اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

شرح حال ابن ابی شافین بحرانی

متن فارسی

شیخ داود پسر محمّد پسر أبو طالب، مشهور به «ابن أبى شافین» جد حفصى بحرانى از نیکان سده دهم، و از شخصیتهاى آراسته به مفاخر روزگار است، اشعارش در کتب ادبى و محافل عربى همه جا پراکنده و در محافل شعرى زبانزد است.

هرگاه از علم سخن بگویند، این شخص سرآمد آن است، و چون از شعر یادى کنند، کلام او زبانزد و نمط اعلى است.

سید على خان در «السلافة» ص 529 از او چنین یاد می‌کند: «دریاى مواجى است که آتش خوشگوار و دور از تلخى و آلودگى است ماهى پرتو افشان و شیرى غران است، مرتبه فضیلت او بس بلند و نام ارجمندش از خورشید تابان نیز بلندتر و نمایانتر است. در جهان علم دانشمندى بی‌بدیل است، و در دنیاى شعر و ادب، تیغ کلامش را روزگار نمی‌تواند کند گرداند. هر جاى رود، سخنش بر دل می‌نشیند، و بوى خوش کلامش مشام جان خوش می‌دارد، در میان همروزگاران و هم میهنانش کسى در توانایى و دانش، به مقام او نمی‌رسد، شعر او از لطافت نسیمى که بر جامه نازک بگذرد لطیفتر و از مکیدن دندانهاى شفاف و آبدار خوشگوارتر است، زیبایى کلامش همه این زیبائیها را در بر می‌گیرد و تحت الشعاع قرار می‌دهد.

از جمله اشعارش این ابیات است:
– بخدا سوگند که من همواره به شوق عشق سخن می‌گویم و شور خود را بیان می‌دارم.
– هر آن لحظه‌اى که می‌گذرد، اى دوست من، در هوى و عشق به سر می‌برم.
– هنگامى که به آهنگ عشق گوش دهم، دل در برم می‌رقصد، به طرب می‌آیم.
– پیمانه عشق را به دل تقدیم می‌دارم و او سر می‌کند.
– هر که هوى دل و آرزوى خاطر را از من بگیرد، نابودم می‌کند.
– به محبوب خود گفتم: تا بکى این عشق، دل مرا ویران خواهد کرد.
– تا کى مرا در میدان عشق و جوانى فراموش کرده، و مرا خواهى فریفت.
– گفت: من چه گناهى دارم؟ این تویى که هرگاه رخسار مرا ببینى شعله‌ور می‌شوى و می‌سوزى.
– هواى دل تو، همواره ترا در هر مذهبى، در آن آتش خواهد انداخت.

سپس از او لامیه‌اى نقل می‌کند و یک شعر دالیه‌اى نیز که بر 42 بیت بالغ است می‌آورد به مطلع:
– بر ملامتگر عشق بگو که هرگاه اندکى از دوستى و محبت برخوردار شوند، از آن رهایى نمی‌یابند.
– عشاق، در هر عضوى از بدن، آتشى بر افروخته‌اند که همواره شعله می‌کشند.
– پس تو اى کسى که ملامت می‌کنى سرگشته کوى عشق را، تبریک بگو چرا که فرمان عشق حاکم است.
و هر کس از او سرپیچى کند او حکم می‌راند.

و «محبى» در «خلاصة الاثر» 2: 88 از او چنین یاد می‌کند:
استاد سید ابى محمّد حسین پسر حسن پسر احمد پسر سلیمان حسینى غریفى بحرانى از دانشمندان و ادبیان بزرگ بشمار می‌آید. هنگامى که شاگردش سید علامه غریفى بحرانى بسال 1001 وفات یافت، خبر مرگ او که به استادش شیخ داود بن ابى شافیر بحرانى رسید، شیخ استرجاع نمود و بالبداهه این شعر را خواند:
اى همام، کاخ بزرگوارى فرو ریخت. اینک بر فراز شاخساران، نغمه خود را بسراى.

شیخ سلیمان ماحوزى نیز، در رساله‌اى که راجع به علماى بحرین نوشته است، او را ستوده و گفته است:
او در تمام هنرها یگانه روزگار خود بود، شعرش در غایت استادى سروده شد، و او یک جدلى استاد در علم مناظره، و آداب بحث بود. هیچ کس با او مناظره نکرده، مگر آنکه از پاى درآمده است الخ.

و صاحب «انوار البدرین» نوشته است: این بزرگوار از علماى بزرگ و حکماى عالیقدر بود.

و علامه مجلسى در ص 129 «اجازات البحار» از او یاد کرده و آنچه را در «سلافة العصر» نقل شده، ذکر نموده است و نیز سخنان ستایش آمیزى در حق او، در «انوار البدرین» و «وفیات الاعلام» شیخ رازى «1» و «الطلیعه» مرحوم سماوى و «تتمیم امل الامل» نوشته سید بن ابى شبانه بحرانى نقل شده است.

شاعر، «ابن ابى شامین» رساله‌هایى دارد. از آن جمله است: رساله‌اى در علم منطق، و شرحى بر «الفصول النصیریه» در توحید. اشعارش در مجموعه‌هاى ادبى ذکر شده است، چنانکه شیخ طریحى در ص 127: ج 1 «المنتخب» قصیده‌اى در رثاى امام سبط علیه السّلام از او نقل کرده است که بر 27 بیت بالغ می‌شود و آغازش این است:
– بیائید تا بر آل عبا گریه سر دهیم، و بر امام سبط، فرزند بهترین انبیاء نوحه کنیم.
– بیائید بر سوک شهیدى گریه کنیم که فرشتگان خدا در آسمان بر او نوحهسر داده‌اند.

علامه سید احمد عطار در جلد دوم مجموعه (الرائق) از این شاعر رثاى دیگرى بر امام حسین علیه السّلام آورده است بدینسان:
– اى کسى که بر کوهها و بلندیهاى «غاضریات» «1» ایستاده‌اى مرا رها کن تا اشک خونین بفشانم.
– از دیدگانى که بر شمشیر اندوه، خواب و آرام را از من ربوده، بر کسى که با نیزه‌هاى برنده به قتل رسیده، اشک بریزم.
– اشک خون بریزم بر آن بزرگوارانى که در بیابانى بر آنها حمله شده، و بر پیشوایانى که با تیغهاى مشرفى، بدنهاشان تکه تکه شده است این قصیده که به 62 بیت بالغ می‌شود، با این بیت پایان می‌یابد:
– ابن ابى شافین هیچ اجر و پاداشى بجز راه نجات و آرمیدن در بهشت نمی‌خواهد.

و سید- قدس سره- در «الرائق» در مرثیه امام شهید صلوات اللّه علیه، این ابیات را نیز از او ذکر کرده است:
– مصائب روز عاشورا، ناگوارترین مصیبتهاى است که از فرود آمدن تیغهاى تیز سخت‏تر است.
– از سنگینى این مصیبتها و حسرت و اندوه، صخره‌هاى سخت آب می‌شوند و کوههاى بلند فرو می‌ریزند.
– با روى آوردن این مصائب، دین حنیف اسلام جامه‌هاى بس سیاه بر تن کرده است.

در پایان این قصیده 50 بیتى گفته است:
– و دونکمُ غرّاءَ کالبدر فی الدجى             من ابن أبی شافین ذاتَ غرائبِ
این قصیده غراء که همچون ماه در میان تاریکى می‌درخشد، و معانى شگفتى را در بر گرفته، از ابن ابى شافین تقدیم شما باد.

و شیخ لطف اللّه پسر على پسر لطف اللّه جد حفصى بحرانى در مجموعه اشعار «1» خود، از او قصیده‌اى در رثاء امام سبط علیه السّلام آورده که به 71 بیت می‌رسد، آغازش این است:
– بر این ویرانه‌هاى خلوت که می‌گذرید، درنگ کنید و بشنوید که چگونه بر از دست دادن ماههاى تابناک نوحه سرایى می‌کنند.
– این ماههاى عالمتاب، همان سیماى درخشان خاندان مصطفى صلّى اللّه علیه و آله است که در پس ابرهاى ظلمت پوشیده مانده‌اند.
– در هر بخشى از این ویرانه‌ها، ماهى مسکن گزیده و ابرهاى ماتم چهره تابانش را در حجاب کشیده است.

و در همان مجموعه، اشعارى بالغ بر 42 بیت در رثاى امام سبط علیه السّلام دارد که مطلع آن اینست:
– دامن حسرت و تأسف را بگستر، و آرزوى درد ناله سربده، همانگونه که کبوتران بر فقدان کبوتران زارى می‌کنند، نوحه سرایى کن.
– بر رخسار زرین خود، گوهرهاى اشک و یاقوت خونین سرشک را ببار، و جارى کن.
– بر این اندوههاى تأسف بار نوحه سرانى کن، چرا که بر سرگشته محزون، نوحه سرودن عار نیست.
– دریغ و دردا بر آن وجودى که از غصه عطشان مرد، و با شمشیر بر آن مکارى که بخون آلوده بود، کشته شد.
– مرکب او که حرکت می‌کرد، همچون فلک بود، و رخسارش همچون ماه در افق نور افشانى می‌کرد.

و نیز قصیده دیگرى دارد که در آن، پیامبر بزرگوار و وصى پاکش و خاندان اطهار- صلوات اللّه علیهم- را مدح گفته است. آغاز قصیده این است:
– در لباس حریر آشکار شد، و سراسر هستى را عطر مشک و عنبر فرا گرفت.
– ما گفتیم که آیا پیشانى تابناک تو نور فجر است که همه جا پرتو افشانده، یا پرتو ماه درخشان است؟
– این قد است که اینچنین خم شده، یا شاخه درخت بانه است، و یا که شاخ خیزران است؟
– بر فراز این قد کشیده، ماهى تمام با فروغ خیره کننده‌اى می‌درخشد، تو گویى که دیباى گسترده‌اى جلوه می‌کند.
– هان اى یوسف زیباى من، دل من از آتش ذوق شعله می‌کشد

– اى که عشاق را در کمند فتنه خود گرفته‌اى، تا کى به ستم تو گرفتار باشم؟
من در میان مردم یاورى ندارم.

و در ضمن این ابیات می‌گوید:
– هرگاه اندکى از مهر مرا ضایع بگذارى، مرا محبت پیامبر، احمد، آن بهترین هدایتگر مردم بس است.
– اوست که بر همه خلایق مبعوث گشته، و شفاعت کننده هدایت کننده و بشارت بخش همه مردم است.
– و آیا این آتشى که در جان من سر می‌کشد، فرو نشستنى است؟ من که شیفته پیامبرى هستم که بهترین آفریدگان است.
– این مهر مرتضى، آن پاک بزرگوار و خاندان اوست، که در دل من پاینده خواهد ماند.
– بواسطه اوست که داود، در روز قیامت، از زبانه آتش سوزنده رهایى می‌یابد.
– و هر بنده‌اى هم که مهر پیامبر بشیر و خاندانش را در دل داشته باشد، از آن آتش نجات خواهد یافت.

در ضبط کنیه شاعر مورد ترجمه ما اختلاف هست، در «سلوة الغریب» سید على خان مدنى، کنیه او «ابن ابى شافیز» آمده، و سید الاعیان هم بهمین لفظ نقل کرده است و در سلافة العصر نیز، سید مدنى «ابن ابى شافیر» آورده (با راء مهملة و با نون) و در «خلاصة الاثر» محبى، ابن ابى شاقین (با قاف و نون) ضبط شده و در «بحار» ابن شافیر (با راء مهملة) نقل شده، و اما کنیه او را در همه اشعار بدون هیچ اختلافى، «ابن ابى شافین» می‌یابیم.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 309

متن عربی

الشاعر

الشیخ داود بن محمد بن أبی طالب الشهیر بابن أبی شافین الجدحفصی البحرانی، من حسنات القرن العاشر، و من مآثر ذلک العصر المحلّى بالمفاخر، شعره مبثوثٌ فی مدوّنات الأدب، و الموسوعات العربیّة، و مجامیع الشعر، إن ذُکر العلم فهو أبو عذره أو حدّث عن القریض فهو ابن بجدته، ذکره السیّد علی خان فی السلافة «1» (ص 529) و أطراه بقوله: البحر العجّاج إلّا أنّه العذب لا الأُجاج، و البدر الوهّاج إلّا أنّه الأسد المهاج، رتبته فی الاباءة شهیرة، و رفعته أسمى من شمس الظهیرة، و لم یکن فی مصره و عصره من یدانیه فی مدِّه و قصره، و هو فی العلم فاضلٌ لا یسامى، و فی الأدب فاصلٌ لم یکلّ الدهر له حساما، إن شهر طبق، و إن نشر عبق، و شعره أبهى من شفِّ البرود، و أشهى من رشف الثغر البرود، و موشّحاته الوشاح المفصّل، بل التی فرّع حسنها و أصّل، و من شعره قوله:

أنا و اللَّهِ المعانی             بالهوى شوقیَ أعربْ‏

کلُّ آنٍ مرّ حالی             فی الهوى یا صاحِ أغربْ‏

کلما غنّى الهوى لی             أرقصَ القلبَ و أطربْ‏

و غداً یسقیه کاسا             تِ صباباتٍ فیشربْ‏

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 309

فالذی یطمعُ فی سل             بِ هوى قلبیَ أشعبْ‏

قلت للمحبوب حتّا             م الهوى للقلبِ ینهبْ‏

و بمیدانِ الصِّبا و ال             لهو ساهٍ أنت تلعبْ‏

قال ما ذنبی إذا شا             هدت نارَ الخدِّ تلهبْ‏

فهوى قلبُک فیها             ذاهباً فی کلِّ مذهبْ‏

قلت هب أنّ الهوى ه             بَّ فألقاه بهبْ هبْ‏

أ فلا تُنقذ من یه             واک مِن نارٍ تلهّبْ‏

 

ثم ذکر له لامیّة و موشّحة دالیّة تناهز (42) بیتاً مطلعها:

قل لأهلِ العذل لو وجدوا             من رسیسِ الحبّ ما نجدُ

أوقدوا فی کلِّ جارحةٍ             زفرةً فی القلب تتّقدُ

فاسعد الهائم أیّها اللائم             فالهوى حاکم إن عصى أحدُ

 

و ذکره المحبّی فی خلاصة الأثر (2/88) و قال: من العلماء الأجلّاء الأدباء، أستاذ السیّد أبی محمد الحسین بن الحسن بن أحمد بن سلیمان الحسینی الغریفیّ البحرانیّ، و لمّا توفّی تلمیذه السیّد العلّامة الغریفی فی سنة (1001) و بلغ نعیه إلى شیخه الشیخ داود بن أبی شافین البحرانیّ استرجع الشیخ و أنشد بدیهة:

هلک القصر «1» یا حمام فغنّی             طرباً منک فی أعالی الغصونِ «2»

 

و أثنى علیه الشیخ سلیمان الماحوزی فی رسالته فی علماء البحرین بقوله: واحد عصره فی الفنون کلّها، و شعره فی غایة الجزالة، و کان جدلیّا حاذقاً فی علم المناظرة و آداب البحث، ما ناظر أحداً إلّا و أفحمه. إلى آخره.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 310

و قال الشیخ صاحب أنوار البدرین «1»: کان هذا الشیخ من أکابر العلماء و أساطین الحکماء.

و ذکره العلّامة المجلسی فی إجازات البحار «2» (ص 129) و أطراه بما مرّ عن سلافة العصر، و جمل الثناء علیه منضّدةٌ فی أنوار البدرین «3» و وفیات الأعلام لشیخنا الرازی، و الطلیعة للمرحوم السماوی، و تتمیم أمل الآمل للسید ابن أبی شبانة البحرانی.

لشاعرنا- ابن أبی شافین- رسائل منها: رسالة فی علم المنطق، و شرح على الفصول النصیریّة فی التوحید، و شعره مبثوثٌ فی مجامیع الأدب، ذکر له شیخنا الطریحی فی المنتخب «4» (1/127) قصیدةً یرثی بها الإمام السبط علیه السلام تناهز (37) بیتاً مستهلّها:

هلمّوا نبکِ أصحاب العباءِ             و نرثی سبطَ خیرِ الأنبیاءِ

هلمّوا نبکِ مقتولًا بکتْهُ             ملائکةُ الإلهِ من السماءِ

 

و ذکر له العلّامة السید أحمد العطّار فی الجزء الثانی من موسوعة الرائق قوله فی رثاء الإمام السبط سلام اللَّه علیه:

یا واقفاً بطفوفِ الغاضریّاتِ             دعنی أسحُّ الدموعَ العندمیّاتِ «5»

من أعینٍ بسیوفِ الحزنِ قاتلةٍ             طیبَ الکرى لقتیلِ السمهریّاتِ‏

و سادةٍ جاوزوا بیدَ الفلاةِ بها             و قادةٍ قُدِّدوا بالمشرفیّاتِ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 311

القصیدة تناهز (62) بیتاً یقول فی آخرها:

لا یبتغی ابنُ أبی شافین من عوضٍ             إلّا نجاةً و إسکاناً بجنّاتِ‏

 

و ذکر السید قدس سره فی الرائق أیضاً له قوله فی رثاء الإمام الشهید صلوات اللَّه علیه:

مصائبُ یومِ الطفِّ أدهى المصائبِ             و أعظمُ من ضربِ السیوفِ القواضبِ‏

تذوبُ لها صمُّ الجلامیدِ حسرةً             و تنهدُّ منها شامخاتُ الشناخبِ‏

بها لبس الدینُ الحنیفُ ملابساً             غرابیبَ سوداً مثلَ لونِ الغیاهبِ‏

 

القصیدة (50) بیتاً و فی آخرها قوله:

و دونکمُ غرّاءَ کالبدر فی الدجى             من ابن أبی شافین ذاتَ غرائبِ‏

 

و ذکر الشیخ لطف اللَّه بن علی بن لطف اللَّه الجدحفصی البحرانی فی مجموعته «1» الشعریّة له قصیدة تبلغ (71) بیتاً فی رثاء الإمام السبط الطاهر علیه السلام أوّلها:

قفا بالرسومِ الخالیاتِ الدواثرِ             تنوحُ على فقدِ البدورِ الزواهرِ

بدورٌ لآل المصطفى قد تجلّلتْ             بعارضِ جونٍ فاختفتْ بدیاجرِ

ففی کلِّ قطرٍ منهمُ قمرٌ ثوى             و جُلِّل من غیمِ الغمومِ بساترِ

 و فی تلک المجموعة له فی رثاء الإمام السبط علیه السلام تناهز (42) بیتاً مطلعها:

قف بالطفوف بتذکارٍ و تزفارِ             و ذُب من الحزن ذوبَ التِّبر فی النارِ

و اسحب ذیولَ الأسى فیها و نُح أسفاً             نوحَ القُماری على فقدانِ أقمارِ

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 312

و انثر على ذهبِ الخدَّینِ من دُرَر             الدَّمع الهتون و یاقوت الدم الجاری‏

و نح هناک بلیعاتِ الأسى جزعاً             فما على الوالهِ المحزون من عارِ

و عزِّ نفسَکَ عن أثوابِ سلوتِها             على القتیلِ الذبیحِ المفردِ العاری‏

لهفی و قد ماتَ عطشاناً بغصّتِهِ             یُسقى النجیعَ ببتّارٍ و خطّارِ

کأنّما مُهره فی جریِهِ فلکٌ             و وجهُه قمرٌ فی أُفقه ساری‏

 

و له قصیدةٌ یمدح بها النبیّ الأعظم و وصیّه الطاهر و آلهما صلوات اللَّه علیهم أوّلها:

بدا یختالُ فی ثوبِ الحریرِ             فعمَّ الکون من نشرِ العبیرِ

فقلنا نورُ فجرٍ مستطیرِ             جبینُک أم سنا القمرِ المنیرِ

 

***

و قدٌّ مائلٌ أم غصنُ بانِ             تثنّى أم قضیبٌ خیزرانی‏

علیه بدر تمّ شعشعانی             بنورٍ فی الدیاجی مستطیرِ

 

***

ألا یا یوسفیَّ الحسنِ کم کمْ             فؤادی من لهیب الشوق یضرمْ‏

و کم یا فتنةَ العشّاقِ أُظلمْ             و ما لی فی البرایا من نصیرِ

 

یقول فیها:

فإن ضیّعت شیئاً من ودادی             فحسبی حبُّ أحمد خیرِ هادی‏

و مبعوث إلى کلِّ العبادِ             شفیعِ الخلق و الهادی البشیرِ

 

***

و هل أُصلى لظى نارٍ توقّدْ             و عندی حبُّ خیرِ الخلقِ أحمدْ

و حبُّ المرتضى الطهرِ المسدَّدْ             و حبُّ الآلِ باقٍ فی ضمیری‏

***

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏11، ص: 313

به داود یُجزى فی المعادِ             نجاةً من لظى ذاتِ اتّقادِ

و ینجو کلُّ عبدٍ ذی ودادِ             بحبِّ الآل و الهادی البشیرِ

 

ابن أبی شافین

قد وقع الخلاف فی ضبط کنیة شاعرنا هذه، ففی سلوة الغریب للسیّد علی خان المدنی: ابن أبی شافیز. و کذلک ضبطها سیّد الأعیان «1». و فی سلافة العصر «2» للسید المدنی أیضاً: ابن أبی شافیر. بالراء المهملة تارة و بالنون أخرى. و فی خلاصة الأثر «3» للمحبّی: ابن أبی شاقین. بالقاف و النون. و فی البحار «4»: ابن أبی شافیر. مهملة الآخر. و الذی نجده فی شعره بلا خلاف فیه: ابن أبی شافین، بالفاء و النون.