رفتار عثمان با عمار یاسر
1- بلاذری در «انساب الاشراف می نویسد: «در خزانه عمومی در مدینه کیسه ای آکنده از جواهرات و زیور آلات بود. عثمان مقداری از آنرا برداشت تا یکی از افراد خانواده اش خود را با آن بیاراید. پس مردم او را در اینمورد بباد انتقاد گرفتند و سخنان تند باو گفتند بطوریکه او را بخشم آوردند تا در نطقی گفت: از این غنائم (یا اموال عمومی) هر قدر احتیاج داشته باشیم بر میداریم گر چه عده ای را خوش نیاید. در این هنگام، علی (ع) به او گفت: بنابراین از این کارت جلوگیری خواهد شد و نمیگذاریم دست به آنها دراز کنی. و عمار یاسر گفت: خدا را گواه میگیرم که من نخستین کسی باشم که آن را خوش ندارد. عثمان گفت: در برابر من ای پسر زن …. گستاخی میکنی؟ او را بگیرید. عمار را دستگیر کردند. عثمان (به دار الخلافه) وارد شد دستور داد او را آوردند و بنا کرد به زدن او تا بیهوش شد. آنگاه او را بیرون بردند تا بمنزل «ام سلمه» همسر پیامبر خدا (ص) رساندند. از نماز ظهر و عصر و مغرب باز ماند. وقتی به هوش آمد وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شکر که اولین روزی نیست که در راه خدا آزار و شکنجه می بینم. هشام بن ولید بن مغیره مخزومی- از آنجهت که عمار همپیمان قبیله بنی مخزوم بود- برخاسته به عثمان گفت: ای عثمان! در مورد علی (ع) از او و قبیله و قوم و خویشانش ترسیدی (و در برابر اعتراضش سکوت کردی) اما در مورد ما
جرأت بخرج دادی و همپیمان و عضو قبیله ما را تا پای کشتن کتک زدی. بخدا اگر بمیرد یکی از بنی امیه را که خیلی گردن کلفت باشد خواهم کشت.
عثمان گفت: کارت باینجا رسیده ای پسر قسریه؟ «1» گفت: نه تنها مادرم بلکه جده ام نیز از عشیره قسریه از عشایر قبلیه بجیله است. عثمان به او دشنام داد و حکم کرد تا او را بیرون انداختند. نزد «ام سلمه»، رفت و دید که همسر پیامبر (ص) از رفتاری که با عمار شده خشمگین است. چون خبر رفتاری که با عمار شده بود به عایشه رسید او هم خشمگین گشته مقداری از موی پیامبر خدا (ص) و جامه و کفشی از او را بیرون آورده فریاد برآورد که چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید در حالیکه این موی و جامه و کفش او است که هنوز نفرسوده است. در نتیجه، عثمان چنان بشدت ناراحت و عصبانی شد که حرف زدنش را نمی فهمید، و از روی ناراحتی به مسجد در آمد. در این وقت مردم میگفتند: سبحان اللّه، سبحان اللّه! (و با این تسبیح، از رویه و رفتار خلیفه ابراز تنفر و ناراحتی می نمودند). عمرو عاص از آنجهت که عثمان او را از استانداری بر کنار کرده و آنجا را به عبد اللّه بن ابی سرح داده بود از عثمان دل پری داشت و بهمین سبب در این وقت خیلی اظهار تعجب میکرد و سبحان اللّه میگفت!
خبر رفتن هشام بن ولید و جماعتی از بنی مخزوم نزد ام سلمه و اینکه همسر پیامبر (ص) از حال عمّار خشمگین شده است به عثمان رسید. پس کسی را نزد ام سلمه فرستاد که چرا اینجا اجتماع شده است؟ ام سلمه پیغام فرستاد:
این بتو مربوط نیست و دست از این سؤالات بردار. ضمنا با طرز حکومتت مردم را وادار به کارهائی نکن که مایل نیستند دست به آن بزنند.
مردم رفتاری را که عثمان با عمار کرده بود تقبیح نمودند و چون آن
خبر در میان مردم منتشر شد مخالفتشان شدّت گرفت.
«زهری» چنانکه بلاذری در «انساب الاشراف» روایت کرده مطلب را چنین آورده است: «در خزانه عمومی کیسه ای پر از جواهرات و زیور بود.
عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام او را مورد انتقاد قرار دادند. چون خبر انتقادات مردم به گوشش رسید در نطقی گفت:
این مال خداست. آنرا به هر که دلم بخواهد میدهم و بهر که دلم بخواهد نمیدهم تا کور شود چشم هر کس که نمیتواند ببیند. عمار گفت: بخدا من اولین کسی هستم که چنین رویه ای را نمیتواند دید. پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی میکنی ای پسر سمیه؟! و او را زد تا بیهوش گشت. بعد عمار گفت: این اولین باری نیست که در راه خدا و بخاطر خدا مورد آزار و شکنجه قرار میگیرم. و عایشه مقداری از موهای پیامبر (ص) و یکی از لباسها و کفشهایش را بر آورده گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید. و عمر و عاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر داده و بجای آن سنت دیگری اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش را نمی فهمید. «1»
2- بلاذری در انساب الاشراف مینویسد: «مقداد بن عمر و عمار یاسر و طلحه و زبیر با عده دیگری از یاران پیامبر خدا (ص) نامه ای نوشتند و در آن بدعتهای عثمان را بشرح آوردند و او را از پروردگارش ترساندند و خاطر نشان ساختند که اگر دست از این رویه خود ساخته و بدعتهایش بر ندارد بر او خواهند تاخت. آنگاه عمار یاسر نامه را گرفته پیش عثمان برد و تا
مقدمه نامه را خواند. عثمان به او گفت: از بین آنها تو یکی در حمله بمن پیشقدم شده ای؟ عمار گفت: چون من برای تو دلسوزتر از همه آنان هستم.
گفت: دروغ میگوئی ای پسر سمیه! «1» گفت: بخدا من پسر سمیه و پسر یاسرم. در اینوقت عثمان به نوکرانش دستور داد تا دستها و پاهایش را دراز کردند و خودش با لگد- در حالیکه کفش بپا داشت- بر شکم و زیر شکمش میزد و عمار که سالخورده ای ناتوان بود دچار فتق شد و بیهوش گشت». «2»
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه همین مطالب را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون اینکه در صحت آن ایراد کند. «3»
ابو عمر در «استیعاب» مینویسد: «بعلت پیمان و قرارداد ولایتی که میان قبیله بنی مخزوم و عمار و پدرش یاسر بسته شده بود وقتی نوکران عثمان به عمار صدمه وارد کردند و او را زدند تا شکمش بشکافت و یکی از دنده هایش را شکستند بنی مخزوم اجتماع کرده پیش عثمان رفتند و گفتند: بخدا اگر بمیرد یکی- از بنی امیه- را غیر از عثمان خواهیم کشت.» «4»
مشروح ماجرا
«ابن قتیبه» «1» مینویسد: آورده اند که جمعی از یاران پیامبر خدا (ص) گرد آمده نامه ای نوشتند و در آن کارهائی را که عثمان بر خلاف سنت پیامبر خدا (ص) و رویّه دو صحابیش (یعنی ابوبکر و عمر) کرده بود بر شمردند، از جمله بدعت های عثمان:
1- خمس (یا مالیات) آفریقا (ی اسلامی) را که حق خدا و سهم پیامبرش و سهم خویشاوندان پیامبر (ص) و یتیمان و بیچارگان بوده به «مروان» بخشیده است.
2- اسراف و گشاد بازی که در کارهای ساختمانی کرده و هفت ساختمانی که در مدینه کرده بود و خانه ای برای عائله (زنش) و خانه ای برای عایشه (دخترش) و سایر دختران و خویشانش ساخته بود یکایک را ذکر کرده بودند.
3- کاخهائی که مروان در «ذی خشب» ساخته و در آمد خمس را که حق خدا و پیامبر او است (و باید در رضای آنها صرف شود و در مواردی که قرآن یاد کرده است) صرف آن کرده بود.
4- کارهای دولتی و مقام استانداری را همیشه به خویشاوندان و پسر عموهای امویش میسپرد که همه جوان و کم سن و سال بودند و نه مصاحبت پیامبر (ص) را درک کرده بودند و نه تجربه و لیاقتی داشتند.
5- عمل ولید بن عقبه استاندار کوفه که در حال مستی نماز صبح راچهار رکعت خواند و بعد رو کرد به مردم که اگر بخواهید یک رکعت زیادتر بخوانم می خوانم!
6- این که عثمان قانون اسلام را در مورد ولید اجرا نکرده یعنی او را حد نزده و اجرای حکم را بتأخیر انداخته بود.
7- مهاجران و انصار را بکارهای دولتی و هیچ کاری نمیگماشت و با آنان مشورت نمیکرد و بجای این که از آراء آنان استفاده کند به رأی خود عمل میکرد (استبداد).
8- مراتع اطراف مدینه را قرق کرده بود.
9- قطعاتی از املاک دولتی و خواربار و مستمریهائی از خزانه عمومی به عده ای از اهالی مدینه میداد که نه افتخار مصاحبت و شاگردی پیامبر (ص) را داشتند و نه در جهاد خارجی و یا در دفاع شرکت مینمودند.
10- این که بجای خیزران، تازیانه را که درد آورتر (و شاید موهن) بود بکار می بست و او اولین کسی بود که با تازیانه بر پشت مردم زد. در حالیکه خلیفه سابق با «درّه» و «خیزران» می زد.
سپس همداستان شدند که نامه را بدست عثمان برسانند. از کسانی که در نوشتن نامه حضور داشتند عمار یاسر بود و مقداد بن اسود، و جملگی ده نفر میشدند. وقتی بیرون آمدند تا نامه را بدست عثمان برسانند- و نامه در دست عمار یاسر بود- یکایک عقب کشیدند تا عمار تنها ماند و رفت تا رسید به خانه عثمان. اجازه ورود خواست و اجازه یافت، و روزی بارانی بود.
وقتی وارد شد مروان بن حکم و خویشان اموی عثمان نشسته بودند. نامه را به عثمان داده، و او آنرا خواند. پرسید: تو این نامه را نوشته ای؟ گفت:
بله .. پرسید: چه کسانی با تو بودند؟ گفت: عده ای بودند که از ترس تو یکایک پراکندند. پرسید که بودند؟ گفت: اسمهایشان را بتو خواهم گفت
عثمان گفت: چرا از آنمیان تو جرأت این کار را بخود دادی؟ در اینوقت مروان گفت: ای امیر المؤمنین! این بنده سیاه (یعنی عمار یاسر) مردم را در مخالفت با تو دلیر ساخته است. و اگر او را بکشی کسانی را که پشت سر او هستند ضربه زده ای. عثمان گفت: او را بزنید. او را کتک زدند، و عثمان با آنها در کتک زدن شرکت کرد تا شکمش را بشکافتند و بیهوش گشت. او را کشیده بیرون خانه انداختند. آنگاه «ام سلمه» همسر پیامبر (ص) دستور داد او را به خانه اش آوردند. بنی مغیره که همپیمان عمار بودند در این مورد خشمگین شدند. بهمین سبب، وقتی عثمان برای نماز ظهر بیرون آمد هشام بن ولید بن مغیره جلوش را گرفته گفت. بخدا قسم اگر عمار بر اثر این کتک بمیرد یکی از مردان مهم بنی امیه را خواهم کشت. عثمان گفت: این حد تو نیست. سپس عثمان به مسجد در آمد و در آنجا علی (ع) را دید که نشسته بحال بیماری، و سرش را بسته است. گفت: بخدا ای ابو الحسن! نمیدانم مشتاق مرگت هستم یا مشتاق زندگیت. بخدا قسم اگر بمیری دوست ندارم که پس از تو برای دیگری زنده بمانم، زیرا کسی را نمی یابم که بتواند جای تو را بگیرد، و اگر زنده بمانی هیچ گردنکشی را نمی بینم که تو را نردبان و وسیله نافرمانی و همدست خود نساخته و ترا پشت و پناه خویش نداشته باشد بطوریکه هیچ چیز مرا از کیفر دادن او باز نمیدارد جز مقامی که در نظر تو دارد یا نسبتی که تو با او داری. رابطه من با تو به رابطه پسر عاق شده با پدرش میماند که اگر بمیرد غمناک میشود و اگر بماند او را عاق میکند. پس یا آشتی باشد تا با هم در صلح و صفا زندگی کنیم یا جنگ باشد تا با هم بستیزیم. مرا وسط آسمان و زمین معلق و بلا تکلیف نگذار! تو بخدا قسم اگر مرا بکشی بهتر از من نخواهی یافت و اگر ترا بکشم کسی که جای تو را بگیرد نخواهم یافت. و کسی که فتنه را آغاز کند هرگزبه زمامداری این امت نخواهد رسید. علی (ع) گفت: آنچه بر زبان آوردی جوابی دارد ولی الآن سرگرم درد خویشم. بنابراین سخنی را با تو میگویم که آن بنده صالح خدا گفت: در اینصورت شکیبائی پسندیده ای بایسته است و در برابر آنچه بر زبان میآورید از خدا باید کمک خواست. مروان گفت:
بنابراین بخدا قسم ما (در این راه و در حفظ حکومت اموی) نیزه هایمان را بشکستن میدهیم و شمشیرهایمان را به خورد شدن، و هر که پس از ما مصدر کار شود خیری از آن نخواهد دید. عثمان به او پرخاش کرد: ساکت شو! این کارها به تو نرسیده!» «1»
ابن عبد ربّه همین مطلب را بطور اختصار در «عقد الفرید» آورده است:
«دوستان عثمان در نامه ای معایب او و انتقاداتی را که مردم به او داشتند نوشتند و با خود اندیشیدند که چه کسی نامه را به او میرساند؟ عمار گفت:
من. و آنرا نزد عثمان برد. وقتی آنرا خواند گفت: خدا پوزه ات را به خاک بمالد. عمار گفت: و ابوبکر و عمر را «2». پس عثمان برخاسته او را با لگد چندان کوبید تا از هوش رفت. بعدها عثمان پشیمان شد و طلحه و زبیر را پیش او فرستاد که یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرد: 1- از عثمان درگذرد و او را ببخشد. 2- دیه (پولی که در ازای صدمه جسمی باید پرداخت) بستاند.
3- عثمان را قصاص کند (یعنی مقابله به مثل). عمار در برابر پیشنهادات مذکور به فرستادگان عثمان گفت: بخدا قسم هیچیک از این پیشنهادات را نمیپذیرم تا از دنیا بروم و بدیدار رحمت پروردگار نائل آیم». «3»
4- بلاذری در «انساب الاشراف» مینویسد: در روایتی دیگر آمده است: وقتی خبر مرگ ابوذر در ربذه به عثمان رسید گفت: خدا او را بیامرزد. عمار یاسر (که حضور داشت) گفت: بله، خدا او را از دست ما نجات داد. عثمان پرخاش کرد که: ای …»! «1» خیال کرده ای از تبعید او پشیمان شده ام؟ و در حالیکه بر پشت گردن عمار میزد گفت: برو به جای او (یعنی ربذه) چون عمار بار سفر بربست و آماده رفتن به تبعیدگاه شد بنی مخزوم نزد علی (علیه السلام) آمده خواهش کردند در این زمینه با عثمان صحبت کند.
پس علی (ع) گفت: ای عثمان! از خدا بترس. یکی از مردان صالح ملت اسلام را تبعید کردی تا در تبعیدگاه در گذشت حالا میخواهی یکی دیگر همانند او را تبعید کنی. و گفتگوئی میانشان در گرفت تا آنکه عثمان گفت: تو بیش از او مستحق تبعید شدنی! علی (ع) گفت: اگر میخواهی همین کار را بکن مهاجران اجتماع کردند و به عثمان گفتند: این که نمیشود هر بار مردی با تو گفتگو کند راهی و تبعیدش کنی! در نتیجه، دست از عمار یاسر بداشت» «2»
عبارت «یعقوبی» چنین است: چون خبر وفات ابوذر به عثمان رسید گفت: خدا او را بیامرزد عمار گفت: بله، خدا او را از دست ما نجات داد این سخن بر عثمان گران آمد. سخن دیگری نیز از عمار به گوش عثمان رسید، پس خواست تا او را نیز تبعید کند. بنی مخزوم نزد علی بن ابیطالب (ع) اجتماع کردند و از او کمک طلبیدند، علی (ع) گفت: نمیگذاریم عثمان هر تصمیمی خواست بگیرد. پس عمار در خانه اش نشست. و به عثمان خبر رسید که بنی مخزوم چه گفته اند. در نتیجه، دست از عمار بداشت. «3»
5- بلاذری مینویسد: عثمان از کنار قبر نوی گذشت، پرسید قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد اللّه بن مسعود از دست عمار عصبانی شد که چرا مرگ او را پنهان نگهداشته، چون عمار عهده دار نماز بر جنازه ابن مسعود و دفن او بود. در این هنگام عمار را چندان با لگد زد که دچار فتق شد.» «1»
ابن ابی الحدید همین را از قول شریف مرتضی نقل کرده بدون این که در صحت آن خدشه ای نماید. «2»
عبارت «یعقوبی» اینطور است: ابن مسعود در گذشت. عمار یاسر بر او نماز گزارد. عثمان نبود. عمار از او پنهان کرد. وقتی کار تمام شد عثمان قبر را دیده پرسید: این قبر کیست؟ گفتند: مزار عبد اللّه بن مسعود.
گفت: چطور قبل از این که بمن خبر بدهید دفنش کردید؟ گفتند: وصی او عمار یاسر است و گفته که وصیت کرده که به تو خبر ندهند.
دیری نگذشت که «مقداد» «3» در گذشت و بموجب وصیتی که کرده بود عمار بر او نماز گزارد و در این کار از عثمان اجازه نگرفت. پس عثمان بشدت از عمار خشمگین گشت و گفت: بدا بحال پسر کنیز سیاه (یعنی عمار یاسر). من او را خوب میشناسم؟ «4»
در «طبقات» ابن سعد آمده: «کسی که عمار یاسر را کشت عقبة بن عامر بود و هم او است که بدستور عثمان بن عفان وی را کتک زده» «5»
این است رفتار خلیفه با عمار
این است عمار یاسر
با مطالعه آیات و احادیثی که گذشت مسلّم میشود که رفتار خشن و زننده ای که با عمار یاسر شده سخت ناروا بوده است، و هیچکس نمی تواند آنرا توجیه و تأیید نماید. اگر کسی مدعی شود که خلیفه بقصد تأدیب چنین رفتار زشت و ناروائی مرتکب گشته است باید توجه کند کسی را تأدیب میکنند که سوء ادبی از او سر زده باشد یا سخنی بباطل و بهتانی بر زبان آورد، یا حرفی بر خلاف حق یا مخالف احکام و شریعت اسلام گفته باشد و میدانیم که مقام عمار اجلّ از اینها است و او فقط دعوت به حق کرده و به رویه و تعالیم اسلام خوانده و از ستمی که بر دیگران رفته نالیده و شکایت نموده و به وصیتی که باو شده و ملتزم به ادایش بوده عمل کرده است یا نامه ای را که گروهی از مؤمنان و پارسایان و اصحاب پیامبر (ص) نوشته و در آن امر بمعروف و نهی از منکر کرده اند به زمامدار رسانده است. آیا کدامیک از اینها در شریعت اسلام ممنوع و جرم است که خلیفه خواسته عمار را بخاطر انجامش تأدیب نماید و به راه راست اسلام باز آورد؟! مگر خلیفه صاحب اختیار جان مردم است تا چنانکه خود را صاحب اختیار اموال عمومی مسلمانان میپنداشت در جانشان بدلخواه دخل و تصرف کند و با این کار دل بلهوس اطرافیانش را شاد سازد؟! مگر حکومت اسلامی استبدادی و دیکتاتوری است یا سلطنت که بمتقضای آن مردان پاک و اصلاح طلب را بزنند و شکنجه دهند؟!
وانگهی اگر خلیفه خود را وظیفه دار تأدیب و کیفر خلافکاران میدانست چرا کسانی مثل عبید اللّه بن عمر «1»، و حکم ابن ابی العاص، و مروان بن حکم،
و ولید بن عقبه، و سعید بن عاص، و تبهکاران دیگری را که همگی مستحق کیفر بودند و بارها واجب شد که احکام کیفری اسلام در موردشان اجرا شود واگذشت و حتی سعی میکرد دلشان را بدست آورد و از خزانه مسلمین به آنها می بخشید و از آنها دفاع میکرد و آنها را بر جان و مال مردم مسلّط مینمود و به مقام فرماندهی سپاه و استانداری میگماشت؟! آری او همه کیفرها و تأدیب ها را گذاشته بود برای مردان صالح و نیکو کار و خیر خواه و اصلاح طلبی مثل عمار یاسر و ابو ذر غفاری و ابن مسعود و یارانشان.
هر گاه در اعمال و رفتار عثمان دقت کنیم در می یابیم که برای هیچیک از مردان بزرگ و صالح و خیر خواه ملت اسلامی ارزش و احترامی قائل نبوده است، حتی بارها نسبت به امیر المؤمنین علی (ع) جسارت روا داشته است، و دیدیم که به مولای متقیان میگوید: تو بیش از او مستحق تبعیدی یا میگوید:
هیچ گردنکشی نیست که تو را نردبان و وسیله مخالفت نساخته و تو را پشت و پناه خویش ننموده باشد. و مقصودش از گردنکشان ابوذر و عمار و امثال ایشان است، و امام (ع) را وسیله و همدست و پشت و پناه گردنکشان میشمارد.
و این بهتانی عظیم و نابخشودنی است در حق امام و مولای مؤمنان و اصحاب عظیم الشأنی چون ابوذر و عمار.
گوئی هیچگاه مصاحب پیامبر اکرم (ص) نبوده و هرگز سخنان آن حضرت را که بارها در حق علی (ع) فرموده نشنیده است، آن تمجیدها و تقدیرها را که در حضور اصحابش یا در انجمن و اجتماع آنان و در حوادث و جنگهای گوناگون بر زبان مبارکش جاری ساخته است. یا پنداری، فداکاریهای آن قهرمان دلیر را در سخت ترین و تاریکترین موقعیتهای حسّاس اسلام بچشم ندیده و ندیده که وقتی همه یاران پیامبر (ص) از برابر دشمن گریخته اند
یکتنه ایستاده و در دفاع از آئین مقدس اسلام و رهبرش جان فشانده است و آندم که همه اسلام و پیامبرش را واگذاشته اند او به هولناک ترین پاسداری کمر بسته و در این راه جز به خدا و حفظ آئینش بهیچ نیندیشیده است.
گروهی مدعیند که خلیفه حافظ قرآن بوده و گاه در نماز شب همه قرآن را در یک رکعت می خوانده است. اگر این ادعا راست هم باشد، می پرسم آیا در این قرائتها هیچ به آیه تطهیر بر نخورده و ندانسته که مولای متقیان یکی از آن پنج تن است که آیه شریفه بدان اشارت میورزد؟ یا به آیه مباهله بر نخورده. که دلالت بر این دارد که علی (ع) بمنزله جان و خود پیامبر (ص) است؟ چگونه باین آیات توجه ننموده و به آیات شریفه دیگری که در حق مولای ما علی است و عبد اللّه بن عباس- که علامه امت اسلام لقب یافته- آنها را به سیصد آیه بالغ شمرده است «1»؟! یا از توجه به معانی آنها غفلت داشته است؟ یا از پر خوانی عقلش از التفات به معانی گرانقدر آیات باز مانده است؟! یا می فهمیده که چه می خواند امّا …؟!
من نمیدانم ابن حجر و ابن کثیر و امثال آنها که حرفها و کارهای ناروای عثمان را در مورد ابوذر و ابن مسعود و مالک اشتر اینطور توجیه میکنند که آزادی بیان آنان سبب میشد که ابّهت و شکوه خلافت از بین برود و کسر شأنی برای خلیفه پیش آید حرفهای زشت و ناروای عثمان را نسبت به مولای متقیان چگونه توجیه توانند کرد؟! اینها که انجام وظیفه امر بمعروف و نهی از منکر ابوذر و عمار و ابن مسعود را مایه کسر شأن خلیفه میشمارند و ندیده میگیرند که صلاح امت و ماهیت اسلامی و رویّه حکومت بسته به انجام این وظیفه مقدس اسلامی است آیا در مورد جسارتهای عثمان به امیر المؤمنین علی (ع) نیز وابستگی کورکورانه و تعصب جاهلی وادارشان میسازد که همان توجیهات
گستاخانه را تکرار نمایند؟! از ماندن علی (ع) در مدینه چه مفسده ای ببار میآید و در تبعید امام کدام مصلحت عمومی اسلامی نهفته بوده است؟! مگر علی (ع) خود عین صلاح و مصلحت محض نیست؟! مگر مصالح عمومی و فردی را کسی جز او تشخیص میداد و یا پاسداری میکرد؟! ابهت و شکوهی که با اقامت و وجود امیر المؤمنین علی (ع) آن مظهر فضیلت و پاکی و دانش و صلاح و اصلاح و ایمان، زائل شود زوال و عدمش به زوجود است بخدا قسم اگر مدافعان متعصب عثمان میتوانستند برای تبرئه او ساحت مقدس امام (ع) را بهمان بهتانها که در حق ابوذر و عمار و ابن مسعود روا داشتند میآلودند، امّا نتوانستند …
حقیقت این است که عثمان اگر گوش به نصایح خیر خواهانه و راهنمائیهای مصلحت آمیز امام (ع) سپرده بود نه به پرتگاه گمراهی و ستم و جنایت می افتاد و نه ابهت و شکوه خلافت میکاست، و هم خود معزز و شکوهمند میبود و هم امّت اسلام، ولی چه فایده …!
خدای حکیم و مقتدر از درون و برون هر کس آگاه است، و مسلم است که پاره ای افراد، دنیا دوستند و برای کسب لذائذ و بهره های دنیوی بهر جنایت و گناه و توجیه غرض آلود و ناروا دست میآلایند، ولی باید دانست که صحنه سهمگین
رستاخیز و دادگاه عدل الهی در انتظار است.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 9، ص: 28-50