اولین دایرةالمعارف دیجیتال از کتاب شریف «الغدیر» علامه امینی(ره)
۶ مرداد ۱۴۰۳

شرح حال ابو المحاسن یوسف بن اسماعیل

متن فارسی

او ابو المحاسن یوسف بن اسماعیل بن على بن احمد بن حسین بن ابراهیم، معروف به «شواء» و ملقب به شهاب الدین کوفى حلبى» است که در آن تولد یافته و در آن رشد کرده و در آن وفات نموده است.
او از نوابغ شعر و ادب است که از هر سو فضائل به او رو کرده و در نتیجه داراى رأى محکم، خواسته‌هاى نیک، انگیزه شریف، شعر عالى، ادبیات فوق العاده، قافیه‌هاى طلائى و عروض متقن است.
بنابراین کسى که طرز تفکر و کارش چنین است چه کسى می‌تواند از لحاظ فضائل به مقام والاى او برسد؟

همکارش ابن خلکان در تاریخش جلد 2 صفحه 597 شرح حالش را نوشته و در «شذرات الذهب» جلد 5 صفحه 178 و تاریخ حلب جلد 4 صفحه 397 و «تتمیم امل الآمل» تألیف «سید ابن شبانه» و «نسمة السحر فیمن تشیع و شعر» و «الکنى و الالقاب» جلد 1 صفحه 146 و «الطلیعة فى شعراء الشیعه» نیز به نیکى از او یاد شده است.

و ما آنچه را که در تاریخ ابن خلکان درباره‌اش آمده به طور اختصار در اینجا می‌آوریم:
«او مرد ادیب، فاضل، متخصص در علم عروض و قافیه و شاعر بوده که معانى بسیار بلندى را در ضمن دو بیت و سه بیت بیان می‌کرد، وى داراى دیوان بزرگى است که در حدود چهار جلد می‌شود و طرز لباس پوشیدنش همانند مردم قدیم حلب بوده است.
او معمولا در جلسه شیخ «تاج الدین ابو القاسم احمد بن هبة اللّه بن سعد بن سعید بن مقلد معروف به ابن الجبرانى نحوى لغوى» حاضر می‌شد و بیشتر ادبیات را از او فرا گرفته و از همنشینیش بهره‌ها گرفته است.
میان من (ابن خلکان) و او (شواء) دوستى شدید و الفت زیادى بوده و در مجالس، دور هم می‌نشستیم و در مسائل ادبى با هم بحث و گفتگو می‌کردیم. او بسیارى از اشعارش را برایم می‌خواند و از اواخر سال 633 ه تا هنگام وفاتش همواره با هم مصاحبت و همنشینى داشتیم و پیش از آن او را در محضر «ابن جبرانى» یاد شده در مقام پیشوائیش در مسجد جامع حلب می‌دیدم چنانکه در مسجد جامع دمشق نیز رفت و آمد می‌کرد.
او در گفتگو و محاوره بسیار عالى و در انتقاد و ایراد کردن متین و شمرده بود.

او از کسانى بوده که در شیعه‌گرى غلو می‌کرده و بیشتر مردم حلب او را به نام «محاسن الشواء» می‌شناختند، اما حقیقت همانست که در اینجا آوردم یعنى:
اسم او یوسف و کنیه‌اش «ابو المحاسن» بوده است.
همدم ما «کمال بن شعار موصلى» که همنشین «الشواء» بوده و بسیارى از اشعارش را از او گرفته و آگاه‌ترین فرد به حالش بوده، شرح حالش را در کتاب «عبود الجمان» نوشته است، در آن کتاب دیدم نوشته بود: تولد او تقریبا در سال 562 ه بوده و در روز جمعه نوزده محرم سال 635 ه در حلب فوت کرده و در مقبره «باب انطاکیه» غربى شهر دفن گردید و من به خاطر عذرى که در آن وقت برایم پیش آمده بود، نتوانستم در نماز بر جنازه او حاضر شوم، خدایش رحمت کند و چه همنشین و رفیق خوبى بود؟!

و اما استادش «ابن جبرانى» یاد شده از قبیله طى و بحترى و از ده «جبرین» از اطراف «عزاز» بود.

او در علم ادب مخصوصا «علم اللغه» تخصص داشت و در مسجد جامع حلب در ناحیه شرقى مشرف بر صحن جامع داراى ریاست بود.

او در روز چهارشنبه 22 شوال سال 561 ه متولد شد و در روز دوشنبه هفتم رجبسال 628 ه در حلب فوت کرد و در پائین کوه «جوشن» دفن گردید، خدایش رحمت کند».

امینى می‌گوید:
در معجم البلدان جلد 3 صفحه 172 بنقل از عبد اللّه بن محمد بن سعید بن سنان خفاجى در دیوانش آنجا که ابیات جوشن را نقل می‌کند آمده است که:
جوشن کوهى است در غربى حلب که از آنجا مس قرمز حمل می‌شد و معدنش همانجا بود، گفته شده از آن وقتى که اسراء خاندان ابى عبد اللّه الحسین علیه السلام و همسرانش از آنجا عبور کردند آن معدن از بین رفته است و علت آن این بود: یکى از همسران حسین علیه السلام که حامله بود و در آنجا سقط کرد و از کارگران معدن درخواست آب و نان کرد، آنان به او بد گفتند و چیزى به او ندادند، او بر آنها نفرین کرد و از آن زمان هر کس در آنجا کار می‌کند سود نمی‌برد.

و در کنار آن کوه قبرى است معروف به «مشهد السقط» و بنام «مشهد الدکه» نیز خوانده می‌شود. و منظور از آن «محسن بن حسین علیه السلام» است.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 640

متن عربی

الشاعر

أبو المحاسن یوسف بن إسماعیل بن علیّ بن أحمد بن الحسین بن إبراهیم، المعروف بالشوّاء، الملقّب بشهاب الدین الکوفی الحلبی مولداً و منشأً و وفاةً.

هو من بواقع الشعر و الأدب، و لقد أتته الفضیلة من هنا و هناک، فرأیٌ مسدّد،

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 640

و هوىً محبوب، و نزعة شریفة، و قریض رائق، و أدب فائق، و قوافٍ ذهبیّة، و عروض متقن، فأیّ أخی فضل یتسنّم ذروة مجده؟ و تلک نزعته و هذه صنعته. ترجمه زمیله ابن خلّکان فی تاریخه «1» (2/597)، و له ذکره الجمیل فی شذرات الذهب «2» (5/178)، و تاریخ حلب «3» (4/397)، و تتمیم أمل الآمل للسیّد ابن شبانة، و نسمة السحر فیمن تشیّع و شعر «4»، و الکنى و الألقاب «5» (1/146)، و الطلیعة فی شعراء الشیعة، و نحن نذکر ما فی تاریخ ابن خلکان «6» ملخّصاً قال: کان أدیباً فاضلًا، متقناً لعلم العروض و القوافی، شاعراً یقع له فی النظم معان بدیعة فی البیتین و الثلاثة، و له دیوان شعر کبیر یدخل فی أربع مجلّدات، و کان زیّه زیّ الحلبیّین الأوائل فی اللباس و العمامة المشقوقة، و کان کثیر الملازمة لحلقة الشیخ تاج الدین أبی القاسم أحمد بن هبة اللَّه بن سعد بن سعید بن المقلّد، المعروف بابن الجبرانی النحوی اللغوی، و أکثر ما أخذ الأدب منه و بصحبته انتفع؛ کان بینی و بین الشهاب الشوّاء مودّة أکیدة و مؤانسة کثیرة، و لنا اجتماعات فی مجالس نتذاکر فیها الأدب، و أنشدنی کثیراً من شعره، و ما زال صاحبی منذ أواخر سنة ثلاث و ثلاثین و ستمائة إلى حین وفاته، و قبل ذلک کنت أراه قاعداً عند ابن الجبرانی المذکور فی موضع تصدّره فی جامع حلب، و کان یکثر التمشّی فی الجامع أیضاً على جری عادتهم فی ذلک کما یعملون فی جامع دمشق، و کان حسن المحاورة، ملیح الإیراد مع السکون و التأنّی، و أوّل شی‏ءٍ أنشدنی من شعره قوله:

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 641

هاتیک یا صاح رُبا لعلعِ             ناشدتکَ اللَّه فعرِّج معی‏

و انزلْ بنا بین بیوت النقا             فقد غدتْ آهلَةَ المربعِ‏

حتى نطیلَ الیومَ وقفاً على ال             ساکن أو عطفاً على الموضعِ‏

 

و کان کثیراً ما یستعمل العربیّة فی شعره، فمن ذلک قوله:

و کنّا خمس عشرة فی التآمٍ             على رغم الحسود بغیر آفه‏

فقد أصبحتُ تنویناً و أضحى             حبیبی لا تفارقه الإضافه‏

 

و له فی غلام أرسل أحد صدغیه و عقد الآخر:

أرسلَ صدغاً و لوى قاتلی             صدغاً فأعیا بهما واصفه‏

فخلتُ ذا فی خدِّه حیّةً             تسعى و هذا عقرباً واقفه‏

ذا ألفٌ لیست لوصلٍ و ذا             واوٌ و لکن لیست العاطفه‏

 

و له فی شخص لا یکتم السرَّ:

لی صدیقٌ غدا و إن کان لا ین             طق إلّا بغیبةٍ أو محالِ‏

أشبه الناس بالصدى إن تحدِّث             ه حدیثاً أعاده فی الحالِ «1»

 

و له قوله:

قالوا حبیبک قد تضوّع نشرُهُ             حتى غدا منه الفضاءُ معطَّرا

فأجبتهمْ و الخال یعلو خدّه             أو ما ترون النار تحرقُ عنبرا

 

و له قوله:

هواک یا من له اختیالُ             مالی على مثله احتیالُ‏

قسمة أفعاله لحینی             ثلاثةٌ ما لها انتقالُ‏

 

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 642

وعدک مستقبلٌ و صبری             ماضٍ و شوقی إلیک حالُ‏

 

و له أیضاً:

إن کان قد حجبوه عنّی غیرةً             منهم علیه فقد قنعتُ بذکرهِ‏

کالمسکِ ضاعَ لنا و ضاعَ مکانُه             عنّا فأغنى نشره عن نشرهِ‏

 

و له أیضاً فی غلام قد ختن:

هنّأتُ من أهواه عند ختانه             فرحاً و قلبی قد عراه وجومُ‏

یفدیک من ألمٍ ألمَّ بک امرؤٌ             یخشى علیک إذا ثناک نسیمُ‏

أ معذّبی کیف استطعت على الأذى             جَلَداً و أجزعُ ما یکون الریمُ‏

لو لم تکن هذی الطهارة سنّةً             قد سنّها من قبلُ إبراهیمُ‏

لفتکت جهدی بالمزیِّن إذ غدا             فی کفِّه موسى و أنت کلیمُ‏

 

و معظم شعره على هذا الأُسلوب، و کان من المغالین فی التشیّع، و أکثر أهل حلب ما کانوا یعرفونه إلّا بمحاسن الشوّاء، و الصواب فیه هو الذی ذکرته هاهنا و أنَّ اسمه یوسف و کنیته أبو المحاسن، و رأیت ترجمته فی کتاب عقود الجمان الذی وضعه صاحبنا الکمال بن الشعار الموصلی، و کان صاحبه و أخذ عنه کثیراً من شعره، و هو من أخبر الناس بحاله، کان مولده تقریباً فی سنة اثنتین و ستّین و خمسمائة، فإنّه کان لا یتحقّق مولده، و توفّی یوم الجمعة تاسع عشر المحرّم سنة خمس و ثلاثین و ستمائة بحلب، و دفن ظاهرها بمقبرة باب أنطاکیة غربیّ البلد، و لم أحضر الصلاة علیه لعذر عرض لی فی ذلک الوقت- رحمه اللَّه تعالى- فلقد کان نعم الصاحب.

و أمّا شیخه ابن الجبرانی المذکور فهو طائیّ بحتریّ من قریة جبرین «1» من

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏5، ص: 643

أعمال عُزاز، و کان متضلّعاً من علم الأدب خصوصاً اللغة فإنّها کانت غالبة علیه، و کان متبحِّراً فیها، و کان له تصدّر فی جامع حلب فی المقصورة الشرقیّة المشرفة على صحن الجامع، و کان مولده یوم الأربعاء الثانی و العشرین من شوّال سنة إحدى و ستّین و خمسمائة، و توفّی یوم الاثنین سابع رجب من سنة ثمان و عشرین و ستمائة بحلب، و دفن فی سفح جبل جوشن- رحمه اللَّه تعالى. انتهى.

قال الأمینی: فی معجم البلدان «1» (3/172) نقلًا عن عبد اللَّه بن محمد بن سعید ابن سنان الخفاجی فی دیوانه عند أبیات له فی جوشن، قال: جوشن جبل فی غربی حلب و منه کان یُحمل النحاس الأحمر و هو معدنه؛ و یقال: إنّه بطل منذ عبر علیه سبی الحسین بن علیّ رضى الله عنه و نساؤه؛ و کانت زوجة الحسین حاملًا فأسقطت هناک فطلبت من الصنّاع فی ذلک الجبل خبزاً أو ماءً فشتموها و منعوها، فدعت علیهم، فمن الآن من عمل فیه لا یربح؛ و فی قبلی الجبل مشهد یُعرف بمشهد السّقط، و یسمّى مشهد الدکّة؛ و السّقط یسمّى محسن بن الحسین رضى الله عنه. انتهى.