اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۴ مهر ۱۴۰۲

سه چیز و سه چیز و سه چیز

متن فارسی

11 سه چیز و سه چیز و سه چیز
آورده اند که عبد الرحمن پسر عوف بر ابوبکر راست رو- خدا از وى خشنود باد- در آمد و این هنگام او در همان بیمارى بود که به مرگ وى انجامید پس دید اندوهگین است. عبد الرحمن به وى گفت: خداى را ستایش که رو به بهبود مى روى ابوبکر- خدا از وى خشنود باد- پرسید آیا تو چنین مى بینى؟ پاسخ داد آرى گفت: «به راستى من سرپرستى شما را به کسى سپردم که در دل خود او را بهتر از شما مى دانستم و هر یک از شما خشمتان از آن است که مى خواهید، کار به دست شما باشد و نه او، چنان دیدید که گیتى روى آورده ولى هنوز روى نیاورده و همین که روى آور شد، پرده هاى ابریشمین و بالش هاى دیبا بر گیرید و خفتن بر بسترى که از پشم آذربایجانى باشد چندان تنتان را به درد آرد که گوئى بر روى خار و خس افتاده اید به خدا سوگند اگر کسى از شما را پیش کشیده و بى هیچ گناهى گردن بزنند برایش بهتر از این است که در گرداب جهان به شناورى پردازید و شما فردا نخستین کسانى هستید که مردم را گمراه نموده و آنان را از شاهراه، به دست چپ و راست مى کشانید اى راهنما! آن سپیده بامدادى است یا دریا؟ پسر عوف گفتش: خدایت بیامرزاد! آرام بگیر که این تند و تیزى، بیمارى تو را دوباره سخت مى کند و مردم در برابر دستور تو، تنها به یکى از این دو گونه واکنش مى نمایند یا برداشت ایشان همانند تو است که با تو همراه اند یا با تو ناسازگارند ولى باز هم چنانچه دوست دارى تو و دوستت را راهنمائى
مى کنند و ما گمان نداریم که تو جز نیکوکارى خواسته باشى و همیشه شایسته مردى مى مانى که دیگران را به راه شایسته مى آرد و هرگز هم افسوس این را نمى خورى که چیزى از جهان را از دست داده اى. ابوبکر- خدا از وى خشنود باد- گفت آرى من افسوس این را نمى خورم که چیزى از جهان را از دست داده ام مگر این که دوست داشتم سه کار را که انجام داده ام نکرده بودم و سه کار را که به جا نیاوردم انجام مى دادم و اى کاش در پیرامون سه زمینه هم از برانگیخته خدا- درود خدا بر وى- پرسشى مى کردم.
ولى آن سه کارى که اى کاش نکرده بودم
: اى کاش خانه فاطمه را براى هیچ چیز بازرسى نمى کردم هر چند در آن را براى نبرد با من مى بستند و اى کاش فجأة سلمى را زنده نمى سوزاندم، یا به آسانى مى کشتمش یا پیروزمندانه و از سر اندیشه اى درست آزادش مى ساختم و اى کاش روزى که در سقیفه (سایبان) ساعدیان آن گیر و دارها برپا بود من این کار را به گردن یکى از آن دو مرد- عمر و ابو عبیده- مى انداختم تا یکى از آن دو به فرمانروائى رسد و من دستیار وى باشم. ولى آن سه کارى که کاش انجام مى دادم: آرزو مى کنم روزى که اشعث پسر قیس را در بند کرده و به نزد من آوردند گردن او را مى زدم زیرا به گمانم مى رسد با هیچ کار بدى روبرو نمى شود مگر در انجام آن یارى خواهد داد و هم اى کاش در هنگامى که خالد پسر ولید را بر سر از کیش بازگشتگان فرستادم خودم در ذو القصة مى ماندم تا اگر مسلمانان پیروز شوند که پیروز شده اند و اگر شکست بخورند خود، آهنگ دیدار مى کردم یا کمک مى رساندم و نیز اى کاش در هنگامى که خالد پسر ولید را به شام فرستادم عمر پسر خطاب را هم به عراق مى فرستادم و دست هر دو را در راه خدا باز مى گذاردم- این جا بوبکر دو دست خود را دراز کرد-
و باز اى کاش از پیک خداوند- درود خدا بر وى- مى پرسیدم که این کار با کیست؟ تا هیچ کس با او به کشمکش بر نخیزد و دوست داشتم که از وى پرسیده
بودم آیا انصار نیز در این کار بهره اى دارند؟ و دوست داشتم از وى در باره مرده ریگ دختر برادر و عمه پرسشى کرده بودم زیرا دل خودم براى پاسخ به این دو پرسش آرام نمى گیرد.
این گزارش را ابو عبید در «الاموال» ص 131 آورده است- و نیز طبرى در «تاریخ» خود ج 4 ص 52 و ابن قتیبه در «الامامة و السیاسة» «1» ج 1 ص 18 و مسعودى در «مروج الذهب» ج 1 ص 414 و ابن عبد ربه در «العقد الفرید» ج 2 ص 254.
میانجیان گزارشگر آن نیز همگى از مردانى هستند که مى توان به سخنشان پشت گرمى داشت و چهار تن از ایشان نیز کسانى اند که نگارندگان شش «صحیح» گزارش هاشان را سرمایه آئین مى شناسند.
امینى گوید در این گزارش 9 چیز است که سه از آن میان را جانشین پیامبر در روزى که باید به کار بندد نمى دانسته که ما درباره یکى- زنده سوزاندن فجأة- با گستردگى سخن راندیم.
ولى این که آرزو کرده است اى کاش کار را به گردن یکى از آن دو مرد مى افکند مى رساند که این جانشین پیامبر در بازپسین روزهاى زندگى اش دریافته است که کارى که به آن برخاسته (جانشینى پیامبر و انجام کارهاى او پس از مرگش) بر بنیاد آئین خدائى نبوده است زیرا بر گزیدن جانشین و کسى که پس از مرگ دیگرى باید به کار او برخیزد با خود همان کسى است که پس از او به جانشینى نیازمندیم و باید پس از او به کار وى برخیزد و این همان چیزى بود که دوم جانشین پیامبر پس از روزگارى دراز آن را دریافت و گفت: دست فرمانبرى دادن مردم به بوبکر، کار و رویدادى بى اندیشه و ناگهانى بود همانند آنچه نادانان پیش از اسلام مى کردند ولى خداوند، مردم را از بدى آن نگاهداشت
و هر کس مانند آن بار از مردم دست فرمانبرى بگیرد بکشیدش «1»
نمى دانم این ناشایستگى که- آن دو- در برنامه خود براى برگزیدن فرمانروا یافتند آیا در کسى است که کار برگزیدن را به انجام رسانید؟ یا در کسى که برگزیده شد؟ یا در هر دو؟ یا در این که هرگز بتوان با برنامه گزینش، جانشینى براى پیامبر برگماشت؟ که هر کدام را خواسته باشند راه خرده گیرى بر روى ما باز است و اینک گروه هاى پیامبران و برانگیختگان در برابر ما هستند که از برگماشتن جانشین خود براى پس از مرگشان- آن هم با دستورهائى آشکار- رو گردان نبوده اند و هرگز هم جانشینان ایشان را پیروانشان برنگزیده اند.
آیا این پندار خردمندانه است که بگوئیم اگر کسى در گذشت انجام سفارش هاى او- که نیازمند دست بردن در چیزهائى است که بر جاى نهاده- با مردمان بیگانه اى است که از چگونگى چاره اندیشى اش در کارها ناآگاهند و از خواسته هاى او- و از روشى که خوش داشته در گردش دادن دارائى و خانواده خود به کار ببرد- دور؟ مگر مرده در هنگام زندگى، پرورش خردمندانه نیافته و شایسته مردان را از دیگران نمى شناخته و نمى دانسته کسانى که بر خود مى پیچند و سرودگوى آزمندى آنان را به پیش مى راند و گرسنه چشمى افسارشان را در دست دارد و دیو شره بر آنان فرمان مى راند، چه ها در دل مى پرورانند؟ آیا تو بر آنى که با همه این ها باز هم سفارش هائى براى پس از مرگش نمى کند تا آنچه را از وى به جا مانده، خوراک شکم چرانان و بهره یغماگران گرداند؟ نه! چنین نخواهد کرد چون خوبى خاندانش را مى خواهد- و این را که دارائى اش در راهى شایسته به کار افتد، چنانچه شیوه مسلمانان نیز از روزگار یاران پیامبر تاکنون به همین گونه بوده و آئین اسلام نیز درستى آن را بر زبان آورده و براى سفارش هاى آدمى که پس از مرگش به کار بسته مى شود دستورها و برنامه هائى
داده و در دو کتاب «صحیح» «1» آمده که پیک خدا- درود خدا بر وى و خاندانش- گفت هر مسلمان چیزى داشته باشد که بتواند براى پس از مرگ درباره آن سفارشى کند، شایسته نیست دو شب را به روز برساند مگر آن که سفارش نامه یاد شده را نوشته نزد خود داشته باشد- این را بخارى آورده و بر بنیاد گزارش مسلم: …
سه شب را به روز برساند …
پسر عمر گفت: از آن گاه که آن سخن را از پیک خدا- درود خدا بر وى- شنیدم هیچ شبى بر من نگذشت که سفارشنامه ام در نزدم نباشد نووى در «ریاض الصالحین گلزارهاى شایسته مردان» ص 156 مى نویسد در درستى این گزارش همه همداستانند.
«خداوند سفارش کرد و برانگیختگان او نیز سفارش ها براى پس از مرگشان کردند.
و از این روى پیروى از ایشان از برترین کارها است.
اگر سفارش براى پس از مرگ نباشد آفریدگان بسرگشتگى و گمراهى مى افتند
و با چنین سفارش ها است که کشور دارى در میان دولت ها پایدار مى ماند
برنامه آن را به کار بند و فرو مگذار
که خداوند از آغاز هستى، دستور به این سفارش داده
گروهى را یاد کردم و به دنبال آن نیز، سفارش هائى که خداوند، به ایشان کرده بود.
و گرنه پدید آوردن دستورى درباره این سفارش ها از من نیست «2»»
پس اگر سفارش کردن براى پس از مرگ، پیرامون کالاهاى ناچیز و نابودى پذیر گیتى، استوار باشد پس چرا آن را در جانشینى راهبرانه پیامبر و آئین
جاویدان نپذیریم که هم نیکسازى جان ها و آبروها و دارائى ها و فرمان ها و منش ها را از آن مى خواهیم و هم آشتى و سازش و آن چه را شایسته توده است؟ چون و چرا نباید داشت که یک بشر عادى نمى تواند دورترین چشم انداز این مرزها را با خرد خویش بنگرد و بر این بنیاد چاره اى نیست جز این که بر انگیخته درستکار، خود از سوى پروردگارش جانشین پس از خویشتن را برگمارد تا پیروان او نیز در پى وى بیفتند.
و در ج 13 ص 269 و 270 از ترجمه «غدیر» اندیشه عایشه و عبد اللّه پسر عمر و معاویه و سخن مردم را باز نمودیم که مى گویند: «چوپان یا ساربان یا کارگزار یک زمین، هیچکدام را نرسد که آن چه را زیر دست خود دارد بى سرپرست رها کند و از سوئى هم سرپرستى مردم دشوارتر است از شتر و گوسفند.»
پس این دستورى که همه در آن همداستانند چگونه- در روز سقیفه- توده از آن چشم پوشیدند؟ و چرا گوش ها در جاى خود نماند که آن را بشنود و زبان ها از بازگو گرى آن لال گردید؟ و در آن روز خردها آن را به فراموشى سپرد تا پس از روزگارى چند، مردم از آن سخن گویند و توده گزارش آن را دهند؟ براى چه پیامبر- درود خدا بر وى- توده خود را همچون شتران افسار گسیخته و سر خود رها کرد و با این کار درهاى آشوب هائى گمراه کننده و سخت تیره را بر روى ایشان گشوده پیروان خویش را ناچیز انگاشت و زیر دستانش را از گوسفند و شترى که زیر دست کسى باشد خوارتر پنداشت؟ چنین گمان هائى از بزرگ ترین پیامبران به دور است زیرا او- درود خدا بر وى و خاندانش- به راستى جانشین خویش را- که باید پس از وى سفارش هایش را به کار بندد- خود برگماشت و با دستور و سخنى آشکار جانشین خود را نشان داد و این را به پیروانش نیز رسانید ولى- چنانچه در گزارش درست آمده- «1» به کسى که پس از او باید به انجام سفارش هایش پردازد سپرد که پیروان وى با او نیرنگ خواهند
باخت و هم به او گفت: به راستى تو پس از من با رنج هائى روبرو خواهى شد على پرسید آیا دین من درست مى ماند؟ پاسخ داد دین تو درست مى ماند «1» و به على گفت: کینه هائى در سینه هاى گروه هائى هست که آن را آشکار نخواهند کرد مگر پس از من «2» و به او گفت: على! به راستى تو پس از من گرفتار مى شوى پس مبادا به پیکار برخیزى «کنوز الدقائق گنجینه هاى باریک نگرى» از مناوى ص 188
وانگهى جانشین پیامبر که کارش به پشیمانى کشیده چرا آرزو مى کند که کاش در روز سقیفه آهسته خود را از چنگ این کار رها مى کرد و آن را به گردن یکى از آن دو مرد- عمر و ابو عبیده- مى افکند؟ آیا پشیمانى او انگیزه اش کارى درست بود که انجام گرفت؟ که درستى پشیمانى ندارد یا از کارى نادرست بود که پیش آمد کرد و اگر چنین باشد بنیاد جانشینى راهبرانه پیامبر که لافش را مى زنند بر باد است.
و تازه چرا آرزو مى کند که کاش آن را به گردن یکى از آن دو مرد مى افکند؟
ما انگیزه اى براى ویژه گردانیدن آن دو به این پایگاه نمى شناسیم زیرا در میان یاران پیامبر، بزرگ تران و دارندگان برترى ها هستند که این دو مرد به مرز هیچ کدام از آنان نمى رسند و این دو- با نگرش به آنچه از منش هاى یاران پیامبر دریافته ایم- اگر هم نگوئیم از کم ارجتر بنشانند به راستى و هر چه آشکارتر مى توانیم بگوئیم از برترین ایشان نیز به شمار نمى رفتند، آن هم با کسانى که در میانه بودند و پیش از همه، سرور ما فرمانرواى گروندگان- درود بر او- داراى پیشینه ها و برترى ها، و سرافراز به دامادى و خویشاوندى پیامبر و با آن بسندگى در چاره اندیشى و رنج هائى که در راه آئین برد و دارنده روز غدیر و دیگر روزهاى نمایان و ایستگاه هاى بلند آوازه و روان بزرگ ترین پیامبران- با نگرش به سخن
آشکار نامه گرامى خدا «1»- و بر کنار از هر ناپاکى- با نگرش به آیه پاک نمائى- «2»
چرا نخواست آن گوى را به سوى او بیافکند تا توده را در راهى هموار رهسپار کرده در شاهراهى روشن به گام زدن وا دارد و راه راست را در پیش رویشان بگشاید تا او را رهنمائى ره یافته ببیند تا ایشان را به بهشت برساند که همه این ها را بزرگ ترین پیامبران- درود خدا بر وى و خاندانش- درباره او گفته بود و بخشى از آن در جلد نخست ص 36 و 37 از برگردان پارسى گذشت
ولى بازرسى خانه فاطمه- درود خدا بر وى- خوش نداریم با پیش کشیدن آن تیره روزى ها دل ها را بخراشیم و همانچه را پیشتر در جلد 5 ص 183 تا 185 از برگردان پارسى و در ص 268 تا 273 و از ص 300 تا 307 از جلد 13 آورده ایم بس مى دانیم.
و فشرده آن گزارش سهمناک این که بانوى راست رو- درود خدا بر وى- در گذشت و با دلى که از انجام دهنده این کار پر از خشم بود و او- درودهاى خدا بر وى- پس از هر نمازى که گزارد بر او نفرین فرستاد «3».
و اگر به شگفت مى آئى جا دارد که مى بینى این دار و دسته، این رسوائى ها را در جائى به بار آورده و در آن درماندند که آواى پیامبر- درود خدا بر وى و خاندانش- گوش ها را پر کرده بود که مى گفت: هر کس این بانو را مى شناسد که شناخته، و هر که او را نشناخته بداند که او پاره تن من است و دلم، و جانى که در میان دو پهلویم است هر که او را آزرد مرا آزرده.
و مى گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را ناخوش بیاید مرا ناخوش آمده و هر چه او را بیازارد مرا آزرده.
و مى گفت: فاطمه پاره تن من است هر که او را خشمناک ساخت مرا خشمناک ساخته
و مى گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را دلگیر سازد مرا دلگیر ساخته و هر چه او را خرسند دارد مرا خرسند داشته «1»
و مى گفت: فاطمه پاره تن من است هر چه او را شادمان سازد مرا شادمان ساخته «2»
و مى گفت: فاطمه! خداوند براى خشم تو خشمگین مى شود و براى خشنودى ات خشنود مى گردد «3»
با این آوا است که در مى یابى پشیمانى جانشین پیامبر جا داشته، جز آن که در هنگامى پشیمان شده که راهى براى باز یافت گذشته نمى دید، پشیمان شد و کار گذشته بود و پیش آمده بود آنچه پیش آمده بود، پشیمان شد و بانوى پاکدامن راست رو در دل خاک ها، و با دل و جانى لبریز از خشم بر وى.
سه کار میانى
ولى سه کار- از آن نه تا- که جانشین پیامبر از انجام ندادنش پشیمان بود مى رساند که واکنش او در برابر آن نه از روى اندیشه و بینائى در کار بوده نه بر بنیاد دستورى از آئین، تا دریافته است که در هر سه جا لغزیده و شالوده گرفتارى هائى سخت را ریخته و به دنبال آن، مردم را به تیره ترین روزها نشانیده و کسى که در میان مسلمانان بر جاى پیامبر مى نشیند نباید کارى بکند که چنین دنباله هائى داشته باشد و روشى پیش گیرد که به فرجام پشیمانى بار آرد و داستان اشعث پسر قیس مى رساند که پشیمانى جانشین پیامبر به جا بوده زیرا آن مرد
پس از آن که روى از کیش بگردانید و گناهانى از وى سر زد و با مسلمانان به پیکار برخاست و گرفتار شد، او را دستگیر ساخته به نزد جانشین پیامبر بردند که به وى گفت: تو خود مى دانى چه کردى اکنون به گمان خودت با تو چه رفتارى خواهم داشت؟ پاسخ داد با من نیکوئى مى نمائى، بندهاى آهنین را از پیکرم مى گشائى و خواهرت را به همسرى من در مى آرى چرا که من برگشتم و اسلام آوردم بوبکر گفت من نیز چنان کردم پس ام فروه دختر ابو قحافه (پدر بوبکر) را به زنى به وى داد و او شمشیر خود را از نیام بر کشیده به بازار شتر فروش ها رفت و هیچ شتر نز یا ماده اى ندید مگر آن را پى کرد مردم بانگ برداشتند که اشعث کافر شد و او چون کار خود را به پایان برد شمشیر را بیفکند و گفت به راستى و سوگند به خدا من کافر نشدم ولى این مرد خواهرش را به من داد و ما اگر در شهرهاى خود بودیم به گونه اى دیگر سور مى دادیم. اى مردم مدینه! بخورید! و اى دارندگان شترها! بیائید مانند آن را بستانید و آن روز همچون جشن قربانى گردید که و بره پسر قیس خزرجى نیز در این باره گفت:
«به راستى اشعث کندى در روز دامادى اش چنان سورى داد
که براى فراهم کردن آن، بار تبهکارى هائى گران را بر دوش خویش
هموار ساخت.
به راستى شمشیرى را برهنه کرد که هیچگاه خود را در نیام ندید
– مگر در پیکارها و آن هم در کله ها و گردن ها-
اندرون و دست و پاى کره شتران و اسبان و استران.
و شتران کاروانى را نیام آن شناخت.
روزى که جوان کندى (اشعث) را دیدى به او بگو:
تو برترین سرفرازى هاى آدمیزادگان را برده اى.»
و هم اصبغ پسر حرمله لیثى از سر خشمى که این پیوند دامادى در او
پدید آورد گفت:
«یکى از کندیان را آوردى که روى از کیش ما بگردانید
و پیمان شکنى را به بالاترین جاى آن رسانید که بیرون شدن از آئین باشد
پاداش پیمان شکنى اش آن بود که جان او را زنده بدارى
و دستمزد بیرون شدنش از آئین این بود که دوشیزه اى را به همسرى او
در آرى.
و اگر او از گرفتن آن زن و پذیرفتنش به همسرى خویش سر باز مى زد.
البته کابین او را نیز از خویش مى دادى!
و اگر بیش از این مى خواست ده تا مانند آن را نیز به همسرى او در مى آوردى
و باز ده تا دیگر هم در پى او مى فرستادى!
بوبکر را بگو که پس از این کار خویش، قریش را زشت نمودى
و نام آورى و آوازه نیکوى آن را به گمنامى دگرگون گردانیدى
اگر تو در پى سر افرازى بودى آیا در میان تیره خودت (تیمیان مره زاده)
هیچکس دیگر نبود که خواهرت را به او دهى؟
اگر پس از آن که او را به نزد تو آوردند مى کشتى.
البته براى خواهرت نامى نیکو فراهم مى آوردى و اندوخته اى شایسته
مى نهادى.
ولى اینک آن چه را با کندى کردى کارى بایسته بر تو مى شناسد.
که در برابر انجام آن نه ستایشى براى خود فرا گرفتى و نه پاداشى دارى.» «1»
سه زمینه بازپسین
آن سه زمینه بازپسین، که جانشین پیامبر آرزو کرده است که کاش
از پیک خدا- درود خدا بر وى و خاندانش- مى پرسید، ما را آگاه مى سازد که وى در دانستنى هاى وابسته به این کیش، تا چه اندازه بى بهره و در دریافت دستورهاى آن، اندک مایه بوده چندانکه فرمان هاى مرده ریگ برى را نمى دانسته با این که جانشین پیامبر در میان مسلمانان خواه ناخواه با پرسش هائى در پیرامون آن بسیار روبرو مى شود و باز همین ها مى رساند که وى در بنیاد جانشینى پیامبر دو دل بوده که آیا با دستور و سخن آشکار پیامبر است؟ یا با گزینش مردم؟ و اگر دومى باشد آیا تنها ویژه کسانى است که با پیامبر بمدینه کوچیدند؟ یا یاران او از شهر یاد شده نیز بهره اى از آن دارند؟ که هر کدام را بگیریم در مى یابیم که او در بالا رفتنش از تخت جانشینى پیامبر در کار خویش به باورى استوار و راهبرانه پشتگرمى نداشته است و ما در این جا به جز روان آزاده تو را به داورى نخواهیم خواست و سخن درست نیز انگیزه خشم نباید باشد.
وانگهى من هیچ جائى براى این آرزو نمى بینم زیرا اگر وى از پیامبر- درود خدا بر وى و خاندانش- پرسشى در این زمینه مى کرد پاسخى نمى شنید مگر همانند این سخن:
هر کس که در برابر او من از خودش به وى سزاوارتر هستم على نیز در برابر او به همین گونه است (برگردان پارسى غدیر ج 1)
و نیز این سخن: به راستى من در میان شما دو چیز گران به جاى مى گذارم نامه خداوند و خاندان و تبار خویش. «1»
و این سخن: به راستى من در میان شما دو جانشین مى گذارم نامه خدا و خاندان خودم «2»
و این سخن: على در برابر من همان پایگاه را دارد که هارون در برابر موسى داشت مگر این که پس از من پیامبرى نیست (ج 1 ص 77 و ج 5 ص 332 تا 334 و 325 تا 331) «1»
و سخن وى به على: آیا خشنود نیستى که تو در کنار من همان پایگاه را داشته باشى که هارون در کنار موسى داشت جز این که تو پیامبر نیستى، و شایسته نیست که من بروم مگر تو جانشین من باشى (ج 1 ص 97 و ج 5 ص 325 و 327)
و این سخن: نیروى آموزشگر نهانى مرا از سه برترى على آگاه ساخت:
این که به راستى سرور مسلمانان است و پیشواى پرهیزگاران و مهتر سپیدرویان «مستدرک حاکم» ج 3 ص 138.
و این سخن (به فاطمه): به راستى خداوند روى به مردم زمین کرد و از میان آنان پدرت را برگزید و او را بر انگیخته گردانید و بار دیگر که روى به مردم زمین کرد شوهرت را برگزید و با نیروى آموزشگر نهانى به من بفرمود تا تو را به همسرى او در آرم و وى را کسى گردانم که پس از مرگ، سفارش هاى ویژه ام را به کار بندد «ج 5 ص 57 و 58، ج 4 ص 202»
و این سخن: على بزرگ ترین راست روان و جدائى نهنده این توده است که درست و نادرست را از یکدیگر باز مى شناساند و در میان گروندگان به این کیش، به پادشاه زنبوران مى ماند در کنار ایشان و او درى است که براى رسیدن به من باید از او گذشت و او جانشین من است پس از من «ج 4 ص 194 تا 197»
و این سخن: على درفش راهنمائى است و پیشواى دوستان من و فروغ کسانى که از من فرمان برند و سخنى که پرهیزگاران همیشه به همراه دارند، هر که او را دوست داشت مرا دوست داشته و هر که او را دشمن داشت مرا دشمن داشته «ج 5 ص/ 207»
و این سخن: على برادر من و کسى است که پس از مرگم سفارش هاى
ویژه ام را انجام داده و میراثم به او مى رسد و پس از من جانشین من است «ج 4 ص 143 تا 160»
و این سخن: على سرورى است که باید او را بزرگ دارند، مایه امید مسلمانان و فرمانرواى گروندگان به کیش ایشان است جایگاه راز من و دانشم و دروازه من است که به او پناهنده شوند، او است کسى که در میان خاندانم- و پیروان نیکوکارم- سفارش هاى ویژه ام را پس از مرگ به کار بندد و اوست برادر من در این جهان و جهان دیگر «ج 5 ص 205»
و این سخن: على برادر من و دستیار من و بهترین کسى است که پس از خود به جاى مى گذارم «ج 5 ص 55 و ج 4 ص 195 و 196»
و این سخن: على با حق است و حق با على، از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من در آیند «ج 5 ص 296 تا 299»
و این سخن: على با حق است و حق با على و بر زبان او، هر جا على بگردد آن نیز خواهد گشت. «ج 5 ص 299»
و این سخن: على با قرآن است و قرآن با على، از یکدیگر جدا نشوند تا در کنار حوض کوثر بر من در آیند «ج 5 ص 298 و 299 و 302»
و این سخن: على از من است و من از على و او پس از من سرپرست هر کسى است که به این کیش گرویده «ج 5 ص 56 و 354 تا 356»
و این سخن: پس از من در برابر هر مرد و زن که به این کیش گرویده على از خودش نیز به وى سزاوارتر است. «ج 1 ص 41 و 97»
و این سخن: خداوند على را همان پایگاه در کنار من بخشیده است که مرا در برابر خودش «ج 1 ص 51»
و این سخن: در میان همه کسانى که به این کیش گرویده اند على پس از من سرپرستى است که من برگمارده ام «مسند احمد» ج 1 ص 231.
و این سخن: على در برابر من همان پایگاه را دارد که من در برابر پروردگارم
«السیرة الحلبیة» ج 3 ص 391 و نیز «ج 5 ص 56»
و این سخن: پس از من على سرپرست کسانى است که به این کیش گرویده اند «تاریخ خطیب» ج 4 ص 339.
و این سخن: هر کس خدا و برانگیخته او سرپرست وى باشند على سرپرست وى است. «ج 1 ص 77 و 78»
و این سخن: هیچکس از سوى من نباید پیام گزارى کند مگر خودم یا مردى که از من باشد (على را مى گوید) «الغدیر» ج 6 ص 338 تا 350 و «ج 1 ص 94 تا 99 و ج 5 ص 56»
و این سخن: هیچ پیامبرى نیست مگر همانندى دارد و على همانند من است «ج 5 ص 57»
و این سخن: من و على در روز رستاخیز و در برابر پیروانم پشتوانه روشنگرى هستیم. «تاریخ خطیب» ج 2 ص 88
و این سخن: هر کس على را فرمان برد مرا فرمان برده و هر که در برابر او نافرمانى نمود از فرمان من سرپیچیده «مستدرک حاکم» ج 3 ص 121 و 128
با این سخنان آشکار پیامبر چگونه بوبکر که به جانشینى او برخاسته چنان آرزوئى مى کند؟ مگر در روزهائى که او- درود خدا بر وى و خاندانش- بانگ برداشته و با هر گونه رنگى از سخن و گفتار که در پندار آید بر گماشتن جانشینش را آگاهى مى داد گوش ها سنگین بود؟ یا در میان آن گروه، کسانى براى ساخت و پاخت هاى پنهانى شان خود را به کرى زده بودند؟
آیا براى این جانشین پیامبر همان پاسخ بس نبود که چون او- درود خدا بر وى و خاندانش- آئین خود را به گروه هاى تازیان پیشنهاد کرد با آن که فرمانرواى گروندگان به او- على- و بوبکر نیز هر دو با او بودند ولى چون سخن به تیره عامر پسر صعصعه رسید و ایشان را به سوى خدا خواند گوینده ایشان از او پرسید اگر ما بر سر این کار از تو پیروى کنیم و آنگاه خداوند
تو را بر کسانى که با تو ناسازگارى مى نمایند پیروز کرد آیا در دیده تو شایستگى آن را یافته ایم که پس از تو ما سرپرست کار باشیم؟ پاسخ داد به راستى کار در دست خدا است و آن را هر کجا خود بخواهد مى نهد «1»
آیا خلیفه مى پنداشت پیغامبرى- درود خدا بر وى و خاندانش- که سرپرستى کار را پس از خویشتن وابسته به خواست خداوند گار پاک مى داند اگر چنین پرسشى از وى مى کرد پاسخ مى داد: این کار یا با گزینش توده است- هر چند بایستگى هاى همداستانى و گزینش درست- چنانکه باید- در آن نباشد- نمونه اش:
دست فرمانبرى دادن مردم به بوبکر- یا به این گونه که جانشین پیامبر، کسى دیگر را براى سرپرستى کار پس از مرگ خود و به جانشینى برگزیند- که شالوده فرمانروائى عمر چنین بود- یا با رأى گیرى اى که بگویند هر کس سرانجام آن را نپذیرفت کشته خواهد شد- که عثمان را با این زمینه چینى سر کار آوردند؟ ولى اگر بوبکر چنین مى پنداشت خوش نمى داشت که از او- درود خدا بر وى و خاندانش- در این باره پرسشى کند زیرا مى دانست این دو دلى در پاسخ گوئى- که خودش روا مى شمارد- توده را به آشفتگى و نابسامانى وادار خواهد کرد و راهى مى گشاید که هر لافزنى- به درست یا نادرست- سر به کشمکش بردارد و هر زاغ و کلاغى آن را دستاویز گرداند تا گوى به دامان آزاد شدگان «2» و فرزندانشان- همچون یزید و معاویه- و همانندانشان بیفتد.
جلوگیرى از آبروریزى
در گزارش «سه کار و سه کار و سه کار» ابو عبید کار نخستین از نخستین سه کار را نیاورده و به جاى این که بنویسد: «اى کاش خانه فاطمه را بازرسى نمى کردم» نوشته: «اى کاش چنین و چنان نمى کردم» و چراى این افتادگى را در نیازنگارنده باید جست که یاد کرده و گفته: دلم نمى خواهد آنرا یاد آورى کنم (!) و این
ترجمه الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 14، ص: 17
دستبرد را- در گزارش- تنها براى جلوگیرى از آبرو ریزى جانشین پیامبر زده است ولى افسوس که دیگران در این باره با او همکارى ننموده و به این گونه نادرستى او و دستبردى را که در سپرده هاى تاریخ، روا داشته آشکار ساخته اند.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 230

 

متن عربی

 11- ثلاثة و ثلاثة و ثلاثة

عن عبد الرحمن بن عوف قال: إنّه دخل على أبی بکر الصدّیق رضى الله عنه فی مرضه الذی توفّی فیه فأصابه مهتّماً، فقال له عبد الرحمن: أصبحت و الحمد للَّه بارئاً، فقال أبو بکر رضى الله عنه: أ تراه؟ قال: نعم. قال: إنّی ولّیت أمرکم خیرکم فی نفسی، فکلّکم ورم أنفه من ذلک، یرید أن یکون الأمر له دونه، و رأیتم الدنیا قد أقبلت و لمّا تقبل، و هی مقبلة

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 230

حتى تتّخذوا ستور الحریر، و نضائد الدیباج، و تألموا الاضطجاع على الصوف الأذری کما یألم أحدکم أن ینام على حسک، و اللَّه لأن یقدم أحدکم فتضرب عنقه فی غیر حدّ خیر له من أن یخوض فی غمرة الدنیا، و أنتم أوّل ضالّ بالناس غداً فتصدّونهم عن الطریق یمیناً و شمالًا، یا هادی الطریق إنّما هو الفجر أو البجر. فقلت له: خفّض علیک رحمک اللَّه، فإنّ هذا یهیضک فی أمرک، إنّما الناس فی أمرک بین رجلین: إمّا رجل رأى ما رأیت فهو معک. و إمّا رجل خالفک فهو مشیر علیک و صاحبک کما تحبّ، و لا نعلمک أردت إلّا خیراً، و لم تزل صالحاً مصلحاً، و إنّک لا تأسى على شی ءٍ من الدنیا.

قال أبو بکر رضى الله عنه: أجل إنّی لا آسی على شی ء من الدنیا إلّا على ثلاث فعلتهنّ وددت أنّی ترکتهنّ. و ثلاث ترکتهنّ وددت أنّی فعلتهنّ. و ثلاث وددت أنّی سألت عنهنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم.

 [الثلاثه الاولى ]

فأمّا الثلاث اللاتی وددت أنّی ترکتهنّ: فوددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شی ء و إن کانوا قد غلقوه على الحرب. و وددت أنّی لم أکن حرقت الفجاءة السلمی و أنّی کنت قتلته سریحاً، أو خلّیته نجیحاً. و وددت أنّی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت قذفت الأمر فی عنق أحد الرجلین- یرید عمر و أبا عبیدة- فکان أحدهما أمیراً و کنت وزیراً.

و أما اللاتی ترکتهنّ فوددت أنّی یوم أتیت بالأشعث بن قیس أسیراً کنت ضربت عنقه، فإنّه تخیّل إلیّ أنّه لا یرى شرّا إلّا أعان علیه. و وددت أنّی حین سیّرت خالد بن الولید إلى أهل الردّة کنت أقمت بذی القصّة فإن ظفر المسلمون ظفروا، و إن هُزموا کنت بصدد لقاء أو مدد. و وددت أنّی إذ وجّهت خالد بن الولید إلى الشام کنت وجّهت عمر بن الخطّاب إلى العراق، فکنت قد بسطت یدی کلتیهما فی سبیل اللَّه. و مدّ یدیه.

و وددت أنّی کنت سألت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم لمن هذا الأمر؟ فلا ینازعه أحد،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 231

و وددت أنّی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ و وددت أنّی کنت سألته عن میراث ابنة الأخ و العمّة فإنّ فی نفسی منهما شیئاً.

أخرجه «1» أبو عبید فی الأموال (ص 131)، و الطبری فی تاریخه (4/52)، و ابن قتیبة فی الإمامة و السیاسة (1/18)، و المسعودی فی مروج الذهب (1/414) و ابن عبد ربّه فی العقد الفرید (2/254).

و الإسناد صحیح رجاله کلّهم ثقات أربعة منهم من رجال الصحاح الستّة.

قال الأمینی: إنّ فی هذا الحدیث أموراً تسعة، ثلاثة منها فات الخلیفة فقهها یوم عمل بها، و قد بسطنا القول فی إحراق الفجاءة منها. و أمّا تمنّی قذف الأمر فی عنق أحد الرجلین فإنّه ینمّ عن أنّ الخلیفة انکشف له فی أُخریات أیّامه أنّ ما ناء به من الأمر لم یکن على القانون الشرعیّ فی الخلافة و الوصیّة؛ لأنّ المخلّف و الموصی یجب أن یکون هو المعیِّن لمن ینهض بأمره من بعده، و هو الذی تنبّه له الخلیفة الثانی بعد ردحٍ من الزمن فقال: کانت بیعة أبی بکر فلتة کفلتة الجاهلیّة وقى اللَّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه «2».

و لا أدری أنّ ما تنبّها له هل هو قصور فی المختار- بالفتح- أو فیه- بالکسر- أو فیهما معاً؟ أو فی کون الاختیار موجباً لتعیین الخلیفة؟ و أیّا ما أراد فلنا فیه المخرج. و هؤلاء زمر الأنبیاء و الرسل لم یعدُهم التنصیص بالخلیفة من بعدهم و لم تنتخب أُممهم خلفاء لهم.

و هل هنالک ذو حجىً یزعم أنّ وصایة الفقید المبیحة للتصرّف فیما ترکه من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 232

بعده موکولة إلى أناس أجانب لا یعرفون ما یرتئیه فی شئونه، بعداء عن مغازیه و ما یروقه فی ماله و أهله، و الفقید عاقل رشید یعرف الصالح من غیره، و یعلم بنوایا من یلتاث «1» به، و من یحدوه الجشع، و ترقل»

 به النهمة، و یستفزّه الطمع، أ فتراه و الحالة هذه یترک الوصیّة فیدع ما ترکه أکلة للآکل و مطمعاً للناهب؟ لا.

لا یفعل ذلک و هو یرید خیراً بآله و صلاحاً فی ماله، و على ذلک جرت سنّة المسلمین منذ عهد الصحابة إلى یومنا الحاضر، و أقرّته الشریعة الإسلامیّة، و شرّعت للوصایا أحکاماً،

و جاء فی الصحیحین «3» عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال: «ما حقّ امرئٍ مسلم له شی ء یوصی فیه یبیت لیلتین إلّا و وصیّته مکتوبة عنده». کذا فی لفظ البخاری، و فی لفظ مسلم «4»: «یبیت ثلاث لیال»، قال ابن عمر: ما مرّت علیّ لیلة منذ سمعت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم قال ذلک إلّا و عندی وصیّتی. قال النووی فی ریاض الصالحین «5» (156): متّفق علیه.

وصّى الإلهُ و أوصتْ رسلُه فلذا             کان التأسّی بهم من أفضلِ العملِ

لو لا الوصیّةُ کان الخلقُ فی عمهٍ             و بالوصیّةِ دام الملکُ فی الدولِ

فاعمل علیها و لا تهمل طریقتَها             إنّ الوصیّةَ حکمُ اللَّهِ فی الأزلِ

ذکرت قوماً بما أوصى الإلهُ به             و لیس إحداثُ أمرٍ فی الوصیّةِ لی «6»

 الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 233

فإذا کانت الوصیة ثابتة فی حطام زائل، فما بالها تنفى فی خلافة راشدة، و شریعة خالدة، متکفّلة بصلاح النفوس و النوامیس و الأموال و الأحکام و الأخلاق و الصالح العام و السلام و الوئام؟ و من المسلّم قصور الفهم البشریّ العادی عن غایات تلکم الشؤون فلا منتدح و الحالة هذه عن أن یعیّن الرسول الأمین عن ربّه خلیفته من بعده لیقتصّ أثره فی أمّته.

و قد مرّ فی صفحة (132) رأی عائشة و عبد اللَّه بن عمر و معاویة و حدیث الناس بأنّ راعی إبل أو غنم أو قیّم أرض لأیّ أحد لا یسعهم ترک رعیتهم هملًا، و رعیة الناس أشدّ من رعیة الإبل و الغنم فالأمّة لما ذا صفحت یوم السقیفة عن هذا الحکم المتسالم علیه بینها؟ و لما ذا نبأت عنه الأسماع، و خرست الألسُن؟ و ذهلت الأحلام عنه یوم ذاک، ثمّ حدّث به الناس و نبّأته الأمّة؟ و لما ذا ترک النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم أمّته سدىً هملًا، و فتح بذلک أبواب الفتن المضلّة المدلهمّة، و استحقر أمّته و رأى رعیتها أهون من رعیة الإبل و الغنم؟ حاشا النبیّ الأعظم عن هذه الأوهام، فإنّه صلى الله علیه و آله و سلم وصّى و استخلف و نصّ على خلیفته و بلّغ أُمّته غیر أنّه عهد إلى وصیّه من بعده: إنّ الأمّة ستغدر به بعده کما ورد فی الصحیح «1».

و قال له أیضاً: «أما إنّک ستلقى بعدی جهداً»، قال علیّ: «فی سلامة من دینی»، قال: «فی سلامة من دینک» «2».

و قال لعلی: «ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها إلّا من بعدی» «3».

و قال له: «یا علیّ إنّک ستبتلى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 234

بعدی فلا تقاتلنّ». کنوز الدقائق للمناوی (ص 188).

ثمّ إنّ الخلیفة النادم لما ذا تمنّى التسلّل عن الأمر یوم السقیفة؟ و قذفه فی عنق أحد الرجلین: أبی عبیدة أو عمر؟ أ کان ندمه عن حقّ وقع؟ فالحقّ لا ندم فیه. و إن کان عن باطل سبق؟ فهو یهدم أساس الخلافة الراشدة.

ثمّ الذی ودّه من قذفه إلى عنق أحد الرجلین فإنّا لا نعرف وجهاً لتخصیصهما بالقذف و فی الصحابة أعاظم و ذوو فضائل لا یبلغ الرجلان شأو أیّ منهم، و هذان- بالنظر إلى ما عرفناه من أحوال الصحابة- إن لم نقل إنّهما من ساقتهم، فإنّا نقول بکلّ صراحة إنّهما لم یکونا من الأعالی منهم و فیهم من فیهم، و قبل جمیعهم سیّدنا أمیر المؤمنین علیه السلام صاحب السوابق و المناقب و الصهر و القرابة و الغَناء و العناء، و صاحب یوم الغدیر، و الأیام المشهودة، و المواقف المشهورة، نفس النبیّ الأعظم بنصّ من الکتاب العزیز «4» المطهّر من کلّ رجس بآیة التطهیر «5».

فهلّا ودّ أن یقذفه إلیه؟ فیسیر بالأمّة سیراً سجحاً، و یحملهم على المحجّة البیضاء، و یأخذ بهم الطریق المستقیم، و یجدونه هادیاً مهدیّا، یدخلهم الجنّة. کما أخبر بهذه کلّها النبیّ الأعظم صلى الله علیه و آله و سلم و قد مرّ شطر منها فی الجزء الأوّل صفحة (12، 13).

و أمّا کشف بیت فاطمة سلام اللَّه علیها فإنّه لا یروقنا هاهنا خدش العواطف بتلکم النوائب، غیر أنّه سبق منّا بعض القول فی الجزء الثالث (ص 102- 104) و فی هذا الجزء (ص 77، 86).

و فذلکة ذلک النبأ العظیم أنّ الصدّیقة سلام اللَّه علیها قضت و هی واجدة على

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 235

من ارتکبه، و کانت صلوات اللَّه علیها تدعو علیه بعد کلّ صلاة صلّتها «1».

و إن تعجب فعجب أنّ القوم ارتکب ما ارتکب من تلکم الفظائع و ارتبک فیها و مل ء الأسماع

هتاف النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم بقوله: «من عرف هذه فقد عرفها، و من لم یعرفها فهی بضعة منّی، و هی قلبی و روحی التی بین جنبیّ، فمن آذاها فقد آذانی».

و بقوله: «فاطمة بضعة منّی یریبنی ما رابها، و یؤذینی ما آذاها».

و بقوله: «فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها فقد أغضبنی».

و بقوله: «فاطمة بضعة منّی یقبضنی ما یقبضها، و یبسطنی ما یبسطها» «2».

و بقوله: «فاطمة بضعة منی یسرّنی ما یسرّها» «3».

و بقوله: «یا فاطمة إنّ اللَّه یغضب لغضبکِ، و یرضى لرضاکِ» «4».

و بهذا الهتاف تعلم أنّ ندم الخلیفة کان فی محلّه، غیر أنّه نَدم و لات حین مندم، ندم و قد قضى الأمر و وقع ما وقع، ندم و الصدّیقة الطاهرة مقبورة و مل ء إهابها موجدة.

الثلاثة الوسطى:

و أمّا الثلاثة من هاتیک الأمور التسعة التی ندم علیها الخلیفة على ترکها فإنّها تعرب عن أنّه ارتکب ما ارتکب فیها لا عن تروٍّ أو بصیرة فی الأمر، أو استناد إلى

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 236

حکم شرعیّ، حتى کشف له الخطأ فیها جمعاء، و قد وقعت فیها عظائم، و أعقبتها طامّات، و خلیفة المسلمین یجب أن لا یرتکب ما یستتبعها، و لا یفعل ما یوجب الندم فی مغبّته، و قصّة الأشعث بن قیس تعرب عن أنّ ندم الخلیفة کان فی محلّه، فإنّ الرجل بعد ما ارتدّ و أتى بمعرّات و قاتل المسلمین و أُخذ و أُتی به أسیراً إلى الخلیفة فقال: ما ذا ترانی أصنع بک؟ فإنک قد فعلت ما علمت. قال: تمنّ علیّ فتفکّنی من الحدید، و تزوّجنی أختک، فإنّی قد راجعت و أسلمت. فقال أبو بکر: قد فعلت فزوّجه أمّ فروة ابنة أبی قحافة، فاخترط سیفه و دخل سوق الإبل فجعل لا یرى جملًا و لا ناقة إلّا عرقبه، فصاح الناس: کفر الأشعث. فلمّا فرغ طرح سیفه و قال: إنّی و اللَّه ما کفرت و لکن زوّجنی هذا الرجل أخته و لو کنّا فی بلادنا کانت ولیمة غیر هذه، یا أهل المدینة کلوا، و یا أصحاب الإبل تعالوا خذوا شرواها، فکان ذلک الیوم قد شبّه بیوم الأضحى، و فی ذلک یقول وبرة بن قیس الخزرجی:

لقد أولم الکندیُّ یوم ملاکه             ولیمةَ حمّالٍ لثقل الجرائمِ

لقد سلّ سیفاً کان مُذ کان مغمداً             لدى الحرب منها فی الطلا و الجماجمِ

فأغمده فی کلّ بکرٍ و سابحٍ             و عیرٍ و بغلٍ فی الحشا و القوائمِ

فقل للفتى الکندیّ یوم لقائِهِ             ذهبت بأسنى مجد أولاد آدمِ

 و قال الأصبغ بن حرملة اللیثی متسخّطاً لهذه المصاهرة:

أتیت بکندیّ قد ارتدّ و انتهى             إلى غایة من نکث میثاقه کفرا

فکان ثوابُ النکثِ إحیاءَ نفسِهِ             و کان ثوابُ الکفر تزویجَه البکرا

و لو أنّه یأبى علیک نکاحَها             و تزویجَها منه لأمهرته مهرا

و لو أنّه رام الزیادةَ مثلَها             لأنکحته عشراً و أتبعته عشرا

فقل لأبی بکر لقد شنتَ بعدَها             قریشاً و أخملتَ النباهة و الذکرا

أما کان فی تیمِ بنِ مرّةَ واحدٌ             تُزوّجه لو لا أردت به الفخرا

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 237

و لو کنت لمّا أن أتاک قتلته             لأحرزتها ذکراً و قدّمتها ذخراً

فأضحى یرى ما قد فعلتَ فریضةً             علیک فلا حمداً حویتَ و لا أجرا «1»

 

الثلاثة الأخر:

أمّا الثلاثة الأُخر التی تمنّى الخلیفة أن یکون استعلمها من رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فإنّها تنبئنا بقصوره فی علم الدین، و أنّه کان نابیاً فی فقهه، لا یعرف أحکام المواریث التی یکثر ابتلاء خلیفة المسلمین بها طبعاً، و أنّه کان شاکّا فی أصل الخلافة هل هی بالنصّ أو الاختیار؟ و على الثانی هل تخصّ المهاجرین فحسب؟ أو أنّه یشارکهم فیها الأنصار؟ و على أیّ فهو فی تسنّمه عرش الخلافة غیر متیقّن بالرشد من أمره، و لا نُحکّم هاهنا غیر ضمیرک الحرّ، و لیس فی الحقّ مغضبة.

ثمّ إنّی لا أعرف لهذا التمنّی محصّلًا، لأنّه لو کان سأله صلى الله علیه و آله و سلم عن ذلک لما کان یجیبه إلّا بمثل

قوله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه».

راجع الغدیر الجزء الأول.

و قوله: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی» «2».

و قوله: «إنّی تارک فیکم خلیفتین کتاب اللَّه و أهل بیتی» «3».

و قوله: «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبیّ بعدی». الغدیر (3/199).

و قوله لعلّی: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّک لست

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 238

بنبیّ، إنّه لا ینبغی أن أذهب إلّا و أنت خلیفتی». الغدیر (3/196).

و قوله: «أوحی إلیّ فی علیّ ثلاث: أنّه سیّد المسلمین، و إمام المتّقین، و قائد الغرّ المحجّلین». مستدرک الحاکم «4» (3/138).

 

و قوله: «إنّ اللَّه اطّلع على أهل الأرض فاختار منهم أباکِ فبعثه نبیّا، ثمّ اطّلع الثانیة فاختار بعلکِ فأوحى إلیّ فأنکحته و اتّخذته وصیّاً». الغدیر (2/318 و 3/23).

و قوله: «علیّ الصدّیق الأکبر و فاروق هذه الأمّة، یفرق بین الحقّ و الباطل، و یعسوب المؤمنین، و هو بابی الذی أوتى منه، و هو خلیفتی من بعدی». الغدیر (2/313).

و قوله: «علیٌّ رایة الهدى، و إمام أولیائی، و نور من أطاعنی، و الکلمة التی ألزمتها المتّقین، من أحبّه أحبّنی و من أبغضه أبغضنی». الغدیر (3/118).

و قوله: «علیّ أخی و وصیّی و وارثی و خلیفتی من بعدی». الغدیر (2/279- 281).

و قوله: «علیٌّ سیّد مبجّل، مؤمل المسلمین، و أمیر المؤمنین، و موضع سرّی و علمی، و بابی الذی یؤوى إلیه و هو الوصیّ على أهل بیتی، و على الأخیار من أمّتی، و هو أخی فی الدنیا و الآخرة». الغدیر (3/116).

و قوله: «علیّ أخی و وزیری و خیر من أترک بعدی». الغدیر (2/313)

و قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علی لن یفترقا حتى یردا علیَّ الحوض». الغدیر (3/177).

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 239

و قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ معه و على لسانه، و الحقّ یدور حیثما دار علیّ». الغدیر (3/178).

و قوله: «علیّ مع القرآن و القرآن معه لا یفترقان حتى یردا علیّ الحوض». الغدیر (3/180).

و قوله: «علیّ منّی و أنا منه، و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی». الغدیر (3/22، 215)

و قوله: «علیّ مولى کلّ مؤمن بعدی و مؤمنة». الغدیر (1/15، 51).

و قوله: «علیّ أنزله اللَّه منّی بمنزلتی منه». الغدیر (1/22).

و قوله: «علیّ ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی». مسند أحمد «1» (1/231).

و قوله: «علیّ منی بمنزلتی من ربّی». السیرة الحلبیّة «2» (3/391).

و قوله: «علیّ ولیّ المؤمنین من بعدی». تاریخ الخطیب (4/339).

و قوله: «من کان اللَّه و رسوله ولیّه فعلیّ ولیّه». الغدیر (1/38).

و قوله: «لا یُبلّغ عنّی إلّا أنا أو رجل منّی». الغدیر (6/338- 350).

و قوله: «ما من نبیّ إلّا و له نظیر فی أمّته و علیّ نظیری». الغدیر (3/23).

و قوله: «أنا و علیّ حجّة على أُمّتی یوم القیامة». تاریخ الخطیب (2/88).

و قوله: «من أطاع علیّا فقد أطاعنی، و من عصى علیّا فقد عصانی». مستدرک الحاکم «3» (3/121، 128).

 

کیف تمنّى الخلیفة ما تمنّى مع هذه النصوص؟ أو کان فی الآذان وقر یوم

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج 7، ص: 240

هتف صلى الله علیه و آله و سلم بهاتیک الکلم الجامعة المعربة عن الخلافة بکلّ ما یمکن من التعبیر؟ أم أنّ فی القوم من تصامم عنها لأمر دُبّر بلیل؟

أ وَ لم یکفِ الخلیفة أنّه صلى الله علیه و آله و سلم لمّا عرض نفسه على القبائل و کان معه علیّ أمیر المؤمنین و معهما أبو بکر و بلغ بنی عامر بن صعصعة و دعاهم إلى اللَّه فقال له قائلهم: أ رأیت إن نحن تابعناک على أمرک ثمّ أظهرک اللَّه على من خالفک، أ یکون لنا الأمر من بعدک؟

قال: «إنّ الأمر إلى اللَّه یضعه حیث یشاء» «1»؟

أ فکان یزعم الخلیفة أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم الذی أناط الأمر بعده إلى المولى سبحانه و مشیئته کان لو سأله عن ذلک أجابه بالتردید بین اختیار الأمّة و لو لم تکتمل فیه شرائط الإجماع و الانتخاب الصحیح کما فی البیعة الأولى، و بین وصیّة الخلیفة و استخلافه کما وقع فی أمر الثانی، و بین الشورى مع إرهاب المخالف بالقتل کما کان فی منتهى الثلاثة؟

لکنّه لو کان یحسب ذلک لما ودّ أن لو کان سأله صلى الله علیه و آله و سلم و کان یعلم أیضاً أنّ التردید فی الجواب على فرضه إغراء للأمّة بالفوضى، و فی ذلک مسرح لکل مدّع محقّ أو مبطل، و لاحتجّ به کلّ ناعب و ناعق حتى تنتهی النوبة إلى الطلقاء و أبناء الطلقاء أمثال معاویة و یزید و هلمّ جرّا.

تحفّظ على کرامة:

حذف أبو عبید من الحدیث ذکر الأمر الأوّل من الثلاثة الأُوَل و هو: کشف بیت فاطمة، و جعل مکانه قوله: فوددت أنّی لم أکن فعلت کذا و کذا- لخلّة ذکرها- فقال: لا أرید أذکرها. و ما حرّف ما حرّف إلّا تحفّظاً على کرامة الخلیفة، و الأسف على أنّ غیره ما شارکه فیما فعل، فظهرت خیانته على ودائع التاریخ.