“زیاد، ” رئیس شرطه خود ” شداد بن هیثم ” را مامور کرد که ” قبیصه پسر ضبیعه پسر حرمله عبسی ” را دستگیر نماید. او” قبیصه ” را از قبیله اش خواست. او نیز شمشیرش را در دست گرفت “. ربعی بن حراش بن جحش عبسی ” و مردانی از قبیله اش پیش او آمدند تا با فرستاده ” زیاد ” بجنگند. اما فرستاده ” زیاد ” گفت: تو ای ” قبیصه ” خون و مالت در امان دادند، چرا می جنگی؟ اصحابش به او گفتند: حال که امان دادند، چرا می جنگی و ما را هم به جنگیدن وادار می کنی؟ گفت: وای بر شما، این” پسر آن زنازاده” است که هرگاه بر من دست یابد، هرگز از دست اورهایی ممکن نیست و سرانجام مرا می کشد. اهل قبیله گفتند: چنین نیست. آنگاه وی دست خود را در دست آنان قرار داد و آنها او را پیش ” زیاد ” آوردند. او گفت “: بشتابید، کار او را تمام کنید، چرا گرفتاری مرا بیشتر می کنید؟ من چگونه می توانم کسی را آزاد کنم که فتنه ها بر می انگیزد و بر فرمانروایان حمله می کند”؟ گفت “: من فقط از روی امانی که به من دادند پیش تو آمدم. ” زیاد گفت “: او را به زندان بیندازید ” و سرانجام با یاران ” حجر” کشته شد.
الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص: 62