اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۷ خرداد ۱۴۰۲

سزای توهین به پیامبر(ص)

متن فارسی

ولید و پدرش

پدرش عقبه، از همسایگان پیامبر بود که بیش از همه در آزار رساندن به او (ص) کوشش داشت ابن سعد به اسناد از طریق هشام بن عروه و او از پدرش و او از عایشه آورده است که رسول (ص) گفت: من میان دو تا از بدترین همسایه ها خانه داشتم یکى بو لهب و دیگرى عقبه، سرگین‏هاى درون شکنبه ى حیوانات را می آوردند و درب خانه ى من می ریختند تا آن جا که ایشان آن چه را دور می ریختند می آوردند و در خانه من می ریختند «1»

و ابن سعد در طبقات 1/185 می نویسد کسانى که به دشمنى و کینه ورزى با پیامبر و یاران او می پرداختند اینان بودند: بو جهل، بو لهب- تا آنجا که می رسد به:- عقبه و حکم بن ابى العاص و سپس می نویسد چون ایشان همسایگان بودند و کسى که دشمنى با او را به نهایت درجه رساند ابو لهب بود و ابو جهل و عقبه

و ابن هشام در سیرة 2/25 می نویسد: کسى که پیامبر را در خانه ى خودش می آزرد بو لهب بود و حکم بن ابى العاص و عقبه

و در ج 1 ص 385 می نویسد: ابى بن خلف با عقبه دوستى خالصانه خوشى در میانشان بود. عقبه با رسول (ص) نشسته و سخن او بشنید و این گزارش به گوش ابى برسید پس به نزد عقبه شد و گفت: مگر به من نرسیده است که تو با محمد نشسته و سخن او را شنیده اى سپس گفت: «دیگر ناروا است که روى به روى تو بیارم و با تو سخن کنم» و سوگندى سخت برایش خورد که اگر تو با او نشسته و سخن او را شنیده یا به نزد او نشده اى در رویش تف بینداز دشمن خدا عقبه نیز چنین کرد و خداوند این آیه درباره ى آن دو فرستاد: روزى که ستمگر دست به دندان می گزد و گوید: اى کاش با رسول یک راه در پیش می گرفتم اى واى! کاشکى فلان را دوست خود نمی گرفتم مرا از قرآن- پس از آن که بیامد- گمراه کرد و شیطان مایه ى خذلان آدمى است. «2»

ابن مردویه و بو نعیم در الدلائل به اسنادى که سیوطى آن را صحیح شمرده از طریق سعید بن جبیر آورده است که ابن عباس گفت: عقبة «3» بن ابى معیط در مکه با پیامبر می نشست و او را نمی آزرد و دوستى داشت «1» که آن موقع نزد او نبود و در شام بود پس قریش گفتند عقبه دین خود را عوض کرده. و چون یکشب دوستش از شام بر گشت از زنش پرسید: محمد از آن چه بر آن بود چه کرد؟ گفت:
سخت‏تر از آن گونه که بود شده گفت: دوست من عقبه چه کرد گفت او هم دین خود را عوض کرد. پس شب بدى گذراند و چون صبح شد عقبه به نزد او آمد و سلام کرد و او جواب سلام نداد پرسید چه شده که جواب سلام مرا نمی دهى گفت با این که تو دینت را عوض کرده اى چگونه جواب سلامت را بدهم. گفت: آیا این کار را قریش کرده اند؟ گفت آرى گفت اگر من چنان کارى کرده باشم چه چیزى دلشان را خنک می کند؟ گفت: آمدن تو در مجلس تو و تف کردنت به چهره او و نثار کردن زشت‏ترین فحش‏هائى که بلد هستى به او. پس وى چنین کرد و پیامبر پاسخى به او نداد و تنها صورتش را از آب دهان وى پاک کرد و رو به او کرده گفت اگر تو را بیرون از کوه هاى مکه بیابم گردنت را می زنم. پس چون روز بعد برسید و یاران وى بیرون شدند او از بیرون شدن سرباز زد و یارانش او را گفتند با ما بیرون شو گفت: این مرد مرا وعده کرده است که اگر مرا بیرون از کوه هاى مکه بیابد گردن مرا بزند. گفتند تو یک شتر سرخ مو دارى که هیچ سوارى به آن نرسد و اگر شکست خوردیم بر آن بپر و برو او با آنان بیرون شد و چون خدا مشرکان را درهم شکست و شتر او وى را در روى زمین به حرکت در آورد پس او از آن هفتاد نفر قرشى بود که رسول گرفتارشان ساخت و چون عقبه را به نزد وى آوردند گفت: آیا میان همه ى این‏ها مرا می کشى گفت: آرى به خاطر آب دهانى که به صورت من افکندى و به گزارش طبرى: به خاطر کفر و تبهکاری ات و براى سرکشی ات از فرمان خدا و رسول او. پس على را بفرمود تا گردن وى را زد و خدا این آیه درباره ى او نازل کرد: روزى که ستمگر هر دو دست خود را می گزد تا آنجا که: و شیطان براى آدمى مایه ى خذلان بود.
و ضحاک گفت: چون عقبه به روى رسول تف کرد آب دهانش به سوى خودش برگشت و به آن جا که می خواست نرسید و دو گونه ى او را سوزاند و اثر آن همچنان باقى ماند تا به دوزخ رفت.
و در گزارشى هم آمده: عقبه بسیار با رسول نشست و برخاست داشت پس مهمانی اى ترتیب داد و رسول را نیز دعوت کرد و او (ص) نپذیرفت که از غذاى او بخورد مگر کلمه ى شهادتین را بر زبان آرد او نیز چنین کرد ولى ابى بن خلف که دوستش بود وى را نکوهید و گفت: عقبه! تغییر دین دادى؟ گفت نه ولى او سوگند خورده بود- که با آن که در خانه ى من است- از غذاى من نخورد من نیز از او شرم داشتم و به زبان شهادت دادم ولى در قلبم شهادت ندادم او گفت:
روبرو شدن من و تو حرام خواهد بود مگر آن که محمد را دیدار کنى و به پشت گردنش بکوبى و در رویش تف کنى و به چشمش سیلى بزنى. او برفت و پیامبر را در دار الندوه در حال سجده یافت و چنان کرد وى (ص) گفت: تو را در خارج از مکه دیدار نکنم مگر سرت را با شمشیر بردارم.
و طبرى در تفسیر خود می نویسد: برخى گفته اند مقصود آیه از «ستمگر» همان عقبه است زیرا او پس از مسلمانى از اسلام برگشت تا ابى بن خلف را خشنود گرداند و گفته اند مقصود آیه از فلان نیز ابى است.
و از ابن عباس روایت شده که گفت: ابى بن خلف در نزد پیامبر حاضر می شد پس عقبه او را از اینکار منع کرد و این آیه فرود آمد: و روزى که ستمگر دو دستش را می گزد الخ و گوید مقصود آیه از ستمگر عقبه است و از فلان ابى. و مانند این روایت از شعبى و قتاده و عثمان و مجاهد نیز گزارش شده است. کسانى که نزول این آیه «و روزى که ستمگر …- تا:- مایه ى خذلان است» را در باره ى عقبه روایت کرده و مقصود از ستمگر را او دانسته اند عبارت‏اند از: ابن مردویه، بو نعیم در الدلائل، ابن منذر، عبد الرزاق در المصنف، ابن ابى شیبه، ابن ابى حاتم، فریابى، عبد بن حمید، سعید بن منصور، ابن جریر، بر گردید به: تفسیر طبرى 19/6، تفسیر بیضاوى 2/161، تفسیر قرطبى 13/25، تفسیر زمخشرى 2/226، تفسیر ابن کثیر 3/317، تفسیر نیشابورى که در حاشیه ى تفسیر طبرى چاپ شده:
19/10، تفسیر رازى 6/369، تفسیر ابن جزى کلبى 3/77، امتاع از مقریزى ص 61 و 90، الدر المنثور از سیوطى 5/68، تفسیر خازن 3/365، تفسیر نسفى که در کنار تفسیر خازن چاپ شده 3/365، تفسیر شوکانى 4/72، تفسیر آلوسى 19/11.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 384

متن عربی

الولید و من ولده:

أمّا أبوه عقبة بن أبی معیط فکان أشدّ الناس على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی إیذائه من جیرانه،

أخرج ابن سعد بالإسناد من طریق هشام بن عروة عن أبیه عن عائشة قالت: قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «کنت بین شرّ جارین بین أبی لهب و عقبة بن

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 384

أبی معیط، إن کانا لیأتیان بالفروث فیطرحانها على بابی، حتى إنّهم لیأتون ببعض ما یطرحون من الأذى فیطرحونه على بابی» «2».

و قال ابن سعد فی الطبقات «3» (1/185): کان أهل العداوة و المناواة لرسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و أصحابه الذین یطلبون الخصومة و الجدل أبو جهل، أبو لهب، إلى أن عدّ عقبة بن أبی معیط، و الحکم بن أبی العاص فقال: و ذلک أنّهم کانوا جیرانه، و الذی کان تنتهی عداوة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم إلیهم: أبو جهل، و أبو لهب، و عقبة بن أبی معیط.

و قال ابن هشام فی سیرته»

 (2/25): کان النفر الذین یؤذون رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فی بیته أبو لهب، و الحکم بن أبی العاص بن أُمیّة، و عقبة بن أبی معیط.

و قال «5» فی (1/385): کان أُبیّ بن خلف و عقبة بن أبی معیط متصافیین حَسَناً ما بینهما، فکان عقبة قد جلس إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و سمع منه فبلغ ذلک أُبیّا فأتى عقبة فقال له: أ لم یبلغنی أنّک جالست محمداً و سمعت منه؟ ثمّ قال: وجهی من وجهک حرام أن أکلّمک، و استغلظ له من الیمین إن أنت جلست إلیه أو سمعت منه أو لم تأته فتتفل فی وجهه. ففعل ذلک عدوّ اللَّه عقبة بن أبی معیط لعنه اللَّه، فأنزل اللَّه تعالى فیهما: (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا* لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا)«6»

و أخرج ابن مردویه و أبو نعیم فی الدلائل بإسنادٍ صححهُ السیوطی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 385

من طریق «1» سعید بن جبیر عن ابن عبّاس: أنّ عقبة «2» بن أبی معیط کان یجلس مع النبیّ بمکة لا یؤذیه، و کان له خلیل «3» غائب عنه بالشام، فقالت قریش: صبا عقبة. و قدم خلیله من الشام لیلًا فقال لامرأته: ما فعل محمد ممّا کان علیه؟ فقالت: أشدّ مما کان أمراً. فقال: ما فعل خلیلی عقبة؟ فقالت: صبا. فبات بلیلة سوء. فلمّا أصبح أتاه عقبة فحیّاه فلم یردّ علیه التحیة، فقال: ما لک لا تردّ علیّ تحیّتی؟ فقال: کیف أردُّ علیک تحیّتک و قد صبوت؟ قال: أوَ قد فعلتها قریش؟ قال: نعم، قال: فما یبرئ صدورهم إن أنا فعلته؟ قال: تأتیه فی مجلسه فتبزق فی وجهه و تشتمه بأخبث ما تعلم من الشتم، ففعل، فلم یردّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم على أن مسح وجهه من البزاق ثمّ التفت إلیه فقال: «إن وجدتک خارجاً من جبال مکة أضرب عنقک صبراً».

فلمّا کان یوم بدر و خرج أصحابه أبى أن یخرج، فقال له أصحابه: أخرج معنا، قال: و عدنی هذا الرجل إن وجدنی خارجاً من جبال مکة أن یضرب عنقی صبراً، فقالوا: لک جمل أحمر لا یدرک فلو کانت الهزیمة طرت علیه. فخرج معهم، فلمّا هزم اللَّه المشرکین و حمل «4» به جمله فی جدود من الأرض فأخذه رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أسیراً فی سبعین من قریش و قدّم إلیه عقبة فقال: أ تقتلنی من بین هؤلاء؟ قال: «نعم، بما بزقت فی وجهی». و فی لفظ الطبری: «بکفرک و فجورک و عتوّک على اللَّه و رسوله». فأمر علیّا فضرب عنقه فأنزل اللَّه فیه: (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ‏). إلى قوله تعالى: (وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا).

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 386

و قال الضحّاک: لمّا بزق عقبة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم رجع بزاقه على وجهه لعنه اللَّه تعالى، و لم یصل حیث أراد فأحرق خدّیه و بقی أثر ذلک فیهما حتى ذهب إلى النار.

و فی لفظ: کان عقبة یکثر مجالسة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم، و اتّخذ ضیافة فدعا إلیها رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فأبى أن یأکل من طعامه حتى ینطق بالشهادتین ففعل، و کان أُبیُّ بن خلف صدیقه فعاتبه و قال: صبأت یا عقبة، قال: لا و لکن آلى أن لا یأکل من طعامی و هو فی بیتی فاستحییت منه فشهدت له، و الشهادة لیست فی نفسی، فقال: وجهی من وجهک حرام إن لقیت محمداً فلم تطأ قفاه و تبزق وجهه و تلطم عینه. فوجده ساجداً فی دار الندوة ففعل ذلک، فقال النبیُّ صلى الله علیه و آله و سلم: «لا ألقاک خارجاً من مکة إلّا علوت رأسک بالسیف» الحدیث.

و قال الطبری فی تفسیره: قال بعضهم عنی بالظالم عقبة بن أبی معیط لأنّه ارتدّ بعد إسلامه طلباً منه لرضا أُبیّ بن خلف و قالوا: فلان هو أُبیّ.

و روی عن ابن عبّاس أنّه قال: کان أُبیّ بن خلف یحضر النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم فزجره عقبة بن أبی معیط فنزل (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ‏) إلى آخره. قال: الظالم: عقبة و فلان: أُبیّ. و روی مثله عن الشعبی و قتادة و عثمان و مجاهد.

أخرج نزول الآیات الکریمة (وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ‏) إلى قوله: (خَذُولًا). فی عقبة، و أنّ الظالم هو: ابن مردویه، و أبو نعیم فی الدلائل «1»، و ابن المنذر، و عبد الرزاق فی المصنّف «2»، و ابن أبی شیبة، و ابن أبی حاتم، و الفریابی، و عبد بن حمید، و سعید بن منصور، و ابن جریر.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏8، ص: 387

راجع «1»: تفسیر الطبری (19/6)، تفسیر البیضاوی (2/161)، تفسیر القرطبی (13/25)، تفسیر الزمخشری (2/326)، تفسیر ابن کثیر (3/317)، تفسیر النیسابوری هامش الطبری (19/10)، تفسیر الرازی (6/369، تفسیر ابن جزی الکلبی (3/77)، إمتاع المقریزی (ص 61، 90)، الدرّ المنثور للسیوطی (5/68)، تفسیر الخازن (3/365)، تفسیر النسفی هامش الخازن (3/365)، تفسیر الشوکانی (4/72)، تفسیر الآلوسی (19/11).