533 (و صحت آن را تأیید کرده) این حدیث را از زید بن ارقم روایت نمودهاند و ذهبى به طریق دیگر هم این حدیث را از زید روایت نموده و در جلد 3 «میزان الاعتدال» ص 224 آنرا روایت نموده از غندر از شعبه از میمون ابى عبد اللّه از زید و ابن صباغ مالکى در «الفصول المهمّه» ص 24 از ترمذى و زهرى از زید آن را روایت کرده و چنین گفته: ترمذى از زید بن ارقم روایت نموده که او گفت:
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هر کس من مولاى اویم پس على علیه السّلام مولاى او است.
ترمذى تنها همین لفظ و جمله را روایت کرده و بر او چیزى زیاد نکرده ولى جز او یعنى زهرى روز و زمان و مکان را نیز تصریح نموده و گوید:
چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله حجة الوداع را انجام داد و بقصد مدینه بازگشت فرمود، در غدیر خم بپا خاست، و آن آبى است بین مکّه و مدینه و این امر در روز هیجدهم از ذالحجة الحرام در گرماى شدید نیمروز انجام یافت. پس خطاب بمردم فرمود: من مسئولم، شما نیز مسئول هستید. آیا من تبلیغ نمودم؟ گفتند:
شهادت میدهیم که تو تبلیغ فرمودى و پند دادى. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود. و منهم خود شهادت میدهم که تبلیغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود: اى مردم آیا نه اینست که شما به یکتائى خداوند و رسالت من گواهى میدهید؟ گفتند ما گواهى بیکتائى خدا میدهیم و گواهى میدهیم که تو فرستاده خدائى. فرمود: من خود نیز مانند شما شهادت میدهم. سپس خطاب بمردم کرده فرمود؛ من در میان شما وا گذاردهام چیزیرا که اگر بآن تمسک جوئید بعد از من هرگز گمراه نشوید، کتاب خدا واهل بیتم. آگاه باشید که خداى مهربان و دانا بمن خبر داد که این دو از یکدیگر جدا نشده تا کنار حوض بمن وارد شوند. حوض من از حیث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستیکه خدا از شما پرسش خواهد فرمود که بعد از من با کتاب او و اهل بیت من چگونه رفتار کردهاید؟ سپس خطاب بمردم فرمود و گفت: کیست که سزاوارترین مردم است باهل ایمان؟ گفتند خدا و رسول او داناترند، فرمود: سزاوارترین مردم باهل ایمان اهل بیت من میباشند، و این سخن را سه بار تکرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و فرمود بار خدایا هر کس من مولاى اویم پس على علیه السّلام مولاى او است. خداوندا دوست دار کسى را که او را دوست دارد و دشمن دار کسى را که او را دشمن دارد این سخن را نیز سه بار تکرار فرمود: آگاه باشید آنان که اکنون حاضر هستند این واقعه را بغائبین ابلاغ نمایند.
و ابن طلحه شافعى در «مطالب السئول» ص 16 حدیث مزبور را نقل از ترمذى از زید روایت نموده و حافظ ابو بکر هیثمى در جلد 9 «مجمع الزواید» ص 104 از طریق احمد و طبرانى و بزار باسنادشان از زید و در ص 163 حدیث مزبور را آورده و لفظ او در روایت دوم باین شرح است که زید گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جحفه فرود آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: من نمییابم- براى هیچ پیغمبرى جز نصف عمر پیغمبر قبل از او، و نزدیک شده است که من بسراى دیگر خوانده شوم و اجابت نمایم. اینک بگوئید (درباره وظایفى که بانجام رسانیدهام) چه اقرار دارید؟ گفتند: بوظیفه نصیحت و ارشاد ما عمل فرمودى. فرمود: آیا نه این است که به یکتائى خداوند و اینکه محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده او است و اینکه بهشت و دوزخ او حق است شهادت میدهید؟ گفتند: شهادت میدهیم. آنحضرت در این موقع دست خود را بلند کرد و بر سینه نهاد و فرمود من نیز با شما شهادت میدهم. پس از آن توجه بیشتر مردم را به شنیدن جلب کرد و فرمود: من بر شما پیشى میگیرم و شما در کنار حوض بر من وارد میشوید و همانا پهناى آنحوض مانندمسافت بین صنعاء و بصرى است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سیمین هست.
پس بیندیشید که پس از من با دو چیز گران و نفیس (که در میان شما وامیگذارم) چگونه رفتار خواهید نمود؟ از میان آن گروه یکتن صدا بر آورد و گفت: یا رسول اللّه آندو چیز کدامند؟ فرمود کتاب خدا. یکطرف آن در دست خداوند و و طرف دیگر آن دست شما است، پس آنرا محکم نگاه دارید تا گمراه نشوید و دیگر عشیره من «1» و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود. که این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و من این عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پیشى نگیرید که هلاک میشوید و از پیروى آن دو تخلّف و کوتاهى نکنید که هلاک میشوید و آندو را چیزى نیاموزید. چه آنان از شما داناترند. سپس دست على علیه السّلام را گرفت و فرمود: هر کس من اولى (سزاوارتر) به او از خودش هستم پس على علیه السّلام ولىّ او است، بار خدایا درست دار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد.
و در روایت دیگر که مختصرتر از این است چنین مسطور است: در آن (حوض) به تعداد ستارگان قدحهاى طلا و نقره هست:
و در آن روایت دیگر این جمله نیز هست: بزرگتر کتاب خدا و کوچکتر عترت من. و در روایت دیگر چنین رسیده که:
چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از حجة الوداع مراجعت فرمود و در غدیر خم فرود آمد. حسب امر آن جناب خار و خاشاک آن زمین زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و فرمود: چنین مینماید که من بسراى دیگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود … و در پایان آن مذکور است که راوى گوید: بزید گفتم: تو این سخنان را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدى؟ گفت در میان آن درختان انبوه کسى نبود جز آنکه او را بچشم خود دید و این سخنان را بگوش خود شنید.
و نیز در جلد 9- (مجمع الزاوید) ص 105 نقل از ترمذى و طبرانى و بزارباسنادشان از زید چنین مذکور است: گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امر فرمود، نهالهاى خار از آن زمین کنده شد و آنجا را آب پاشى کردند سپس خطبه خواند. پس قسم بخدا هیچ چیزى که تا قیام قیامت واقع میشود نماند جز اینکه انروز ما را بآن خبر داد. سپس خطاب بمردم فرمود: کیست که اولى است (سزاوارتر است) بشما از خود شما؟ گفتیم خدا و رسولش اولى (سزاوارتر) هستند بما از خود ما. فرمود پس هر که من مولاى اویم پس از من این یعنى على علیه السّلام مولاى او است پس دست او را گرفت و گشود سپس گفت: بار خدایا دوست دار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد (و رجال این سند را مورد وثوق و اطمینان دانسته) لفظ حافظ هیثمى تمام شد. و آنچه را که ترمذى و نسائى بطریق خودشان روایت کردهاند با ذکر سند از زید بن ارقم ثبت نموده است.
و حافظ زرقانى مالکى در جلد 7- «شرح المواهب» ص 13 این حدیث را از زید بن ارقم روایت نموده و ضیاء مقدسى صحت طریق آنرا اعلام داشته و از طریق طبرانى در قسمتى از حدیث، این جمله از فرمایش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را ذکر نموده که فرمود. اى مردم: همانا خدا مولاى من است و من مولاى اهل ایمان هستم. و من اولى (سزاوارتر) باهل ایمان هستم از خود آنها پس هر کسى که من مولاى اویم على علیه السّلام مولاى او است بار خدایا دوست دار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد (بار دیگر این دعا را تأکید فرموده بجمله: احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه). و یارى کن کسى را که او را یارى کند و خوار گردان کسى را که او را خوار گرداند و او را مدار و محور حق قرار ده.
و این حدیث را خطیب خوارزمى در مناقب ص 93 باسنادش از حافظ أبى بکر احمد بن حسین بیهقى از أبى عبد اللّه حافظ محمّد بن یعقوب از فقیه أبى نصر احمد بن سهیل از حافظ صالح بن محمّد بغدادى از خلف بن سالم از یحیى بن حمّاد از أبى عوانه از سلیمان اعمش از حبیب بن أبى ثابت از أبى الطفیل از زید بن ارقم «1» بلفظ حافظنسائى روایت نموده که در صفحه 29 لفظ او از خصایصش نقل شده است.
و ابن عبد البرّ در جلد 2 «الاستیعاب» ص 473 و ابو الحجاج در «تهذیب الکمال فی اسماء الرجال» و ابن کثیر شامى در جلد 5 «البدایة و النهایه» ص 208 از حبیب بن ابى ثابت از ابى الطفیل از زید بطریق نسائى این حدیث را روایت نمودهاند و ابن کثیر گفته که این حدیث صحیح است (نقل از ذهبى) و در ص 109 همان جزء «البدایه و النهایه» از ابى الطفیل و یحیى بن جعده و ابى عبد اللّه میمون از زید روایت کرده و گفته این اسناد نیکو و رجال آن مورد وثوق و اعتمادند و در جلد 7 صفحه 348 از طریق غندر از شعبه از سلمة بن کهیل از ابى الطفیل از ابى مریم یا زید بن ارقم و از طریق احمد بسند و لفظ مذکور در ص 29 آنرا ذکر نموده سپس گفته که: جماعتى که از جمله آنها ابو اسحق سبیعى و جبیب اساف و عطیه عوفى و ابو عبد اللّه شامى و ابو الطفیل عامر بن واثلهاند این حدیث را از زید بن ارقم روایت نمودهاند.
و حافظ گنجى شافعى در «کفایة الطالب» ص 14 بطریق سه گانه احمد بن حنبل آنرا روایت نموده و پس از ذکر الفاظ او بطرق او در ص 15 گفته: احمد بن حنبل این چنین در مسند خود روایت مذکور را با ذکر سند ثبت نموده و چنین راوى اگر آنرا بیک سند هم ذکر مینمود کافى بود تا چه رسد باینکه چنین پیشوائى طرق متعدده خود را در ذکر این روایت جمع نموده: سپس از مشایخ خود حفاظ اربعه که عبارتند از: شیخ الاسلام ابو محمّد عبد اللّه ابن ابى الوفاء محمّد الباذرائى و قاضى ابو الفضایل عبد الکریم بن عبد الصمد انصارى، و ابو الغیث فرج بن عبد اللّه قرطبى، و ابو الفتح نصر اله بن ابى بکر بن ابى الیاس، باسنادهایشان از جامع ترمذى باسنادش از سلمة بن کهیل از ابى الطفیل آنرا از زید روایت نموده.
حدیث زید بن ارقم در «جمع الجوامع» و «تاریخ الخلفاء» سیوطى ص 114 و «الجامع الصغیر» جلد 2 ص 555 نقل از ترمذى و نسائى و ضیاء مقدسى و جلد 7 «تهذیب التهذیب» ابن حجر ص 337 و ریاض الصالحین ص 152 و جلد 2 «البیان و التعریف» ص 136 از طبرانى و حاکم باسنادشان از ابى الطفیل از زید موجود است. و همچنیندر ص 230 از ترمذى و نسائى و ضیاء مقدسى باسنادشان از او. صاحب کتاب (اخیر الذکر) از قول سیوطى گوید که این حدیث متواتر است و در جلد 6 «کنز العمال» ص 152 از ترمذى و ضیاء مقدسى و در ص 154 از احمد و همچنین طبرانى در «المعجم الکبیر» و ضیاء مقدسى از زید و از سى نفر از صحابه و در همان صفحه از «کنز العمال» نقل از «المعجم الکبیر» طبرانى و در ص 390 از ابى الطفیل عامر بن واثله و ابى عبد اللّه میمون و عطیه عوفی و ابى الضحى همگى از زید و نقل از محمّد بن جریر طبرى در «حدیث الولایه» و در ص 102 از زید بن ابى حیان از زید و در مشکاة المصابیح» ص 557 از طریق احمد از براء بن عازب و زید، و در «تذکرة خواص الامّه» ص 18 گوید: که احمد در «الفضایل» از قول ابن نمیر و او از عبد الملک و او از عطیه عوفی نقل کرده که عطیه عوفی گفت: نزد زید بن ارقم آمدم و باو گفتم: من دامادى دارم که او از تو حدیثى را در شأن على صلّى اللّه علیه و آله در روز غدیر نقل نموده و دوست دارم آن حدیث را از تو بشنوم. گفت: شما گروه اهل عراق، در شما هست آنچه هست: (منظور اظهار عدم اعتماد است) پس باو گفتم: از طرف من بر خود نترس. پس گفت: بلى. در جحفه بودیم. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالیکه بازوى على بن ابى طالب علیه السّلام را گرفته بود بر ما بیرون شد و خطاب به مردم فرمود آیا نمیدانید که من اولى (سزاوارتر) هستم بر مؤمنین از خودشان؟ همگى گفتند. بلى چنین است پس فرمود: هر کس که من مولاى اویم، پس از من على علیه السّلام مولاى او است و این سخن را چهار مرتبه تکرار فرمود.
محمّد بن اسمعیل یمنى در «الروضة الندیّه- شرح التحفة العلویه» بعد از ذکر حدیث غدیر بطرق مختلفه خود گوید: فقیه علّامه حمید محلّى در «محاسن الازهار» تمام خطبه پیغمبر را (که در روز غدیر با آن طول و تفصیل ایراد فرموده) ذکر نموده و بسند خود تا منتهى میشود بزید بن ارقم گوید: زید گفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حجة الوداع (در مراجعت) آمد تا در جحفه نزول فرمود- بین مکّه و مدینهپس امر فرمود زیر درختان عظیم و انبوه آنجا را از خار و خاشاک پاک کردند، سپس مردم را باجتماع عمومى براى نماز دعوت کردند. آنروز بسیار گرم و سوزان بود و همگى حسب الامر پیغمبر بسوى آنحضرت گرد آمدیم در حالیکه بعضى از ما قسمتى از رداى خود را بر سر کشیده و قسمتى را از شدت سوزندگى زمین زیر پا نهاده بود. پس رسول خدا نماز ظهر را با ما بجا آورد و سپس رو بطرف ما بگردانید و فرمود: حمد و ستایش مخصوص خداوند است. ستایش میکنیم او را و از او یارى میخواهیم و باو ایمان داریم و بر او توکل میکنیم. پناه به خدا میبریم از بدیهاى نفوسمان و از ناروائى کردارمان. آن خداوندى که هر که (در اثر سلب عنایت) او را گمراه کرد براى او راهنمائى نیست و آنکه را که او راهنمائى فرماید گمراه کنندهاى نخواهد بود. و گواهى میدهیم که معبود لایق پرستش جز ذات مقدس و منزه او نیست، و محمّد بنده و فرستاده او است. اما بعد. اى مردم. همانا بتحقیق پیوسته که براى هیچ پیغمبرى جز نیمى از عمر پیغمبر قبل از او نیست، و همانا عیسى بن مریم در میان قوم خود چهل سال زیست کرد و من بیست سال شریعت خود را اجرا نمودم. آگاه باشید که جدائى من از شما نزدیک شده و آگاه باشید که من مسئول شما هستم و شما نیز مسئول هستید. اکنون بگوئید آیا من تبلیغ نمودم؟ در این هنگام از هر طرفى در میان آن گروه پاسخ دهنده بر خواسته و گفتند شهادت میدهیم که تو بنده خدائى و فرستاده او هستى و بتحقیق رسالت خداوندى را تبلیغ فرمودى و در راه خدا کوشش کردى و بامر خدا مبادرت نمودى و تا آخرین دم بندگى او نمودى، خداى بهترین پاداش را که به پیغمبرى عطا میکند بتو عطا فرماید- در این هنگام فرمود: آیا نه اینست که به یکتائى خدا گواهى میدهید و باینکه محمّد بنده و فرستاده او است، و باینکه بهشت و دوزخ او حق است، و بتمامى کتاب خدا ایمان دارید؟ گفتند. آرى. فرمود: من نیز شهادت میدهم که براستى شما را خواندم و شما نیز تصدیق نمودید دعوت مرا. آگاه باشید که من بدیگر سراى بر شما پیشى میگیرم و شما پس از من بزودى در کنار حوض بر من وارد میشوید. و هنگامى که مرا ملاقات میکنید. من از شما مؤاخذه خواهم نمود که بعد از من با دو چیز گران و نفیس (که در میان شما وا گذاردم) چگونه رفتار نمودید؟!
در این موقع امر بر ما مشکل شد: ندانستیم آندو شیء گران و نفیس چیستند؟ تا اینکه مردى از مهاجرین برخاست و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا. آن دو چیست؟ فرمود: آن یک که بزرگتر است از آن دیگرى کتاب خدا است. سبب و رشته ارتباطى است که یکطرف آن در دست خداوند و طرف دیگر آن در دست شما است آنرا محکم نگاه دارید و از آن رو بر مگردانید که گمراه نشوید و آن دیگر که کوچکتر است عترت من است. (آنهائى که رو به قبله من نمودند و دعوت مرا اجابت کردند نکشید آنها را و بر آنها غلبه ننمائید و از آنها واپس نمانید: همانا من درباره آنان از خداى مهربان و دانا درخواست نمودم و خدا بمن (آنچه درباره آنها مسئلت کردم) عطا فرمود یارى کننده کتاب خدا و عترت من یارى کننده من است و خوار کننده آندو خوار کننده من و پیرو و دوست آندو پیرو و دوست من است و متخلف و دشمن آندو دشمن من. آگاه باشید و بتحقیق بدانید که هیچیک از اقوام و امّتهاى قبل از شما هلاک نشدند مگر در اثر اینکه بدلخواه و هواى نفسانى خود رفتار کردند و بر ساحت نبوت خود بمخالفت و دشمنى برخاستند و آنان را که بعدل و داد بر خواستند کشتند: سپس دست على ابن ابى طالب علیه السّلام را گرفت و بلند کرد و فرمود: هر کس من ولىّ اویم پس این (على علیه السّلام) ولىّ او است. بار خدایا دوست بدار آنکه را که او را دوست دارد و دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این سخن را سه بار تکرار فرمود:
و حافظ ابو الحسن على بن مغازلى واسطى شافعى در «المناقب» این حدیث را عینا با همین الفاظ و حروف و بهمین تفصیل روایت نموده گوید: از ابو یعلى على بن ابى عبد اللّه علّاف بزار شنیدیم که از قول عبد السّلام بن عبد الملک بن حبب بزار و اواز قول عبد اللّه «1» محمّد بن عثمان بما خبر داد و او روایت کرد از محمّد بن بکر بن عبد الرزاق و او از ابو حاتم مغیرة بن محمّد مهلبى و او از مسلم بن ابراهیم و او از نوح بن قیس حدانى و او از ولید بن صالح و او از پسر زن زید بن ارقم … تا پایان حدیث مزبور «2».
و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 19 حدیث غدیر را بلفظ زید بن ارقم از طریق احمد و طبرانى ذکر کرده. و در ص 21 نیز از ابى نعیم و طبرانى از ابى الطفیل از زید روایت کرده و آلوسى در جلد 2 «روح المعانى» ص 350 آنرا روایت نموده و در قسمت مربوط به تابعین نیز بلفظ ابى لیلى کندى حدیثى از زید خواهد آمد.
43- ابو سعید زید بن ثابت (وفات او در یکى از سالهاى 45 تا 48 ذکر شده بعد از سال پنجاهم هجرى نیز نوشته شده) ابن عقده در «حدیث الولایه» و ابو بکر جعابى در «نخب المناقب» حدیث غدیر را از او روایت نمودهاند. و جزرى شافعى در «اسنى المطالب» ص 4 نامبرده را در شمار راویان حدیث غدیر ذکر نموده است.
44- زید- یزید بن شراحیل انصارى- نامبرده یکى از گواهانى است که در روز مناشده براى أمیر المؤمنین علیه السّلام در موضوع حدیث غدیر شهادت داد که حدیث او بعدا خواهد آمد- حافظ ابن عقده در «حدیث الولایه» داستان شهادت او را روایت کرده و ابن اثیر در جلد 2 «اسد الغابه» ص 233 و ابن حجر در جلد 1 «الاصابه» ص 567 آنرا از ابن عقده نقل نمودهاند و در مقتل خوارزمى و تاریخ آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله ص 67 در شمار راویان حدیث غدیر از صحابه ثبت شده است.
45- زید بن عبد اله انصارى- ابن عقده در «حدیث الولایه» حدیث او را با ذکر سند روایت نموده است.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج1، ص: 77