در کتاب معجم الادباء ج 3 ص 194 نقل شده: ابو نجیب شاعر گفت: من بیشتر اوقات، در ملازمت وزیر ابو محمد مهلبی (درگذشتهسال 352 ) بودم، روزی جامه های خود را شسته و بر روی بند نهاده بودم تا خشک شود، وزیر، چاکری در پی من فرستاد من عذر آوردم، عذر مرا نپذیرفت و با اصرار مرا به حضور خواند، بدو نوشتم :
– چاکرت در زیر بند عریان است، گویا – و خدا نکند – شیطان است.
– جامه میشوید که چرک و فرسودگی در آن شریک ملک است به هیچ وجهی جدا نمی شود، گویا وطن کرده است.
– جامه که از دین و آئینم فرسوده تر است، اگر مرا دینی باشد، آنچنان که مردم را چند دین است.
– این حال و روزگار من بود، قبل از اینکه احسانت دست مرا بگیرد.
– هر که مرا بیند، روی گرداند و گوید – البته هر سخنی را دلائلی در میان است:
– این مرد که تار و پودی از بافته عنکبوت بر تن دارد، آدمیزاد است؟
وزیر، برایم جبه فرستاد با یک عمامه و شلوار به اضافه 500 درهم سیم .
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج4، ص: 245