اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

رفتار عثمان با عمار

متن فارسی

رفتار عثمان با عمار یاسر
1- بلاذری در «انساب الاشراف می نویسد: «در خزانه عمومی در مدینه کیسه ای آکنده از جواهرات و زیور آلات بود. عثمان مقداری از آنرا برداشت تا یکی از افراد خانواده اش خود را با آن بیاراید. پس مردم او را در اینمورد بباد انتقاد گرفتند و سخنان تند باو گفتند بطوریکه او را بخشم آوردند تا در نطقی گفت: از این غنائم (یا اموال عمومی) هر قدر احتیاج داشته باشیم بر میداریم گر چه عده ای را خوش نیاید. در این هنگام، علی (ع) به او گفت: بنابراین از این کارت جلوگیری خواهد شد و نمیگذاریم دست به آنها دراز کنی. و عمار یاسر گفت: خدا را گواه میگیرم که من نخستین کسی باشم که آن را خوش ندارد. عثمان گفت: در برابر من ای پسر زن …. گستاخی میکنی؟ او را بگیرید. عمار را دستگیر کردند. عثمان (به دار الخلافه) وارد شد دستور داد او را آوردند و بنا کرد به زدن او تا بیهوش شد. آنگاه او را بیرون بردند تا بمنزل «ام سلمه» همسر پیامبر خدا (ص) رساندند. از نماز ظهر و عصر و مغرب باز ماند. وقتی به هوش آمد وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شکر که اولین روزی نیست که در راه خدا آزار و شکنجه می بینم. هشام بن ولید بن مغیره مخزومی- از آنجهت که عمار همپیمان قبیله بنی مخزوم بود- برخاسته به عثمان گفت: ای عثمان! در مورد علی (ع) از او و قبیله و قوم و خویشانش ترسیدی (و در برابر اعتراضش سکوت کردی) اما در مورد ما
جرأت بخرج دادی و همپیمان و عضو قبیله ما را تا پای کشتن کتک زدی. بخدا اگر بمیرد یکی از بنی امیه را که خیلی گردن کلفت باشد خواهم کشت.
عثمان گفت: کارت باینجا رسیده ای پسر قسریه؟ «1» گفت: نه تنها مادرم بلکه جده ام نیز از عشیره قسریه از عشایر قبلیه بجیله است. عثمان به او دشنام داد و حکم کرد تا او را بیرون انداختند. نزد «ام سلمه»، رفت و دید که همسر پیامبر (ص) از رفتاری که با عمار شده خشمگین است. چون خبر رفتاری که با عمار شده بود به عایشه رسید او هم خشمگین گشته مقداری از موی پیامبر خدا (ص) و جامه و کفشی از او را بیرون آورده فریاد برآورد که چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید در حالیکه این موی و جامه و کفش او است که هنوز نفرسوده است. در نتیجه، عثمان چنان بشدت ناراحت و عصبانی شد که حرف زدنش را نمی فهمید، و از روی ناراحتی به مسجد در آمد. در این وقت مردم میگفتند: سبحان اللّه، سبحان اللّه! (و با این تسبیح، از رویه و رفتار خلیفه ابراز تنفر و ناراحتی می نمودند). عمرو عاص از آنجهت که عثمان او را از استانداری بر کنار کرده و آنجا را به عبد اللّه بن ابی سرح داده بود از عثمان دل پری داشت و بهمین سبب در این وقت خیلی اظهار تعجب میکرد و سبحان اللّه میگفت!
خبر رفتن هشام بن ولید و جماعتی از بنی مخزوم نزد ام سلمه و اینکه همسر پیامبر (ص) از حال عمّار خشمگین شده است به عثمان رسید. پس کسی را نزد ام سلمه فرستاد که چرا اینجا اجتماع شده است؟ ام سلمه پیغام فرستاد:
این بتو مربوط نیست و دست از این سؤالات بردار. ضمنا با طرز حکومتت مردم را وادار به کارهائی نکن که مایل نیستند دست به آن بزنند.
مردم رفتاری را که عثمان با عمار کرده بود تقبیح نمودند و چون آن
خبر در میان مردم منتشر شد مخالفتشان شدّت گرفت.
«زهری» چنانکه بلاذری در «انساب الاشراف» روایت کرده مطلب را چنین آورده است: «در خزانه عمومی کیسه ای پر از جواهرات و زیور بود.
عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام او را مورد انتقاد قرار دادند. چون خبر انتقادات مردم به گوشش رسید در نطقی گفت:
این مال خداست. آنرا به هر که دلم بخواهد میدهم و بهر که دلم بخواهد نمیدهم تا کور شود چشم هر کس که نمیتواند ببیند. عمار گفت: بخدا من اولین کسی هستم که چنین رویه ای را نمیتواند دید. پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی میکنی ای پسر سمیه؟! و او را زد تا بیهوش گشت. بعد عمار گفت: این اولین باری نیست که در راه خدا و بخاطر خدا مورد آزار و شکنجه قرار میگیرم. و عایشه مقداری از موهای پیامبر (ص) و یکی از لباسها و کفشهایش را بر آورده گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید. و عمر و عاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر داده و بجای آن سنت دیگری اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش را نمی فهمید. «1»
2- بلاذری در انساب الاشراف مینویسد: «مقداد بن عمر و عمار یاسر و طلحه و زبیر با عده دیگری از یاران پیامبر خدا (ص) نامه ای نوشتند و در آن بدعتهای عثمان را بشرح آوردند و او را از پروردگارش ترساندند و خاطر نشان ساختند که اگر دست از این رویه خود ساخته و بدعتهایش بر ندارد بر او خواهند تاخت. آنگاه عمار یاسر نامه را گرفته پیش عثمان برد و تا
مقدمه نامه را خواند. عثمان به او گفت: از بین آنها تو یکی در حمله بمن پیشقدم شده ای؟ عمار گفت: چون من برای تو دلسوزتر از همه آنان هستم.
گفت: دروغ میگوئی ای پسر سمیه! «1» گفت: بخدا من پسر سمیه و پسر یاسرم. در اینوقت عثمان به نوکرانش دستور داد تا دستها و پاهایش را دراز کردند و خودش با لگد- در حالیکه کفش بپا داشت- بر شکم و زیر شکمش میزد و عمار که سالخورده ای ناتوان بود دچار فتق شد و بیهوش گشت». «2»
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه همین مطالب را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون اینکه در صحت آن ایراد کند. «3»
ابو عمر در «استیعاب» مینویسد: «بعلت پیمان و قرارداد ولایتی که میان قبیله بنی مخزوم و عمار و پدرش یاسر بسته شده بود وقتی نوکران عثمان به عمار صدمه وارد کردند و او را زدند تا شکمش بشکافت و یکی از دنده هایش را شکستند بنی مخزوم اجتماع کرده پیش عثمان رفتند و گفتند: بخدا اگر بمیرد یکی- از بنی امیه- را غیر از عثمان خواهیم کشت.» «4»
مشروح ماجرا
«ابن قتیبه» «1» مینویسد: آورده اند که جمعی از یاران پیامبر خدا (ص) گرد آمده نامه ای نوشتند و در آن کارهائی را که عثمان بر خلاف سنت پیامبر خدا (ص) و رویّه دو صحابیش (یعنی ابوبکر و عمر) کرده بود بر شمردند، از جمله بدعت های عثمان:
1- خمس (یا مالیات) آفریقا (ی اسلامی) را که حق خدا و سهم پیامبرش و سهم خویشاوندان پیامبر (ص) و یتیمان و بیچارگان بوده به «مروان» بخشیده است.
2- اسراف و گشاد بازی که در کارهای ساختمانی کرده و هفت ساختمانی که در مدینه کرده بود و خانه ای برای عائله (زنش) و خانه ای برای عایشه (دخترش) و سایر دختران و خویشانش ساخته بود یکایک را ذکر کرده بودند.
3- کاخهائی که مروان در «ذی خشب» ساخته و در آمد خمس را که حق خدا و پیامبر او است (و باید در رضای آنها صرف شود و در مواردی که قرآن یاد کرده است) صرف آن کرده بود.
4- کارهای دولتی و مقام استانداری را همیشه به خویشاوندان و پسر عموهای امویش میسپرد که همه جوان و کم سن و سال بودند و نه مصاحبت پیامبر (ص) را درک کرده بودند و نه تجربه و لیاقتی داشتند.
5- عمل ولید بن عقبه استاندار کوفه که در حال مستی نماز صبح راچهار رکعت خواند و بعد رو کرد به مردم که اگر بخواهید یک رکعت زیادتر بخوانم می خوانم!
6- این که عثمان قانون اسلام را در مورد ولید اجرا نکرده یعنی او را حد نزده و اجرای حکم را بتأخیر انداخته بود.
7- مهاجران و انصار را بکارهای دولتی و هیچ کاری نمیگماشت و با آنان مشورت نمیکرد و بجای این که از آراء آنان استفاده کند به رأی خود عمل میکرد (استبداد).
8- مراتع اطراف مدینه را قرق کرده بود.
9- قطعاتی از املاک دولتی و خواربار و مستمریهائی از خزانه عمومی به عده ای از اهالی مدینه میداد که نه افتخار مصاحبت و شاگردی پیامبر (ص) را داشتند و نه در جهاد خارجی و یا در دفاع شرکت مینمودند.
10- این که بجای خیزران، تازیانه را که درد آورتر (و شاید موهن) بود بکار می بست و او اولین کسی بود که با تازیانه بر پشت مردم زد. در حالیکه خلیفه سابق با «درّه» و «خیزران» می زد.
سپس همداستان شدند که نامه را بدست عثمان برسانند. از کسانی که در نوشتن نامه حضور داشتند عمار یاسر بود و مقداد بن اسود، و جملگی ده نفر میشدند. وقتی بیرون آمدند تا نامه را بدست عثمان برسانند- و نامه در دست عمار یاسر بود- یکایک عقب کشیدند تا عمار تنها ماند و رفت تا رسید به خانه عثمان. اجازه ورود خواست و اجازه یافت، و روزی بارانی بود.
وقتی وارد شد مروان بن حکم و خویشان اموی عثمان نشسته بودند. نامه را به عثمان داده، و او آنرا خواند. پرسید: تو این نامه را نوشته ای؟ گفت:
بله .. پرسید: چه کسانی با تو بودند؟ گفت: عده ای بودند که از ترس تو یکایک پراکندند. پرسید که بودند؟ گفت: اسمهایشان را بتو خواهم گفت
عثمان گفت: چرا از آنمیان تو جرأت این کار را بخود دادی؟ در اینوقت مروان گفت: ای امیر المؤمنین! این بنده سیاه (یعنی عمار یاسر) مردم را در مخالفت با تو دلیر ساخته است. و اگر او را بکشی کسانی را که پشت سر او هستند ضربه زده ای. عثمان گفت: او را بزنید. او را کتک زدند، و عثمان با آنها در کتک زدن شرکت کرد تا شکمش را بشکافتند و بیهوش گشت. او را کشیده بیرون خانه انداختند. آنگاه «ام سلمه» همسر پیامبر (ص) دستور داد او را به خانه اش آوردند. بنی مغیره که همپیمان عمار بودند در این مورد خشمگین شدند. بهمین سبب، وقتی عثمان برای نماز ظهر بیرون آمد هشام بن ولید بن مغیره جلوش را گرفته گفت. بخدا قسم اگر عمار بر اثر این کتک بمیرد یکی از مردان مهم بنی امیه را خواهم کشت. عثمان گفت: این حد تو نیست. سپس عثمان به مسجد در آمد و در آنجا علی (ع) را دید که نشسته بحال بیماری، و سرش را بسته است. گفت: بخدا ای ابو الحسن! نمیدانم مشتاق مرگت هستم یا مشتاق زندگیت. بخدا قسم اگر بمیری دوست ندارم که پس از تو برای دیگری زنده بمانم، زیرا کسی را نمی یابم که بتواند جای تو را بگیرد، و اگر زنده بمانی هیچ گردنکشی را نمی بینم که تو را نردبان و وسیله نافرمانی و همدست خود نساخته و ترا پشت و پناه خویش نداشته باشد بطوریکه هیچ چیز مرا از کیفر دادن او باز نمیدارد جز مقامی که در نظر تو دارد یا نسبتی که تو با او داری. رابطه من با تو به رابطه پسر عاق شده با پدرش میماند که اگر بمیرد غمناک میشود و اگر بماند او را عاق میکند. پس یا آشتی باشد تا با هم در صلح و صفا زندگی کنیم یا جنگ باشد تا با هم بستیزیم. مرا وسط آسمان و زمین معلق و بلا تکلیف نگذار! تو بخدا قسم اگر مرا بکشی بهتر از من نخواهی یافت و اگر ترا بکشم کسی که جای تو را بگیرد نخواهم یافت. و کسی که فتنه را آغاز کند هرگزبه زمامداری این امت نخواهد رسید. علی (ع) گفت: آنچه بر زبان آوردی جوابی دارد ولی الآن سرگرم درد خویشم. بنابراین سخنی را با تو میگویم که آن بنده صالح خدا گفت: در اینصورت شکیبائی پسندیده ای بایسته است و در برابر آنچه بر زبان میآورید از خدا باید کمک خواست. مروان گفت:
بنابراین بخدا قسم ما (در این راه و در حفظ حکومت اموی) نیزه هایمان را بشکستن میدهیم و شمشیرهایمان را به خورد شدن، و هر که پس از ما مصدر کار شود خیری از آن نخواهد دید. عثمان به او پرخاش کرد: ساکت شو! این کارها به تو نرسیده!» «1»
ابن عبد ربّه همین مطلب را بطور اختصار در «عقد الفرید» آورده است:
«دوستان عثمان در نامه ای معایب او و انتقاداتی را که مردم به او داشتند نوشتند و با خود اندیشیدند که چه کسی نامه را به او میرساند؟ عمار گفت:
من. و آنرا نزد عثمان برد. وقتی آنرا خواند گفت: خدا پوزه ات را به خاک بمالد. عمار گفت: و ابوبکر و عمر را «2». پس عثمان برخاسته او را با لگد چندان کوبید تا از هوش رفت. بعدها عثمان پشیمان شد و طلحه و زبیر را پیش او فرستاد که یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرد: 1- از عثمان درگذرد و او را ببخشد. 2- دیه (پولی که در ازای صدمه جسمی باید پرداخت) بستاند.
3- عثمان را قصاص کند (یعنی مقابله به مثل). عمار در برابر پیشنهادات مذکور به فرستادگان عثمان گفت: بخدا قسم هیچیک از این پیشنهادات را نمیپذیرم تا از دنیا بروم و بدیدار رحمت پروردگار نائل آیم». «3»
4- بلاذری در «انساب الاشراف» مینویسد: در روایتی دیگر آمده است: وقتی خبر مرگ ابوذر در ربذه به عثمان رسید گفت: خدا او را بیامرزد. عمار یاسر (که حضور داشت) گفت: بله، خدا او را از دست ما نجات داد. عثمان پرخاش کرد که: ای …»! «1» خیال کرده ای از تبعید او پشیمان شده ام؟ و در حالیکه بر پشت گردن عمار میزد گفت: برو به جای او (یعنی ربذه) چون عمار بار سفر بربست و آماده رفتن به تبعیدگاه شد بنی مخزوم نزد علی (علیه السلام) آمده خواهش کردند در این زمینه با عثمان صحبت کند.
پس علی (ع) گفت: ای عثمان! از خدا بترس. یکی از مردان صالح ملت اسلام را تبعید کردی تا در تبعیدگاه در گذشت حالا میخواهی یکی دیگر همانند او را تبعید کنی. و گفتگوئی میانشان در گرفت تا آنکه عثمان گفت: تو بیش از او مستحق تبعید شدنی! علی (ع) گفت: اگر میخواهی همین کار را بکن مهاجران اجتماع کردند و به عثمان گفتند: این که نمیشود هر بار مردی با تو گفتگو کند راهی و تبعیدش کنی! در نتیجه، دست از عمار یاسر بداشت» «2»
عبارت «یعقوبی» چنین است: چون خبر وفات ابوذر به عثمان رسید گفت: خدا او را بیامرزد عمار گفت: بله، خدا او را از دست ما نجات داد این سخن بر عثمان گران آمد. سخن دیگری نیز از عمار به گوش عثمان رسید، پس خواست تا او را نیز تبعید کند. بنی مخزوم نزد علی بن ابیطالب (ع) اجتماع کردند و از او کمک طلبیدند، علی (ع) گفت: نمیگذاریم عثمان هر تصمیمی خواست بگیرد. پس عمار در خانه اش نشست. و به عثمان خبر رسید که بنی مخزوم چه گفته اند. در نتیجه، دست از عمار بداشت. «3»
5- بلاذری مینویسد: عثمان از کنار قبر نوی گذشت، پرسید قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد اللّه بن مسعود از دست عمار عصبانی شد که چرا مرگ او را پنهان نگهداشته، چون عمار عهده دار نماز بر جنازه ابن مسعود و دفن او بود. در این هنگام عمار را چندان با لگد زد که دچار فتق شد.» «1»
ابن ابی الحدید همین را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون این که در صحت آن خدشه ای نماید. «2»
عبارت «یعقوبی» اینطور است: ابن مسعود در گذشت. عمار یاسر بر او نماز گزارد. عثمان نبود. عمار از او پنهان کرد. وقتی کار تمام شد عثمان قبر را دیده پرسید: این قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد اللّه بن مسعود.
گفت: چطور قبل از این که بمن خبر بدهید دفنش کردید؟ گفتند: وصی او عمار یاسر است و گفته که وصیت کرده که به تو خبر ندهند.
دیری نگذشت که «مقداد» «3» در گذشت و بموجب وصیتی که کرده بود عمار بر او نماز گزارد و در این کار از عثمان اجازه نگرفت. پس عثمان بشدت از عمار خشمگین گشت و گفت: بدا بحال پسر کنیز سیاه (یعنی عمار یاسر). من او را خوب میشناسم؟ «4»
در «طبقات» ابن سعد آمده: «کسی که عمار یاسر را کشت عقبة بن عامر بود و هم او است که بدستور عثمان بن عفان وی را کتک زده» «5»

این است رفتار خلیفه با عمار

این است عمار یاسر

با مطالعه آیات و احادیثی که گذشت مسلّم میشود که رفتار خشن و زننده ای که با عمار یاسر شده سخت ناروا بوده است، و هیچکس نمی تواند آنرا توجیه و تأیید نماید. اگر کسی مدعی شود که خلیفه بقصد تأدیب چنین رفتار زشت و ناروائی مرتکب گشته است باید توجه کند کسی را تأدیب میکنند که سوء ادبی از او سر زده باشد یا سخنی بباطل و بهتانی بر زبان آورد، یا حرفی بر خلاف حق یا مخالف احکام و شریعت اسلام گفته باشد و میدانیم که مقام عمار اجلّ از اینها است و او فقط دعوت به حق کرده و به رویه و تعالیم اسلام خوانده و از ستمی که بر دیگران رفته نالیده و شکایت نموده و به وصیتی که باو شده و ملتزم به ادایش بوده عمل کرده است یا نامه ای را که گروهی از مؤمنان و پارسایان و اصحاب پیامبر (ص) نوشته و در آن امر بمعروف و نهی از منکر کرده اند به زمامدار رسانده است. آیا کدامیک از اینها در شریعت اسلام ممنوع و جرم است که خلیفه خواسته عمار را بخاطر انجامش تأدیب نماید و به راه راست اسلام باز آورد؟! مگر خلیفه صاحب اختیار جان مردم است تا چنانکه خود را صاحب اختیار اموال عمومی مسلمانان میپنداشت در جانشان بدلخواه دخل و تصرف کند و با این کار دل بلهوس اطرافیانش را شاد سازد؟! مگر حکومت اسلامی استبدادی و دیکتاتوری است یا سلطنت که بمتقضای آن مردان پاک و اصلاح طلب را بزنند و شکنجه دهند؟!

وانگهی اگر خلیفه خود را وظیفه دار تأدیب و کیفر خلافکاران میدانست چرا کسانی مثل عبید اللّه بن عمر «1»، و حکم ابن ابی العاص، و مروان بن حکم،

و ولید بن عقبه، و سعید بن عاص، و تبهکاران دیگری را که همگی مستحق کیفر بودند و بارها واجب شد که احکام کیفری اسلام در موردشان اجرا شود واگذشت و حتی سعی میکرد دلشان را بدست آورد و از خزانه مسلمین به آنها می بخشید و از آنها دفاع میکرد و آنها را بر جان و مال مردم مسلّط مینمود و به مقام فرماندهی سپاه و استانداری میگماشت؟! آری او همه کیفرها و تأدیب ها را گذاشته بود برای مردان صالح و نیکو کار و خیر خواه و اصلاح طلبی مثل عمار یاسر و ابو ذر غفاری و ابن مسعود و یارانشان.

هر گاه در اعمال و رفتار عثمان دقت کنیم در می یابیم که برای هیچیک از مردان بزرگ و صالح و خیر خواه ملت اسلامی ارزش و احترامی قائل نبوده است، حتی بارها نسبت به امیر المؤمنین علی (ع) جسارت روا داشته است، و دیدیم که به مولای متقیان میگوید: تو بیش از او مستحق تبعیدی یا میگوید:

هیچ گردنکشی نیست که تو را نردبان و وسیله مخالفت نساخته و تو را پشت و پناه خویش ننموده باشد. و مقصودش از گردنکشان ابوذر و عمار و امثال ایشان است، و امام (ع) را وسیله و همدست و پشت و پناه گردنکشان میشمارد.

و این بهتانی عظیم و نابخشودنی است در حق امام و مولای مؤمنان و اصحاب عظیم الشأنی چون ابوذر و عمار.

گوئی هیچگاه مصاحب پیامبر اکرم (ص) نبوده و هرگز سخنان آن حضرت را که بارها در حق علی (ع) فرموده نشنیده است، آن تمجیدها و تقدیرها را که در حضور اصحابش یا در انجمن و اجتماع آنان و در حوادث و جنگهای گوناگون بر زبان مبارکش جاری ساخته است. یا پنداری، فداکاریهای آن قهرمان دلیر را در سخت ترین و تاریکترین موقعیتهای حسّاس اسلام بچشم ندیده و ندیده که وقتی همه یاران پیامبر (ص) از برابر دشمن گریخته اند

یکتنه ایستاده و در دفاع از آئین مقدس اسلام و رهبرش جان فشانده است و آندم که همه اسلام و پیامبرش را واگذاشته اند او به هولناک ترین پاسداری کمر بسته و در این راه جز به خدا و حفظ آئینش بهیچ نیندیشیده است.

گروهی مدعیند که خلیفه حافظ قرآن بوده و گاه در نماز شب همه قرآن را در یک رکعت می خوانده است. اگر این ادعا راست هم باشد، می پرسم آیا در این قرائتها هیچ به آیه تطهیر بر نخورده و ندانسته که مولای متقیان یکی از آن پنج تن است که آیه شریفه بدان اشارت میورزد؟ یا به آیه مباهله بر نخورده. که دلالت بر این دارد که علی (ع) بمنزله جان و خود پیامبر (ص) است؟ چگونه باین آیات توجه ننموده و به آیات شریفه دیگری که در حق مولای ما علی است و عبد اللّه بن عباس- که علامه امت اسلام لقب یافته- آنها را به سیصد آیه بالغ شمرده است «1»؟! یا از توجه به معانی آنها غفلت داشته است؟ یا از پر خوانی عقلش از التفات به معانی گرانقدر آیات باز مانده است؟! یا می فهمیده که چه می خواند امّا …؟!

من نمیدانم ابن حجر و ابن کثیر و امثال آنها که حرفها و کارهای ناروای عثمان را در مورد ابوذر و ابن مسعود و مالک اشتر اینطور توجیه میکنند که آزادی بیان آنان سبب میشد که ابّهت و شکوه خلافت از بین برود و کسر شأنی برای خلیفه پیش آید حرفهای زشت و ناروای عثمان را نسبت به مولای متقیان چگونه توجیه توانند کرد؟! اینها که انجام وظیفه امر بمعروف و نهی از منکر ابوذر و عمار و ابن مسعود را مایه کسر شأن خلیفه میشمارند و ندیده میگیرند که صلاح امت و ماهیت اسلامی و رویّه حکومت بسته به انجام این وظیفه مقدس اسلامی است آیا در مورد جسارتهای عثمان به امیر المؤمنین علی (ع) نیز وابستگی کورکورانه و تعصب جاهلی وادارشان میسازد که همان توجیهات

گستاخانه را تکرار نمایند؟! از ماندن علی (ع) در مدینه چه مفسده ای ببار میآید و در تبعید امام کدام مصلحت عمومی اسلامی نهفته بوده است؟! مگر علی (ع) خود عین صلاح و مصلحت محض نیست؟! مگر مصالح عمومی و فردی را کسی جز او تشخیص میداد و یا پاسداری میکرد؟! ابهت و شکوهی که با اقامت و وجود امیر المؤمنین علی (ع) آن مظهر فضیلت و پاکی و دانش و صلاح و اصلاح و ایمان، زائل شود زوال و عدمش به زوجود است بخدا قسم اگر مدافعان متعصب عثمان میتوانستند برای تبرئه او ساحت مقدس امام (ع) را بهمان بهتانها که در حق ابوذر و عمار و ابن مسعود روا داشتند میآلودند، امّا نتوانستند …

حقیقت این است که عثمان اگر گوش به نصایح خیر خواهانه و راهنمائیهای مصلحت آمیز امام (ع) سپرده بود نه به پرتگاه گمراهی و ستم و جنایت می افتاد و نه ابهت و شکوه خلافت میکاست، و هم خود معزز و شکوهمند میبود و هم امّت اسلام، ولی چه فایده …!

خدای حکیم و مقتدر از درون و برون هر کس آگاه است، و مسلم است که پاره ای افراد، دنیا دوستند و برای کسب لذائذ و بهره های دنیوی بهر جنایت و گناه و توجیه غرض آلود و ناروا دست میآلایند، ولی باید دانست که صحنه سهمگین

رستاخیز و دادگاه عدل الهی در انتظار است.

    الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 28-50

 

متن عربی

مواقف الخلیفة مع عمّار

1-أخرج البلاذری فی الأنساب «3» (5/48) بالإسناد من طریق أبی مخنف قال: کان فی بیت المال بالمدینة سفط فیه حلیّ و جوهر، فأخذ منه عثمان ما حلّی به بعض أهله فأظهر الناس الطعن علیه فی ذلک و کلّموه فیه بکلام شدید حتی أغضبوه، فخطب فقال: لنأخذنّ حاجتنا من هذا الفی ء و إن رغمت أُنوف أقوام. فقال له علیّ: إذاً تُمنع من ذلک و یُحال بینک و بینه. و قال عمّار بن یاسر: أُشهد اللَّه أنّ أنفی أوّل راغم من ذلک. فقال عثمان: أ علیّ یا ابن المتکاء «4» تجترئ؟ خذوه، فأُخذ و دخل عثمان و دعا به فضربه حتی غُشی علیه، ثمّ أخرج فحمل حتی أُتی به منزل أُمّ سلمة زوج رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم فلم یصلِّ الظهر و العصر و المغرب، فلمّا أفاق توضّأ و صلّی و قال: الحمد للَّه لیس هذا أوّل یوم أُوذینا فیه فی اللَّه.

و قام هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی و کان عمّار حلیفاً لبنی مخزوم، فقال: یا عثمان أمّا علیّ فاتّقیته و بنی أبیه، و أمّا نحن فاجترأت علینا و ضربت أخانا حتی أشفیتَ به علی التلف. أما و اللَّه لئن مات لأقتلنّ به رجلًا من بنی أُمیّة عظیم السُرّة، فقال عثمان: و إنّک لهاهنا یا ابن القسریّة؟ قال: فإنّهما قسریّتان- و کانت أُمّه و جدّته قسریّتین من بجیلة- فشتمه عثمان و أمر به فأُخرج، فأتی أُمّ سلمة فإذا هی قد غضبت لعمّار، و بلغ عائشة ما صنع بعمّار، فغضبت و أخرجت شعراً من شعر رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم و ثوباً من ثیابه و نعلًا من نعاله ثمّ قالت: ما أسرع ما ترکتم سنّة

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 29

نبیّکم و هذا شعره و ثوبه و نعله لم یبلَ بعد! فغضب عثمان غضباً شدیداً حتی ما دری ما یقول، فالتجّ المسجد «1» و قال الناس: سبحان اللَّه، سبحان اللَّه، و کان عمرو بن العاص واجداً علی عثمان لعزله إیّاه عن مصر و تولیته إیّاها عبد اللَّه بن سعد بن أبی سرح، فجعل یُکثر التعجب و التسبیح.

و بلغ عثمان مصیر هشام بن الولید و من مشی معه من بنی مخزوم إلی أُمّ سلمة و غضبها لعمّار فأرسل إلیها: ما هذا الجمع؟ فأرسلت إلیه: دع ذا عنک یا عثمان، و لا تحمل الناس فی أمرک علی ما یکرهون. و استقبح الناس فعله بعمّار و شاع فیهم فاشتدّ إنکارهم له.

و فی لفظ الزهری کما فی أنساب البلاذری «2» (ص 88): کان فی الخزائن سفط فیه حلیّ، و أخذ منه عثمان فحلّی به بعض أهله، فأظهروا عند ذلک الطعن علیه و بلغه ذلک فخطب فقال: هذا مال اللَّه أُعطیه من شئت و أمنعه من شئت فأرغم اللَّه أنف من رغم، فقال عمّار: أنا و اللَّه أوّل من رغم أنفه من ذلک. فقال عثمان: لقد اجترأت علیّ یا ابن سمیّة! و ضربه حتی غشی علیه، فقال عمّار: ما هذا بأوّل ما أوذیت فی اللَّه. و أطلعت عائشة شعراً من رسول صلی الله علیه و آله و سلم و نعله و ثیاباً من ثیابه- فیما یحسب وهب- ثمّ قالت: ما أسرع ما ترکتم سنّة نبیّکم! و قال عمرو بن العاص: هذا منبر نبیّکم و هذه ثیابه و هذا شعره لم یبلَ فیکم و قد بدّلتم و غیّرتم. فغضب عثمان حتی لم یدرِ ما یقول.

2- قال البلاذری فی الأنساب «3» (5/49): إنّ المقداد بن عمرو و عمّار بن یاسر و طلحة و الزبیر فی عدّة من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کتبوا کتاباً عدّدوا فیه أحداث عثمان، و خوّفوه ربّه، و أعلموه أنّهم مواثبوه إن لم یُقلع، فأخذ عمّار الکتاب و أتاه به

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 30

فقرأ صدراً منه، فقال له عثمان: أ علیّ تقدم من بینهم؟ فقال عمّار: لأنّی أنصحهم لک. فقال: کذبت یا ابن سمیّة. فقال: أنا و اللَّه ابن سمیّة و ابن یاسر. فأمر غلمانه فمدّوا بیدیه و رجلیه ثمّ ضربه عثمان برجلیه و هی فی الخفّین علی مذاکیره، فأصابه الفتق، و کان ضعیفاً کبیراً فغُشی علیه.

و ذکره ابن أبی الحدید فی الشرح «1» (1/239) نقلًا عن الشریف المرتضی من دون غمز فیه.

و قال أبو عمر فی الاستیعاب «2» (2/422): و للحلف و الولاء اللذین بین بنی مخزوم و بین عمّار و أبیه یاسر کان اجتماع بنی مخزوم إلی عثمان حین نال من عمّار غلمان عثمان ما نالوا من الضرب، حتی انفتق له فتق فی بطنه، و رغموا و کسروا ضلعاً من أضلاعه، فاجتمعت بنو مخزوم و قالوا: و اللَّه لئن مات لا قتلنا به أحداً غیر عثمان.

صورة مفصّلة:

قال ابن قتیبة: ذکروا أنّه اجتمع ناس من أصحاب رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کتبوا کتاباً ذکروا فیه:

1- ما خالف فیه عثمان من سنّة رسول اللَّه و سنّة صاحبیه.

2- و ما کان من هبته خمس إفریقیة لمروان و فیه حقّ اللَّه و رسوله، و منهم ذوو القربی و الیتامی و المساکین.

3- و ما کان من تطاوله فی البنیان، حتی عدّوا سبع دور بناها بالمدینة داراً لنائلة و داراً لعائشة و غیرهما من أهله و بناته.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 31

4- و بنیان مروان القصور بذی خشب، و عمارة الأموال بها من الخمس الواجب للَّه و لرسوله.

5- و ما کان من إفشائه العمل و الولایات فی أهله و بنی عمّه من بنی أُمیّة من أحداث و غلمة لا صحبة لهم من الرسول و لا تجربة لهم بالأُمور.

6- و ما کان من الولید بن عقبة بالکوفة إذ صلّی بهم الصبح و هو أمیر علیها سکران أربع رکعات ثمّ قال لهم: إن شئتم أن أزیدکم رکعة «1» زدتکم.

7- و تعطیله إقامة الحدّ علیه و تأخیره ذلک عنه.

8- و ترکه المهاجرین و الأنصار لا یستعملهم علی شی ء و لا یستشیرهم و استغنی برأیه عن رأیهم.

9- و ما کان من الحمی الذی حمی حول المدینة.

10- و ما کان من إدراره القطائع و الأرزاق و الأعطیات علی أقوام بالمدینة لیست لهم صحبة من النبیّ- علیه الصلاة و السلام- ثمّ لا یغزون و لا یذبّون.

11- و ما کان من مجاوزته الخیزران إلی السوط، و أنّه أوّل من ضرب بالسیاط ظهور الناس، و إنّما کان ضرب الخلیفتین قبله بالدرّة و الخیزران.

ثم تعاهد القوم لیدفعُنَّ الکتاب فی ید عثمان، و کان ممّن حضر الکتاب عمّار بن یاسر و المقداد بن الأسود و کانوا عشرة، فلمّا خرجوا بالکتاب لیدفعوه إلی عثمان و الکتاب فی ید عمّار جعلوا یتسلّلون عن عمّار حتی بقی وحده، فمضی حتی جاء دار عثمان، فاستأذن علیه، فأذن له فی یوم شاتٍ، فدخل علیه و عنده مروان بن الحکم و أهله من بنی أُمیّة، فدفع إلیه الکتاب فقرأه، فقال له: أنت کتبت هذا الکتاب؟ قال:

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 32

نعم. قال: و من کان معک؟ قال: معی نفر تفرّقوا فرقاً منک. قال: و من هم؟ قال: [لا] «1» أُخبرک بهم. قال: فلم اجترأت علیّ من بینهم؟ فقال مروان: یا أمیر المؤمنین، إنّ هذا العبد الأسود- یعنی عمّاراً- قد جرّأ علیک الناس، و إنّک إن قتلته نکّلت به من وراءه. قال عثمان: اضربوه. فضربوه و ضربه عثمان معهم حتی فتقوا بطنه، فغشی علیه، فجرّوه حتی طرحوه علی باب الدار، فأمرت به أُمّ سلمة زوج النبیّ علیه الصلاة و السلام فأُدخل منزلها و غضب فیه بنو المغیرة و کان حلیفهم، فلمّا خرج عثمان لصلاة الظهر؛ عرض له هشام بن الولید بن المغیرة فقال: أما و اللَّه لئن مات عمّار من ضربه هذا لأقتلنّ به رجلًا عظیماً من بنی أُمیّة، فقال عثمان: لست هناک. قال: ثمّ خرج عثمان إلی المسجد فإذا هو بعلیّ و هو شاکٍ معصوب الرأس، فقال له عثمان: و اللَّه یا أبا الحسن ما أدری أشتهی موتک أم أشتهی حیاتک؟! فو اللَّه لئن متّ ما أُحبّ أن أبقی بعدک لغیرک، لأنّی لا أجد منک خلفاً، و لئن بقیت لا أعدم طاغیاً یتّخذک سُلّماً و عضداً و یعدّک کهفاً و ملجأ، لا یمنعنی منه إلّا مکانه منک و مکانک منه، فأنا منک کالابن العاقّ من أبیه، إن مات فجعه و إن عاش عقّه، فإمّا سلم فنسالم و إمّا حرب فنحارب، فلا تجعلنی بین السماء و الأرض، فإنّک و اللَّه إن قتلتنی لا تجد منّی خلفاً، و لئن قتلتک لا أجد منک خلَفاً، و لن یلی أمر هذه الأُمّة بادئ فتنة.

فقال علیّ: إنّ فی ما تکلّمت به لجواباً، و لکنّی عن جوابک مشغول بوجعی، فأنا أقول کما قال العبد الصالح (فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ ) «2» 

قال مروان: إنّا و اللَّه إذاً لنکسرن رماحنا و لنقطعن سیوفنا و لا یکون فی هذا الأمر خیر لمن بعدنا، فقال له عثمان: اسکت، ما أنت و هذا؟ الإمامة و السیاسة «3» (1/29).

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 33

و ذکره مختصراً ابن عبد ربّه فی العقد الفرید «1» (3/272) نقلًا عن أبی بکر بن أبی شیبة من طریق الأعمش، قال: کتب أصحاب عثمان عیبه و ما ینقم الناس علیه فی صحیفة، فقالوا: من یذهب بها إلیه؟ قال عمّار: أنا. فذهب بها إلیه، فلمّا قرأها قال: أرغم اللَّه أنفک، قال: و بأنف أبی بکر و عمر، قال: فقام إلیه فوطئه حتی غشی علیه. ثمّ ندم عثمان، و بعث إلیه طلحة و الزبیر یقولان له: اختر إحدی ثلاث: إمّا أن تعفو، و إمّا أن تأخذ الأرش، و إمّا أن تقتصّ، فقال: و اللَّه لا قبلت واحدةً منها حتی ألقی اللَّه.

3-قال البلاذری فی الانساب «2» (5/54): و قد روی أیضاً: أنّه لمّا بلغ عثمان موت أبی ذر بالربذة قال: رحمه اللَّه. فقال عمّار بن یاسر: نعم فرحمه اللَّه من کلِّ أنفسنا. فقال عثمان: یا عاضّ أیر أبیه أ ترانی ندمت علی تسییره؟ و أمر فدفع فی قفاه و قال: الحق بمکانه، فلمّا تهیّأ للخروج جاءت بنو مخزوم إلی علیّ فسألوه أن یکلّم عثمان فیه، فقال له علیّ: «یا عثمان اتّق اللَّه، فإنّک سیّرت رجلًا «3» صالحاً من المسلمین فهلک فی تسییرک، ثمّ أنت الآن ترید أن تنفی نظیره» و جری بینهما کلام حتی قال عثمان: أنت أحقّ بالنفی منه. فقال علیّ: «رُم ذلک إن شئت» و اجتمع المهاجرون فقالوا: إن کنت کلّما کلّمک رجل سیّرته و نفیته فإنّ هذا شی ء لا یسوغ. فکفّ عن عمّار.

و فی لفظ الیعقوبی: لمّا بلغ عثمان وفاة أبی ذر قال: رحم اللَّه أبا ذر. قال عمّار: نعم رحم اللَّه أبا ذر من کلّ أنفسنا. فغلظ ذلک علی عثمان، و بلغ عثمان عن عمّار کلام، فأراد أن یسیّره أیضاً، فاجتمعت بنو مخزوم إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام و سألوه إعانتهم، فقال علیّ: لا ندع عثمان و رأیه. فجلس عمّار فی بیته، و بلغ عثمان ما تکلّمت

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 34

بنو مخزوم فأمسک عنه. تاریخ الیعقوبی «1» (2/150).

4- قال البلاذری فی الأنساب «2» (5/49): إنّ عثمان مرّ بقبر جدید فسأل عنه فقیل: قبر عبد اللَّه بن مسعود، فغضب علی عمّار لکتمانه إیّاه موته إذ کان المتولّی للصلاة علیه و القیام بشأنه فعندها وطئ عمّاراً حتی أصابه الفتق.

و ذکره ابن أبی الحدید فی شرحه «3» (1/239) نقلًا عن الشریف المرتضی من دون غمز فیه.

و فی لفظ الیعقوبی: توفّی- ابن مسعود- و صلّی علیه عمّار بن یاسر، و کان عثمان غائباً فستر أمره، فلمّا انصرف رأی عثمان القبر فقال: قبر من هذا؟ فقیل: قبر عبد اللَّه ابن مسعود، قال: فکیف دُفن قبل أن أعلم؟ فقالوا: ولی أمره عمّار بن یاسر، و ذکر أنّه أوصی أن لا یُخبرَ به، و لم یلبث إلّا یسیراً حتی مات المقداد «4»، فصلّی علیه عمّار و کان أوصی إلیه و لم یؤذن عثمان به، فاشتدّ غضب عثمان علی عمّار و قال: ویلی علی ابن السوداء، أما لقد کنت به علیماً. تاریخ الیعقوبی «5» (2/147).

و فی طبقات ابن سعد «6» (3/185) طبع لیدن: إنّ عقبة بن عامر هو الذی قتل عمّاراً، و هو الذی کان ضربه حین أمره عثمان بن عفّان.

قال الأمینی: هذه أفاعیل الخلیفة فی رجل

هذاعمار:

إذا درست هذه کلّها، فهل تجد من الحقّ أن یُعمل معه تلکم الفظاظات مرّة بعد

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 50

أخری؟ و هل تجد مبرّراً لشی ء منها؟ فإن زعمت أنّها تأدیب من خلیفة الوقت فإنّ التأدیب لا یسوغ إلّا علی إساءة فی الأدب، و زور من القول، و مناقضة للحقّ، و مضادّة للشریعة، و یجلّ عمّار عن کلّ ذلک، فلم یصدر منه غیر دعاء إلی الحقّ، و أذان بالحقیقة، و تضجّر لمظلوم، و عمل بالوصیّة واجب، و رسالة عن أناس مؤمنین یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر، فهل حظر الإسلام شیئاً من هذه فأراد الخلیفة أن یعید عمّاراً إلی نصاب الحقّ؟ أو أنّ الخلیفة مُفوّض فی النفوس کما یری أنّه مفوض فی الأموال، فیراغم فیها عامّة المسلمین بإرضاء من یجب إرغامهم من أُناس لا خلاق لهم؟ و کذلک یفعل بالنفوس فعل المستبدّین و لوازم الدکتاتوریّة و مقتضیات الملک العضوض.

و لو کان الخلیفة ناصباً نفسه للتأدیب فهل أدّب أمثال عبید اللَّه بن عمر، و الحکم بن أبی العاص، و مروان بن الحکم، و الولید بن عقبة، و سعید بن العاص، و نظراءهم من رجال العیث و الفساد المستحقّین للتأدیب حیناً بعد حین؟ و هو کان یرنو إلی أعمالهم من کثب، لکنّه لم یصدر منه إلّا إرضاؤهم و توفیر العطاء لهم و الدفاع عنهم، و تسلیطهم علی النفوس و الأموال حتی أوردوه مورد الهلکة، و لقد ادّخر تأدیبه کلّه لصلحاء الأُمّة مثل عمّار و أبی ذر و ابن مسعود و من حذا حذوهم، فإلی اللَّه المشتکی.

و إنّک لو أمعنت النظرة فی أعماله و أفعاله لتجدنّه لا یقیم وزناً لأیّ صالح من الأُمّة، و لقد ترقی ذلک أو تسافل حتی إنّه جابه مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام غیر مرّة بقوارص کلماته، و ممّا قال له ممّا مرّ فی صفحة (18- 19) قوله: أنت أحقّ بالنفی منه. و قوله: لئن بقیت لا أعدم طاغیاً یتخذک سلّماً و عضداً و کهفاً و ملجأً، یرید بالطاغی أبا ذر و عمّار و أمثالهما، و یجعل الإمام علیه السلام سلّماً و عضداً و کهفاً و ملجأً لمن سمّاهم الطغاة.

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 51

 (کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ ) «1».

کأنّ الرجل لم یصاحب النبیّ الأعظم صلی الله علیه و آله و سلم، أو لم یَعِ ما هتف به من فضائل مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام من أوّل یومه آناء اللیل و أطراف النهار فی حلّه و مرتحله، فی ظعنه و إقامته، عند أفراد من أصحابه أو فی محتشد منهم، و لدی الحوادث و الوقائع، و عند کلّ مناسبة، و فی حروبه و مغازیه.

و کأنّه لم یشهد بلاء مولانا الإمام علیه السلام فی مآزق الإسلام الحرجة، و لم یشهد کرّاته و قد فرّ أصحابه، و تفانیه فی سبیل الدعوة عند خذلان غیره، و اقتحامه المهالک لصالح الإسلام حیث رکنوا إلی دعة، و تقهقر بهم الفرق، و ثبّطهم الخول «2».

یزعم القوم أنّ الخلیفة کان حافظاً للقرآن و أنّه کان یتلوه فی رکعة فی لیالیه. و لو صحّ ما یقولون فهلّا کان یمرّ بآیة التطهیر و مولانا الإمام علیه السلام أحد الخمسة الذین أُریدوا بها، و بآیة المباهلة و هو نفس النبیّ فیها. إلی آیات أُخری نازلة فیه بالغة إلی ثلاثمائة آیة کما یقوله حبر الأُمّة عبد اللَّه بن العباس «3» أو أنّه کان یمرّ بها علی حین غفلة من مفادها؟ أو یمرّ بها و قد بلغ منه اللغوب من کثرة التلاوة فلا یلتفت إلیها؟ أو أنّه کان یرتّلها ملتفتاً إلی مغازیها؟ و لکن ….

أنا لا أدری بما ذا یُعلّل قوارص الخلیفة علیّا علیه السلام ابنا حجر و کثیر و أمثالهما المعلّلون أقوال الخلیفة و أفعاله فی مثل أبی ذر و ابن مسعود و مالک الأشتر، بأنّ مصلحة بقائهم فی الأوساط الإسلامیّة مع الحریة فی المقال لا تکافئ المفسدة المترتّبة علیه من سقوط أُبّهة الخلافة؟ علی أنّه ما کان عند القوم إلّا الأمر بالمعروف و النهی

                        الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 52

عن المنکر فهل یجرّهم الحبّ المعمی و المصمّ إلی أن یقولوا بمثل ذلک فی حقّ عظیم الدنیا و الدین مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام؟ فهل کانت مفسدة هنالک مترتّبة علی مقام الإمام فی المدینة حتی یکون نفیه عنها أولی؟ و هل هو إلّا الصلاح کلّه؟ و هل المصالح النوعیّة و الفردیّة تُستقی من غیره؟ و لعمر الحقّ إنّ أُبّهة تسقط لمکان أمیر المؤمنین علیه السلام و فضله و نزاهته و علمه و إصلاحه لَحرِیّة بالسقوط، و ایم اللَّه لو وسع أُولئک المدافعین عن تلکم العظائم لدنّسوا ساحة قدس الإمام بالفریة الشائنة، و اتّهموه بمثل ما اتّهموا به غیره من صُلحاء الأُمّة و أعلام الصحابة و الخیرة الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر، و لکن ….

و لو کان الخلیفة یعیر لنصائح الإمام علیه السلام أُذناً واعیة لصانه عن المهالک، و لم تزل الأُبّهة مصونة له، و العزّ و النجاح ذخراً له و لأهل الإسلام، و کان خیراً له من رکوبه النهابیر التی جرّعته الغصص و أودت به و جرّت الویلات علی الأُمّة حتی الیوم، و لکنّه ….

 (لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ) «1» (إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا)»