پاره ای از روایات جعلی در فضیلت عثمان :
46/ خطیب بغدادی روایتی ثبت کرده است از طریق احمد بن محمد بن مغلس حمانی از ابی سهل فضل بن ابیطالب از عبد الکریم بن روح بزاز از پدرش روح بن عنبسه بن سعید بن ابی عیاش اموی – برده آزاد شده امویان – از پدرش عنبسه از مادر بزرگش – از طرف پدرش – ام عیاش – که کنیز رقیه دختر پیامبر (ص) بوده است – می گوید: ” از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می گفت : ام کلثوم را بنا بر وحی آسمانی به همسری عثمان درآوردم. “
امینی گوید: شگفت آوراست که خطیب بغدادی این روایت را بدون اشاره به عیبناکی سندش ثبت می کند. در حقیقت او اسیر عشق کورکورانه به خانواده اموی است و هواخواهی آنها چشمش را از دیدن نظریات حدیث شناسان و علمای رجال باز داشته است و ندیده که درباره احمد بن محمد چه گفته اند و از یاد برده که خودش در شرح حال او چه نوشته است. ابن عدی می گوید : در میان دروغ سازان هیچکس را این قدر بی حیا ندیده ام. ابن قانع می گوید : قابل اعتماد نیست . ابن ابی فوارس می گوید : حدیث جعل می کرده است. ابن حبان می گوید : دوستان توصیه می کردند که بروم و درس حدیثش را بشنوم . پاره ای از احادیثش را برگرفتم تا چیزی از آن برگزینم ، دیدم از یحیی… روایت می کند و ازهناد… دانستم که او حدیث جعل می کند . دار قطنی می گوید : حدیث جعل می کرده است . حاکم می گوید : از قول قعنبی و مسدد و ابن ابی اویس و بشر بن ولید روایاتی نقل کرده که جعل خود او است. همچنین چندین متن حدیث جعل کرده علاوه بر این که به دروغ می گوید اشخاصی را که از آنها نقل می کند ملاقات کرده است. و از بشر بن حارث و یحیی بن معین و علی بن معین و علی بن مدینی روایاتی نقل کرده که آنها را پس از جعل در کتاب مناقب ابو حنیفه جای داده است. دار قطنی همچنین می گوید : (کتاب) مناقب ابو حنیفه همه اش جعلی است و ساخته احمد بن مغلس حمانی، و من آن را بیش از یک بار خوانده ام. و بسیار سخن و اظهار نظر دیگر از قبیل . در سند این روایت ، نام عبد الکریم بن روح، ابوسعید بصری هم هست . ابو حاتم می گوید: مجهول و ناشناخته است. عمرو بن رافع می گوید : به محضر درسش رفته ام اما حدیثش را نشنیده ام. و گفته می شود او متروک الحدیث است. ابن حبان می گوید: اشتباه می کند و بر خلاف سخن می گوید. ابن ابی عاصم و دار قطنی او را سست روایت شمرده اند. نه فقط او مجهول و ناشناخته است بلکه پدر و پدر بزرگ و مادر بزرگش – که در سند روایت از آنها ذکری هست – نیز مجهولند. این روایت را ابن عدی از طریق عمیر بن عمران حنفی ثبت کرده و از روایات بی اساس و باطل شمرده است و ذهبی و ابن حجر نیز وی را تایید کرده اند. ابن عدی می گوید : سستی از روایتش آشکار و هویدا است . عقیلی می گوید : در روایتش توهم و غلط است. آری شک نیست که هر کاری که پیامبر گرامی انجام داده یا هر سخنی گفته به موجب وحی آسمانی بوده است و ” او بدلخواه سخن نمی گوید و گفته اش جز وحیی که به او می رسد نیست “، لکن مصلحت هایی که موجب ارسال وحی می گردد مختلفند و در هر مورد با دیگر موارد ممکن است تفاوت داشته باشد. از این جهت هر بخششی که به کسی کرده یا احسانی در حق کسی نشانه وجود فضیلتی برای طرف نیست، زیرا گاهی به منظور اتمام حجت بر وی بوده یا برای آگاه ساختن توده دینداران. علاوه بر این، خصومت کینه توزانه ای را که از دیر زمان در سینه امویان علیه بنی هاشم می جوشیده هیچ بخشش و احسانی و لطف و مرحمتی نزدوده است. زیرا هیچ احسانی بالاتر از اعطای افتخار دامادی نیست به ویژه آن که جگر گوشه پیامبر (ص) باشد. اما آیا آن داماد پاس افتخار همسری دخت گرانمایه پیامبر (ص) را نگهداشت یا نه ، شب وفات همسر گرانقدرش هیچ ناراحتی از فقدان آن افتخار و عزت به خود راه نداد و عنان به کامرانی سپرد تا بر اثر آن بی مبالاتی و اهانت، پیامبر عظیم الشان در برابر همه به او توهین کرد و خوار و خفیفش نمود و به او اجازه نداد وارد گورش شود در حالیکه پس از پدرش او به این عمل ذی حق بود.
شاید هر وصلت و ازدواجی که میان بنی هاشم و امویان صورت گرفته به همین انگیزه و منظور بوده است، و هاشمیان و پیش ازهمه سرورشان به این وسیله کوشیده اند آبی بر شعله کینه های جاهلانه امویان نسبت به خود ریخته و دلهای آنها را تصفیه کرده باشند، لکن آیا مساعی جمیله آنان سودی بخشیده و ثمری به بار آورده است یا چنان گشته که شاعری گوید : هر چه کردم در اخگر فسرده دمیدن — بود و آهن سرد کوبیدن .هرگاه این وصلت ها و ازدواج های مصلحت اندیشانه نبود امویان بخاطر اختلاف وقطع روابطی که میان آنها با هاشمیان از مدتها وجود داشت زبانشان بر سر هاشمیان دراز بود و هر پیشامد بدی را که میان آنها رخ می داد نتیجه آن سابقه خصومت می شمردند و هر اقدام خصمانه خویش را علیه ایشان با آن توجیه می نمودند، اما خاندان اصلاحگر و مصلحت جوی هاشمی با مبادرت به اینگونه وصلتها گذشت نشان داده و احسان وزریده تا آن شبهات و بهانه جویی ها را جایی نماند و مردم بدانند که بدخواهی امویان نسبت به ایشان داعی و موجبی ندارد و نیش عقرب را می ماند که اقتضای طبیعت است و برای جلوگیری از آن هیچ نرمش و احسان و ملاطفتی سود نمی بخشد.
در اینجا تمایزی را که میان دامادی مولای متقیان با دامادی عثمان – همسر ام کلثوم – هست بخوبی مشاهده می نمایید و به یاد می آورید که امام علیه السلام چه رفتار مهرآمیز و بزرگوارانه ای با فاطمه زهرا – سلام الله علیها – داشت و در بستر بیماری و هنگامی که جان بهجان آفرین تسلیم می کرد از او خشنود بود و نیز او از وی، و پیامبر خدا به گاه درگذشتش از هر دو راضی بود. اما به این یک بنگرید که شب وفات همسرش – ام کلثوم – مرتکب کاری می شود که خدا و پیامبرش از آن ناراضی است، و هیچ اهمیتی به وفاتش نمی دهد و نه از آن مصیبت بزرگ و خرد کننده خم به ابرو می آورد و نه ارزشی برای دامادی پیامبر (ص) قایل است که از فقدانش اندوهگین شود به حدی که همان شب با دیگر همسرانش هم آغوش می شود و خشم پیامبر (ص) را بر می انگیزد در حالیکه آن داماد عالیقدر و پاسدار و حقشناس بر درگذشت همسرش می گرید و ناله سر می دهد و اشک می بارد و از گلوی بغضگرفته اش با آهنگی سوزان می گوید: ” سلام بر تو ای پیامبر خدا از جانب من و از جانب دخترت که به کنارت بنشسته و بشتاب به تو پیوسته است. تاب شکیبایی ای پیامبر خدا از فقدان دختر پاکت نمی آرم و بخاطرش تاب و توانم برفته است. فقط یاد فقدان سهمگین و عظیم تو و مصیبت کمر شکنت اندکی برایم مایه تسلی است، و من بودم که تو را در آرامگاه مزارت نهادم و روحت در حالیکه بر من تکیه داده بودی و بر سینه ام برآمد، بنابراین ما برای خداییم و ما به او باز می گردیم. اینک ودیعه باز گردانده گشت و امانت گرفته شد. لکن اندوهم جاودانه خواهد بود و شبانگاهم تیره و فسرده تا آنگاه که خدا مرا به سرایت که در آن مقیمی ببرد. دخترت برایت از همدستی امتت بر خوردن و از بین بردن آن (حقخلافت با دخترت) داستان خواهد کرد،از او به تمامی و سراسر سوال کن و از اوضاع بپرس و جویا شو، و این در حالی شد که از درگذشت دیری نمی گذشت و یادت از خاطر نرفته بود. سلام بر شما دو نفر، سلام خداحافظی نه سلامیاز روگردانی یا ملالت. بنابراین اگر از نزدتان می روم نه از خستگی و ملالت است چنانکه اگر اینجا بنشینم نه از آن سبب که به وعده ای که خدا به شکیبایان داده بد گمان باشیم یا کم ایمان. ” آنگاه بر سر مزارش به این دو بیتی تمثل جست : سرانجام هر همدمی دو دوست، جدایی است – و هرچه در این سوی مرگ باشد اندک و ناچیز است – و این که یکی را پس از دیگری از دست دادم – دلیلی بر این است که هیچ دوستی پاینده نیست.
(الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب ج 9 ص 506 )