اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۳ آبان ۱۴۰۳

سیاحت و جهانگردی کشاجم

متن فارسی

شاعر ما کشاجم، از مهد پرورش خود رمله، به قصد سیاحت حرکت کرد و در سمت شرق روان شد. شهرها را زیر پا گذاشت و مکرر به مصر و شام و عراق سفر کرد و در قصیده‌ایکه به ستایش ابن مقله وزیر، زبان گشود، در عراق جا داشته که گوید:
– این همه رنج بخاطر این است که نمیخواهم بهوش آیم و هیچگاه از سفر و باز هم سفر خسته نشوم.
– ماه تمام و درخشنده، نقصی در پرتوش پدید نمیشود با اینکه شب تا به صبح در سیر و انتقال است.

موقعی که در مصر رحل اقامت افکنده، گفته است:
– اشتیاق دیدن مصر، خواب از چشم من ربوده بود، اینک مصر خانه من است.
– صبحگاه، با دوستان، بدیدن «جیزه» خوش و آب و هوا میروم و گاه حرکت را تأخیر میافکنم.
– در این میان که با یکی از بزرگان در ریاست و فرمان، پهلو به پهلو میزنم ناگهان از میخانه، سر برمیآورم، گویا مردی دائم الخمر باشم.
– صبح برای سرکشی دیوان و دفاتر رهسپارم و بازگشتم به خانه پریوشان است که عود و طنبور فرا گیرند.
– جوش و خروش جوانی را پشت سرگذاشتم در حالیکه هوس دل را فرو نشاندم.
– از آهو بچه‌ای از مردم قبط که زنار خود را بالای سرین زیر ناف می‌بندد.

و در این اشعار دیگر که سروده، ظاهرا خودش را بین مصر و عراق می‌بیند:
گشت و گزار خود را باین دو شهر یاد می‌کند و آنچه از خوشی و بد حالی، سختی و رفاه دیده یا از مردم آن نعمت و نقمت چشیده و حرمت یا خواری دیده بازگو می‌نماید. گاهی این را ستایش می‌کند و آنرا هجو، گوش کنید:
– ای بت من! گفتی، و اینک گوش فرا ده و بشنو از جوانمردی که زندگیش عبرت است.
– می‌گوئی: صبر و بردباری پیشه کن و دل برگیر، و اگر تو خود عاشق شوی چنین نخواهی کرد.
– کیست بدوستانم خبر برد- گرچه از من دور افتاده‌اند- که زندگی بعد از آنان تیره و تار است.
– مشتاقم روی خرم چون ماهشان را ببینم.
– شاهزادگانی که مایه مجد و بزرگواری و افتخاراند.
– و نعمت و نوالی، که با جوانمردی زینت یافته و این کم نیست.
– موقعیکه دشمن رو آورد، مردم دست یاری بسوی آنان دراز می‌کنند و هم پشتوان آنهایند.
– کوه وقاراند. ماه مجلس‏اند. شیران بیشه‌اند و روز نبرد پیشتازان.
– سفیدرو، نیکوکار، دست باز، که بخل و خست ندارند.
– مردم از آنان خیر می‌برند و خیرات آنها مشهور و زبانزد خاص و عام است.
– اگر مرا در مصر دیده بودی که در جوار و پناه آنان، چگونه پریوشان باریک اندام را اسیر می‌کردم.
– رود نیل امواج خود را مثل حلقه‌های زره پهن می‌کرد.
– زورقها در بالای امواج، گاه بزیر می‌رفت و گاه بالا.
– جام شراب در دست پیر دختری در لباس مردان می‌چرخید که پیراهن خزش را با مشک ناب شسته بود.
– بکران لکن لهذه مائة و تلک ثنتان و اثنتا عشرة
– دوشیزه هم دو نوع است: این یکی صد ساله است و آن دیگر چهارده ساله.
– کاش من عراق را ندیده بودم و نام اهواز و بصره را نشنیده بودم.
– گاه بر فلات و گردنه فراز می‌گشتم، و گاه در صحرا و نشیب فرود می‌شدم، گاهی هموار و گاه سنگلاخ.
– گاه بر پشت شتر گردن دراز، هودج نهاده سایبان می‌افکندیم.
– و گاه در میان شط خروشان فرات که امواجش مانند خیال بهم میآمیخت روان بودیم.
– گویا عراق عاشق روی من است که مرا ترک نمی‌کند، یا دست بریده تقدیر مرا بدانجا می‌کشاند.

کشاجم در ضمن این سیاحتها و گشت و گزارها، با شاهان، وزراء و امراء می‌نشست، و از جوائز آنان بهرمند می‌شد، و از عطایشان برای ادامه سفر استقبال می‌کرد. در ضمن با رجال علم و ادب و حدیث، رفت و آمد داشت، از آنان فرا می‌گرفتو می‌آموخت، حدیث می‌گفت و می‌شنید.

بین او با دانشمندان، بزمهای ادبی و مجالس مناظره تشکیل شده و بعدها نامه نگاری ادامه یافت، تا آنجا که به علوم مختلفه آشنا و ماهر گشت، و در برخی فنون علمی و ادبی گوی سبقت ربود. از جمله در نویسندگی و خطابه پیش افتاد چنانکه مسعودی در کتاب خود مروج الذهب ج 2 ص 523 او را از رجال علم و ادب معرفی می‌کند.

الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 25

متن عربی

رحلة کشاجم:

غادر المترجم بیئة نشأته- الرملة- إلى الأقطار الشرقیة، و ساح فی البلاد، و رحل رحلة بعد أخرى إلى مصر و حلب و الشام و العراق، و کان کما قال فی قصیدته التی یمدح بها ابن مقلة بالعراق:

هذا على أنَّنی لا أستفیقُ و لا             أُفیقُ من رِحلةٍ فی إثرِها رِحلَه‏

و ما على البدرِ نقصٌ فی إضاءتِهِ             أن لیس ینفکُّ من سیرٍ و من نَقْلَه‏

 

و قال و هو فی مصر:

قد کان شوقی إلى مصرٍ یُؤرِّقنی             فالیومَ عُدْتُ و عادتْ مصرُ لی دارا

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 26

أغدو إلى الجیزةِ الفیحاءِ مُصطحباً             طوراً و طوراً أرجِّی السیَر أطوارا «1»

بینا أُسامی رئیساً فی رئاسته             إذْ رحتُ أُحسَبُ فی الحاناتِ خمّارا

فللدواوین إصباحی و مُنصرفی             إلى بیوتِ دُمىً یَعْلَمْن أوتارا

أمّا الشبابُ فقد صاحبتُ شِرّتَهُ             و قد قضیت لُباناتٍ و أوطارا

من شادنٍ من بنی الأقباطِ یعقِدُ ما             بین الکَثِیبِ و بین الخِصْرِ زُنّارا

 

و کأنّه فی بعض آناته یرى نفسه بین مصر و العراق، و یتذکّر أدواره فیهما، و ما ناله فی سفره إلیهما من سرّاء أو ضرّاء، أو شدّة أو رخاء، و ما حظی من الأهلین من النعمة و النقمة، و الإکبار و الاستحقار، فیمدح هذا و یذمُّ ذلک فیقول:

یا هذه قلتِ فاسمعی لفتىً             فی حالِهِ عبرةٌ لمعتبره‏

أمرتِ بالصبرِ و السلوِّ و لوْ             عَشِقْتِ أُلْفِیتِ غیرَ مصطبره‏

مَنْ مبلغٌ إخوتی و إن بَعُدوا             أنَّ حیاتی لبعدهم کَدِره‏

قد هِمْتُ شوقاً إلى وجوهِهمُ             تلک الوجوه البهیّة النضره‏

أبناءُ مَلْکٍ عُلاهمُ بهمُ             على العلى و الفخار مفتخره‏

ترمی بهمْ نعمةٌ تُزیِّنها             مروءةٌ لم تکن تُرى نَزِره‏

ما انفکّ ذا الخلقُ بین منتصرٍ             على الأعادی بهم و منتصره‏

جبالُ حِلمٍ بُدورُ أندیةٍ             أُسدُ وغىً فی الهیاج مُبتدره‏

بیضٌ کرامُ الفعالِ لا بُخُلُ ال             أیدی و لیست من الندى صَفِرَه‏

للناسِ منهم منافعٌ و لهمْ             منافعٌ فی الأنامِ مُشتهره‏

متى أرانی بمصر جارَهم             نَسبی بها کلُّ غادةٍ خَضِره‏

و النیلُ مستکملٌ زیادتَه             مثلَ دروعِ الکماةِ منتثره‏

تغدو الزواریقُ فیه مُصعِدَةً             بنا و طوراً تروحُ منحدره‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏4، ص: 27

و الراحُ تسعى بها مذکّرةً             أردانُها بالعبیر مُختمره‏

بکرانِ لکن لهذه مائة             و تلک ثنتان و اثنتا عشره‏

یا لیتنی لم أرَ العراقَ و لم             أسمعْ بذکرِ الأهواز و البصره‏

ترفعنی تارةً و تخفضنی             أخرى فمن سهلة و من وَعِره‏

فوق ظهرِ سلهبةٍ             قطانها و البدار مغتفره «1»

و تارةً فی الفراتِ طامیةً             أمواجُه کالخیالِ معتکره‏

حتى کأنّ العراقَ تعشقنی             أو طالبتْنی یدُ النوى بِتِرَه «2»

 

و کان یجتمع فی رحلاته مع الملوک و الأمراء و الوزراء و یحظى بجوائزهم، و یستفید من صِلاتهم، و یتّصل بمشیخة العلم و الحدیث و الأدب، و یقرأ علیهم، و یسمع عنهم، و یأخذ منهم، و جرت بینه و بینهم محاضرات و مناظرات و مکاتبات، إلى أن تضلّع فی العلوم، و حاز قصب السبق فی فنون متنوِّعة، و تقدّم فی الکتابة و الخطابة، و حصل له من کلِّ فنّ حظّه الأوفى، و نصیبه الأعلى حتى عرّفه المسعودی فی مروج الذهب «3» (2/523) بأنّه کان من أهل العلم و الروایة و الأدب.