اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۱۹ آبان ۱۴۰۳

شخصیت ابوطالب(ع) از نظر علمای اهل سنت

متن فارسی

اگر هاشمیان و فرزندان عبد المطلب و زادگان ابوطالب را بنگریم هر سخنى که در این زمینه از ایشان رسیده آوائى بلند است به ایمان استوار او و این که آنچه او در یارى پیامبر اکرم (ص) به انجام آورده انگیزه‌اش گردن نهادن به دعوت او (ص) بوده است، از سوئى هم اهل یک خانه رویدادهائى را که در آن گذشته بهتر از دیگران می‌شناسند.

ابن اثیر در جامع الاصول می‌نویسد به عقیده اهلبیت (ع) هیچ کس از عموهاى پیامبر (ص) مسلمانى نگرفت مگر حمزه و عباس و ابو طالب.
آرى ایشان با همه نیروى خویش و در همه روزگاران و میان همه نسل‏هاشان آواز به بازگوئى این اعتقاد برداشته و هر چه آشکارتر، سخن کسانى را که در این زمینه با ایشان مخالفت نموده‌اند مردود شمرده‌اند.

شعر: «چون حذام سخنى گوید آن را راست شمارید.که سخن همان است که حذام گفته.»

1- ابن ابى الحدید در شرح خود 3/312 می‌نویسد با اسناد بسیار که در رأس برخى از آنها عباس بن عبد المطلب و در رأس برخى دیگر ابوبکر بن ابى قحافه قرار دارد گزارش شده که ابوطالب نمرد مگر پس از آن که گفت لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه و این گزارش معروف است که ابوطالب در هنگام مرگ سخنى آهسته بر زبان راند که برادرش عباس آن را بشنید «1» و هم از على (ع) روایت شده که گفت به راستى ابوطالب نمرد مگر پس از آنکه رسول خدا (ص) را از خویشتن خشنود ساخت.

و ابو الفدا و شعرانى از زبان ابن عباس آورده‌اند که چون بیمارى ابوطالب سخت شد رسول خدا (ص) او را گفت عمو! آن- کلمه گواهى به توحید و به رسالت پیامبر- را بگو تا در روز قیامت، شفاعت از تو را روا بشمارم ابوطالب به او گفت برادرزاده‌ام اگر بیم از دشنام و از این نبود که قریش گمان برند من از ترس مرگ آن را گفته‌ام البته آن را می‌گفتم ولى چون مرگ ابوطالب نزدیک شد آغاز کرد به تکان دادن لبانش و عباس گوش خود را داد و سخن او را شنید و گفت برادرزاده‌ام! به خدا سوگند کلمه‌اى که به او دستور دادى بگوید به راستى آن را گفت رسول خدا (ص) گفت اى عمو! ستایش خداى را که تو را راه نمود «1»

و سید احمد زینى دحلان در سیره حلبى «2» 1/94- می‌نویسد: شیخ سحیمى در شرح خود بر شرح جوهرة التوحید از قول امام شعرانى و سبکى و جماعتى نقل کرده است که درستى حدیث بالا- یعنى حدیث عباس- نزد برخى از صاحبان مکاشفات ثابت شده و مسلمان بودن او نزد ایشان عقیده‌اى درست است.

امینى گوید: ما این حدیث را تنها براى همسازى با این گروه آوردیم و گرنه ابوطالب چه نیاز بایسته‌اى داشت که در هنگام مرگ، آن دو کلمه‌اى را بر زبان براند که زندگى گرانبهاى خود را استوار ساخته بود با آواز دادن به مفهوم آن- در شعر و نثر خویش- و به خواندن مردم به پذیرفتن آن، و با دفاع از آشکار کننده آن، و با هموار ساختن هراس و بیم‏ها بر خویش تا آخرین دم از زندگى براى پاسدارى از آن؟ با همه این‏ها دیگر ابوطالب چه نیاز بایسته‌اى داشت که این دو کلمه را همچون دو چیز نو و تازه بر زبان براند؟ او کى کافر بود و کى گمراه بود تا با گفتن آن دو کلمه ایمان آرد و به راه دین افتد؟ مگر سخنى را که در ص 254 از زبان او آوردیم خود گونه‌اى از همین گواهى دلخواه نیست که می‌گوید:
نیکان مردم بدانند که محمد،
دستیار موسى و مسیح بن مریم است
او نیز براى ما کیشى آورد مانند آنچه ایشان آوردند
پس همه ایشان ما را به فرمان خدا راهنمائى می‌کنند و از بدی‌ها باز می‌دارند
البته شما در کتاب خود می‌خوانید که او
گفتارى راستین دارد و سخن او از سر نادانى نیست «1»

و نیز سخن او که در ص 256 گذشت:

درستکار است بندگان او را دوست دارند و فرمانرواى هستى خویش گرفته‌اند
و آن هم با مهر پروردگارى که بر همه مهرها چیرگى دارد.
او پیامبرى است که از سوى پروردگارش به او وحى می‌شود
و هر که چنین سخنى را نپذیرفت از پشیمانى، لب بدندان خواهد گزید

و نیز سخن او که در ص 256 گذشت:

مگر نمی‌دانید که ما محمد را پیامبرى همچون موسى شناخته‌ایم
که در نخستین نامه‌ها یاد او رفته است.

و نیز سخن او که در ص 259 گذشت:

و هم از ستم بر پیامبرى که آمده مردم را به راه راست می‌خواند
و به پیروى از فرمانى گرانبها که از نزد پروردگار عرش آمده است.

و نیز سخن او که در ص 260 گذشت:

بی‌هیچگونه خوارى، آشکارا کار خود را دنبال کن
و دل خوش دار و دیده‌ات روشن باد.
مرا به راه راست خواندى و دانستم که تو نیکخواه منى
و البته که تو به دعوت برخاستى و خود امین و درستکار بوده‌اى
و به راستى من دانسته‌ام کیش محمد
از بهترین کیش‏هاى آفریدگان است

و نیز سخن او که در ص 262 گذشت:

یا به کتابى شگفت بگروید
که بر پیامبرى همچون موسى یا یونس فرود آمده است.

و نیز سخن او که در ص 265 گذشت:

من؛ پیامبر- همان پیامبر خداى فرمانروا- را با شمشیرى یارى دادم
که همچون آذرخش‏ها می‌درخشید
مانند پاسدارى دلسوز
از برانگیخته خدا پشتیبانى و پاسدارى می‌کنم

و نیز سخن او که در ص 270 گذشت:

پس پروردگار بندگان با یارى خویش او را پشتیبان باشد
و کیشى را آشکار سازد که باطل را در مرز و بوم حقیقت آن؛ راه نیست.

و نیز سخن او که در ص 297 گذشت:

به خدا نه من و نه هیچکس از فرزندانم که گوهر نیک داشته باشد،
دست از پیامبر نکشیده و نخواهد کشید
مائیم و این پیامبر، او را یارى می‌کنیم
و دشمنان را با سرنیزه‌ها از گرد او می‌زنیم

و نیز سخن او که در ص 279 گذشت:

آیا می‌خواهید محمد پیامبر را بکشید؟
شما با فزونى و درازى کیفرهاى خود در نافرخندگى مخصوص شده‌اید

و نیز سخن او که در ص 298 گذشت:
اى ابویعلى بر کیش احمد شکیبا باش
و نمونه‌اى براى کیش (یا آشکار کننده آن) باش تا با شکیبائى به پیروزى رسى.
آنکس را که از نزد پروردگارش، حق را آورده است
به راستى و با اراده، پاسدار و پشتیبان باش، حمزه کافر مباش
که به راستى من شادمان می‌شوم که بگوئى تو ایمان آورده‌اى
پس در راه خدا، رسول خدا را یارى کن

و نیز سخن او که ابو الفرج اصفهانى گزارش کرده است:

قریش می‌پندارند که احمد جادوگر است.
سوگند به پروردگار شترانى که پاى کوبان روى به سوى کعبه می‌تازند،
اینان دروغ می‌گویند
من همیشه او را به راستگوئى می‌شناختم
و او، هم بر ودیعه‌ها و غنیمت‏ها و همه دارائی‌ها، و هم بر حرمت‏ها و جای‌هاى محفوظ، امین است.

و نیز سخن او که چنانچه در ص 72 از کتاب الحجة آمده از طریق ابو الفرج اصفهانى گزارش شده و چنانچه در تفسیر ابو الفتوح 4/212 آمده از طریق حسن بن محمد بن جریر:

به کسانى از کنانیان که در ارجمندى به سر می‌برند،
و هم به دارندگان سربلندی‌ها و دهشکاران بگوى:
به راستى از نزد خداوند فرمانروا، بر انگیخته‌اى به نزد شما آمد.
پس او را با کارهاى شایسته پذیرا گردید.
و احمد را یارى دهید که از نزد خداوند جامه‌اى بر تن او است
که هیچ کس نمی‌تواند بر آن چیره شود.

و نیز سخن او در میان اشعارش که در شرح ابن ابى الحدید 3/315 آمده است:

«پس بهترین هاشمیان احمد است
که رسول خدا است در دوران فترت» «1»
که اگر درباره یکى از صحابه، صد یک این گزارش‏ها نیز می‌رسید با ساز و دهل به گوش همه می‌رسانیدند و کسانى که در بافتن مناقب درباره برخى از صحابه به گزافگوئى افتادند و براى پر کردن مشگ خود دست به دامن هر آب پر از چرک و پلیدى می‌شوند، با داشتن چنین دست افزارها، البته گوش‏ها را از بوق و کرنا کر می‌کردند ولى می‌بینیم که همین‏ها بر ایشان سخت است که مسلمانى ابوطالب را دریابند هر چند هزاران گونه از این سخنان را به بانگ و آواز بلند بگوش همه رسانده باشد! و چرا؟ من نمی‌دانم.

2- ابن سعد در طبقات خود 1/105 از زبان عبید اللّه بن ابى رافع و او از زبان على آورده است که گفت چون رسول خدا (ص) را از مرگ ابوطالب آگاه ساختم بگریست و سپس گفت برو او را غسل ده و کفن کن و در خاک پنهان نماى خدا او را بیامرزد و بر وى رحمت آرد.
و در عبارت واقدى آمده است: پس به سختى بگریست و سپس گفت برو او را غسل ده الخ.

گزارش بالا را چنانچه در اسنى المطالب ص 21 آمده است ابن عساکر آورده- به همین گونه بیهقى در دلائل النبوة- سبط ابن جوزى نیز در ص 6 از تذکره آن را یاد کرده و ابن ابى الحدید در شرح خود 3/314 و حلبى در سیره 1/373 و سید زینى دحلان در سیره خود که در حاشیه حلبى چاپ شده 1/90 و هم برزنجى در نجاة ابوطالب که به نقل اسنى المطالب ص 35 وى جداگانه نیز داورى خود را در صحیح بودن آن آورده و در همین کتاب اخیر است که ابو داود و ابن جارود و ابن خزیمه نیز آن را گزارش کرده‌اند و همانجا است که: پیامبر (ص) تنها براى پرهیز از گزند بیخردان قریش بود که در پى جنازه‌اش راه نیفتاد و نماز نکردنش بر او نیز از این بود که آن روزها نماز میت واجب نشده بود.

از اسلمى و جز او رسیده است که ابوطالب در نیمه شوال و ده سال پس از آنى در گذشت که رسول خدا (ص) به پیامبرى رسید و خدیجه نیز یک ماه و پنج روز پس از او درگذشت و دل رسول خدا (ص) در ماتم وى و عموى خویش انباشته از اندوهى سخت شد تا جائى که آن سال را سال اندوه نامیدند.
طبقات ابن سعد 1/106، امتاع از مقریزى 27، تاریخ ابن کثیر 3/134، سیره حلبى 1/373، سیرة زینى دحلان در حاشیه حلبى 1/291، اسنى المطالب ص 11

شایان توجه: ابن سعد در گذشت ابوطالب را چنانکه دیدى در نیمه شوال دانسته و ابو الفدا در تاریخ خود- 1/120- می‌نویسد او در ماه شوال در گذشت و قسطلانى در مواهب 1/71 اعتقاد به وفات او را در شوال، به برخى که نام نبرده نسبت داده و مقریزى در امتاع ص 27 می‌نویسد او در آغاز ذیقعده- و به گفته برخى در نیمه شوال- در گذشت و زرقانى در شرح مواهب 1/291 می‌نویسد: پس از خروج هاشمیان از درّه در 18 رمضان سال 10 از بعثت درگذشت و در استیعاب می‌نویسد:
در آغاز 50 سالگى پیامبر از دره خارج شدند و شش ماه پس از آن، ابوطالب درگذشت پس وفات او در ماه رجب بوده است. پایان. و این چند سخنى در نگارش‏هاى شیعه نیز دیده می‌شود.

3- بیهقى از ابن عباس گزارش کرده است که چون پیامبر (ص) از سر جنازه ابوطالب برگشت گفت: اى عمو! پاداشت با پیوند خویشاوندى باد و سزائى نیکو بگیرى. و به عبارت گزارش خطیب: چون پیامبر از سر جنازه ابوطالب بر می‌گشت
گفت: اى عمو! پاداشت با همان پیوند خویشاوندى با دو خدا تو را سزاى نیکو دهد.
دلائل النبوة از بیهقى، تاریخ خطیب بغدادى 13/196، تاریخ ابن کثیر 3/125، تذکره سبط ص 6، نهایة الطلب از شیخ ابراهیم حنفى «1»- البته به وساطت طرائف ص 86 از آنجا نقل می‌کنیم- اصابه 4/116، شرح شواهد مغنى ص 136.

و یعقوبى در تاریخ خود می‌نویسد: 2/26 چون رسول خدا را گفتند که ابوطالب درگذشت این گزارش بر دل او بی‌گران آمد و بی‌تابى او سخت شد سپس به درون آمد و چهار بار سمت راست و 3 بار سمت چپ از پیشانى او را دست کشید و گفت «عمو! کودکى را بپروردى و یتیمى را سرپرستى نمودى و بزرگسالى را یارى دادى خدا از سوى من تو را پاداش نیکو دهد» پس در جلوى تابوتش به راه افتاد پیرامون آن چرخ می‌خورد و می‌گفت پاداشت با همان پیوند خویشاوندى باد و سزائى نیکو بگیرى.

4- از زبان اسحاق بن عبد اللّه بن حارث آورده‌اند که عباس گفت اى رسول خدا آیا امید دارى که ابوطالب بهره‌اى بیابد گفت من از پروردگارم هر نیکوئى را (براى او) امید دارم.
گزارش بالا را ابن سعد در طبقات 1/106 با سندى صحیح آورده که همه میانجیان آن موثق و از بازگوگران نامبرده در صحاح‏اند و عبارت‏اند از عفان بن مسلم، حماد بن سلمة و ثابت بنائى و اسحاق بن عبد اللّه.
به نوشته الخصایص الکبرى 1/87 ابن عساکر نیز آن را گزارش کرده و به نوشته طرائف ص 68، فقیه حنفى «2» شیخ ابراهیم دینورى آن را در نهایة الطلب گزارش کرده و نیز ابن ابى الحدید در شرح خود 3/311 و سیوطى در التعظیم و المنة ص 7 به نقل از ابن سعد آن را آورده‌اند.

5- از انس بن مالک آورده‌اند که گفت اعرابیى به نزد رسول خدا (ص) شد و گفت اى رسول خدا در حالى به نزد تو آمدیم که نه حتى هیچ شتر مانده‌اى داریم تا بنالد و نه هیچ کودکى که چاشت خورده باشد سپس این سروده‌ها را بر زبان راند:

«در حالى نزد تو آمدیم که دخترم از سینه‌اش خون می‌آمد
و مادر کودک شیرخوار از پریشانى خویش به او نمی‌پرداخت
و کودک را از خوارى و گرسنگى و ناتوانى با دو دست خود بیفکند
چرا که دستش به هیچ سیاه و سفیدى نمی‌رسید
از آنچه مردم می‌خورند هیچ چیز نزد ما نیست
مگر حنظل و علهز «1» پست
ما را هیچ راهى نمانده است مگر گریختن به سوى تو
و مگر مردم جز آستان پیامبران به کجا می‌توانند بگریزند؟»

پس رسول خدا (ص) در حالى که از نگرانى، دامن جامه‌اش بر زمین می‌کشید برخاست تا بر فراز منبر شد و خداى تعالى را بستود و بر او ثنا گفت و آنگاه گفت:
بار خدایا ما را با بارانى پناه دهنده و پیوسته بارنده سیراب کن که بر همگان ببارد و باز نایستد تا کشته‌ها را با آن برویانى و پستان جانوران را پر از شیر گردانى و زمین را پس از مرده بودن آن زنده سازى، که به این گونه بیرون می‌شوید
هنوز دعا به پایان نیامده بود که آذرخش‏ها در آسمان به یکدیگر بر خوردند و مردم عوام شیون کنان آمدند و گفتند اى رسول خدا بیم داریم که بسیارى باران، ما را غرق کند گفت (خدایا) آن را بر پیرامون شهر ما ببار نه بر خود ما پس ابر همچون پرده‌اى از آسمان مدینه بر طرف گردید و رسول خدا (ص) بخندید تا دندان‏هایش نمایان شد و گفت نیکوئى بسیار از خداوند بر ابوطالب باد که اگر اکنون زنده بود چشمش روشن می‌شد کیست شعر او را براى ما بخواند على بن ابیطالب که خدا رویش را گرامى دارد گفت اى رسول خدا گویا مقصودت همان شعر است که گوید:

«سپید روئى که به فرخندگى آبرویش از ابر باران می‌خواهند
پناه پدر مردگان است و نگاهبان بیوه زنان.»

گفت آرى پس او ابیاتى از قصیده وى را بر خواند و رسول خدا همچنان بر سر منبر براى ابوطالب آمرزش می‌خواست سپس مردى از کنانیان برخاست و چنین سرود:

«ستایش تو را و براى تو است از زبان سپاسگزاران
که به آبروى پیامبر، از باران سیراب شدیم
او خداوند پروردگار خود را دعائى کرد
که همراه با آن دعا دیده خود را به رحمت او دوخت.
و آنگاه زودتر از گذشت لحظاتى که براى افکندن چادر «1» لازم باشد
چکه‌هاى باران را دیدیم که شتابان همچون مروارید فرو بارید
ابرها هر چه سخت‏تر باریدند و مسیل‏ها به جوشش آمدند
و خداوند بوسیله آن‏ها
مناطق بلند مضریان را از بی‌آبى برهانید
پس پیامبر، چنان که عمویش ابوطالب گوید
سپید روئى درخشان چهره است
که به آبروى او خداوند ابرها را به ریزش می‌دارد
و این دیدنى همان شنیدنى و چهره برونى همان گزارش است.» «2»

رسول خدا (ص) گفت اگر سراینده‌اى؛ نیکو سخن کند تو همانى.
اعلام النبوة از ماوردى ص 77 بدایع الصنایع 1/283 شرح ابن ابى الحدید 3/316 سیره حلبى، عمدة القارى 3/435، شرح شواهد مغنى از سیوطى ص 136 سیرة زینى دحلان 1/87 اسنى المطالب ص 15 طلبة الطالب ص 43

چنانچه در اسنى المطالب آمده برزنجى گوید: این که پیامبر (ص) گفته:
نیکوئى بسیار از خدا بر ابو طالب باد گواه آن است که اگر او می‌دید پیامبر بر سر منبر از خدا باران می‌خواهد شاد می‌شد و چشمش روشن می‌گردید و این گواهى پیامبر (ص) است که به سود ابوطالب و پس از مرگ وى داده و می‌رساند که او از گفته‌هاى پیامبر (ص) شاد می‌شد و چشمش روشن می‌گردید و این نبود مگر براى رازى که در دل وى سنگینى می‌کرد و آن عبارت بود از راست شمردن نبوت او و معرفتى که به کمالاتش داشت. پایان

امینى گوید: گروهى این حدیث را که درباره باران خواستن پیامبر (ص) است آورده و فراز [نیکوئى بسیار از خدا بر ابو طالب باد] را انداخته‌اند و تو بهتر از من می‌دانى که در این دستبردى که زده‌اند چه هدف و خواستى داشته‌اند که از دریافتن آن نباید غافل باشیم.

6- ابن ابى الحدید در شرح خود 3/316 می‌نویسد: در سرگذشت نامه‌ها و پیکار نامه‌ها آورده‌اند که چون در روز بدر، پاى ابو عبیدة بن «1» حارث بن مطلب با زخمى که به دست عتبة بن ربیعه یا شیبه خورد قطع شد، على و حمزه به کمک وى شتافته و وى را از چنگ او رهانیدند و با شمشیر خویش عتبه را زدند تا کشته شد و یار همراه خویش را از نبردگاه برداشته به سوى هودج بردند و در برابر رسول خدا (ص) نهادند در حالیکه مغز استخوان پایش روان بود و گفت اى رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود در می‌یافت که راست گفته آنجا که گفته:

«سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته‌اید که ما محمد را رها می‌کنیم،
و در راه پاسدارى از او به نیزه پرانى و تیر اندازى نخواهیم پرداخت
بلکه او را یارى می‌نمائیم تا آنگاه که خود در پیرامون او به خاک افتیم
و همسران و فرزندان خود را به فراموشى سپاریم «1»»

گفته‌اند که آن هنگام رسول خدا (ص) براى او و ابو طالب از خدا آمرزش خواست.

7- آورده‌اند که رسول خدا (ص) به عقیل بن ابیطالب گفت: اى ابو یزید من از دو جهت تو را دوست دارم یکى براى خویشاوندی‌ات با من و دیگرى به خاطر این که می‌دانم عمویم ابوطالب تو را دوست داشت.
گزارش بالا را ابو عمر در استیعاب 2/509 آورده است و بغوى و طبرانى نیز به نقل ذخائر العقبى- ص 222- آن را آورده‌اند، همچنین در تاریخ الخمیس 1/163 و بهجة المحافل 1/327 از عماد الدین یحیى عامرى نیز می‌توان آن را یافت. ابن ابى الحدید نیز در شرح خود 3/312 آن را آورده و می‌نویسد این حدیث از مرتبه خبر واحد گذشته و بمرتبه مشهور و مستفیض رسید. هیثمى نیز در مجمع الزوائد 9/273 آن را آورده و گوید میانجیان گزارش آن را موثقانند.
این نیز گواهى راستین است بر این که پیامبر (ص) به مؤمن بودن عمویش اعتقاد داشته و گرنه محبوب بودن کسى در دیده یک کافر، چه ارزشى دارد تا موجب شود که او (ص) آن فرزند محبوب را دوست بدارد؟ و این سخن را هم که رسول خدا (ص) به عقیل گفته پس از مسلمان شدن وى بوده چنانچه امام عامرى در بهجة المحافل آشکارا این مطلب را بیان کرده و می‌نویسد: در این هنگام بود که عقیل بن ابیطالب هاشمى مسلمان شد و چون اسلام آورد پیامبر (ص) به او گفت: اى ابو یزید … و جمال الدین اشخر یمنى در شرح بهجة به تفسیر این حدیث که می‌رسد می‌نویسد دوستداران را شایسته چنان است که دوست دوست را نیز دوست بدارند.
آیا به شگفت نمی‌آئى که ابو طالب دین پیامبر (ص) را گردن ننهاده باشد- که از چنین پندارى بخدا پناه می‌بریم- و آنگاه باز هم رسول، او را دوست بدارد و پس از مرگش نیز دوستى خود را آشکار سازد و عقیل را هم دوست بدارد چون پدرش او را دوست داشته است؟!

8- ابو نعیم و غیره از زبان ابن عباس و دیگران آورده‌اند که گفتند: ابوطالب پیامبر (ص) را چندان سخت دوست می‌داشت که فرزندان خود را مانند او دوست نمی‌داشت و او را بر فرزندان خود مقدم می‌شمرد و از این روى جز در کنار او نمی‌آرمید و چون بیرون می‌رفت او را نیز با خود بیرون می‌برد.
و چون ابو طالب در گذشت، قریش چنان آزارهائى به او رساندند که در زندگى ابو طالب امید نداشتند مانند آن‏ها را به وى رسانند تا آنجا که یکى از اوباش قریش به وى برخورد و خاک بر سر او پاشید رسول خدا (ص) به خانه‌اش در آمد در حالیکه خاک بر سرش بود یکى از دخترانش برخاسته و خاک را از او می‌شست و می‌گریست و رسول خدا (ص) به او می‌گفت دخترکم گریه مکن که خداوند پدرت را نگاه خواهد داشت، از دست قرشیان هیچ پیش آمد ناخوش آیندى به من نرسید تا ابوطالب در گذشت.
و در عبارتى: همیشه قریش از آسیب رساندن به من هراسان و بیمناک بودند تا ابوطالب درگذشت.
و در عبارتى: همیشه قریش از آسیب رساندن به من در هراس بودند تا ابوطالب در گذشت.
تاریخ طبرى 2/229، تاریخ ابن عساکر 1/284، مستدرک حاکم 2/622 تاریخ ابن کثیر 3/122، 134، الصفوة از ابن جوزى 1/21، الفائق از زمخشرى 2/213، تاریخ الخمیس 1/253، سیرة حلبى 1/375 فتح البارى 7/153- 154 شرح شواهد مغنى ص 136، به نقل از بیهقى، اسنى المطالب ص 11، 21، طلبة الطالب ص 4، 54

9- از زبان عبد اللّه آورده‌اند که در روز بدر چون رسول خدا (ص) به کشتگان مشرکان نگریست که افتاده بودند به ابوبکر گفت اگر ابوطالب زنده بود می‌دانست که شمشیرهاى ما گردنکشان را در ربود (مقصود اشاره به این بیت ابوطالب است:)
دروغ گفتید و سوگند به خانه خدا که اگر آنچه می‌بینم به صورت جدى در آید.
تیغ‏هاى ما با پیکر گردنکشان آشنا خواهد گشت
اغانى 17/28 طلبة الطالب ص 38 به نقل از دلائل الاعجاز.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 495

متن عربی

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 495

3- ما یروی عنه آله و ذووه

من طرق العامّة فحسب

أمّا رجال آل هاشم، و أبناء عبد المطّلب، و ولد أبی طالب، فلم یؤثر عنهم إلّا الهتاف بإیمانه الثابت، و أنّ ما کان یؤثره فی نصرة النبی الأقدس صلى الله علیه و آله و سلم کان منبعثاً عن تدیّن بما صدع به صلى الله علیه و آله و سلم و أهل البیت أدرى بما فیه.

قال ابن الأثیر فی جامع الأصول: و ما أسلم من أعمام النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم غیر حمزة و العبّاس و أبی طالب عند أهل البیت علیهم السلام. انتهى.

نعم: هتفوا بذلک فی أجیالهم و أدوارهم بمل‏ء الأفواه و بکلّ صراحة و جبهوا من خالفهم فی ذلک.

إذا قالت حذامِ فصدِّقوها             فإنَّ القول ما قالت حذامِ‏

 

1- قال ابن أبی الحدید فی شرحه «1» (3/312): روی بأسانید کثیرة بعضها عن العبّاس بن عبد المطّلب و بعضها عن أبی بکر بن أبی قحافة: إنّ أبا طالب ما مات حتى قال: لا إله إلّا اللَّه، محمد رسول اللَّه. و الخبر مشهور أنّ أبا طالب عند الموت قال کلاماً خفیّا، فأصغى إلیه أخوه العبّاس «2»،

و روی عن علیّ علیه السلام أنّه قال: «ما مات

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 496

أبو طالب حتى أعطى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم من نفسه الرضا».

و ذکر أبو الفداء و الشعرانی عن ابن عبّاس: أنّ أبا طالب لمّا اشتدّ مرضه قال له رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: یا عمّ قلها استحلّ لک بها الشفاعة یوم القیامة یعنی الشهادة، فقال له أبو طالب: یا بن أخی لو لا مخافة السبّة و أن تظنّ قریش إنّما قلتها جزعاً من الموت لقلتها. فلمّا تقارب من أبی طالب الموت جعل یحرّک شفتیه فأصغى إلیه العبّاس بإذنه و قال: و اللَّه یا بن أخی لقد قال الکلمة التی أمرته أن یقولها. فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: الحمد للَّه الذی هداک یا عمّ «3».

و قال السیّد أحمد زینی دحلان فی السیرة الحلبیّة «4» (1/94): نقل الشیخ السحیمی فی شرحه على شرح جوهرة التوحید عن الإمام الشعرانی و السبکی و جماعة أنّ ذلک الحدیث- أعنی حدیث العبّاس- ثبت عند بعض أهل الکشف و صحّ عندهم إسلامه.

قال الأمینی: ذکرنا هذا الحدیث مجاراة للقوم، و إلّا فما کانت حاجة أبی طالب مسیسة عند الموت إلى التلفّظ بتینک الکلمتین اللتین کرّس حیاته الثمینة للهتاف بمفادهما فی شعره و نثره، و الدعوة إلیهما، و الذبّ عمّن صدع بهما، و معاناة الأهوال دونهما حتى یومه الأخیر. ما کانت حاجة أبی طالب مسیسة عندئذ إلى التفوّه بهما کأمر مستجدّ، فمتى کفر هو؟ و متى ضلّ؟ حتى یؤمن و یهتدی بهما، ألیس من الشهادة قوله الذی أسلفناه (ص 331):

لیعلمْ خیارُ الناسِ أنّ محمداً             وزیرٌ لموسى و المسیحِ ابن مریم‏

أتانا بهدیٍ مثل ما أتیا به             فکلّ بأمرِ اللَّهِ یهدی و یعصم‏

و إنّکمُ تتلونه فی کتابکم             بصدق حدیثٍ لا حدیث مبرجمِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 497

و قوله فی (ص 332):

أمینُ حبیبٍ فی العبادِ مسوّمُ             بخاتم ربٍّ قاهرٍ فی الخواتمِ‏

نبیٌّ أتاه الوحی من عند ربِّهِ             و من قال لا یقرع بها سنّ نادمِ‏

 

و قوله فی (ص 332):

أ لم تعلموا أنّا وجدنا محمداً             رسولًا کموسى خُطّ فی أوّل الکتب‏

 

و قوله فی (ص 334):

و ظلم نبیٍّ جاء یدعو إلى الهدى             و أمرٌ أتى من عندِ ذی العرشِ قیِّمِ‏

 

و قوله فی (ص 334):

فاصدع بأمرِکَ ما علیک غضاضةٌ             و ابشر بذاک و قرَّ منک عیونا

و دعوتنی و علمتُ أنَّک ناصحی             و لقد دعوتَ و کنتَ ثَمَّ أمینا

و لقد علمتُ بأنَّ دینَ محمدٍ             من خیرِ أدیانِ البریّةِ دینا

 

و قوله فی (ص 335):

أو تؤمنوا بکتابٍ مُنزلٍ عجبٍ             على نبیٍّ کموسى أو کذی النون‏

 

و قوله فی (ص 337):

نصرت الرسولَ رسولَ الملیک             ببیضٍ تلألا کلمعِ البروقِ‏

أذبُّ و أحمی رسول الاله             حمایةَ حامٍ علیه شفیقِ‏

 

و قوله فی (ص 340):

فأیَّده ربُّ العباد بنصرِهِ             و أظهر دیناً حقُّه غیر باطلِ‏

 

و قوله فی (ص 356):

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 498

و اللَّه لا أخذلُ النبیَّ و لا             یخذُله من بنیَّ ذو حسبِ‏

نحن و هذا النبیُّ ننصرُهُ             نضربُ عنه الأعداءَ بالشهبِ‏

 

و قوله فی (ص 345):

أتبغون قتلًا للنبیِّ محمدٍ             خصصتمْ على شؤم بطول أثامِ‏

 

و قوله فی (ص 357):

فصبراً أبا یعلى على دینِ أحمدٍ             و کن مظهراً للدینِ وُفِّقت صابرا

و حط من أتى بالحقِّ من عند ربِّه             بصدقٍ و عزمٍ لا تکن حمزُ کافرا

فقد سرّنی إذ قلت إنَّک مؤمنٌ             فکن لرسولِ اللَّهِ فی اللَّهِ ناصرا

 

و قوله و قد رواه أبو الفرج الأصبهانی:

زعمت قریشٌ أنَّ أحمدَ ساحرٌ             کذبوا و ربِّ الراقصات إلى الحرم «1»

ما زلتُ أعرفُه بصدقِ حدیثِهِ             و هو الأمینُ على الحرائب و الحُرم‏

 

و قوله المرویُّ من طریق أبی الفرج الأصبهانی کما فی کتاب الحجّة»

 (ص 72) و من طریق الحسن بن محمد بن جریر کما فی تفسیر أبی الفتوح «3» (4/212).

قل لمن کان من کنانَة فی العزِّ             و أهلِ الندى و أهلِ المعالی‏

قد أتاکم من الملیکِ رسولٌ             فاقبلوه بصالحِ الأعمالِ‏

و انصروا أحمداً فإنَّ من الله             رداءً علیه غیرَ مدالِ‏

 

و قوله من أبیات فی شرح ابن أبی الحدید «4» (3/315):

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 499

فخیر بنی هاشم أحمدٌ             رسول الإله على فترةِ «1»

 

و لو کان یؤثر أقلّ من هذا عن أحد من الصحابة لطبّل له، و زمّر من یتشبّث بالطحلب فی سرد الفضائل لبعضهم مغالاةً فیهم، لکنّی أجد إسلام أبی طالب مستعصیاً فهمه على هؤلاء و لو صرخ بألف هتاف من ضرائب هذه. لما ذا؟ أنا لا أدری!

 

2- أخرج ابن سعد فی طبقاته «2» (1/105) عن عبید اللَّه بن أبی رافع عن علیّ قال: أخبرت رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بموت أبی طالب، فبکى ثمّ قال: اذهب فاغسله و کفّنه و واره غفر اللَّه له و رحمه.

و فی لفظ الواقدی: فبکى بکاءً شدیداً ثمّ قال: اذهب فاغسله. إلخ.

و أخرجه «3» ابن عساکر کما فی أسنى المطالب (ص 21)، و البیهقی فی دلائل النبوّة، و ذکره سبط ابن الجوزی فی التذکرة (ص 6)، و ابن أبی الحدید فی شرحه (3/314)، و الحلبی فی السیرة (1/373)، و السیّد زینی دحلان فی هامش السیرة الحلبیّة (1/90)، و البرزنجی فی نجاة أبی طالب و صحّحه کما فی أسنى المطالب (ص 35) و قال: أخرجه أیضاً أبو داود، و ابن الجارود، و ابن خزیمة

 

و قال: إنّما ترک النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم المشی فی جنازته اتّقاءً من شرّ سفهاء قریش. و عدم صلاته لعدم مشروعیّة صلاة الجنازة یومئذٍ.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 500

عن الأسلمی و غیره: توفّی أبو طالب للنصف من شوال فی السنة العاشرة من حین نُبِّئ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم؛ و توفّیت خدیجة بعده بشهر و خمسة أیّام فاجتمع على رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم علیها و على عمّه حزن شدید حتى سمّی ذلک العام عام الحزن.

طبقات ابن سعد (1/106)، الامتاع للمقریزی (ص 27)، تاریخ ابن کثیر (3/134)، السیرة الحلبیّة (1/373)، السیرة لزینی دحلان هامش الحلبیّة (1/291)، أسنى المطالب (ص 11) «1».

لفت نظر:

عیّن ابن سعد لوفاة أبی طالب یوم النصف من شوّال کما سمعت، و قال أبو الفداء فی تاریخه (1/120) توفّی فی شوّال، و أوعز القسطلانی فی المواهب «2» (1/71) موته فی شوّال إلى القیل، و قال المقریزی فی الإمتاع (ص 27): توفّی أوّل ذی القعدة و قیل: النصف من شوّال، و قال الزرقانی فی شرح المواهب (1/291): مات بعد خروجهم من الشعب فی ثامن عشر رمضان سنة عشر، و فی الاستیعاب: خرجوا من الشعب فی أوّل سنة خمسین و توفّی أبو طالب بعده بستة أشهر فتکون وفاته فی رجب. انتهى. و هذا الاختلاف موجود فی تآلیف الشیعة أیضاً.

 

3- أخرج البیهقی عن ابن عبّاس: أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم عاد من جنازة أبی طالب فقال: «وصلتک رحم، و جزیت خیراً یا عمّ» و فی لفظ الخطیب: عارض النبیّ جنازة أبی طالب فقال: «وصلتک رحم، جزاک اللَّه خیراً یا عمّ».

دلائل النبوّة للبیهقی، تاریخ الخطیب البغدادی (13/196)، تاریخ ابن کثیر

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 501

 (3/125)، تذکرة السبط (ص 6)، نهایة الطلب للشیخ إبراهیم الحنفی کما فی الطرائف (ص 86)، الإصابة (4/116)، شرح شواهد المغنی (ص 136) «1».

 

و قال الیعقوبی فی تاریخه «2» (2/26): لمّا قیل لرسول اللَّه: إنّ أبا طالب قد مات عظم ذلک فی قلبه و اشتدّ له جزعه، ثمّ دخل فمسح جبینه الأیمن أربع مرّات و جبینه الأیسر ثلاث مرّات، ثمّ قال: «یا عمّ ربّیت صغیراً، و کفلت یتیماً، و نصرت کبیراً، فجزاک اللَّه عنّی خیراً، و مشى بین یدی سریره و جعل یعرضه و یقول: وصلتک رحم، و جُزیت خیراً».

 

4- عن إسحاق بن عبد اللَّه بن الحارث قال: قال العبّاس: یا رسول اللَّه أ ترجو لأبی طالب؟ قال: «کلّ الخیر أرجو من ربّی».

أخرجه ابن سعد فی الطبقات «3» (1/106) بسند صحیح رجاله کلّهم ثقات رجال الصحاح و هم: عفّان بن مسلّم، و حمّاد بن سلمة، و ثابت البنائی «4»، و إسحاق ابن عبد اللَّه.

 

و أخرجه ابن عساکر «5» کما فی الخصائص الکبرى «6» (1/87)، و الفقیه الحنفی‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 502

الشیخ إبراهیم الدینوری فی نهایة الطلب کما فی الطرائف «1» (ص 68)، و ذکره ابن أبی الحدید فی شرحه «2» (3/311)، و السیوطی فی التعظیم و المنّة (ص 7) نقلًا عن ابن سعد.

 

5- و عن أنس بن مالک قال: أتى أعرابیّ إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول اللَّه لقد أتیناک و ما لنا بعیر یئط، و لا صبیّ یصطبح «3»، ثمّ أنشد:

أتیناک و العذراءُ یدمى لبانُها             و قد شُغلتْ أمّ الصبیِّ عن الطفلِ‏

و ألقى بکفّیه الصبیُّ استکانةً             من الجوع ضعفاً ما یمرُّ و لا یحلی‏

و لا شی‏ءَ ممّا یأکلُ الناسُ عندنا             سوى الحنظلِ العامی و العِلْهِز الفسلِ «4»

و لیس لنا إلّا إلیک فرارُنا             و أین فرارُ الناس إلّا إلى الرُّسلِ‏

 

 

فقام رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یجرّ رداءه حتى صعد المنبر فحمد اللَّه تعالى و أثنى علیه ثمّ قال: «اللّهمّ اسقنا غیثاً مغیثاً سحّا طبقاً غیر رائث، تنبت به الزرع و تملأ به الضرع، و تحیی به الأرض بعد موتها، و کذلک تخرجون».

فما استتمّ الدعاء حتى التقت السماء بروقها؛ فجاء أهل البطانة یضجّون: یا رسول اللَّه الغرق، فقال: «حوالینا و لا علینا». فانجاب السحاب عن المدینة کالإکلیل، فضحک رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم حتى بدت نواجذه و قال: «للَّه درّ أبی طالب لو کان حیّا لقرّت عیناه، من الذی ینشدنا شعره؟ فقال علیّ بن أبی طالب کرّم اللَّه

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 503

وجهه: یا رسول اللَّه کأنّک أردت قوله:

و أبیضُ یُستسقى الغمام بوجهه             ثمالُ الیتامى عصمةٌ للأراملِ‏

 

 

قال: أجل» فأنشده أبیاتاً من القصیدة و رسول اللَّه یستغفر لأبی طالب على المنبر، ثمّ قام رجل من کنانة و أنشد:

لک الحمدُ و الحمدُ ممّن شکر             سُقینا بوجه النبیِّ المطرْ

دعا اللَّهَ خالقَه دعوةً             و أشخصَ معْها إلیه البصرْ

فلم یک إلّا کإلقاء الردا             و أسرع حتى رأینا الدَّررْ

دفاق العزالیّ جمّ البعاق «5»             أغاثَ به اللَّهُ علیا مضرْ

فکان کما قاله عمُّه             أبو طالب أبیض ذو «6» غررْ

به اللَّه یسقی صیوب الغمام             و هذا العیانُ لذاک الخبرْ

 

 

فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: «إن یک شاعراً یحسن فقد أحسنت».

أعلام النبوّة للماوردی (ص 77)؛ بدائع الصنائع (1/283)، شرح ابن أبی الحدید (3/316)، السیرة الحلبیّة، عمدة القاری (3/435)، شرح شواهد المغنی للسیوطی (ص 136)، سیرة زینی دحلان (1/87)، أسنى المطالب (ص 15)، طلبة الطالب (ص 43) «7».

 

قال البرزنجی کما فی أسنى المطالب:

فقول النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: «للَّه درّ أبی طالب»

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 504

یشهد له بأنّه لو رأى النبیّ و هو یستسقی على المنبر لسرّه ذلک، و لقرّت عیناه، فهذا من النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم شهادة لأبی طالب بعد موته أنّه کان یفرح بکلمات النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و تقرّ عینه بها، و ما ذلک إلّا لسرّ وقر فی قلبه من تصدیقه بنبوّته و علمه بکمالاته. انتهى.

قال الأمینی: و ذکر جمع هذا الحدیث فی استسقاء النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم و حذف منه کلمة:

 «للَّه درّ أبی طالب». و أنت أعرف منّی بالغایة المتوخّاة فی هذا التحریف، و لا یفوتنا عرفانها.

 

6- قال ابن أبی الحدید فی شرحه «1» (3/316): ورد فی السیر و المغازی أنّ عتبة ابن ربیعة أو شیبة لمّا قطع رجل أبی عبیدة بن الحارث بن المطّلب یوم بدر أشبل «2» علیه علیّ و حمزة فاستنقذاه منه و خبطا عتبة بسیفهما حتى قتلاه، و احتملا صاحبهما من المعرکة إلى العریش فألقیاه بین یدی رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم و إنّ مخّ ساقه لیسیل، فقال: یا رسول اللَّه لو کان أبو طالب حیّا لعلم أنّه قد صدق فی قوله:

کذبتم و بیتِ اللَّهِ نُخلی محمداً             و لمّا نطاعن دونه و نناضلِ‏

و ننصره حتى نصرّع حوله             و نذهل عن أبنائنا و الحلائلِ‏

 

فقالوا: إنّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم استغفر له و لأبی طالب یومئذٍ.

 

7- عن رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال لعقیل بن أبی طالب: «یا أبا یزید إنّی أحبّک حبّین حبّا لقرابتک منّی، و حبّا لما کنت أعلم من حبّ عمّی أبی طالب إیّاک».

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 505

أخرجه «1» أبو عمر فی الاستیعاب (2/509)، و البغوی، و الطبرانی کما فی ذخائر العقبى (ص 222)، و تاریخ الخمیس (1/163)؛ و عماد الدین یحیى العامری فی بهجة المحافل (1/327)، و ذکره ابن أبی الحدید فی شرحه (3/312) و قال: قالوا: اشتهر و استفاض هذا الحدیث، و الهیثمی فی مجمع الزوائد (9/273)

 

و قال: رجاله ثقات.

هذا شاهد صدق على أنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم کان یعتقد إیمان عمّه، و إلّا فما قیمة حبّ کافر لأیّ أحد حتى یکون سبباً لحبّه صلى الله علیه و آله و سلم أولاده؟

و قول رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم هذا لعقیل کان بعد إسلامه کما نصّ علیه الإمام العامری فی بهجة المحافل و قال: و فیها إسلام عقیل بن أبی طالب الهاشمی، و لمّا أسلم قال له النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: یا أبا یزید. إلى آخره.

و قال جمال الدین الأشخر الیمنی فی شرح البهجة عند شرح الحدیث: و من شأن المحبّ محبّة حبیب الحبیب.

ألا تعجب من حبّ رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم أبا طالب إن لم یک معتنقاً لدینه- العیاذ باللَّه- و من إعرابه عنه بعد وفاته. و من حبّه عقیلًا لحب أبیه إیّاه؟

 

8- أخرج أبو نعیم «2» و غیره عن ابن عبّاس و غیره قالوا: کان أبو طالب یحبّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم حبّا شدیداً لا یحبّ أولاده مثله، و یقدمه على أولاده؛ و لذا کان لا ینام إلّا إلى جنبه، و یخرجه معه حین یخرج.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 506

و لمّا مات أبو طالب نالت قریش منه من الأذى ما لم تکن تطمع فیه فی حیاة أبی طالب، حتى اعترضه سفیه من سفهاء قریش فنثر على رأسه تراباً، فدخل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم بیته و التراب على رأسه؛ فقامت إلیه إحدى بناته تغسل عنه التراب و تبکی و رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول لها: «یا بنیّة لا تبکی فإنّ اللَّه مانع أباک، ما نالت منّی قریش شیئاً أکرهه حتى مات أبو طالب» «1».

و فی لفظ: «ما زالت قریش کاعّین- أی جبناء- حتى مات أبو طالب».

و فی لفظ: «ما زالت قریش کاعّة حتى مات أبو طالب».

تاریخ الطبری (2/229)، تاریخ ابن عساکر (1/284)، مستدرک الحاکم (2/622)، تاریخ ابن کثیر (3/122، 134)، الصفوة لابن الجوزی (1/21)، الفائق للزمخشری (2/213)، تاریخ الخمیس (1/253)، السیرة الحلبیّة (1/375)، فتح الباری (7/153، 154)، شرح شواهد المغنی (ص 136) نقلًا عن البیهقی، أسنى المطالب (ص 11، 21)، طلبة الطالب (ص 4، 54).

 

9- عن عبد اللَّه قال: لمّا نظر رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یوم بدر إلى القتلى و هم مصرّعون قال لأبی بکر: «لو أنّ أبا طالب حیّ لعلم أنّ أسیافنا قد أخذت بالأماثل» یعنی قول أبی طالب:

کذبتم و بیت اللَّه إن جدَّ ما أرى             لتلتبسنْ أسیافُنا بالأماثلِ.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏7، ص: 507

الأغانی «1» (17/28)، طلبة الطالب (ص 38) نقلًا عن دلائل الإعجاز «2».