سید نور الدین على (ثانى) فرزند سید نور الدین على (بزرگ) پسر حسین پسر ابو الحسن موسوى عاملى جبعى است. او یکى از مشایخ طائفه و از بزرگان شیعه است.
از سر آمدان علما است که علم و ادب را با هم جمع کرده، و به زیور تقوى و ورع آراسته است. همچون پدرش، از معاریف خاندان وحى، و از افراد بیهمتاى علم و فضیلت، و چهرهاى شناخته شده از شاگردان شهید ثانى است.
شخصیت مورد بحث ما، پیش پدر بزرگوارش سید شریف طاهر، و در نزد دو شخصیت بزرگوار درس خوانده است: یکى صاحب (المدارک) که برادر پدرى او بوده، و دیگر شیخ حسن پسر شیخ شهید ثانى که برادر مادرى وى بوده و از اینها اجازه روایت دارد.
و باز از دو شیخ بزرگوار، اجازه روایت دارد: یکى عرضى حلبى «1» دوم بورینى شامى «2» در اجازهاى که به مولى محمّد حسن نوشته چنین آورده است: من بخشى از مولفات عامه را که در باب معقول و فقه و حدیث آمده، از دو شیخ بزرگوار و محدث- که هر دو از اعلم دانشمندان و پیشواى عصر خود بودند- یعنى عمر عرضى حلبى و حسن بورینى شامى روایت میکنم. و این مطابق اجازهاى است که از طرق مفصل در اجازاتشان، نسبت به من داده شده است.
و از سید نیز روایت میکنند مطابق اجازهاى که از ملا محمّد طاهر قمى متوفاى 1098 (ان شاء اللّه و شرح حالش خواهد آمد) گرفته است:
شیخ هاشم پسر حسین پسر عبد الرووف احسائى «3».
شیخ ابو عبد اللّه حسین پسر حسن پسر یونس عاملى عیناثى جبعى «4».
ملا محمّد حسن پسر محمّد مؤمن با اجازهاى که به تاریخ 1051 ه دریافت کرده «5».
و سید محمّد مؤمن پسر دوست محمّد حسین استر آبادى، ساکن مکه مکرمه، که در آنجا در سال 1088 بشهادت رسیده، و خود از شاگردان شخصیت مورد ترجمه بوده است، و شرح حالش را در (شهداء الفضیلة) میتوانید مطالعه بکنید «1» و ملا محمّد باقر پسر محمّد مؤمن خراسانى سبزوارى، درگذشته بسال 1090 از شاعر بزرگوار ما (بموجب اجازهاى که به ملا محمّد شفیع داده است) روایت میکند «2».
و شیخ جعفر پسر کمال الدین بحرانى درگذشته بسال 1091 «3».
و سید احمد نظام الدین، درگذشته بسال 1086 پدر سید على خان مدنى صاحب (السلافة) مطابق نوشته روضات الجنات ص 413.
به طور کلى هر جا در کتابهاى شرح حال، از شاعر گرانمایه ما- نور الدین مطلبى بیابى، خواهى دید که همه با جملههاى احترام آمیز و با بیان آگنده از ستایش از او یاد کردهاند، و او را از چهرههاى دین و دانش معرفى کردهاند.
سید بزرگوار ما صدر الدین مدنى در «سلافة العصر» ص 302، از او چنین یاد میکند:
او کوهى از دانش، و بازوى دین و ایمان، و مالک زمام تألیف، و تصنیف، و فردى بود که در روایت و درایت تبحر داشت. در میان سپاه مکارم، بلندترین پرچم را بدست او میدیدید، و فضیلتى داشت که هر پژوهندهاى از آن بهره میگرفت و گویى ماه در مقدم او میتابید، و ابر بارنده از کرمش عرق شرم میریخت. اخلاقش چیزى بود که بزرگان را میآراست، و صوت وصیتش در سحر کارى و مهارت، همه جا فراگیر بود.
فسار مسیر الشمس فى کل بلدة و هب هبوب الریح فى البر و البحر یعنى: همچون آفتاب، در هر شهرى میتابید. و همچون باد، بر خشکى و دریا وزیدن داشت.
او بمقامى رسید که پژوهشگران مجد و والایى، جز در پیشگاه او آرمان خود نمییافتند. و خبر گزاران و کارگزاران فضل و دانش، جز حلقه باب او نمیجستند. و او در آغاز کار خود که از شام شروع شد، هیچ پژوهندهاى عزت و سعادتى جز او را نمیشناخت، همه احترام او میداشتند و بر فرمانش تمکین میکردند. آنگاه از شام به سوى مکه (شرفها اللّه تعالى) متوجه شد و این دومین کعبه آمال او بود. و به استلام ارکان کعبه پرداخت، همچنانکه ارکان بیت عتیق را استلام میکنند. و از نغمه جان نواز کعبه، همانگونه که از رایحه مشک، مشام را خوش میدارند، جانش را بهرهمند گردانید، آنجا که حاجیان براى آمرزش گناهان از هر سو بدان دل میبندند و با اشتیاق، عنان اشتران و مرکبها را بسوى آن بر میگردانند. و من او را در مکه، در حالى که حدود نود سال داشت، دیدم. و مردم همه از او یارى میجستند، و او از کسى کمک نمیطلبید. همواره عزت و سر بلندى در میدان حیاتش نمایان بود و تا پایان عمر که دعوت حق را لبیک گفت، در آن خاک پاک مسکن گزید. و همچون ابرهاى گرانبارى، بر پهنه شهرها گذر کرد و فرود آمد، در آنجا بخاک رفت. وفاتش در 13 روز مانده از ذى حجه سال 1068 اتفاق افتاد خدایش رحمت کناد. اشعارى دارد که از بلندى مقام و قدرت هدایت و بیان او حکایت میکند.
از جمله در تغزلى گوید:
اى کسانى که از دل من میگذرید، از پس آنکه در سویداى دل فرود میآیید، آنرا ترک میگوئید. شما بیجهت، با ریختن خون من، ستمکارى کردید. و اى کاش میدانستم که به عشق چه کسى تمایل کردهاید. با دورى خود، سیل اشک را از دیدگانم باز کردهاید و مژگان دیده را با سرمه بیدارى سرمه زدهاید.
اى آن کسانى که با دورى خود، کبد مرا رنجور داشتید، آیا وقت آن نرسیده است که این رشته بریده را پیوند بدهید؟! اى آنانکه با دیگران پیوستید و مطلقا با ما بیوفایى ورزیدید. چگونه میتواند خود را قانع کند کسى که من، زندگانى خود را به عشق او بسر آوردم، و او از من روى برتافت؟ شگفتا از کسى که عمرى در مهر دوستى بسر آورد، و امیدهایش در وصل دلدار به نومیدى انجامید.
این در کدام آیین است که خون عاشقان را بریزند، و از پس کشتن، دیهاى بر قاتلان تعلق نگیرد؟
اى شگفتا از مردانى که صاحب نیزههاى براق بودند، آیا ستمهایى که با مردم کردهاند، بس نیست؟
چه کسى انصاف مرا میدهد، درباره کسى که هرگز دلم از او فارغ نبوده است و هیچ کارى نتوانسته مرا از او باز دارد؟
همواره تورهاى دام من، در مرتع و چراگاه وجودش گسترده بوده است، چرا که شکار محبت هنر من است، و مرا در این هنر توانائیها است.
سرانجام نداگرى بر من بانگ زد، که از مرکب آرزو فرود آى. آن غزالى را که شیفتهاش بودى، صید کردهاند.
من از این گفته، سرگشته و حیران شدم، و عقل از جانم گریخت، و زمین و همه راههاى آن بر من تنگ آمد.
من اظهار داشتم: ترا بخدا سوگند میدهم که بگوى چه کسى او را شکار کرده؟ و آنها را از این مسیر باز گردان.
در پاسخ اظهار داشت: تو چگونه میتوانى آنان را ببینى؟ چرا که آنان از عرصه روزگار رحلت کرده و گذشته و گذاشتهاند، و از این پس اشتران راه او را نیکو یافتهاند.
و در یکى دیگر از اشعار خود، که از غرر اشعار اوست، در مدح یکى از امیران چنین گفته است:
ترا افتخارات بزرگى است، و سعادت همواره در وجود تو سایه گستر است. عزت و سرورى و پیروزى، زندگانى تو را پوشانیده است. مجد و شکوه وجود و عطا و همه فضیلتها و نعمتها، در وجود تو جمع است، و سپاس اینهمه نعمت، واجب. رفعت و بلند مقام تو، سر در کهکشان دارد، و دیگر اختران بر محور وجود تو میچرخند.
ترا آنچنان پایگاه رفیعى است، که هرگاه بخواهى، میتوانى جا در کنار ستاره سهامى یابى و خواستههایت را به چنگ میآرى.
تو، اینهمه مجد و بزرگى را در کودکى و خردسالى دریافت کردهاى، و نشگفت اگر کمال جوانى را در گهواره بدست آوردهاى.
آنگاه که خواهى حمله کنى، بر قله «سراحین» دست مییابى و تیغ و نیزه از تحمل دلیرى تو کند و ناتوان است.
در میدان مسابقه اسب دوانى، تو از همه چابک سواران که از هر سو شرکت کنند، گوى سبقت میبرى.
بر بیشههاى نبرد، همچون شیران دلیر حمله میبرى، و بدنبال خود، آثار جاویدان باقى میگذارى و آنگاه که در میدان جنگ، صداى خوردن شمشیرهاى تو بگوش رسد، هیچ کس نمیتواند لباس و پوشاک و غنایم را در میدان پیکار، از هم باز شناسد.
آنگاه که نیزهها و شمشیرهاى لشگریان تو در میدان جنگ برق بزند، لشگریان پر شمار دشمن، دیگر به حساب نمیآیند.
تو، همچنان در کشتار دشمنان اقدام کن. و بیآنکه از پستى آنها واهمه داشته باشى، بر اعدا پیروز باش، چرا که در رأى استوار تو جز کردار چیزى موجه نیست.
کمر همت و حزم را بر میان بزن، و همه مرتبههاى دشمن، زبون تو خواهد شد. تماشاگران کمال و دلاورى تو، که این دلائل محکم را در وجود تو دیدند، دیگر هیچ ظن و گمان دروغین، آنها را فرا نخواهد گرفت، و تو آن گمانهاى دروغین را از دشمن خواهى سترد.
آرى، با تیغهاى آبدار بران، آدمى آرمانهاى بلند را بکف میآورد.
و هر چه روزگار تنگ و تاریک، در برابر همت، دشوارها آسان میگردد.
نیاکان تو، آنچنان بنیاد بزرگوارى و سرورى پى افکندهاند، که همه مراتب و مناصب بزرگ، بر روى آن بنا شده است.
تو پاک و نیکو گشتى و بزرگى و مجد هم، در وجود تو ریشه و شاخ گسترانید و نیاکان تو همه مقصد بزرگواران و پرهیزگاران بودند.
آرى هر آنکه از ریشه و تبار پاک باشد، همه بزرگواریها و مکارم به سوى او میشتابد، و همه آرزوها و آرمانها بر او گردن مینهند.
شرح حال این شاعر را، در بحار (25 ص 124) و ریاض العلماء و خلاصة الاثر (3: 132- 134) و روضات الجنات (ص 530) و الفوائد الرضویه (1: 313) و الکنى و الالقاب (3: 223) میتوان یافت صاحب «امل الامل» گوید:
و من حضور او را در هنگام خردسالى خودم- چند روزى که در شام براى تدریس حاضر میشد- درک کردهام. و هم چنین چند روزى هم در مکه او را دیدهام، و او پیش از بیست سال در مکه سکونت کرد.
و در رثاى مرگ او قصیدهاى شامل 72 بیت سرودهام که چنین آغاز میشود:
«بر نظیر چنین از دست رفتهاى- به جاى آنکه سینهها را چاک کنند- آدمیان دلها و جوارح خود را پاره میکنند.
هر آن دلى که در این مصیبت از ناراحتى آب نشود بر او نفرین خدا باد مصیبتى که نزدیک است سنگهاى سخت، از سنگینى آن خرد و ذوب بشود.
سیل اشکها در داغ مصیبت او در آن روز جارى گشت، و زمین با آنهمه گستردگى تنگ شد.
نزدیکان و دوران همه، بر این سرود بزرگوار و شریف گریه سر دادند.
آنگاه که مرگ، از پس طلوع آفتاب بر او حمله آورد، درخشش دین الهى از دیدهها پوشیده شده، و جامه سیاه پوشید. و از آن پس، هر شخص جلیل در مقایسه با او حقیر آمد، و هر زیبایى، در کنار جمال او، ناتمام و معیوب جلوه کرد.
چه کسى بعد از او، سائلان را آذوقه و خواربار خواهد داد؟ و چه کسى برخواسته خواهندگان پاسخ خواهد گفت؟ چه کسى با اندیشه خود مشکلات راحل، و تاریکهاى نابگشوده و اسرار نهان علم را بیان خواهد کرد؟
دیگر در روزگارى که کمتر کسى در تاریکى شب به پیشگاه خدا پناه میبرد، چه کسى پس از او در تیرگیهاى شب دعا خواهد کرد؟
چه کسى در تیرگى شب، از خدا آمرزش خواهد خواست؟ و از اینکه گناهان او را در بر گرفته، اشک خون خواهد ریخت؟
دیگر چه کسى دنیا را با دین، با جاه و مقامى که دارد، جمع خواهد کرد؟
با درگذشت تو، همه دیدهها بر از دست دادن هدایت، اشک خواهند ریخت، و همواره اشگها در این سوگ سرازیر خواهد شد.
بر صاحب آنهمه تصانیف، اشکهاى خونین از دلها بسوى دیدهها جارى خواهد شد».
و باز مینویسد: او شاعرى ادیب و دانشمند، و نویسندهاى گرانقدر و عالیمقام بود. کتابى بنام «شرح مختصر النافع» دارد که ناتمام مانده، و نیز کتاب «فوائد مکیه» و «شرح اثنى عشریه صلاتیه» «1» شیخ بهائى از اوست. رسالات دیگرى دارد، از جمله رسالهاى در تفسیر آیه «مودت ذى القربى» و رساله «غنیة المسافر عن المنادم و المسامر» از اوست.
فرزندش سید جمال الدین بن نور الدین على بن حسین ابو الحسن حسینى دمشقى نیز، فضایل و مکارم یاد شده را از او به ارث برده، تحقیات خود را در دمشق پیش علامه سید محمّد پسر حمزه نقیب الاشراف انجام داده، آنگاه به مکه- که پدرش در میان قبایل کوچک در آنجا بسر میبرد- مهاجرت کرد، و مدتى آنجا ماند. سپس وارد یمن شد، و این مقارن بود با روزگار امام احمد بن حسن، وى به احوال این شخص معرفت حاصل کرد و مراتب فضل او را شناخت،
و قصیدهاى در مدح او سرود، به مطلع:
«خلیلى عودا لى فیا حبذا المطل اذا کان یرجى فى عواقبه الوجل «2»
یعنى: اى دوست، بسوى من بازگرد. چه خوش است آن درنگ و دورى، که سرانجام آن امید بخش و نوید وصال یار باشد.
سپس از یمن بیرون آمد و وارد هند شد. و به حیدر آباد- که در آن زمان ملک ابو الحسن حاکم آنجا بود رفت، و این امیر، او را ندیم مجلس خود و مقرب خویش کرد، تا زمانى که ایام تیره روزى ابو الحسن فرا رسید، و از طرف سلطان هند مغضوب واقع گردید و زندانى شد. و بدینگونه روزگار بر سید جمال الدین برآشفت، و چنانکه برادرش روح الادب سید على ساکن مکه به من اظهار داشت، و مدتى در حیدر آباد ماند، تا سال 1098 در آنجا درگذشت.
شرح حالى که محبى در «خلاصة الاثر» از او آورده (1: 494)، با مطالب فوق مطابقت دارد. و صاحب امل الامل، او را ستوده و گفته است (ص 7):
وى دانشمندى فاضل، و محققى باریک بین و توانا، و ادیبى شاعر بود. در درسهایى که در حوزه استادان داشتیم، با ایشان بودیم به مکه رفت و در آنجا سکونت گزید.
آنگاه به مشهد امام رضا علیه السّلام سپس به حیدر آباد رفت، که هم اکنون نیز در آنجا اقامت دارد، و مرجع فضلا و اکابر است. اشعار زیاد در معمیات و غیره دارد. و حواشى و فواید فراوانى نیز نوشته است
اینک نمونهاى از شعرش:
درد و رنجورى فراوان، بمن روى آورده، و شگفتى سراپایم را فرا گرفته از یکسو دریا احاطهام کرده، و از دگر سو آتش از استخوانهایم شعله سر میکشد.
سرشک دیدگان بر رخسارم جارى است. دیگر مرغزاران وصال از دید من بدور است، و دست حوادث فرمان میراند.
اى کاش میدانستم که آیا خوشى که سپرى شده، باز میگردد؟ جانم فداى آن آهو اندامى باد، که پیکرى باریک دارد، و شیرین و خوشگوار است.
قامتى همچون نیزه دارد، که جانها را میرباید.
و رخسار، آنچنان است که گویى درختان بیشه شعله میکشد و شرار میریزد».
آنگاه بخشى از اشعار او را نقل میکند، و میگوید که با او یک مکاتبه شعرى (منظوم) داشتم که بر چهل و دو بیت بالغ است. ابیات زیر از آن نقل میشود:
– درود و احترام و بالندهترین تحیت، درودى که گوش زبان را بنوازد.
– درودى آنچنان شایسته و بلیغ، که زیبایى واژگانش با کمال معنى در آویزد.
– و بزرگداشت و تکریمى بسزا، نثار گرامیترین یاران باد، برترین و آراستهترین درودها.
– نخست بوسه بر خاکى میزنم که خاکپاى و رهگذار دوست است، و میکوشم تا میتوانم یادهاى خود را بیاورم و روشن گردانم.
– از سرزمینى این پیام نثار تو باد، که همه ساکنانش در حمایت آن دوست کامکارند.
– بسوى آن بزرگوارى که هر کو بر درش شتافت، به هر عزت و نعمت دور و نزدیک دست مییابد.
– درگاه او، پناهگاه و ملجأ بزرگان است، که همه به تعریف او زبان میگشایند.
– جوانمردى که خیر و برکت و کلید بهشت را به هر دو دست گرفته (یمن و یسار)، و میمنت و مبارکى را در یمن (دست راست) و بهشت و آسایش (یسار) را در کف چپ (یسار) دارد «1».
– جناب امیر امجد، آن سرور گرامى که جمال دین و سرافرازى است، خدایش یارى دهاد.
– اما بعد این بنده از شور و شوقى که به اوج رسیده و پایان ندارد، رنج میکشم و ملامت میبرم.
– این دوستار شما، از آن فراقى که آتشش دل را به شعله گرفته، و کوه آرام و شکیبش در هم ریخته است، شکوهها دارم.
– ما یاران را، گر چه دورى فراق از دیار یار دور داشته، و توفیق آنکه در استوارى پیمان مودت بکوشیم، از ما سلب شده.
– لکن چه باک که نامه مهر آمیزى از سوى شما رسید، و دیدارش دل را در سینه بشکوفایى و شادابى واداشت.
– هرگز مباد که دوستان را از اخبار خود محروم بدارید، نه مگر نامه و گفتار دوستان همچون محضر و دیدار تسلى بخش است؟
– من نیز خوب و تندرست هستم، جز اینکه آتش شیفتگى دلم را آب کرده، و به کشتارم برخاسته است.
– اینک سلام و تحیت و پیام درود آگینم را، همراه بیآلایشترین دعا، بسوى شما نثار میکنم.
– و هم برادران بزرگوار و دوستانى را که دلم آگنده از آرزوى سعادت ایشان است، درود باد!
این بیتها ادامه دارد، تا میرسد به ابیات زیر:
– این درودها، از سوى غلام خدمتگذارتان محمّد حر، کسى که شما سرورى او را دارید تقدیم میگردد.
– تاریخ این پیام صفر سال 1076 است که ختم به خیر و سعادت باد.
ذکر جمیل این بزرگوار را صاحب «روضات الجنات» در ص 155 در ذیل شرح حال «جمال الدین جرجانى» آورده و برادر زادهاش سید عباس بن على نیز در کتاب «نزهة الجلیس» از او یاد کرده است. و هم چنین شرح حالش در «بغیة الراغبین» آمده و در ضمن آن چنین نقل شده است که: او تحصیلاتش را پیش پدر و جد مادرش شیخ نجیب الدین انجام داده است. و نیز شرح حال او را قمى در «الفوائد الرضویة» 1: 84 نقل کرده و بخشهایى از احوال او را سید الاعیان در جلد شانزدهم ص 383- 390 آورده است.
الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج11، ص: 386