معاویه پس از خوشامد گفتن واحوالپرسی از اروی پرسید که بعد از ما حال تو چون بود؟
اروی گفت: ای برادرزاده من تو هر آینه در قبال حق نعمت ناسپاسی کردی و در دوستی و رفاقت با پسر عمت بدرفتاری نمودی و خود را به غیر نام خود نامیدی و امری را که حق تو نبود بدست گرفتی، چه تو و پدرانت هیچگونه سابقه خدمت نسبت به اسلام ندارید ابتدا آنچه را که محمد آورد انکار نموده و کافر شدید، در نتیجه خداوند شما را منکوب و هلاک فرمود و روی خلق را از شما برگرداند تا اینکه حق به اهلش رسید و سخن خداوندبرتری یافت و پیغمبر ما محمد (ص) برغم مشرکین بر دشمنانش نصرت و پیروزی یافت. ماخاندان نبوت، از جهت بهره مندی از دین و قدر و منزلت بر خلق برتری و بزرگی جستیم تا آنکه خداوند پیامبر خود را بعد از زدوده شدن نسبتهای ناروا از او به دیگر سرای برد، و درجه اش را بلند فرمود و پسندیده و بزرگوارش داشت. بعد از درگذشت، پیامبر، ما خاندان او در میان شما به منزله قوم موسی در دست فرعونیان در آمدیم که اولادشان را می کشتند و زنانشان را به اسیری می بردند و پسر عم رسول خدا بعد از وفات حضرت چون هارون شد در دوران جدائیش از موسی آنگاه که هارون از قوم خود شکوه به موسی برد و گفت: ای پسر مادرم این قوم در غیاب تو، مرا خوار و زبون شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.
در نتیجه (جفاکاری شما) بعد از رسول خدا (ص) پراکندگی ما جمع نشد و دشواری هایمان آسان نگشت، ولی (بدانید) که سرانجام امر ما بهشت است و سرانجام شما آتش.
در این هنگام عمرو بن عاص به اروی گفت: ای پیره زن گمراه! سخن کوتاه کن! و چشم بزیر افکن.
در جوابش گفت: ای بی مادر تو کیستی؟
گفت: من عمرو بن عاصم.
اروی به او گفت: ای پسر زن زناکار! تو سخن می گوئی در حالیکه مادرت مشهورترین زن زناکار مکه بود؛ حریص به زنا دادن و اجرت گرفتن از مردان! بجایت بنشین و رسوائی و زبونیت را بیاد آر! و به پستی و بی پدری خود بیندیش؛ بخدا قسم، تو در میان قریش اصل و حسبی نداری و بی آبرو هستی! تو همانی که شش نفر از مردان قریش فرزندی تو را ادعا نمودند. «1»
حقیقت حال از مادرت سؤال شد.در جواب گفت! تمامی آن مردان با من همبستر شده بودند حال ببینید این فرزند بکدامیک از آنها شبیه تر است بهمانش ملحق سازید و چون تو (عمرو) به عاص بیشتر شباهت داشتی ناچار به او ملحق شدی. من مادر تو را در شهر مکه با هر مرد نابکار و برده ناپاک و زناکار دیدم تو بدنبال آنها باشی که به آنها شبیه تری «2».
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 2، ص: 183